جملات نمونه

<hr> (منطق) عکس نقیض، پادنهش

(منطق) عکس نقیض، پادنهش

contrapositive

<hr> معنی : اسباب، اختراع، ابتکار، تدبیر <hr> معانی دیگر : دستگاه (به ویژه اگر عجیب یا پیچیده یا سرهم بندی شده باشد)، ماشین

معنی : اسباب، اختراع، ابتکار، تدبیر معانی دیگر : دستگاه (به ویژه اگر عجیب یا پیچیده یا سرهم بندی شده باشد)، ماشین

contraption

<hr> معنی : چندصدایی، چند صوتی، اهنگ یا ترانه چند صوتی <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، وابسته به همنوازی، وابسته به توام نوازی، کونتراپونتال

معنی : چندصدایی، چند صوتی، اهنگ یا ترانه چند صوتی معانی دیگر : (موسیقی)، وابسته به همنوازی، وابسته به توام نوازی، کونتراپونتال

contrapuntal

<hr> (سرمایه گذاری در بورس سهام) خلاف گرای (کسی که برخلاف روند بازار خرید و فروش می کند - مثلا سهام شرکتی را می خرد که همه از آن رو گردانند)

(سرمایه گذاری در بورس سهام) خلاف گرای (کسی که برخلاف روند بازار خرید و فروش می کند - مثلا سهام شرکتی را می خرد که همه از آن رو گردانند)

contrarian

<hr> معنی : دگرگونی، مخالفت، نا سازگاری، مغایرت <hr> معانی دیگر : تناقض، وارونگانی، ضدیت

معنی : دگرگونی، مخالفت، نا سازگاری، مغایرت معانی دیگر : تناقض، وارونگانی، ضدیت

contrariety

<hr> معنی : علیرغم <hr> معانی دیگر : بطورمخالف یامغایر

معنی : علیرغم معانی دیگر : بطورمخالف یامغایر

contrarily

<hr> معنی : خیرگی، مخالفت، نا سازگاری، خود رایی، خود سری، خریت، ناجوری <hr> معانی دیگر : مغایرت

معنی : خیرگی، مخالفت، نا سازگاری، خود رایی، خود سری، خریت، ناجوری معانی دیگر : مغایرت

contrariness

<hr> معنی : برعکس، بطور وارونه ومعکوس <hr> معانی دیگر : به طور معکوس، وارونه، در جهت مخالف، از دیدگاه مخالف، برخلاف

معنی : برعکس، بطور وارونه ومعکوس معانی دیگر : به طور معکوس، وارونه، در جهت مخالف، از دیدگاه مخالف، برخلاف

contrariwise

<hr> معنی : مغایر، مخالف، ضد، نقیض، مقابل، معکوس <hr> معانی دیگر : برخلاف، وارونگان، آخشیج، (از نظر جهت یا ترتیب یا نهاد) مخالف، متفاوت، خلاف، کژخوی، لجوج، کله شق، یکدنده، (منطق) عکس نقیض، پادنهش (قضیه ی دو بخشی که فقط یکی از بخش های آن صحیح و یا هر دو خطا است)

معنی : مغایر، مخالف، ضد، نقیض، مقابل، معکوس معانی دیگر : برخلاف، وارونگان، آخشیج، (از نظر جهت یا ترتیب یا نهاد) مخالف، متفاوت، خلاف، کژخوی، لجوج، کله شق، یکدنده، (منطق) عکس نقیض، پادنهش (قضیه ی دو بخشی که فقط یکی از بخش های آن صحیح و یا هر دو خطا است)

contrary

<hr> معنی : ضد، مخالفت، تضاد، هم سنجی، کنتراست، تقابل، تباین، مقابله، مقایسه کردن، برابر کردن، مقابله کردن <hr> معانی دیگر : مقایسه کردن (برای نشان دادن تفاوت ها)، همسنجی کردن، برابر هم گذاشتن، برابر نهش کردن، پادیست کردن، (با: with) تضاد داشتن (با)، مغایر بودن با، تفاوت (به ویژه بین دو چیز مورد مقایسه)، (نقاشی و تصویر تلویزیونی و سینمایی و غیره) تضاد، کنتراست (میزان تضاد بین دو رنگ و غیره)، پادنمایی، همبرنهاد، (شخص یا چیز) متفاوت، برابر نهشته، مغایرت

معنی : ضد، مخالفت، تضاد، هم سنجی، کنتراست، تقابل، تباین، مقابله، مقایسه کردن، برابر کردن، مقابله کردن معانی دیگر : مقایسه کردن (برای نشان دادن تفاوت ها)، همسنجی کردن، برابر هم گذاشتن، برابر نهش کردن، پادیست کردن، (با: with) تضاد داشتن (با)، مغایر بودن با، تفاوت (به ویژه بین دو چیز مورد مقایسه)، (نقا

contrast

contrasting

contrastingly

contrastive

<hr> (عکاسی) تضادمند (دارای سایه ها یا رنگ های متضاد)، پادنما، سایه روشن

(عکاسی) تضادمند (دارای سایه ها یا رنگ های متضاد)، پادنما، سایه روشن

contrasty

<hr> معنی : نقض کردن، تخلف کردن از، تخطی کردن <hr> معانی دیگر : سرپیچی کردن، زیر پا گذاشتن، مغایر بودن با، شکستن (قانون یا مقررات)، (در بحث و غیره) مخالفت کردن، رد کردن، نفی کردن (contradict هم می گویند)، نق­ کردن

معنی : نقض کردن، تخلف کردن از، تخطی کردن معانی دیگر : سرپیچی کردن، زیر پا گذاشتن، مغایر بودن با، شکستن (قانون یا مقررات)، (در بحث و غیره) مخالفت کردن، رد کردن، نفی کردن (contradict هم می گویند)، نق­ کردن

contravene

<hr> معنی : تشدید، نقض، تخلف <hr> معانی دیگر : نق­

معنی : تشدید، نقض، تخلف معانی دیگر : نق­

contravention

<hr> معنی : بد شانسی، روی داد ناگوار، گرفتگی حالت <hr> معانی دیگر : افتضاح، خیطی، اشتباه، بدبیاری، اتفاق سو، مخمصه

معنی : بد شانسی، روی داد ناگوار، گرفتگی حالت معانی دیگر : افتضاح، خیطی، اشتباه، بدبیاری، اتفاق سو، مخمصه

contretemps

<hr> معنی : اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری و کمک کردن، هم بخشی کردن <hr> معانی دیگر : (به اتفاق دیگران) اهدا کردن، دادن، ارزانی داشتن، اعطا کردن، بخشیدن، معاضدت کردن، کمک کردن، موجب شدن، تاثیر داشتن بر، دخیل بودن در، (برای روزنامه و مجله و غیره) نوشتن

معنی : اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری و کمک کردن، هم بخشی کردن معانی دیگر : (به اتفاق دیگران) اهدا کردن، دادن، ارزانی داشتن، اعطا کردن، بخشیدن، معاضدت کردن، کمک کردن، موجب شدن، تاثیر داشتن بر، دخیل بودن در، (برای روزنامه و مجله و غیره) نوشتن

contribute

<hr> دخیل بودن در، اثر داشتن در

دخیل بودن در، اثر داشتن در

contribute to

contributing

<hr> معنی : سهم، اعانه، همکاری و کمک، هم بخشی <hr> معانی دیگر : اهدا، دادن، اعطا، بخشش، معاضدت، کمک، پیشیاره، هر چیز اهدا شده (مثل پول برای خیرات یا مقاله برای مجله و غیره)، مالیات (یا عوارض) ویژه

معنی : سهم، اعانه، همکاری و کمک، هم بخشی معانی دیگر : اهدا، دادن، اعطا، بخشش، معاضدت، کمک، پیشیاره، هر چیز اهدا شده (مثل پول برای خیرات یا مقاله برای مجله و غیره)، مالیات (یا عوارض) ویژه

contribution

contributions

contributive

<hr> معنی : اعانه دهنده، هم بخشگر، شرکت کننده <hr> معانی دیگر : شرکت کننده، اعانه دهنده، هم بخشگر

معنی : اعانه دهنده، هم بخشگر، شرکت کننده معانی دیگر : شرکت کننده، اعانه دهنده، هم بخشگر

contributor

<hr> معنی : کمک کننده <hr> معانی دیگر : منجر شونده، اهدایی، اعطایی، بخششی، اهدا کننده، اعطا کننده، موجب، خراج گذار

معنی : کمک کننده معانی دیگر : منجر شونده، اهدایی، اعطایی، بخششی، اهدا کننده، اعطا کننده، موجب، خراج گذار

contributory

<hr> معنی : پشیمان، توبه کار، از روی توبه و پشیمانی <hr> معانی دیگر : نادم، منفعل، وابسته به پشیمانی

معنی : پشیمان، توبه کار، از روی توبه و پشیمانی معانی دیگر : نادم، منفعل، وابسته به پشیمانی

contrite

<hr> معنی : پشیمانی، ندامت، توبه <hr> معانی دیگر : انفعال، تاسف

معنی : پشیمانی، ندامت، توبه معانی دیگر : انفعال، تاسف

contrition

<hr> معنی : اسباب، اختراع، تمهید، تدبیر <hr> معانی دیگر : طرح ریزی، ساختن، تعبیه، ابداع، ماشین، دستگاه، دست ساخت، هرچیزی که با مهارت و ابتکار درست شده باشد

معنی : اسباب، اختراع، تمهید، تدبیر معانی دیگر : طرح ریزی، ساختن، تعبیه، ابداع، ماشین، دستگاه، دست ساخت، هرچیزی که با مهارت و ابتکار درست شده باشد

contrivance

<hr> معنی : تدبیر کردن، تعبیه کردن <hr> معانی دیگر : طرح کردن، نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، (با مهارت و ابتکار) ساختن، ابداع کردن، ترتیب دادن، زمینه سازی کردن، تبانی کردن، توطئه کردن، (برای هدف های شوم) نقشه چینی کردن

معنی : تدبیر کردن، تعبیه کردن معانی دیگر : طرح کردن، نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، (با مهارت و ابتکار) ساختن، ابداع کردن، ترتیب دادن، زمینه سازی کردن، تبانی کردن، توطئه کردن، (برای هدف های شوم) نقشه چینی کردن

contrive

<hr> ساختگی، وانمود شده، تصنعی، مصنوعی، تمهید شد، تمهید شد a contrived smile لبخند مصنوعی

ساختگی، وانمود شده، تصنعی، مصنوعی، تمهید شد، تمهید شد a contrived smile لبخند مصنوعی

contrived

<hr> معنی : بازرسی، کنترل، کاربری، باز بینی، کنترل کردن، تنظیم کردن، نظارت کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) ریز اقلام و محاسبات را با مراجعه به دفتر کل سنجیدن و تصدیق کردن، لگام کردن، مهار کردن، تحت سلطه درآوردن، واپاد کردن، تحت فرمان داشتن، به کار انداختن، عنان، اختیار، فرمان، وارسی، وسیله ی مهار کردن، (معمولا جمع) دستگاه (برای تنظیم یا مهار کردن)، ابزار، (دستگاه) هدایت، (رادیو و دستگاه های الکترونیکی و غیره) سویچ، دکمه، پیچ، (امور مالی) تنظیم کردن، راستا کردن، وارسی کردن، وارسیدن، (تجربه یا آزمایشی را با مراجعه به تجارب قبلی یا معیارهای مربوطه) تایید کردن، (در سنجش و تایید تجربیات علمی) سنجه، معیار

معنی : بازرسی، کنترل، کاربری، باز بینی، کنترل کردن، تنظیم کردن، نظارت کردن معانی دیگر : (در اصل) ریز اقلام و محاسبات را با مراجعه به دفتر کل سنجیدن و تصدیق کردن، لگام کردن، مهار کردن، تحت سلطه درآوردن، واپاد کردن، تحت فرمان داشتن، به کار انداختن، عنان، اختیار، فرمان، وارسی، وسیله ی مهار کردن، (معمول

control

control account

control center

<hr> آزمایش گواه، آزمایش شاهد

آزمایش گواه، آزمایش شاهد

control experiment

control group

control key

control menu

<hr> تابلوی کنترل، صفحه کنترل

تابلوی کنترل، صفحه کنترل

control panel

control point

control program

<hr> (فیزیک - راکتور اتمی) میله ی جذب نوترون، سوخت مهار، میله کنترل

(فیزیک - راکتور اتمی) میله ی جذب نوترون، سوخت مهار، میله کنترل

control rod

control room

control system

<hr> (فرودگاه) برج مراقبت، برج کنترل

(فرودگاه) برج مراقبت، برج کنترل

control tower

control unit

<hr> قابل جلوگیری ,نظارت پذیر,حکم پذیر,قابل بازرسی یاممیزی

قابل جلوگیری ,نظارت پذیر,حکم پذیر,قابل بازرسی یاممیزی

controllable

controlled

<hr> معنی : ناظر، کنترل کننده، بازرس، حسابدار ممیز <hr> معانی دیگر : سرحسابدار، حسابرس کل، رئیس حسابداری (comptroller هم می نویسند)

معنی : ناظر، کنترل کننده، بازرس، حسابدار ممیز معانی دیگر : سرحسابدار، حسابرس کل، رئیس حسابداری (comptroller هم می نویسند)

واژه های حرف "c" - جملات نمونه