جملات نمونه

<hr> معنی : سنگ چخماق، سنگ اتش زنه <hr> معانی دیگر : (دراصل) سنگ آتش زنه

معنی : سنگ چخماق، سنگ اتش زنه معانی دیگر : (دراصل) سنگ آتش زنه

firestone

<hr> هر چیز شدید و پر حرارت، توفان آتش، توفان آتش زا (که پس از انفجار اتمی به وجود می آید)

هر چیز شدید و پر حرارت، توفان آتش، توفان آتش زا (که پس از انفجار اتمی به وجود می آید)

firestorm

<hr> معنی : نوشابه الکلی قوی <hr> معانی دیگر : (تداعی مزاح انگیز) مشروب الکلی قوی، اب اتشین، اتش سرد( کنایه ازنوشابه هاى الکلى است)

معنی : نوشابه الکلی قوی معانی دیگر : (تداعی مزاح انگیز) مشروب الکلی قوی، اب اتشین، اتش سرد( کنایه ازنوشابه هاى الکلى است)

firewater

<hr> معنی : هیزم <hr> معانی دیگر : چوب بخاری، چوب سوختی، هیمه

معنی : هیزم معانی دیگر : چوب بخاری، چوب سوختی، هیمه

firewood

<hr> معنی : اتش بازی <hr> معانی دیگر : اتش بازی

معنی : اتش بازی معانی دیگر : اتش بازی

firework

fireworks

<hr> معنی : تیر <hr> معانی دیگر : پختن در کوره (آجر و سفال و غیره)، آتش خوراندن به کوره و تنور و غیره، آتش تابی، سوخت (برای ایجاد آتش)، هیزم، هیمه، اتش زنی، داه کردن، پختن یاگرم کردن درکوره، شلیک، توپ اندازی

معنی : تیر معانی دیگر : پختن در کوره (آجر و سفال و غیره)، آتش خوراندن به کوره و تنور و غیره، آتش تابی، سوخت (برای ایجاد آتش)، هیزم، هیمه، اتش زنی، داه کردن، پختن یاگرم کردن درکوره، شلیک، توپ اندازی

firing

<hr> معنی : خط اتش، خط شلیک <hr> معانی دیگر : خط آتش (که از آنجا به سوی دشمن شلیک می شود)، سربازانی که در راستای آتش مستقر هستند، 1- (در جبهه ی جنگ) خط آتش، محل تیراندازی 2- محل انتقاد و خرده گیری، خط شلیک خط اتش

معنی : خط اتش، خط شلیک معانی دیگر : خط آتش (که از آنجا به سوی دشمن شلیک می شود)، سربازانی که در راستای آتش مستقر هستند، 1- (در جبهه ی جنگ) خط آتش، محل تیراندازی 2- محل انتقاد و خرده گیری، خط شلیک خط اتش

firing line

<hr> معنی : جوخه اتش <hr> معانی دیگر : جوخه ی اعدام، جوخه ی آتش

معنی : جوخه اتش معانی دیگر : جوخه ی اعدام، جوخه ی آتش

firing squad

<hr> معنی : شرکت، کارخانه، تجارتخانه، موسسه بازرگانی، راسخ، مستحکم، پرصلابت، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، پایدار، سفت، سخت، محکم، محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن <hr> معانی دیگر : ماسیده، قرص، ناجنبان، استوان، بی تغییر، دگرگون نشدنی، مصمم، با اراده، قاطع، قطعی، لست، تزلزل ناپذیر، موثق، درست، بنیادین، راست، مستند، جدی، سخت گیر، بی گذشت، محکم و قانونی، محکم کردن یا شدن، سفت کردن یا شدن، سخت کردن یا شدن، استوار کردن یا شدن، مستحکم کردن یا شدن، ثابت کردن یا شدن، رجوع شود به: firmly، موسسه ی بازرگانی، مانبدگاه، بنگاه مانبدی (فرق firm با corporation: firm دارای موجودیت حقوقی مجزا از شخصیت حقوقی موسسان نیست)

معنی : شرکت، کارخانه، تجارتخانه، موسسه بازرگانی، راسخ، مستحکم، پرصلابت، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، پایدار، سفت، سخت، محکم، محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن معانی دیگر : ماسیده، قرص، ناجنبان، استوان، بی تغییر، دگرگون نشدنی، مصمم، با اراده، قاطع، قطعی، لست، تزلزل ناپذیر، موثق، درست، بنیادین، راست،

firm

firm offer

firm up

<hr> معنی : فلک، آسمان، گنبد اسمان <hr> معانی دیگر : (بیشتر شاعرانه) آسمان، گردون، گرزمان، گردان سپهر، فلک افلاک، اسمان

معنی : فلک، آسمان، گنبد اسمان معانی دیگر : (بیشتر شاعرانه) آسمان، گردون، گرزمان، گردان سپهر، فلک افلاک، اسمان

firmament

firman

firmer

<hr> معنی : محکم <hr> معانی دیگر : بطور محکم، ازروی ثبات یاوفاداری، ازروی متانت

معنی : محکم معانی دیگر : بطور محکم، ازروی ثبات یاوفاداری، ازروی متانت

firmly

<hr> معنی : متانت، سفتی، محکمی، ثبات و استحکام، پا بر جایی <hr> معانی دیگر : ثبات واستحکام

معنی : متانت، سفتی، محکمی، ثبات و استحکام، پا بر جایی معانی دیگر : ثبات واستحکام

firmness

firms

<hr> معنی : سفت افزار <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) سفت افزار (ترکیبی از نرم افزار و سخت افزار: برنامه ی انبار شده در rom)

معنی : سفت افزار معانی دیگر : (کامپیوتر) سفت افزار (ترکیبی از نرم افزار و سخت افزار: برنامه ی انبار شده در rom)

firmware

<hr> معنی : مقدم، مقدماتی، نخست، یکم، اولا، اولین، اول، نخستین، نسختین <hr> معانی دیگر : یکمین، آغازین، جلو(تر از دیگران)، نفر اول، (به ویژه در موسیقی) رتبه ی اول، درجه ی یک، ارشد، اولین بار، نخستین بار، ترجیح، (دنده ی موتور اتومبیل و غیره) دنده یک، در آغاز، پیش ترین، پیش از همه، زودترین، قدیم ترین، اولیه، عمده، نخبه، (جمع) اعلاتر، مرغوب ترین، ممتاز ترین

معنی : مقدم، مقدماتی، نخست، یکم، اولا، اولین، اول، نخستین، نسختین معانی دیگر : یکمین، آغازین، جلو(تر از دیگران)، نفر اول، (به ویژه در موسیقی) رتبه ی اول، درجه ی یک، ارشد، اولین بار، نخستین بار، ترجیح، (دنده ی موتور اتومبیل و غیره) دنده یک، در آغاز، پیش ترین، پیش از همه، زودترین، قدیم ترین، اولیه، عم

first

<hr> (پزشکی) کمک های نخستین، کمک های اولیه، پیش کمک، نخستین یاری، کمک مقدماتی

(پزشکی) کمک های نخستین، کمک های اولیه، پیش کمک، نخستین یاری، کمک مقدماتی

first aid

first amendment

<hr> ارجح ترین، اولین و مهم ترین

ارجح ترین، اولین و مهم ترین

first and foremost

first and last

<hr> (امریکا - بیس بال) بیس اول

(امریکا - بیس بال) بیس اول

first base

<hr> درجه یک، درجه اول، عالی، ممتاز، خیلی خوب، دارای بهترین تسهیلات، با راحت ترین وسایل، درخورمردم طبقه یک، بهترین

درجه یک، درجه اول، عالی، ممتاز، خیلی خوب، دارای بهترین تسهیلات، با راحت ترین وسایل، درخورمردم طبقه یک، بهترین

first class

<hr> معنی : عمو زاده <hr> معانی دیگر : (فرزند عمو یا عمه یا دایی یا خاله) پسر عمو (و غیره) (cousin-german هم می گویند)، پسر عمو، پسر خاله، پسر عمه، پسر دایی، دختر عمو، دختر خاله، دختر عمه، دختر دایی

معنی : عمو زاده معانی دیگر : (فرزند عمو یا عمه یا دایی یا خاله) پسر عمو (و غیره) (cousin-german هم می گویند)، پسر عمو، پسر خاله، پسر عمه، پسر دایی، دختر عمو، دختر خاله، دختر عمه، دختر دایی

first cousin

first degree

<hr> خانواده ی درجه یک، خانواده ی ممتاز، اعیان

خانواده ی درجه یک، خانواده ی ممتاز، اعیان

first family

first floor

first gear

first in first out

<hr> (با f و l بزرگ هم می نویسند)، (امریکا) زن رئیس جمهور، زن فرماندار ایالت

(با f و l بزرگ هم می نویسند)، (امریکا) زن رئیس جمهور، زن فرماندار ایالت

first lady

first language

<hr> سپیده دم، فجر، پگاه، سحر

سپیده دم، فجر، پگاه، سحر

first light

<hr> (در کشتی های بازرگانی) ناخدایار (first officer هم می گویند)

(در کشتی های بازرگانی) ناخدایار (first officer هم می گویند)

first mate

<hr> معنی : نام <hr> معانی دیگر : اسم کوچک، نام your first name and your family name نام و نام خانوادگی شما

معنی : نام معانی دیگر : اسم کوچک، نام your first name and your family name نام و نام خانوادگی شما

first name

first of all

first off

<hr> معنی : اول شخص، صیغه اول شخص <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) اول شخص، اول شخص مفرد یا جمع، صیغه اول شخص درافعال وضمایر وغیره

معنی : اول شخص، صیغه اول شخص معانی دیگر : (دستور زبان) اول شخص، اول شخص مفرد یا جمع، صیغه اول شخص درافعال وضمایر وغیره

first person

first prize

<hr> ایام بین ماه تمام و ماه نیمه، ربع اول ماه

ایام بین ماه تمام و ماه نیمه، ربع اول ماه

first quarter

first step

<hr> (ارتش) نخستین تک اتمی (به منظور پیش دستی در فلج کردن توانایی پاتک دشمن)

(ارتش) نخستین تک اتمی (به منظور پیش دستی در فلج کردن توانایی پاتک دشمن)

first strike

<hr> (ورزش) عضو تیم اول (در برابر: بازیکن یدک یا عضو تیم دوم)، دائمی، منظم، درجه یک

(ورزش) عضو تیم اول (در برابر: بازیکن یدک یا عضو تیم دوم)، دائمی، منظم، درجه یک

first string

<hr> (الماس و مروارید و غیره) بهترین نوع، درجه اول، بالاترین مقام

(الماس و مروارید و غیره) بهترین نوع، درجه اول، بالاترین مقام

واژه های حرف "f" - جملات نمونه