جملات نمونه

<hr> فرزند ارشد، نخست زاده، ارشد، نخست زاده، فرزندارشد

فرزند ارشد، نخست زاده، ارشد، نخست زاده، فرزندارشد

firstborn

<hr> نوبر، میوه های نوبرانه، (میوه) نوبر، نوبرانه

نوبر، میوه های نوبرانه، (میوه) نوبر، نوبرانه

firstfruits

<hr> دست اول، اصیل، مستقیم، اصلی، عالی، نخستین بازی کن، دست اول مستقیم، اصلی

دست اول، اصیل، مستقیم، اصلی، عالی، نخستین بازی کن، دست اول مستقیم، اصلی

firsthand

<hr> معنی : اولا، در مرحله اول <hr> معانی دیگر : نخست (آنکه)، در وهله ی اول، در آغاز

معنی : اولا، در مرحله اول معانی دیگر : نخست (آنکه)، در وهله ی اول، در آغاز

firstly

<hr> معنی : مدخل، خلیج کوچک، خور، شعبه رود <hr> معانی دیگر : شاخابه (شاخه ای از دریا که در خشکی پیشرفته است)

معنی : مدخل، خلیج کوچک، خور، شعبه رود معانی دیگر : شاخابه (شاخه ای از دریا که در خشکی پیشرفته است)

firth

<hr> معنی : اموال ضبط شده، خزانه داری پادشاهی، خزانه کشور <hr> معانی دیگر : (نادر) خزانه دولتی یا سلطنتی

معنی : اموال ضبط شده، خزانه داری پادشاهی، خزانه کشور معانی دیگر : (نادر) خزانه دولتی یا سلطنتی

fisc

<hr> معنی : مالی، مالیاتی، محاسباتی <hr> معانی دیگر : وابسته به خزانه داری و درآمدهای دولت، بودجه ای، سیاست اقتصادی که هدفش ثبات اقتصادی و اشتغال کامل است (در مقایسه با: keynsian)

معنی : مالی، مالیاتی، محاسباتی معانی دیگر : وابسته به خزانه داری و درآمدهای دولت، بودجه ای، سیاست اقتصادی که هدفش ثبات اقتصادی و اشتغال کامل است (در مقایسه با: keynsian)

fiscal

fiscal policy

fiscal year

fiscally

<hr> معنی : پشت بند، ماهی، انواع ماهیان، صید از آب، ماهی گرفتن، ماهی صید کردن، بست زدن به، جستجو کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی، هر جانور آبزی، گوشت ماهی، ماهیگیری کردن، (با: for) از زیر آب در آوردن، (مجازی) دنبال چیزی گشتن، در پی چیزی بودن، در آوردن (مانند ماهی از زیر آب)، وابسته به ماهی یا ماهی گیری، وابسته به فروش ماهی، (عامیانه) آدم گولو، کسی که زود در تور یا قلاب شیادان گیر می افتد، گول خور، (طالع بینی) برج حوت، صورت فلکی حوت، بصورت جمع انواع ماهیان، صیداز اب، طلب کردن

معنی : پشت بند، ماهی، انواع ماهیان، صید از آب، ماهی گرفتن، ماهی صید کردن، بست زدن به، جستجو کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی، هر جانور آبزی، گوشت ماهی، ماهیگیری کردن، (با: for) از زیر آب در آوردن، (مجازی) دنبال چیزی گشتن، در پی چیزی بودن، در آوردن (مانند ماهی از زیر آب)، وابسته به ماهی یا ماهی گ

fish

<hr> (بیشتر در انگلیس) ماهی و سیب زمینی سرخ کرده، خوراک ماهی وسیب زمینی سر&nbsp; کرده

(بیشتر در انگلیس) ماهی و سیب زمینی سرخ کرده، خوراک ماهی وسیب زمینی سر کرده

fish and chips

<hr> نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند

نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند

fish cake

<hr> معنی : قلاب ماهی گیری، قلاب <hr> معانی دیگر : قلاب لنگرکش، قلاب ماهی گیری

معنی : قلاب ماهی گیری، قلاب معانی دیگر : قلاب لنگرکش، قلاب ماهی گیری

fish hook

fish in troubled waters

<hr> یاحسابی کوشش کن یا اصلا دست بردار!

یاحسابی کوشش کن یا اصلا دست بردار!

fish or cut bait

<hr> (با ماهیگیری بیش از حد) ماهی جایی را تمام کردن

(با ماهیگیری بیش از حد) ماهی جایی را تمام کردن

fish out

<hr> اسباب ماهى گردانى، کارماهى برى

اسباب ماهى گردانى، کارماهى برى

fish slice

<hr> معنی : خار ماهی <hr> معانی دیگر : معمارى : جناغى، استخوان ماهی، خارماهی

معنی : خار ماهی معانی دیگر : معمارى : جناغى، استخوان ماهی، خارماهی

fishbone

<hr> تنگ ماهی (ظرف شیشه ای که در آن ماهی رنگی نگه می دارند)

تنگ ماهی (ظرف شیشه ای که در آن ماهی رنگی نگه می دارند)

fishbowl

<hr> معنی : ماهی گیر، جانور ماهیخوار، کرجی ماهیگیری، صیاد ماهی <hr> معانی دیگر : صیاد (ماهی)، قایق یا کشتی ماهی گیری

معنی : ماهی گیر، جانور ماهیخوار، کرجی ماهیگیری، صیاد ماهی معانی دیگر : صیاد (ماهی)، قایق یا کشتی ماهی گیری

fisher

<hr> معنی : ماهی گیر، کرجی ماهیگیری، صیاد ماهی <hr> معانی دیگر : صیاد (ماهی)، کشتی (یا قایق) ماهی گیری

معنی : ماهی گیر، کرجی ماهیگیری، صیاد ماهی معانی دیگر : صیاد (ماهی)، کشتی (یا قایق) ماهی گیری

fisherman

<hr> معنی : ماهیگیری، شیلات، محل ماهیگیری <hr> معانی دیگر : شیلات (گرفتن و بسته بندی و فروش ماهی)، حوزه ی ماهی گیری، ماهی گیر گاه، امتیاز ماهی گیری

معنی : ماهیگیری، شیلات، محل ماهیگیری معانی دیگر : شیلات (گرفتن و بسته بندی و فروش ماهی)، حوزه ی ماهی گیری، ماهی گیر گاه، امتیاز ماهی گیری

fishery

<hr> معنی : برج حوت <hr> معانی دیگر : (plural) جمع واژه ی fish

معنی : برج حوت معانی دیگر : (plural) جمع واژه ی fish

fishes

<hr> معنی : ماهیگیری، صید از آب، حق ماهیگیری <hr> معانی دیگر : صید ماهی، جای ماهیگیری

معنی : ماهیگیری، صید از آب، حق ماهیگیری معانی دیگر : صید ماهی، جای ماهیگیری

fishing

<hr> کرجی ماهی گیری، قایق ماهى گیرى

کرجی ماهی گیری، قایق ماهى گیرى

fishing boat

<hr> ریسمان ماهی گیری، زه قلاب

ریسمان ماهی گیری، زه قلاب

fishing line

fishing net

<hr> چوب ماهی گیری (که سر آن ریسمان و قلاب دارد)

چوب ماهی گیری (که سر آن ریسمان و قلاب دارد)

fishing pole

<hr> میله ی ماهی گیری (که سر آن ریسمان و قلاب دارد و مجهز به قرقره و ضامن هم می باشد)، چوب ماهی گیری

میله ی ماهی گیری (که سر آن ریسمان و قلاب دارد و مجهز به قرقره و ضامن هم می باشد)، چوب ماهی گیری

fishing rod

fishing tackle

<hr> معنی : ماهی فروش، فروشنده ماهی <hr> معانی دیگر : ماهی فروش

معنی : ماهی فروش، فروشنده ماهی معانی دیگر : ماهی فروش

fishmonger

<hr> علوم نظامى : نوعى تور که براى نگهدارى یا کاشتن وسایل استتار در محل خود به کار مى رود

علوم نظامى : نوعى تور که براى نگهدارى یا کاشتن وسایل استتار در محل خود به کار مى رود

fishnet

<hr> (دریاچه یا استخری که در آن ماهی پرورش می دهند) ماهی خانه، پرورشگاه ماهی

(دریاچه یا استخری که در آن ماهی پرورش می دهند) ماهی خانه، پرورشگاه ماهی

fishpond

<hr> (اتومبیل) به چپ و راست حرکت کردن، قیقاج رفتن، ویراژ رفتن، دم چرخانی کردن (به طرفین حرکت دادن دم هواپیما برای کاستن از سرعت آن)، چرخاندن دم هواپیما بمنظور کاستن سرعت ان خصوصاهنگام فرود امدن، مانند دم ماهى

(اتومبیل) به چپ و راست حرکت کردن، قیقاج رفتن، ویراژ رفتن، دم چرخانی کردن (به طرفین حرکت دادن دم هواپیما برای کاستن از سرعت آن)، چرخاندن دم هواپیما بمنظور کاستن سرعت ان خصوصاهنگام فرود امدن، مانند دم ماهى

fishtail

<hr> معنی : زن سلیطه، زن ماهی فروش، زن بدزبان <hr> معانی دیگر : (زن) ماهی فروش

معنی : زن سلیطه، زن ماهی فروش، زن بدزبان معانی دیگر : (زن) ماهی فروش

fishwife

<hr> معنی : مشکوک، مثل ماهی، مورد تردید، ماهی دار <hr> معانی دیگر : (از نظر بو و طعم و غیره) ماهی، ماهی سان، (چشم و حالت آن) ماهی مانند، سرد و بی روح، شک انگیز، تردید انگیز، حاکی از شک و تردید، (دریا و دریاچه و رود و غیره)پر ماهی، ماهی خیز

معنی : مشکوک، مثل ماهی، مورد تردید، ماهی دار معانی دیگر : (از نظر بو و طعم و غیره) ماهی، ماهی سان، (چشم و حالت آن) ماهی مانند، سرد و بی روح، شک انگیز، تردید انگیز، حاکی از شک و تردید، (دریا و دریاچه و رود و غیره)پر ماهی، ماهی خیز

fishy

<hr> معنی : شکافتنی <hr> معانی دیگر : (یاخته یا اتم) کافشی، شکاف پذیر (fissionable هم می گویند)، قابل انشقاق

معنی : شکافتنی معانی دیگر : (یاخته یا اتم) کافشی، شکاف پذیر (fissionable هم می گویند)، قابل انشقاق

fissile

<hr> معنی : هیجان، انشقاق، شکستن هسته اتمی، شکافتن <hr> معانی دیگر : (اتم) کافش، شکافش، (زیست شناسی - تولید مثل از راه تقسیم به دو یا چند بخش برابر) شکافت، شکافتگی

معنی : هیجان، انشقاق، شکستن هسته اتمی، شکافتن معانی دیگر : (اتم) کافش، شکافش، (زیست شناسی - تولید مثل از راه تقسیم به دو یا چند بخش برابر) شکافت، شکافتگی

fission

<hr> معنی : شکافت پذیر، قابل شکستن و تقسیم <hr> معانی دیگر : قابل شکستن وتقسیم، شکافت پذیر

معنی : شکافت پذیر، قابل شکستن و تقسیم معانی دیگر : قابل شکستن وتقسیم، شکافت پذیر

fissionable

<hr> معنی : درز، چاک <hr> معانی دیگر : شکاف، فاق، ترک، تقسیم شدگی (به اجزا)، بخش شدگی، پاشش، پاشیدگی، کافتگی، تفرقه، (کالبد شناسی) شیار (بریدگی بین بخش های یک عضو)، (پزشکی) ترک خوردگی پوست (به ویژه در مرز بین پوست و غشای مخاطی)، شکاف دار شدن یا کردن، ترک خوردن، شکاف برداشتن، متفرق یا بخش شدن یا کردن، شقاق، گودی، شکافتن

معنی : درز، چاک معانی دیگر : شکاف، فاق، ترک، تقسیم شدگی (به اجزا)، بخش شدگی، پاشش، پاشیدگی، کافتگی، تفرقه، (کالبد شناسی) شیار (بریدگی بین بخش های یک عضو)، (پزشکی) ترک خوردگی پوست (به ویژه در مرز بین پوست و غشای مخاطی)، شکاف دار شدن یا کردن، ترک خوردن، شکاف برداشتن، متفرق یا بخش شدن یا کردن، شقاق، گو

fissure

<hr> شکاف، چاک، شقاق، گودی، شکافتن

شکاف، چاک، شقاق، گودی، شکافتن

fissured

<hr> معنی : کار، کوشش، مشت، با مشت گرفتن، مشت زدن <hr> معانی دیگر : (مشت را) گره کردن، با مشت زدن، گرفتن، (محکم) نگه داشتن، (عامیانه) دست، چنگال

معنی : کار، کوشش، مشت، با مشت گرفتن، مشت زدن معانی دیگر : (مشت را) گره کردن، با مشت زدن، گرفتن، (محکم) نگه داشتن، (عامیانه) دست، چنگال

fist

fisted

<hr> مشت جنگی، کتک کاری با مشت

مشت جنگی، کتک کاری با مشت

fistfight

fistful

<hr> معنی : جنگ با مشت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مشت جنگی، کتک کاری با مشت، مشت زنی

معنی : جنگ با مشت معانی دیگر : (قدیمی) مشت جنگی، کتک کاری با مشت، مشت زنی

fisticuffs

<hr> معنی : نای، نی، پنجه، ناسور <hr> معانی دیگر : (پزشکی) ناسور، فیستول، چرک راه، نای مخصوص موسیقی، طب ناسور، زخم عمیقی که غالبابوسیله مجرای پیچاپیچی بداخل مربوط است

معنی : نای، نی، پنجه، ناسور معانی دیگر : (پزشکی) ناسور، فیستول، چرک راه، نای مخصوص موسیقی، طب ناسور، زخم عمیقی که غالبابوسیله مجرای پیچاپیچی بداخل مربوط است

واژه های حرف "f" - جملات نمونه