جملات نمونه

<hr> معنی : پشت، تعقیب، مابعد، پشت بند، ادامه، تمدید <hr> معانی دیگر : پایستگی، استمرار، تداوم، از سرگیری، دنباله، بخش بعدی، متمم، مکمل، پس آیند، مداومت

معنی : پشت، تعقیب، مابعد، پشت بند، ادامه، تمدید معانی دیگر : پایستگی، استمرار، تداوم، از سرگیری، دنباله، بخش بعدی، متمم، مکمل، پس آیند، مداومت

continuation

<hr> معنی : ادامه دادن، دنبال کردن <hr> معانی دیگر : ادامه یافتن یا دادن، پایستن، دوام آوردن یا داشتن، طول کشیدن، طول دادن، پیوستار بودن، راستا داشتن، دنباله داشتن، بسط داشتن، (محل یا شغل) باقی ماندن، ماندن، ابقا کردن، نگهداشتن، از سر گرفتن

معنی : ادامه دادن، دنبال کردن معانی دیگر : ادامه یافتن یا دادن، پایستن، دوام آوردن یا داشتن، طول کشیدن، طول دادن، پیوستار بودن، راستا داشتن، دنباله داشتن، بسط داشتن، (محل یا شغل) باقی ماندن، ماندن، ابقا کردن، نگهداشتن، از سر گرفتن

continue

<hr> معنی : مسلسل، لاینقطع <hr> معانی دیگر : پیوسته ,مسلسل

معنی : مسلسل، لاینقطع معانی دیگر : پیوسته ,مسلسل

continued

<hr> معنی : مسلسل، مداوم <hr> معانی دیگر : لاینقطع

معنی : مسلسل، مداوم معانی دیگر : لاینقطع

continuing

continuing education

<hr> معنی : دوام، اتصال، پیوستگی، تسلسل، استمرار <hr> معانی دیگر : تداوم، پیوستاری، هم تنیدگی، ناگسستگی، همارگی، پیوستگی منطقی، همخوانی، (سینما و تلویزیون) فیلمنامه ی نهایی (در مقایسه با فیلمنامه ی ابتدایی که طی فیلم برداری ممکن است تعدیل و دگرگون شود)، (رادیو و تلویزیون) هم پیوند (یک سلسله توضیحات یا تفسیرات و غیره که بخش های مختلف برنامه را به هم پیوند می دهد)، (فیلم) پیوستگی (انتقال طبیعی و غیرمحسوس از یک صحنه یا رویداد به صحنه یا رویداد دیگر)، (نمایش های کوتاه و فکاهی) نمایشنامه

معنی : دوام، اتصال، پیوستگی، تسلسل، استمرار معانی دیگر : تداوم، پیوستاری، هم تنیدگی، ناگسستگی، همارگی، پیوستگی منطقی، همخوانی، (سینما و تلویزیون) فیلمنامه ی نهایی (در مقایسه با فیلمنامه ی ابتدایی که طی فیلم برداری ممکن است تعدیل و دگرگون شود)، (رادیو و تلویزیون) هم پیوند (یک سلسله توضیحات یا تفسیرات

continuity

<hr> (به ویژه در موسیقی باروک) همنوازی با ابزار موسیقی بم (به ویژه ارگ)

(به ویژه در موسیقی باروک) همنوازی با ابزار موسیقی بم (به ویژه ارگ)

continuo

<hr> معنی : متوالی، پیوسته، ماندگار، مداوم <hr> معانی دیگر : بلاانقطاع، بی وقفه، بی مکث، هم پیوسته، هم تنیده، پایسته، پیگیر، همواره، پیاپی، مستمر، متداوم، (ریاضی) متصل، (دستور زبان) استمراری

معنی : متوالی، پیوسته، ماندگار، مداوم معانی دیگر : بلاانقطاع، بی وقفه، بی مکث، هم پیوسته، هم تنیده، پایسته، پیگیر، همواره، پیاپی، مستمر، متداوم، (ریاضی) متصل، (دستور زبان) استمراری

continuous

<hr> پیوسته ,متصلا,دم ریز

continuously

<hr> معنی : تسلسل، زنجیره، پیوستگان، رشته مسلسل <hr> معانی دیگر : (ریاضی) متصله، پیوستار، زنجیره (یک سلسله از چیزهایی که شباهت آنها با فاصله ی آنها از یکدیگر رابطه ی معکوس دارد)، استمرار، پی درپی، مستمر

معنی : تسلسل، زنجیره، پیوستگان، رشته مسلسل معانی دیگر : (ریاضی) متصله، پیوستار، زنجیره (یک سلسله از چیزهایی که شباهت آنها با فاصله ی آنها از یکدیگر رابطه ی معکوس دارد)، استمرار، پی درپی، مستمر

continuum

<hr> معنی : کج کردن، پیچاندن، از شکل انداختن، ناهموار کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه چهره و اندام) کج و معوج کردن یا شدن، به هم چلاندن، کج و کوله کردن

معنی : کج کردن، پیچاندن، از شکل انداختن، ناهموار کردن معانی دیگر : (به ویژه چهره و اندام) کج و معوج کردن یا شدن، به هم چلاندن، کج و کوله کردن

contort

<hr> از شکل انداختن، کج کردن، پیچاندن

از شکل انداختن، کج کردن، پیچاندن

contorted

<hr> معنی : پیچیدگی، شکنج <hr> معانی دیگر : (به ویژه چهره و بدن) کج و کولگی، کولگی، هم چلانش، دژ ریختی، اعوجاج، از شکل افتادگی، ازشکل اندازی، کج کردن

معنی : پیچیدگی، شکنج معانی دیگر : (به ویژه چهره و بدن) کج و کولگی، کولگی، هم چلانش، دژ ریختی، اعوجاج، از شکل افتادگی، ازشکل اندازی، کج کردن

contortion

<hr> معنی : بند باز، کسی که بدنش را کج و معوج میکند <hr> معانی دیگر : (در سیرک ها و غیره: کسی که بدن خود را به طور عجیبی کج و کوله می کند) دژ ریختگر

معنی : بند باز، کسی که بدنش را کج و معوج میکند معانی دیگر : (در سیرک ها و غیره: کسی که بدن خود را به طور عجیبی کج و کوله می کند) دژ ریختگر

contortionist

<hr> معنی : حد فاصل، محیط مرئی، نقشه برجسته، خط فاصل درنقشه های رنگی، نقاشی کردن <hr> معانی دیگر : نمای کرانی، کران نما، نمود، خطوط خارجی هرچیز، (با شکل خارجی چیزی دیگر) هم ریخت کردن، هم تراز کردن، هم ریخت (شده با چیزی دیگر)، (کشاورزی) در امتداد خطوط تراز، (زبان شناسی) پایانه (آهنگ جمله)، منحنی آهنگ، بندآهنگی، کران نما کردن، ریخت خارجی چیزی را نشان دادن، خط (یا منحنی) تراز کشیدن (بر)، خط تراز، خطوط متصل کننده ی نقاط هم ارتفاع (روی نقشه)، ترازه، (راه و غیره) در مسیر خطوط طبیعی یا خواب زمین ساختن، طراحی کردن

معنی : حد فاصل، محیط مرئی، نقشه برجسته، خط فاصل درنقشه های رنگی، نقاشی کردن معانی دیگر : نمای کرانی، کران نما، نمود، خطوط خارجی هرچیز، (با شکل خارجی چیزی دیگر) هم ریخت کردن، هم تراز کردن، هم ریخت (شده با چیزی دیگر)، (کشاورزی) در امتداد خطوط تراز، (زبان شناسی) پایانه (آهنگ جمله)، منحنی آهنگ، بندآهنگی

contour

<hr> (نقشه یا نمودار) خط هم تراز، خط ترازنما، منحنی میزان، ترازه، (هواشناسی) خط هم فشار، خط هم دما، منحنی تراز، خط برجستگی زمین، منحنی تراز

(نقشه یا نمودار) خط هم تراز، خط ترازنما، منحنی میزان، ترازه، (هواشناسی) خط هم فشار، خط هم دما، منحنی تراز، خط برجستگی زمین، منحنی تراز

contour line

<hr> معنی : نقشه برجسته <hr> معانی دیگر : نقشه ی ترازه، نمودار ترازنما، نقشه ای که دارای خطوط فاصل مشخصی باشد

معنی : نقشه برجسته معانی دیگر : نقشه ی ترازه، نمودار ترازنما، نقشه ای که دارای خطوط فاصل مشخصی باشد

contour map

<hr> معنی : برضد <hr> معانی دیگر : براندازگر (به ویژه شورشیانی که در سال های 1980-90 علیه دولت چپی نیکاراگوا می جنگیدند)، کنترا، پیشوند:، مخالف، علیه، پاد، مقابل [contradict]، برضد,رای مخالف ,برعلیه

معنی : برضد معانی دیگر : براندازگر (به ویژه شورشیانی که در سال های 1980-90 علیه دولت چپی نیکاراگوا می جنگیدند)، کنترا، پیشوند:، مخالف، علیه، پاد، مقابل [contradict]، برضد,رای مخالف ,برعلیه

contra

<hr> معنی : قاچاق، کالای قاچاق، تجارت قاچاق یا ممنوع <hr> معانی دیگر : گریزه، کالای ممنوعه، رجوع شود به: contraband of war، (دوران جنگ های داخلی امریکا) سیاهپوستی که از جنوب به شمال فرار کرده یا فرار داده شده بود

معنی : قاچاق، کالای قاچاق، تجارت قاچاق یا ممنوع معانی دیگر : گریزه، کالای ممنوعه، رجوع شود به: contraband of war، (دوران جنگ های داخلی امریکا) سیاهپوستی که از جنوب به شمال فرار کرده یا فرار داده شده بود

contraband

<hr> معنی : جلوگیری از ابستنی <hr> معانی دیگر : جلوگیری از آبستنی، پادآبستنی، پاد باروری

معنی : جلوگیری از ابستنی معانی دیگر : جلوگیری از آبستنی، پادآبستنی، پاد باروری

contraception

<hr> معنی : وسیله جلوگیری از ابستنی <hr> معانی دیگر : وابسته به جلوگیری (از آبستنی)، پادبارور، هر وسیله ی جلوگیری (از آبستنی)

معنی : وسیله جلوگیری از ابستنی معانی دیگر : وابسته به جلوگیری (از آبستنی)، پادبارور، هر وسیله ی جلوگیری (از آبستنی)

contraceptive

contraceptive pill

<hr> معنی : مقاطعه، کنترات، پیمان بستن، همکشیدن، پیمان، موافقت، قرارداد، عقد، منقبض کردن، منقبض شدن، قرارداد بستن، مقاطعه کاری کردن، کنترات کردن، مخفف کردن <hr> معانی دیگر : سامه، میثاق، به عقد نکاح درآوردن، (امریکا - عامیانه) قرارداد کشتن کسی (در مقابل پول)، (بیماری) گرفتن، (قرض) پیدا کردن، منقبض کردن یا شدن، هم کشاندن، ترنجیدن، ترنجیده شدن یا کردن، تنجیدن، هم فشردن، عقدنامه، قرارداد ازدواج، قباله، بخشی از رشته ی حقوق که با پیمان و قرارداد سر و کار دارد، (دستور زبان) ادغام کردن، مختصر کردن، کوتاه کردن یا شدن، مخفف کردن یا شدن، قرردادبستن، منقب­ کردن

معنی : مقاطعه، کنترات، پیمان بستن، همکشیدن، پیمان، موافقت، قرارداد، عقد، منقبض کردن، منقبض شدن، قرارداد بستن، مقاطعه کاری کردن، کنترات کردن، مخفف کردن معانی دیگر : سامه، میثاق، به عقد نکاح درآوردن، (امریکا - عامیانه) قرارداد کشتن کسی (در مقابل پول)، (بیماری) گرفتن، (قرض) پیدا کردن، منقبض کردن یا شدن

contract

<hr> 1- کنترات کردن، مقاطعه کردن یا دادن 2- (انگلیس) پیمان یا قراردادی را ملغی کردن

1- کنترات کردن، مقاطعه کردن یا دادن 2- (انگلیس) پیمان یا قراردادی را ملغی کردن

contract out

<hr> معنی : منقبض <hr> معانی دیگر : جمع شده ,چوروک ,منقب­,مختصر

معنی : منقبض معانی دیگر : جمع شده ,چوروک ,منقب­,مختصر

contracted

<hr> قابلیت انقبا­,مادگی برای جمع شدن یاکوچک شدن

قابلیت انقبا­,مادگی برای جمع شدن یاکوچک شدن

contractibility

<hr> انقبا­پذیر,قابل انقبا­,جمع شدنی ,کوچک شدنی

انقبا­پذیر,قابل انقبا­,جمع شدنی ,کوچک شدنی

contractible

<hr> معنی : قابل انقباض، ادغام شونده، هم کشیپذیر، ترنج پذیر <hr> معانی دیگر : دارای قدرت انقباضی، هم کشگر، هم کشانگر، عضله ی هم کشگر

معنی : قابل انقباض، ادغام شونده، هم کشیپذیر، ترنج پذیر معانی دیگر : دارای قدرت انقباضی، هم کشگر، هم کشانگر، عضله ی هم کشگر

contractile

<hr> انقبا­پذیری ,قوه انقبا­

انقبا­پذیری ,قوه انقبا­

contractility

<hr> متعاهد قانون ـ فقه : متعاقد

متعاهد قانون ـ فقه : متعاقد

contracting

<hr> معنی : اختصار، ادغام، انقباض، همکشیدن، ترنجیدن <hr> معانی دیگر : (عضلات) هم کشی، هم کشانی، ترنجیدگی، ترنجش، (اقتصاد) کسادی، رکود، (به ویژه در زایمان) هم کشی عضله ی حلقوی زهدان، کنتراکسیون، (عامیانه) درد زایمان، (دستور زبان) اختصار، همفشرد، مخفف، واژه ی هم فشرد (مثل: can't)

معنی : اختصار، ادغام، انقباض، همکشیدن، ترنجیدن معانی دیگر : (عضلات) هم کشی، هم کشانی، ترنجیدگی، ترنجش، (اقتصاد) کسادی، رکود، (به ویژه در زایمان) هم کشی عضله ی حلقوی زهدان، کنتراکسیون، (عامیانه) درد زایمان، (دستور زبان) اختصار، همفشرد، مخفف، واژه ی هم فشرد (مثل: can't)

contraction

<hr> معنی : پیمان کار، مقاطعه کار <hr> معانی دیگر : هریک از طرفین قرارداد، پیمانگر، پیمانکار (به ویژه در امور ساختمانی)، کنترات چی

معنی : پیمان کار، مقاطعه کار معانی دیگر : هریک از طرفین قرارداد، پیمانگر، پیمانکار (به ویژه در امور ساختمانی)، کنترات چی

contractor

contracts

<hr> معنی : قرار دادی، پیمانی، مقاطعه ای، ماهده ای <hr> معانی دیگر : وابسته به پیمان یا قرارداد

معنی : قرار دادی، پیمانی، مقاطعه ای، ماهده ای معانی دیگر : وابسته به پیمان یا قرارداد

contractual

contractual liability

contractually

<hr> (پزشکی - کوته شدگی غیرطبیعی عضله یا زردپی) هم کشش، کنتراکتور، انقباض موضعی، همکشی

(پزشکی - کوته شدگی غیرطبیعی عضله یا زردپی) هم کشش، کنتراکتور، انقباض موضعی، همکشی

contracture

<hr> معنی : رد کردن، تناقض داشتن با، مخالف بودن با، مغایر بودن، سخن کسی را انکار کردن <hr> معانی دیگر : (حرف کس دیگری را رد کردن یا ضد آن گفتن) پاد گفتن، تکذیب کردن، نفی کردن، نقض کردن، انکار کردن، بطلان (چیزی را) نشان دادن، اشتباه (چیزی را) اثبات کردن، متناقض بودن، مخالفت کردن با، محاجه کردن، تناق­ داشتن با

معنی : رد کردن، تناقض داشتن با، مخالف بودن با، مغایر بودن، سخن کسی را انکار کردن معانی دیگر : (حرف کس دیگری را رد کردن یا ضد آن گفتن) پاد گفتن، تکذیب کردن، نفی کردن، نقض کردن، انکار کردن، بطلان (چیزی را) نشان دادن، اشتباه (چیزی را) اثبات کردن، متناقض بودن، مخالفت کردن با، محاجه کردن، تناق­ داشتن با

contradict

<hr> معنی : رد، ضدیت، مخالفت، تضاد، تناقض، مغایرت، ضد گویی، خلاف گویی، عدمتناسب <hr> معانی دیگر : تباین، تکذیب، انکار، آخشیج، محاجه، پادگویی، (شخص یا چیز) متناقض

معنی : رد، ضدیت، مخالفت، تضاد، تناقض، مغایرت، ضد گویی، خلاف گویی، عدمتناسب معانی دیگر : تباین، تکذیب، انکار، آخشیج، محاجه، پادگویی، (شخص یا چیز) متناقض

contradiction

<hr> معنی : باتناقض <hr> معانی دیگر : باتناق­

معنی : باتناقض معانی دیگر : باتناق­

contradictorily

<hr> معنی : مغایر، مخالف، متناقض، نقیض، متباین، ضد ونقیض <hr> معانی دیگر : مغایر (contradictive هم می گویند)، اهل محاجه و مجادله، ستیزگرای، پادگوی

معنی : مغایر، مخالف، متناقض، نقیض، متباین، ضد ونقیض معانی دیگر : مغایر (contradictive هم می گویند)، اهل محاجه و مجادله، ستیزگرای، پادگوی

contradictory

contradicts

<hr> معنی : تشخیص، تمیز، فرق <hr> معانی دیگر : تمایز متقابل، جدا شناخت

معنی : تشخیص، تمیز، فرق معانی دیگر : تمایز متقابل، جدا شناخت

contradistinction

<hr> (هواپیمایی) پسدمه (دنباله ی سپید رنگی که هواپیمای جت در آسمان از خود باقی می گذارد و از بخار آب همفشرده درست شده است)

(هواپیمایی) پسدمه (دنباله ی سپید رنگی که هواپیمای جت در آسمان از خود باقی می گذارد و از بخار آب همفشرده درست شده است)

contrail

<hr> (پزشکی - در مورد درمان یا داروهایی که پس از تجربه، ناصواب یا مضر تشخیص داده شده است) ناروا بودن، صلاح نبودن، منع استعمال داشتن، اشاره برخلاف داشتن ,راه علاجراجوردیگرنشان دادن

(پزشکی - در مورد درمان یا داروهایی که پس از تجربه، ناصواب یا مضر تشخیص داده شده است) ناروا بودن، صلاح نبودن، منع استعمال داشتن، اشاره برخلاف داشتن ,راه علاجراجوردیگرنشان دادن

contraindicate

contraindication

<hr> معنی : زیرترین صدای مردانه، بم ترین صدای زنانه <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، کنترالتو (خواننده ی زن که صدای او بین ((متزوسوپرانو)) و ((تنور)) باشد)

معنی : زیرترین صدای مردانه، بم ترین صدای زنانه معانی دیگر : (موسیقی)، کنترالتو (خواننده ی زن که صدای او بین ((متزوسوپرانو)) و ((تنور)) باشد)

contralto

<hr> معنی : مفهوم مخالف، قلب مطلب بطریق منفی <hr> معانی دیگر : تناقض، تقابل، تضاد، برابرنهاد، آنتی تز، پادنهشت، پادنهاد، عکس نقیض (قرارگیری یا قرار دادن در مقابل هم)

معنی : مفهوم مخالف، قلب مطلب بطریق منفی معانی دیگر : تناقض، تقابل، تضاد، برابرنهاد، آنتی تز، پادنهشت، پادنهاد، عکس نقیض (قرارگیری یا قرار دادن در مقابل هم)

واژه های حرف "c" - جملات نمونه