جملات نمونه

<hr> معنی : صدف، خرمهره، نوعی کس گربه <hr> معانی دیگر : خرمهره، صدف، نوعی کس گربه

معنی : صدف، خرمهره، نوعی کس گربه معانی دیگر : خرمهره، صدف، نوعی کس گربه

cowry

cows

cowshed

<hr> معنی : نوعی پامچال، گل خرغوس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پامچال طبی، گاوزبان (نوعی پامچال اروپایی primula veris که گل های زرد یا ارغوانی می دهد)، رجوع شود به: marsh marigold

معنی : نوعی پامچال، گل خرغوس معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پامچال طبی، گاوزبان (نوعی پامچال اروپایی primula veris که گل های زرد یا ارغوانی می دهد)، رجوع شود به: marsh marigold

cowslip

<hr> (در قایق های پارویی مسابقه ای) سکاندار و هماهنگ ساز 2 - (در این نوع قایق) سکانداری و هماهنگ سازی کردن، مخفف کلمه coxswain، احمق، بی فکر <hr> cox(swain) ورزش : سکاندار قایق

(در قایق های پارویی مسابقه ای) سکاندار و هماهنگ ساز 2 - (در این نوع قایق) سکانداری و هماهنگ سازی کردن، مخفف کلمه coxswain، احمق، بی فکر cox(swain) ورزش : سکاندار قایق

<hr> (کالبدشناسی)، کپل، لمبر، مفصل ران (که پا را به لگن خاصره وصل می کند)، گرده ,بنداول پای حشره

(کالبدشناسی)، کپل، لمبر، مفصل ران (که پا را به لگن خاصره وصل می کند)، گرده ,بنداول پای حشره

coxa

coxal

<hr> معنی : گل تاج خروس، ژیگولو، شخص خودنما و نادان <hr> معانی دیگر : (در اصل) تاج (خروس)، کلاه دلقک ها (که تیغه ی پارچه ای تاج مانند و سرخی در بالا دارد)، خودارا

معنی : گل تاج خروس، ژیگولو، شخص خودنما و نادان معانی دیگر : (در اصل) تاج (خروس)، کلاه دلقک ها (که تیغه ی پارچه ای تاج مانند و سرخی در بالا دارد)، خودارا

coxcomb

<hr> معنی : مباشر کشتی، پیشکار کارکنان کشتی، سکان گیر <hr> معانی دیگر : (ملوانی که متصدی و سکاندار قایق نجات کشتی است) قایق بان

معنی : مباشر کشتی، پیشکار کارکنان کشتی، سکان گیر معانی دیگر : (ملوانی که متصدی و سکاندار قایق نجات کشتی است) قایق بان

coxswain

<hr> معنی : فروتن، کمرو، خجالتی، نازکن، غالبا در مورد زن گفته میش <hr> معانی دیگر : پرناز و عشوه، نازنازی (کسی که تظاهر به کمرویی می کند)، پرناز و کرشمه، عشوه گر، (در اصل) آرام، ساکت، خجول، آزرمگین، پر آزرم، محجوب، نازگر، جفاپیشه، (در مورد قبول تعهد و غیره) طفره رو، شانه خالی کن، فرار، گریز پا، (قدیمی) دور از دسترس، دور افتاده، (مهجور) کناره گیر، انسان گریز، (قدیمی) کم رویی کردن، ناز و عشوه کردن، غالبا درمورد زن گفته میشود

معنی : فروتن، کمرو، خجالتی، نازکن، غالبا در مورد زن گفته میش معانی دیگر : پرناز و عشوه، نازنازی (کسی که تظاهر به کمرویی می کند)، پرناز و کرشمه، عشوه گر، (در اصل) آرام، ساکت، خجول، آزرمگین، پر آزرم، محجوب، نازگر، جفاپیشه، (در مورد قبول تعهد و غیره) طفره رو، شانه خالی کن، فرار، گریز پا، (قدیمی) دور از

<hr> باشرمرویی ,محجوبانه

coyly

<hr> معنی : فروتنی <hr> معانی دیگر : شرمرویی ,حجب

معنی : فروتنی معانی دیگر : شرمرویی ,حجب

coyness

<hr> معنی : گرگ صحرایی امریکای شمالی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، کایوت (canis latrans از خانواده ی سگ ها - بومی دشت های امریکای شمالی که همسان گرگی کوچک است)

معنی : گرگ صحرایی امریکای شمالی معانی دیگر : (جانورشناسی)، کایوت (canis latrans از خانواده ی سگ ها - بومی دشت های امریکای شمالی که همسان گرگی کوچک است)

coyote

<hr> (عامیانه) رجوع شود به: cousin، عموزاده ,عمه زاده ,دایی زاده ,خاله زاده

(عامیانه) رجوع شود به: cousin، عموزاده ,عمه زاده ,دایی زاده ,خاله زاده

<hr> گول زدن، فریب دادن، اغوا کردن، فریب دادن ,اغفال کردن

گول زدن، فریب دادن، اغوا کردن، فریب دادن ,اغفال کردن

cozen

<hr> براحتی ,بطورراحت ,گرم ونرم

براحتی ,بطورراحت ,گرم ونرم

cozily

coziness

<hr> معنی : راحت، دنج، گرم و نرم <hr> معانی دیگر : آسودبخش، گرم و دوستانه، 3 - روقوری (پارچه ای که برای گرم نگه داشتن روی قوری یا کتری و غیره می گذارند)، رو کتری، رو دیگ، دم کن (در انگلیس cosy هم می نویسند)

معنی : راحت، دنج، گرم و نرم معانی دیگر : آسودبخش، گرم و دوستانه، 3 - روقوری (پارچه ای که برای گرم نگه داشتن روی قوری یا کتری و غیره می گذارند)، رو کتری، رو دیگ، دم کن (در انگلیس cosy هم می نویسند)

cozy

<hr> مخفف:، (برق) شمع، (شیمی) خالص، مقر فرماندهی، (حقوق) دادگاه عادی، نیایش روزانه

مخفف:، (برق) شمع، (شیمی) خالص، مقر فرماندهی، (حقوق) دادگاه عادی، نیایش روزانه

<hr> مخفف: حسابدار قسم خورده، حسابدار مجاز

مخفف: حسابدار قسم خورده، حسابدار مجاز

<hr> مخفف: (چاپخانه) شمار حروف چاپی در هر اینچ، مخفف : شاخص قیمت کالاهای مصرفی

مخفف: (چاپخانه) شمار حروف چاپی در هر اینچ، مخفف : شاخص قیمت کالاهای مصرفی

<hr> مخفف: (مکانیک) دور در دقیقه

مخفف: (مکانیک) دور در دقیقه

<hr> مخفف: (پزشکی) باز جان بخشی قلب و ریه، احیای قلبی ریوی

مخفف: (پزشکی) باز جان بخشی قلب و ریه، احیای قلبی ریوی

<hr> مخفف: (مکانیک) دور در ثانیه، مخفف: منشی دوره دیده (دارای جواز)

مخفف: (مکانیک) دور در ثانیه، مخفف: منشی دوره دیده (دارای جواز)

<hr> مخفف: (رسانه ها - مکانیک) واحد پردازش مرکزی، واحد مرکزی داده پردازی (با حروف کوچک هم می نویسند)، واحد پردازشگر مرکزی در کامپیوتر

مخفف: (رسانه ها - مکانیک) واحد پردازش مرکزی، واحد مرکزی داده پردازی (با حروف کوچک هم می نویسند)، واحد پردازشگر مرکزی در کامپیوتر

<hr> مخفف:، اعتبار، نسیه، مخفف: کشور کاستاریکا، (شیمی) نشان: کرومیم، مخفف: اعتبار، نسیه مخفف: طلبکار، catalytic reforming شیمى : تبدیل کاتالیزورى

مخفف:، اعتبار، نسیه، مخفف: کشور کاستاریکا، (شیمی) نشان: کرومیم، مخفف: اعتبار، نسیه مخفف: طلبکار، catalytic reforming شیمى : تبدیل کاتالیزورى

<hr> معنی : ادم ترشرو، خارچنگ، سرزنش کننده، سیب صحرایی، سرطان، خرچنگ، جر زدن، خرچنگ کردن، باعی تحریک و عصبانیت شدن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) خرچنگ (از راسته ی decapoda - دارای پنج جفت پا هستند که جفت اولی به شکل چنگک در آمده است)، چنگار، جنگار، انواع بندپایان (arthropods) شبیه به خرچنگ، گوشت خرچنگ (که خوراکی است) (crab meat هم می گویند)، رجوع شود به: crab louse، جرثقیل، باربردار، بارافراز، (هواپیمایی - حرکت ظاهری هواپیما به یکی از طرفین هنگام برخورد با باد مخالف) کنار کش، کنارکش رفتن، کنارکش کردن، از پهلو حرکت کردن، (نجوم - c بزرگ) استارگان (مجمع الکواکب) سرطان، برج سرطان (چهارمین برج منطقه البروج)، خرچنگ شکار کردن، به صید خرچنگ رفتن، خرچنگ گیری کردن، (آدم) بدخلق، بدعنق، اخمو، بدقلق، ترشرو، ترشرو شدن، ترشرویی کردن، بدخلقی کردن، بدخویی کردن، اخم و تخم کردن، (عامیانه) شکوه کردن، غرولند کردن، (در اصل) آزردن، رنجه داشتن، وابسته به سیبچه، خرچنگ گرفتن، امر، عصبانی کردن، عصبانی شدن، باعک تحریک وعصبانیت شدن، کج خلق

معنی : ادم ترشرو، خارچنگ، سرزنش کننده، سیب صحرایی، سرطان، خرچنگ، جر زدن، خرچنگ کردن، باعی تحریک و عصبانیت شدن معانی دیگر : (جانورشناسی) خرچنگ (از راسته ی decapoda - دارای پنج جفت پا هستند که جفت اولی به شکل چنگک در آمده است)، چنگار، جنگار، انواع بندپایان (arthropods) شبیه به خرچنگ، گوشت خرچنگ (که خو

crab

<hr> معنی : سیب صحرایی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیبچه (جنس malus از خانواده ی گل سرخیان)، کویج آذینی، گیلک، سیب صحرایی سیب صحرایی

معنی : سیب صحرایی معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیبچه (جنس malus از خانواده ی گل سرخیان)، کویج آذینی، گیلک، سیب صحرایی سیب صحرایی

crab apple

<hr> معنی : ترشرو، کج خلق، تند مزاج <hr> معانی دیگر : بدعنق، بدخلق، بدقلق، اخمو، زود خشم، کژخوی، (خط) ناخوانا، خرچنگ قورباغه، درهم و برهم، دشوار، بغرنج، سخت آموز، عبوس

معنی : ترشرو، کج خلق، تند مزاج معانی دیگر : بدعنق، بدخلق، بدقلق، اخمو، زود خشم، کژخوی، (خط) ناخوانا، خرچنگ قورباغه، درهم و برهم، دشوار، بغرنج، سخت آموز، عبوس

crabbed

<hr> معنی : پیچیده، خرچنگ مانند <hr> معانی دیگر : بدخلق، بدعنق، اخمو، بدقلق، ترشرو، چنگارخوی، کژخوی

معنی : پیچیده، خرچنگ مانند معانی دیگر : بدخلق، بدعنق، اخمو، بدقلق، ترشرو، چنگارخوی، کژخوی

crabby

crabs

crabwise

<hr> معنی : تق تق، رخنه، شکاف، کاف، ترق و تروق، انشقاق، ترک، ترکیدن، ترکانیدن، را بصدا دراوردن، شکاف برداشتن، تق کردن، تق تق کردن <hr> معانی دیگر : ترک خوردن، ترک برداشتن، ترک دار کردن یا شدن، ترک انداختن، کفیدن، درز، زاو، سجاف، (صدای شکستن شیشه و ترکه و غیره) ترق، ترق کردن، صدای ترکیدن ایجاد کردن، صدای ترک خوردن یا شکستن ایجاد کردن، (در مورد صدا مثلا هنگام بلوغ یا سرماخوردگی) خشن وشکسته شدن یا کردن، دورگه شدن، کلفت شدن، دوبلو شدن، (عامیانه) در هم شکسته شدن (روحیه و غیره)، در هم شکستن، در هم کوبیدن، (با ضربه ی ناگهان و تند) زدن، (ناگهان) کوفتن، (رمز و غیره را) شکستن، گشودن، (عامیانه - به زور یا با کوشش) گشودن، باز کردن، (عامیانه) باز کردن و مصرف کردن (یا خوردن)، گشودن و خواندن، هنگام، آن، لحظه، (امریکا - خودمانی) کوشیدن، آزمودن، عالی، ماهر، زبردست، کارکشته، درزدار کردن، (در و پنجره) کمی باز کردن، شکستگی صدا، گرفتگی صدا، دوبلو شدن صدا، دورگه شدگی، (در مورد نفت و غیره) کراکینگ کردن، ملکول شکنی کردن (رجوع شود به: cracking)، (عامیانه) خود را قبولاندن، (بازرنگی یا کوشش) داخل شدن، (خودمانی) لطیفه، شوخی (زبانی)، جوک، لطیفه گفتن، جوک گفتن، (قدیمی - خودمانی) دزد خانه ها، سرقت از منازل، (خودمانی) هروئین خالص (به صورت کلوخه های ریز برای دود کردن)، ضربت، ترق تروق، شلاق را بصدا دراوردن، تولید صدای ناگهانی وبلندکردن

معنی : تق تق، رخنه، شکاف، کاف، ترق و تروق، انشقاق، ترک، ترکیدن، ترکانیدن، را بصدا دراوردن، شکاف برداشتن، تق کردن، تق تق کردن معانی دیگر : ترک خوردن، ترک برداشتن، ترک دار کردن یا شدن، ترک انداختن، کفیدن، درز، زاو، سجاف، (صدای شکستن شیشه و ترکه و غیره) ترق، ترق کردن، صدای ترکیدن ایجاد کردن، صدای ترک خ

crack

crack a joke

<hr> (امریکا - خودمانی) لبخند زورکی زدن

(امریکا - خودمانی) لبخند زورکی زدن

crack a smile

crack down on

<hr> روز قیامت، آغاز رستاخیز، صاعقه روز رستاخیز

روز قیامت، آغاز رستاخیز، صاعقه روز رستاخیز

crack of doom

<hr> معنی : خرد شدن، خنده کردن، متلاشی شدن، سقوط، درهم شکستگی <hr> معانی دیگر : 1- خرد و خمیر شدن (مثل هواپیمایی که سقوط کرده)، از هم پاشیدن 2- (جسما یا از نظر روانی) بیمار شدن، درهم شکسته شدن 3-زدن زیر خنده یا گریه، سقوط هواپیما وغیره، درهم شکستگی، ترک خوردگی، (اتومبیل تصادف کرده یا هواپیمای سقوط کرده و غیره) خرد شدگی، داغان شدن، فروپاش، به سر زدگی

معنی : خرد شدن، خنده کردن، متلاشی شدن، سقوط، درهم شکستگی معانی دیگر : 1- خرد و خمیر شدن (مثل هواپیمایی که سقوط کرده)، از هم پاشیدن 2- (جسما یا از نظر روانی) بیمار شدن، درهم شکسته شدن 3-زدن زیر خنده یا گریه، سقوط هواپیما وغیره، درهم شکستگی، ترک خوردگی، (اتومبیل تصادف کرده یا هواپیمای سقوط کرده و غیره

crack up

<hr> معنی : سخت گیری، تادیب <hr> معانی دیگر : (تنبیه یا سرکوبی) شدت عمل، سختگیری بیشتر، پیگیری و گوشمالی شدیدتر، (تنبیه یا سرکوبی را) شدیدتر کردن، (بیشتر) سختگیری کردن، (سخت تر) گوشمالی دادن، سختگیری بیشتری کردن، (بیشتر) تحت فشار گذاشتن

معنی : سخت گیری، تادیب معانی دیگر : (تنبیه یا سرکوبی) شدت عمل، سختگیری بیشتر، پیگیری و گوشمالی شدیدتر، (تنبیه یا سرکوبی را) شدیدتر کردن، (بیشتر) سختگیری کردن، (سخت تر) گوشمالی دادن، سختگیری بیشتری کردن، (بیشتر) تحت فشار گذاشتن

crackdown

<hr> ترک خورده، ترکدار، (صدا) دورگه، کلفت، زمخت، شکسته، (عامیانه) خل، بی مخ، ترک دار,مودار,دیوانه ,مخبط

ترک خورده، ترکدار، (صدا) دورگه، کلفت، زمخت، شکسته، (عامیانه) خل، بی مخ، ترک دار,مودار,دیوانه ,مخبط

cracked

<hr> معنی : ترقه، یکجور شیرینی، کلوچه کوچک، فندق شکن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) عالی، معرکه، محشر، (انسان یا دستگاهی که ترک می اندازد یا می کوبد) ترک انداز، کوبنده، شکننده، کوبگر، کوبه، خردکن، (بیسکویت بی شکر) کراکر، نان خشک، رجوع شود به: poor white، (امریکا - مزاح آمیز) اهل ایالت فلوریدا یا جورجیا

معنی : ترقه، یکجور شیرینی، کلوچه کوچک، فندق شکن معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) عالی، معرکه، محشر، (انسان یا دستگاهی که ترک می اندازد یا می کوبد) ترک انداز، کوبنده، شکننده، کوبگر، کوبه، خردکن، (بیسکویت بی شکر) کراکر، نان خشک، رجوع شود به: poor white، (امریکا - مزاح آمیز) اهل ایالت فلوریدا یا جورجیا

cracker

cracker-barrel

<hr> معنی : چیز بسیار عالی، ادم بسیار خوب <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) ماهر، زبده، زبردست، عالی، آدم زرنگ، humdinger : چیز بسیار عالی، (نام تجارتی) کراکرجک (ذرت بو داده و بادام زمینی و شکر)

معنی : چیز بسیار عالی، ادم بسیار خوب معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) ماهر، زبده، زبردست، عالی، آدم زرنگ، humdinger : چیز بسیار عالی، (نام تجارتی) کراکرجک (ذرت بو داده و بادام زمینی و شکر)

crackerjack

<hr> (انگلیس - خودمانی - جمع) دیوانه، خل، خل you are driving me crackers! داری دیوانهام میکنی!

(انگلیس - خودمانی - جمع) دیوانه، خل، خل you are driving me crackers! داری دیوانهام میکنی!

crackers

<hr> معنی : فعال <hr> معانی دیگر : عالی و معرکه، محشر، (پالایش نفت) کراکینگ (فرو شکستن هیدروکربن ها و تبدیل بخشی از آنها به فرآورده های سبک تر مانند بنزین)، فروشکست، ملکول شکنی، تصفیه نفت شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام وتبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر

معنی : فعال معانی دیگر : عالی و معرکه، محشر، (پالایش نفت) کراکینگ (فرو شکستن هیدروکربن ها و تبدیل بخشی از آنها به فرآورده های سبک تر مانند بنزین)، فروشکست، ملکول شکنی، تصفیه نفت شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام وتبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر

cracking

<hr> معنی : ترقه، صدای ترق و تروق، صدای انفجار پی در پی، شکستن <hr> معانی دیگر : (صدای چوب خشک هنگام سوختن) ترق تروق کردن، ترق ترق کردن، چرق چرق کردن، خش خش، سرزنده بودن، پرنشاط بودن، درخشان و چشمگیر بودن، (سطح چیزی) دارای ترک های ریز شدن، ترکدار شدن، (با صدای ترق و تروق) شکسته شدن، درق شکستن، سرزندگی، نشاط، زنده دلی، حرارت، (در چینی ها یا نقاشی های قدیمی و غیره) ترک های ریز، صدای انفجاروشکستگی تولید کردن

معنی : ترقه، صدای ترق و تروق، صدای انفجار پی در پی، شکستن معانی دیگر : (صدای چوب خشک هنگام سوختن) ترق تروق کردن، ترق ترق کردن، چرق چرق کردن، خش خش، سرزنده بودن، پرنشاط بودن، درخشان و چشمگیر بودن، (سطح چیزی) دارای ترک های ریز شدن، ترکدار شدن، (با صدای ترق و تروق) شکسته شدن، درق شکستن، سرزندگی، نشاط، 

crackle

<hr> (صدا) ترق تروق، ترق ترق، درق درق، خش خش، ترق وتروق ,جزجز,صورت نمکی

(صدا) ترق تروق، ترق ترق، درق درق، خش خش، ترق وتروق ,جزجز,صورت نمکی

crackling

<hr> ترک دار، ترک ترک، پیچیده، چین خورده

ترک دار، ترک ترک، پیچیده، چین خورده

واژه های حرف "c" - جملات نمونه