جملات نمونه

freethinking

<hr> نرم افزار که بدون هزینه در اختیار مصرف کننده قرار داده مى شود برنامه رایگان کامپیوتر : رایگان ابزار

نرم افزار که بدون هزینه در اختیار مصرف کننده قرار داده مى شود برنامه رایگان کامپیوتر : رایگان ابزار

freeware

<hr> معنی : بزرگراه، شاهراه <hr> معانی دیگر : (امریکا)، بزرگراه (راه میاندار که چراغ قرمز و ایست و تقاطع ندارد)، شاهراهی که از حق راهداری معاف است

معنی : بزرگراه، شاهراه معانی دیگر : (امریکا)، بزرگراه (راه میاندار که چراغ قرمز و ایست و تقاطع ندارد)، شاهراهی که از حق راهداری معاف است

freeway

<hr> (دوچرخه) چرخک آزاد، (در برخی اتومبیل ها و هلی کوپترها و غیره) کلاج جغجغه ای، ازاد زندگی کردن، با ازادی حرکت وجنبش کردن، بازادگی زیستن، بادندن خلاص رفتن، با دنده خلاص رفتن

(دوچرخه) چرخک آزاد، (در برخی اتومبیل ها و هلی کوپترها و غیره) کلاج جغجغه ای، ازاد زندگی کردن، با ازادی حرکت وجنبش کردن، بازادگی زیستن، بادندن خلاص رفتن، با دنده خلاص رفتن

freewheel

<hr> (عامیانه) بی بند وبار، بی خیال، با بریز و بپاش بسیار، لا قید، دارای کلاج جغجغه ای، دارای چرخک آزاد، آزاد چرخی، حالت خلاصى علوم مهندسى : خلاصى ورزش : بازى بدون نقشه قبلى

(عامیانه) بی بند وبار، بی خیال، با بریز و بپاش بسیار، لا قید، دارای کلاج جغجغه ای، دارای چرخک آزاد، آزاد چرخی، حالت خلاصى علوم مهندسى : خلاصى ورزش : بازى بدون نقشه قبلى

freewheeling

freewill

<hr> معنی : افسردگی، یخ زدگی، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن، فلج کردن، منجمد شدن، ثابت کردن، یخ بستن <hr> معانی دیگر : منجمد شدن یا کردن، فسردن، سجیدن، سجانیدن، شجیدن، شجانیدن، بستناک شدن، بسیار سرد بودن یا شدن یا کردن، ماسیدن، (در اثر یخ زدن) چسبیدن به، (در جای خود) میخکوب شدن، خشک زدن، بی حرکت ماندن یا کردن، (خوراک و غیره) منجمد کردن، فریز کردن، بستاندن، بستناک کردن، (حقوق کارمندان یا قیمت ها یا نرخ ارز و غیره) ثابت نگه داشتن، تثبیت کردن، ایستا کردن، (اعتبار یا موجودی بانکی و غیره را) مسدود کرد، مسدود سازی، (تولید سلاح و بمب اتمی و غیره را طبق قرارداد) متوقف کردن، معلق کردن، ایستانش، بستناکی، هسیرش، سجش، (آب و هوا) بسیار سرد، یخ بندان، فصل سرما، شجام، (در اثر سرما) مردن، خراب شدن، آسیب دیدن یا رساندن، سرما زده کردن یا شدن، غریبه وار رفتار کردن، غریبه شدن، نامهربانی کردن، نا دوستی کردن، توی ذوق کسی زدن، (مکانیک - در مورد چرخ یا بخش های جنبان موتور) گیر کردن، (در اثر کم داشت روغن یا حرارت زیاد یا ساییدگی یا زنگ زدگی و غیره) بهم ماسیدن، (با داروی حس کشی یا هوش بر) بیحس کردن، ی&nbsp; بستن، فلج شدن، ی&nbsp; زدگی

معنی : افسردگی، یخ زدگی، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن، فلج کردن، منجمد شدن، ثابت کردن، یخ بستن معانی دیگر : منجمد شدن یا کردن، فسردن، سجیدن، سجانیدن، شجیدن، شجانیدن، بستناک شدن، بسیار سرد بودن یا شدن یا کردن، ماسیدن، (در اثر یخ زدن) چسبیدن به، (در جای

freeze

<hr> (سینما و تلویزیون) قاب ایستایی، قاب ایستا

(سینما و تلویزیون) قاب ایستایی، قاب ایستا

freeze frame

<hr> 1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرما زده شدن 2- (عامیانه - با سردی یا رفتار غیر دوستانه و غیره) بیرون کردن، راه ندادن، اجازه ی شرکت ندادن

1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرما زده شدن 2- (عامیانه - با سردی یا رفتار غیر دوستانه و غیره) بیرون کردن، راه ندادن، اجازه ی شرکت ندادن

freeze out

<hr> دارای لایه ای از یخ شدن، رویه بستن، یخ بستن

دارای لایه ای از یخ شدن، رویه بستن، یخ بستن

freeze over

freeze up

<hr> معنی : یخدان، یخچال خیلی سرد، منجمد کننده <hr> معانی دیگر : (در یخچال) جایخی، یخ ساز، فریزر، یخ زن

معنی : یخدان، یخچال خیلی سرد، منجمد کننده معانی دیگر : (در یخچال) جایخی، یخ ساز، فریزر، یخ زن

freezer

freezing

<hr> معنی : نقطه انجماد، درجه یخ بندان <hr> معانی دیگر : نقطه ی انجماد (صفر درجه ی سانتی گراد یا 32 درجه ی فارنهایت)، نقطه ی سجش، سجشگاه، درجه ی&nbsp; بندان

معنی : نقطه انجماد، درجه یخ بندان معانی دیگر : نقطه ی انجماد (صفر درجه ی سانتی گراد یا 32 درجه ی فارنهایت)، نقطه ی سجش، سجشگاه، درجه ی بندان

freezing point

<hr> معنی : بار کشتی، کرایه، باربری، کرایه کشتی، بار، حمل کردن، بار کردن، گرانبار کردن <hr> معانی دیگر : (حمل کالا به ویژه کالا به مقدار یا وزن زیاد از راه هوا یا خشکی یا دریا) ترابری، ترابرد، هزینه ی حمل و نقل، هزینه ی ترابری، کرایه ی بار، حمل کردن (کالا) ترابری کردن، بار فرستادن، بارگیری کردن، (کالای حمل شده) محموله، (راه آهن) قطار باری، غنی ساختن

معنی : بار کشتی، کرایه، باربری، کرایه کشتی، بار، حمل کردن، بار کردن، گرانبار کردن معانی دیگر : (حمل کالا به ویژه کالا به مقدار یا وزن زیاد از راه هوا یا خشکی یا دریا) ترابری، ترابرد، هزینه ی حمل و نقل، هزینه ی ترابری، کرایه ی بار، حمل کردن (کالا) ترابری کردن، بار فرستادن، بارگیری کردن، (کالای حمل شد

freight

<hr> معنی : واگن باری <hr> معانی دیگر : (راه آهن) واگن باری، واگن باری واگون باری

معنی : واگن باری معانی دیگر : (راه آهن) واگن باری، واگن باری واگون باری

freight car

freight train

<hr> معنی : بار، بار کشتی، کرایه، باربری، کرایه کشتی <hr> معانی دیگر : هزینه ی ترابری، هزینه ی حمل کالا، محموله، کالا

معنی : بار، بار کشتی، کرایه، باربری، کرایه کشتی معانی دیگر : هزینه ی ترابری، هزینه ی حمل کالا، محموله، کالا

freightage

<hr> معنی : مکاری، باری، بارکش، بار کننده <hr> معانی دیگر : ارسال کننده ی کالا، (کالا) فرستنده، ترابر، کشتی یاترن باری، بار کننده کشتی

معنی : مکاری، باری، بارکش، بار کننده معانی دیگر : ارسال کننده ی کالا، (کالا) فرستنده، ترابر، کشتی یاترن باری، بار کننده کشتی

freighter

<hr> معنی : فرانسوی، فرانسوی، خلال کردن <hr> معانی دیگر : زبان فرانسه، (معمولا f کوچک - انگلیس) ورموت سک، (وابسته به کشور فرانسه و مردم و فرهنگ و زبان آن) فرانسوی، (معمولا f کوچک) گوشت استخوان را تراشیدن (به ویژه گوسفند و گوساله)، (لوبیا سبز را) به صورت باریکه باریکه بریدن، نواره کردن، vt :خلال کردن باقلا وامثال ان، مقشر کردن، vt : فرانسوی، فرانسه، فرانسوی کردن

معنی : فرانسوی، فرانسوی، خلال کردن معانی دیگر : زبان فرانسه، (معمولا f کوچک - انگلیس) ورموت سک، (وابسته به کشور فرانسه و مردم و فرهنگ و زبان آن) فرانسوی، (معمولا f کوچک) گوشت استخوان را تراشیدن (به ویژه گوسفند و گوساله)، (لوبیا سبز را) به صورت باریکه باریکه بریدن، نواره کردن، vt :خلال کردن باقلا وام

french

french bean

french bread

<hr> (سس سالاد) سس فرانسوی (مرکب از سرکه و روغن و ادویه و چاشنی)، چاشنی سالاد فرانسوی

(سس سالاد) سس فرانسوی (مرکب از سرکه و روغن و ادویه و چاشنی)، چاشنی سالاد فرانسوی

french dressing

<hr> معنی : سیب زمینی سرخ کرده <hr> معانی دیگر : (اغلب با f کوچک) سیب زمینی سرخ کرده (به صورت باریکه باریکه)

معنی : سیب زمینی سرخ کرده معانی دیگر : (اغلب با f کوچک) سیب زمینی سرخ کرده (به صورت باریکه باریکه)

french fries

<hr> معنی : نوعی شیپور <hr> معانی دیگر : (موسیقی) شیپور فرانسوی، کرنا

معنی : نوعی شیپور معانی دیگر : (موسیقی) شیپور فرانسوی، کرنا

french horn

<hr> معنی : مرخصی بدون اطلاع قبلی، جیم شدن <hr> معانی دیگر : وداع فرانسوی (عزیمت بدون خداحافظی یا بدون اجازه)

معنی : مرخصی بدون اطلاع قبلی، جیم شدن معانی دیگر : وداع فرانسوی (عزیمت بدون خداحافظی یا بدون اجازه)

french leave

<hr> انقلاب (کبیر) فرانسه (1789 میلادی)

انقلاب (کبیر) فرانسه (1789 میلادی)

french revolution

<hr> نان برشته ی فرانسوی (تکه ی نان که در آمیزه ای از شیر و تخم مرغ فرو شده و برشته شده است)، نوعی نان شیر مال سر&nbsp; کرده

نان برشته ی فرانسوی (تکه ی نان که در آمیزه ای از شیر و تخم مرغ فرو شده و برشته شده است)، نوعی نان شیر مال سر کرده

french toast

<hr> اقشقشه روسی، درپنجره ای

اقشقشه روسی، درپنجره ای

french window

<hr> فرانسوی ماب کردن یا شدن، از فرانسوی ها تقلید کردن، فرانسوی ماب شدن، اداب ورسوم فرانسویها را داشتن

فرانسوی ماب کردن یا شدن، از فرانسوی ها تقلید کردن، فرانسوی ماب شدن، اداب ورسوم فرانسویها را داشتن

frenchify

<hr> (زن) فرانسوی، اهل کشور فرانسه

(زن) فرانسوی، اهل کشور فرانسه

frenchwoman

<hr> معنی : دیوانه، شوریده، اشفته، عصبانی، اتشی <hr> معانی دیگر : سر آسیمه، آسیمه، (به حالت) جنون آمیز، بر آشفته (frenetical هم می گویند)، frenzied : اتشی

معنی : دیوانه، شوریده، اشفته، عصبانی، اتشی معانی دیگر : سر آسیمه، آسیمه، (به حالت) جنون آمیز، بر آشفته (frenetical هم می گویند)، frenzied : اتشی

frenetic

frenetically

frenulum

<hr> معنی : از جا در رفته، شوریده، اشفته، عصبانی، دیوانه وار، اتشی <hr> معانی دیگر : دیوانه وار، شوریده، اشفته، از جا در رفته

معنی : از جا در رفته، شوریده، اشفته، عصبانی، دیوانه وار، اتشی معانی دیگر : دیوانه وار، شوریده، اشفته، از جا در رفته

frenzied

<hr> معنی : اشفتن، هیجان، دیوانگی، شور، شوریدگی، دیوانگی انی، شوریده کردن، دیوانه کردن <hr> معانی دیگر : حالت جنون آمیز، (آنی و زود گذر) دیوانگی، شیدایی حاد، تیز شیدایی، دیوانه سان کردن، جنون آمیز کردن، شیدا کردن

معنی : اشفتن، هیجان، دیوانگی، شور، شوریدگی، دیوانگی انی، شوریده کردن، دیوانه کردن معانی دیگر : حالت جنون آمیز، (آنی و زود گذر) دیوانگی، شیدایی حاد، تیز شیدایی، دیوانه سان کردن، جنون آمیز کردن، شیدا کردن

frenzy

<hr> (نام بازرگانی) فریون (آمیزه ی گاز مانندی از فلورین و کربن و معمولا کلرین که در ساختن یخچال و سرد کن و غیره کاربرد دارد)

(نام بازرگانی) فریون (آمیزه ی گاز مانندی از فلورین و کربن و معمولا کلرین که در ساختن یخچال و سرد کن و غیره کاربرد دارد)

freon

<hr> معنی : تناوب، تکرار، فرکانس، بسامد <hr> معانی دیگر : بسامد، تکرار، فرکانس، تناوب

معنی : تناوب، تکرار، فرکانس، بسامد معانی دیگر : بسامد، تکرار، فرکانس، تناوب

frequence

frequencies

<hr> معنی : تناوب، تکرار، فرکانس، بسامد <hr> معانی دیگر : مکرر بودن، چند بارگی، روی دادن به طور مکرر، بس رخداد، وفور، کثرت، (ریاضی - آمار) فراوانی، تواتر، (فیزیک) بسامد، نوسان، (تعداد دفعاتی که چیزی در زمان معینی اتفاق می افتد) بس رخداد، دم به دمی بسامد، (رادیو) موج (frequence هم می گویند)

معنی : تناوب، تکرار، فرکانس، بسامد معانی دیگر : مکرر بودن، چند بارگی، روی دادن به طور مکرر، بس رخداد، وفور، کثرت، (ریاضی - آمار) فراوانی، تواتر، (فیزیک) بسامد، نوسان، (تعداد دفعاتی که چیزی در زمان معینی اتفاق می افتد) بس رخداد، دم به دمی بسامد، (رادیو) موج (frequence هم می گویند)

frequency

<hr> (جدولی که در آن رویدادها یا چیزهای مختلف دسته بندی شده بسامد هریک تعیین می شود) جدول بسامد نما، گستره ی بسامد

(جدولی که در آن رویدادها یا چیزهای مختلف دسته بندی شده بسامد هریک تعیین می شود) جدول بسامد نما، گستره ی بسامد

frequency distribution

<hr> (امواج رادیویی - تغییرات بسامد موج حامل که با چگونگی پیام ارسالی تناسب دارد) تحمیل بسامدی، وهیرش بسامد، تلفیق بسامدی

(امواج رادیویی - تغییرات بسامد موج حامل که با چگونگی پیام ارسالی تناسب دارد) تحمیل بسامدی، وهیرش بسامد، تلفیق بسامدی

frequency modulation

<hr> معنی : مکرر، تکرار شونده، زود زود، بسیار رخ دهنده، تکرار کردن، رفت و آمد زیاد کردن در <hr> معانی دیگر : پی در پی، بس رخده، چند باره، بسایند، بسامدین، دایم، مداوم، دم به دم، همیشگی، عادی، همیشه رفتن به، (اغلب) بودن در، (در اصل) پر، مملو، شلوغ، رفت وامد زیاد کردن در

معنی : مکرر، تکرار شونده، زود زود، بسیار رخ دهنده، تکرار کردن، رفت و آمد زیاد کردن در معانی دیگر : پی در پی، بس رخده، چند باره، بسایند، بسامدین، دایم، مداوم، دم به دم، همیشگی، عادی، همیشه رفتن به، (اغلب) بودن در، (در اصل) پر، مملو، شلوغ، رفت وامد زیاد کردن در

frequent

<hr> معنی : مکرر، مکرر کننده <hr> معانی دیگر : (دستور زبان - بیانگر عمل مکرر) بسایند نما، فعل بسایند نما، تکراری

معنی : مکرر، مکرر کننده معانی دیگر : (دستور زبان - بیانگر عمل مکرر) بسایند نما، فعل بسایند نما، تکراری

frequentative

<hr> تکرار شونده، زود زود، مکرر، رفت وامد زیاد کردن در، تکرار کردن

تکرار شونده، زود زود، مکرر، رفت وامد زیاد کردن در، تکرار کردن

frequented

<hr> معنی : زود زود، غالبا، بارها، مکررا، کرارا <hr> معانی دیگر : اغلب، به طور پی در پی، دم به دم، بسایندانه، به کرات، خیلی اوقات

معنی : زود زود، غالبا، بارها، مکررا، کرارا معانی دیگر : اغلب، به طور پی در پی، دم به دم، بسایندانه، به کرات، خیلی اوقات

frequently

<hr> معنی : نقاشی ابرنگی روی گچ، نقاشی با آبرنگ روی گچ، نقاشی ابرنگی کردن <hr> معانی دیگر : (روش یا هنر نقاشی با رنگ مایع بر روی گچ کاری یا دیوار گچی که هنوز خشک نشده است) فرسکو، دیوار نگاری، نقاشی دیواری، (این نوع نقاشی) دیوار نگاره، دیوار نقش

معنی : نقاشی ابرنگی روی گچ، نقاشی با آبرنگ روی گچ، نقاشی ابرنگی کردن معانی دیگر : (روش یا هنر نقاشی با رنگ مایع بر روی گچ کاری یا دیوار گچی که هنوز خشک نشده است) فرسکو، دیوار نگاری، نقاشی دیواری، (این نوع نقاشی) دیوار نگاره، دیوار نقش

fresco

<hr> معنی : بتارزگی، باطراوت، تازه نفس، با نشاط، اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، خنک کردن، تازه کردن، خنک ساختن <hr> معانی دیگر : تمدد یافته، تجدید نیرو یافته، سر حال، طراوت بخش، جدید، نو، (اطلاعات و غیره) آخرین، دست اول، از نو، دیگر، اضافی، نوین، مجدد، (رنگ) تر، (باد) تند، (آب) شیرین، آشامیدنی، جوی یا دریاچه ی آب شیرین، تازه وارد، تازه کار، کم تجربه، نا آشنا، خو نگرفته، (خاطره) زنده، رجوع شود به: freshet، تر و تازه شدن یا کردن، تازه شدن یا کردن، (خودمانی) گستاخ، بی حیا، تازه کار ناازموده، خنک شدن، سرخوش، درمورداب شیرین

معنی : بتارزگی، باطراوت، تازه نفس، با نشاط، اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، خنک کردن، تازه کردن، خنک ساختن معانی دیگر : تمدد یافته، تجدید نیرو یافته، سر حال، طراوت بخش، جدید، نو، (اطلاعات و غیره) آخرین، دست اول، از نو، دیگر، اضافی، نوین، مجدد، (رنگ) تر، 

واژه های حرف "f" - جملات نمونه