جملات نمونه

<hr> معنی : شیفتن، عاشق شدن <hr> معانی دیگر : عاشق شدن

معنی : شیفتن، عاشق شدن معانی دیگر : عاشق شدن

fall in love

fall in love with

<hr> 1- (اتفاقا) ملاقات کردن، برخوردن به 2- ملحق شدن به 3- هم عقیده شدن با، توافق کردن

1- (اتفاقا) ملاقات کردن، برخوردن به 2- ملحق شدن به 3- هم عقیده شدن با، توافق کردن

fall in with

fall into

fall into place

<hr> معنی : تمایل داشتن <hr> معانی دیگر : 1- کوچکتر شدن، سبک تر شدن 2- بدتر شدن، ضعیف تر شدن، ملحق شدن به 3- کنده شدن، (مو) ریختن، (دندان و غیره) افتادن، نزول، افت، کم شدن، کاستگی، زوال، انحطاط، تمایل داشتن، متوجه بودن، منحرف شدن، انحراف

معنی : تمایل داشتن معانی دیگر : 1- کوچکتر شدن، سبک تر شدن 2- بدتر شدن، ضعیف تر شدن، ملحق شدن به 3- کنده شدن، (مو) ریختن، (دندان و غیره) افتادن، نزول، افت، کم شدن، کاستگی، زوال، انحطاط، تمایل داشتن، متوجه بودن، منحرف شدن، انحراف

fall off

<hr> مورد توجه قرار نگرفتن، اثر نداشتن

مورد توجه قرار نگرفتن، اثر نداشتن

fall on deaf ears

<hr> معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن <hr> معانی دیگر : 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر&nbsp; دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد، باران رادیواکتیو، پی آمد، نتیجه، پس آیند، بارش رادیواکتیو، بارش برتابشی، ذرات رادیواکتیو، خردیزه های برتابشی، پسآیند the country is still suffering from the fallouts of that wrong policy کشور هنوز از عواقب آن سیاست غلط رنج میبرد

معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن معانی دیگر : 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد، باران رادیواکتیو، پی آمد، نتیجه، پس آیند، بارش رادیواکتیو، بارش برتابشی، ذرات رادیواکتیو، خردیزه های

fall out

<hr> فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

fall over

<hr> 1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

fall short

fall sick

<hr> با شکست مواجه شدن، به جایی نرسیدن، بهم خوردن

با شکست مواجه شدن، به جایی نرسیدن، بهم خوردن

fall through

<hr> (خوردن یا حمله و غیره) شروع کردن، آغاز کردن، بکاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن

(خوردن یا حمله و غیره) شروع کردن، آغاز کردن، بکاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن

fall to

fall to the ground

<hr> 1- تحت تاثیر (چیزی یا کسی) قرار گرفتن 2- تحت عنوان چیزی ذکر شدن

1- تحت تاثیر (چیزی یا کسی) قرار گرفتن 2- تحت عنوان چیزی ذکر شدن

fall under

fall upon

<hr> معنی : غلط، سفسطه امیز <hr> معانی دیگر : مغلطه آمیز، سفسطه آمیز، اشتباه، وهم انگیز، مغالطه آمیز، رمژک آمیز، گمراه کننده، گول زننده، فریبنده

معنی : غلط، سفسطه امیز معانی دیگر : مغلطه آمیز، سفسطه آمیز، اشتباه، وهم انگیز، مغالطه آمیز، رمژک آمیز، گمراه کننده، گول زننده، فریبنده

fallacious

<hr> معنی : غلط، سفسطه، استدلال غلط، دلیل سفسطه امیز <hr> معانی دیگر : قیاس کاذب، دژفرنود، لغزش، اشتباه، رمژک، اعتقاد نادرست، وهم اندیشی، رمژک اندیشی

معنی : غلط، سفسطه، استدلال غلط، دلیل سفسطه امیز معانی دیگر : قیاس کاذب، دژفرنود، لغزش، اشتباه، رمژک، اعتقاد نادرست، وهم اندیشی، رمژک اندیشی

fallacy

<hr> معنی : افتاده <hr> معانی دیگر : (اسم مفعول فعل fall) افتاده، فروافتاده، ریخته، تنزل یافته، بی آبرو (شده)، پست (شده)، فروزینه (شده)، گمراه شده، (زن) خراب، منقرض، برافتاده، تسخیر شده، فتح شده، (شهر) گشوده شده، گرفته شده (به زور)، مرده، کشته شده، از پای درآمده، شهید جنگی، بر روی زمین، دراز کشیده، دراز به دراز، ویران (شده)، خراب (شده)، از میان رفته

معنی : افتاده معانی دیگر : (اسم مفعول فعل fall) افتاده، فروافتاده، ریخته، تنزل یافته، بی آبرو (شده)، پست (شده)، فروزینه (شده)، گمراه شده، (زن) خراب، منقرض، برافتاده، تسخیر شده، فتح شده، (شهر) گشوده شده، گرفته شده (به زور)، مرده، کشته شده، از پای درآمده، شهید جنگی، بر روی زمین، دراز کشیده، دراز به در

fallen

<hr> کسی که کارش بریدن درخت است، درخت انداز

کسی که کارش بریدن درخت است، درخت انداز

faller

<hr> معنی : جایزالخطا بودن <hr> معانی دیگر : جایزالخطا بودن

معنی : جایزالخطا بودن معانی دیگر : جایزالخطا بودن

fallibility

<hr> معنی : جایز الخطا، اشتباه کننده <hr> معانی دیگر : لغزش پذیر، رمژک پذیر، خطاپذیر، دارای احتمال اشتباه، غیردقیق، رمژک انگیز

معنی : جایز الخطا، اشتباه کننده معانی دیگر : لغزش پذیر، رمژک پذیر، خطاپذیر، دارای احتمال اشتباه، غیردقیق، رمژک انگیز

fallible

<hr> معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش <hr> معانی دیگر : افتنده، ریزنده، سقوط کننده، پایین افتادگی

معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش معانی دیگر : افتنده، ریزنده، سقوط کننده، پایین افتادگی

falling

<hr> کاهش، نقصان، نکس، زوال

کاهش، نقصان، نکس، زوال

falling off

<hr> عدم توافق، ناهمسازی، دعوا، مشاجره، نزاع

عدم توافق، ناهمسازی، دعوا، مشاجره، نزاع

falling out

<hr> معنی : ثاقب، شهاب، تیر شهاب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: meteor، meteor شهاب، حجر سماوی

معنی : ثاقب، شهاب، تیر شهاب معانی دیگر : رجوع شود به: meteor، meteor شهاب، حجر سماوی

falling star

falling-out

<hr> پیداشده توسط فلوپیوس کالبدشناس ایتالیایی

پیداشده توسط فلوپیوس کالبدشناس ایتالیایی

fallopian

<hr> معنی : لوله فالوپ، شیپور رحمی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) لوله ی رحم، لوله ی فالوپ، زهدان راه

معنی : لوله فالوپ، شیپور رحمی معانی دیگر : (کالبد شناسی) لوله ی رحم، لوله ی فالوپ، زهدان راه

fallopian tube

fallot

fallout

fallout shelter

<hr> معنی : ایش، زمین شخم شده و نکاشته، ایش کردن، شخم کردن، زرد کمرنگ، غیر مزروع، بایر گذاشته، خیش زدن، خیش کشیدن <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) آیش کردن، آیش دادن، زمین آیش شده (زمینی که شخم می کنند ولی یکسال نمی کارند تا قوت بگیرد)، آیشی، کشت نشده، زرد (مایل به قهوه ای)، غیره مزروع زمین، ایش کردن شخم کردن

معنی : ایش، زمین شخم شده و نکاشته، ایش کردن، شخم کردن، زرد کمرنگ، غیر مزروع، بایر گذاشته، خیش زدن، خیش کشیدن معانی دیگر : (کشاورزی) آیش کردن، آیش دادن، زمین آیش شده (زمینی که شخم می کنند ولی یکسال نمی کارند تا قوت بگیرد)، آیشی، کشت نشده، زرد (مایل به قهوه ای)، غیره مزروع زمین، ایش کردن شخم کردن

fallow

falls

<hr> معنی : دروغ، کذب، دروغگو، کاذبانه، غلط، مصنوعی، قلابی، نا درست، ساختگی، بدل <hr> معانی دیگر : دروغین، کاذب، ریاکارانه، اشتباه، اشتباهی، رمژک، خطا، غلطی، رمژکی، عوضی، فریبکار، ناصادق، بی وفا، عهدشکن، خائن، نابکار، دورو، دغل، گول زننده، گمراه کننده، اغوا کننده، فریب انگیز، غیرواقعی، ناراستین، تقلبی، بدلی، (بطور گول زننده) شبیه، همانند، شبه، همسان، مانند، ـ سان، (موسیقی) در کلید غلط، دارای زیر و بم اشتباهی، دروه

معنی : دروغ، کذب، دروغگو، کاذبانه، غلط، مصنوعی، قلابی، نا درست، ساختگی، بدل معانی دیگر : دروغین، کاذب، ریاکارانه، اشتباه، اشتباهی، رمژک، خطا، غلطی، رمژکی، عوضی، فریبکار، ناصادق، بی وفا، عهدشکن، خائن، نابکار، دورو، دغل، گول زننده، گمراه کننده، اغوا کننده، فریب انگیز، غیرواقعی، ناراستین، تقلبی، بدلی، 

false

false alarm

<hr> (در ته چمدان یا جعبه و غیره) جاسازی، محفظه ی مخفی، کف سازی (دروغین)

(در ته چمدان یا جعبه و غیره) جاسازی، محفظه ی مخفی، کف سازی (دروغین)

false bottom

false hair

<hr> (حقوق) زندانی کردن ناسزاوار، حبس غیرقانونی

(حقوق) زندانی کردن ناسزاوار، حبس غیرقانونی

false imprisonment

false pretence

false pretense

<hr> دندان مصنوعی (به ویژه اگر یک دست کامل باشد)

دندان مصنوعی (به ویژه اگر یک دست کامل باشد)

false teeth

false witness

<hr> معنی : دروغ، کذب، سخن دروغ <hr> معانی دیگر : دروغ بودن، فریبکاری، دروغ گویی، دروغ پردازی، (شهادت یا اظهار) دروغ

معنی : دروغ، کذب، سخن دروغ معانی دیگر : دروغ بودن، فریبکاری، دروغ گویی، دروغ پردازی، (شهادت یا اظهار) دروغ

falsehood

<hr> معنی : عوضی <hr> معانی دیگر : دروغی، کاذبانه، خائنانه

معنی : عوضی معانی دیگر : دروغی، کاذبانه، خائنانه

falsely

<hr> دروه بودن، کذب، نادرستی، عدم صحت، دورویی

دروه بودن، کذب، نادرستی، عدم صحت، دورویی

falseness

<hr> معنی : صدای تیز <hr> معانی دیگر : (حرف زدن مصنوعی بطوری که صدای انسان زیرتر از آنچه که هست بشود) حرف زدن مصنوعی، (صدای) جیغ ویغ، (صدای) زیر، (انسان) صدای ساختگی، (موسیقی) فالستو، خواننده ی فالستو (falsettist هم می گویند)، غیر طبیعی

معنی : صدای تیز معانی دیگر : (حرف زدن مصنوعی بطوری که صدای انسان زیرتر از آنچه که هست بشود) حرف زدن مصنوعی، (صدای) جیغ ویغ، (صدای) زیر، (انسان) صدای ساختگی، (موسیقی) فالستو، خواننده ی فالستو (falsettist هم می گویند)، غیر طبیعی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه