جملات نمونه

fresh air

fresh blood

<hr> (بادی که سرعت آن بین 19 و 24 مایل در ساعت باشد) باد تند، بادی که ساعتی 32 کیلومتربوزد

(بادی که سرعت آن بین 19 و 24 مایل در ساعت باشد) باد تند، بادی که ساعتی 32 کیلومتربوزد

fresh breeze

fresh start

<hr> معنی : وابسته به اب شیرین <hr> معانی دیگر : اب خنک، اب شیرین، وابسته به یا زیست کننده در آب شیرین، آب شیرین زی، (نا خدا و ناوی) دارای تجربه ی ناوبری فقط در آب های شیرین (در یاچه هاو رودها)، ناشی، کم تجربه، تازه کار، نا ماهر، وابسته به جاهای دور از دریا، پس کرانه ای، بری، دور افتاده و ناشناخته

معنی : وابسته به اب شیرین معانی دیگر : اب خنک، اب شیرین، وابسته به یا زیست کننده در آب شیرین، آب شیرین زی، (نا خدا و ناوی) دارای تجربه ی ناوبری فقط در آب های شیرین (در یاچه هاو رودها)، ناشی، کم تجربه، تازه کار، نا ماهر، وابسته به جاهای دور از دریا، پس کرانه ای، بری، دور افتاده و ناشناخته

fresh water

<hr> معنی : خنک شدن، نیرو دادن، تازه کردن <hr> معانی دیگر : تر وتازه کردن، (سر و صورت را) صفا دادن، طراوت بخشیدن، تر و تمیز کردن، (باد) تند شدن، شدید شدن، تازه شدن، (گاو- پس از زایمان) دوباره شیر دادن، به شیر افتادن، خنک کردن

معنی : خنک شدن، نیرو دادن، تازه کردن معانی دیگر : تر وتازه کردن، (سر و صورت را) صفا دادن، طراوت بخشیدن، تر و تمیز کردن، (باد) تند شدن، شدید شدن، تازه شدن، (گاو- پس از زایمان) دوباره شیر دادن، به شیر افتادن، خنک کردن

freshen

<hr> حمام کردن و جامه ی تازه پوشیدن، (سر و صورت را) صفا دادن

حمام کردن و جامه ی تازه پوشیدن، (سر و صورت را) صفا دادن

freshen up

freshener

<hr> نواموزدانشکده یادانشگاه، دانشجوی نخستین سال دانشکده یادانشگا

نواموزدانشکده یادانشگاه، دانشجوی نخستین سال دانشکده یادانشگا

fresher

<hr> معنی : سیلاب، شرشر، جوی اب شیرین <hr> معانی دیگر : (جوی آب شیرین که به دریا می ریزد) جوی، نهر، برفابه، تنداب

معنی : سیلاب، شرشر، جوی اب شیرین معانی دیگر : (جوی آب شیرین که به دریا می ریزد) جوی، نهر، برفابه، تنداب

freshet

<hr> تازگی، اخیرا، تازه، با طراوت، با تر و تازگی، با گستاخی، با پررویی، بتازگی، بانیروی تازه، ازروی خامی، ازنو

تازگی، اخیرا، تازه، با طراوت، با تر و تازگی، با گستاخی، با پررویی، بتازگی، بانیروی تازه، ازروی خامی، ازنو

freshly

<hr> معنی : مبتدی، تازه کار، دانشجوی سال اول دانشکده، جدید الورود، نوچه، تازهکار ناازموده <hr> معانی دیگر : (امریکا) دانشجوی سال اول (دانشگاه)، دانش آموز کلاس نهم (که در امریکا سال اول دبیرستان است) (در انگلیس می گویند: fresher)، وابسته به سال اول

معنی : مبتدی، تازه کار، دانشجوی سال اول دانشکده، جدید الورود، نوچه، تازهکار ناازموده معانی دیگر : (امریکا) دانشجوی سال اول (دانشگاه)، دانش آموز کلاس نهم (که در امریکا سال اول دبیرستان است) (در انگلیس می گویند: fresher)، وابسته به سال اول

freshman

<hr> معنی : خنکی <hr> معانی دیگر : تازگی، طراوت، شیرینی، بی نمکی، بی تجربگی

معنی : خنکی معانی دیگر : تازگی، طراوت، شیرینی، بی نمکی، بی تجربگی

freshness

freshwater

<hr> معنی : تهییج، اخم، ترشرویی، بی حوصلگی، تحریک، هیجان، اذیت، جیغ، ساییدگی، کج خلقی کردن، جویدن، ساییده شدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوسترا بردن، وهوی های کردن، رنگ امیزی کردن <hr> معانی دیگر : (مانند موش یا بید) خوردن، (با:into یا on یا upon) جویدن (و از بین بردن)، (با جویدن یا مالیدن یا خاصیت اسیدی داشتن) ساییدن، فرسودن، دارای زدگی کردن یا شدن، رفتگی پیدا کردن، خورده شدن، متلاطم کردن یا شدن، موج دار کردن یا شدن، خروشان کردن یا شدن، اذیت کردن، آزار دادن، سر به سر (کسی) گذاشتن، ناراحت کردن یا شدن، بی قراری کردن، آشفته شدن یا کردن، نگران کردن یا شدن، دلخور شدن یا کردن، نگرانی، دلواپسی، آزردگی، دلخوری، جوش زدن، ساختن یا شکل دار کردن (از راه جویدن یا خوردن یا ساییدن)، تراشاندن، خوردگی، زدگی، روسری توری (زنانه)، (سوزن دوزی و گچ بری و منبت کاری و غیره) طرح مشبک، (برخی سازهای زهی مانند گیتار)، پرده، شیار زیر سیم، شیار دار کردن، فریاد، دارای نقشه های پیچ در پیچکردن، هایهو کردن

معنی : تهییج، اخم، ترشرویی، بی حوصلگی، تحریک، هیجان، اذیت، جیغ، ساییدگی، کج خلقی کردن، جویدن، ساییده شدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوسترا بردن، وهوی های کردن، رنگ امیزی کردن معانی دیگر : (مانند موش یا بید) خوردن، (با:into یا on یا upon) جویدن (و از بین بردن)، (با جویدن یا مالیدن ی

fret

<hr> معنی : ناراحت، اخمو، جوشی <hr> معانی دیگر : نق نقو، بد خلق، بی تاب، بی قرار

معنی : ناراحت، اخمو، جوشی معانی دیگر : نق نقو، بد خلق، بی تاب، بی قرار

fretful

fretfully

fretfulness

<hr> معنی : مضطرب <hr> معانی دیگر : پرده دار

معنی : مضطرب معانی دیگر : پرده دار

fretted

fretting

<hr> معنی : بر جسته کاری، منبت کاری، حاشیه گذاری <hr> معانی دیگر : مشبک کاری

معنی : بر جسته کاری، منبت کاری، حاشیه گذاری معانی دیگر : مشبک کاری

fretwork

<hr> زیگموند فروید (روانپزشک اتریشی و بنیان گذار روانکاوی)

زیگموند فروید (روانپزشک اتریشی و بنیان گذار روانکاوی)

freud

<hr> معنی : وابسته به نظریات زیگموند فروید <hr> معانی دیگر : فرویدی (مطابق با تئوری های فروید)

معنی : وابسته به نظریات زیگموند فروید معانی دیگر : فرویدی (مطابق با تئوری های فروید)

freudian

<hr> (روان شناسی) لغزش فرویدی، لغزش روان نما

(روان شناسی) لغزش فرویدی، لغزش روان نما

freudian slip

<hr> مخفف: جمعه، مخفف: جمعه

<hr> معنی : تردی، شکنندگی <hr> معانی دیگر : شکنندگی، تردی

معنی : تردی، شکنندگی معانی دیگر : شکنندگی، تردی

friability

<hr> معنی : شکننده، ترد، خرد شونده <hr> معانی دیگر : (آنچه که به آسانی خرد و پودر می شود) گرد شو، گرد شونده

معنی : شکننده، ترد، خرد شونده معانی دیگر : (آنچه که به آسانی خرد و پودر می شود) گرد شو، گرد شونده

friable

<hr> معنی : راهب صومعه، راهب درویش و سائل <hr> معانی دیگر : عضو فرقه های راهبان سائل، راهب، سائل

معنی : راهب صومعه، راهب درویش و سائل معانی دیگر : عضو فرقه های راهبان سائل، راهب، سائل

friar

friars

<hr> معنی : صومعه، خانقاه، راهبان سائل، درویشی <hr> معانی دیگر : خانگاه راهبان، راهب خانه

معنی : صومعه، خانقاه، راهبان سائل، درویشی معانی دیگر : خانگاه راهبان، راهب خانه

friary

<hr> معنی : کار بیهوده، بیهودگی، ادم سبک، یاوه گویی کردن، لکنت داشتن، ور رفتن <hr> معانی دیگر : کم اهمیت، نا چیز، بیهوده، عبث، آدم وقت تلف کن، عمل کم اهمیت

معنی : کار بیهوده، بیهودگی، ادم سبک، یاوه گویی کردن، لکنت داشتن، ور رفتن معانی دیگر : کم اهمیت، نا چیز، بیهوده، عبث، آدم وقت تلف کن، عمل کم اهمیت

fribble

<hr> معنی : بتلفظدرآمده، اصطکاکی، حرفی که بااصطکاک نفس ادا گردد <hr> معانی دیگر : (آوا شناسی) سایشی، سایشی، تلفظ شده با اصطکاک نفس ووقفه تنفس

معنی : بتلفظدرآمده، اصطکاکی، حرفی که بااصطکاک نفس ادا گردد معانی دیگر : (آوا شناسی) سایشی، سایشی، تلفظ شده با اصطکاک نفس ووقفه تنفس

fricative

<hr> معنی : سایش، حساسیت، اصطکاک، مالش، اختلاف <hr> معانی دیگر : ناسازگاری (به خاطر اختلاف عقیده یا خلق و خو و غیره)، برخورد، اختلاف نظر، چکمان

معنی : سایش، حساسیت، اصطکاک، مالش، اختلاف معانی دیگر : ناسازگاری (به خاطر اختلاف عقیده یا خلق و خو و غیره)، برخورد، اختلاف نظر، چکمان

friction

<hr> معنی : اصطکاکی، مالشی <hr> معانی دیگر : سایشی، همسایشی

معنی : اصطکاکی، مالشی معانی دیگر : سایشی، همسایشی

frictional

frictional unemployment

frictionless

<hr> معنی : جمعه، ادینه <hr> معانی دیگر : جمعه، ادینه

معنی : جمعه، ادینه معانی دیگر : جمعه، ادینه

friday

<hr> هر جمعه، جمعه ها، جمعهها i go there fridays جمعهها آنجا می روم

هر جمعه، جمعه ها، جمعهها i go there fridays جمعهها آنجا می روم

fridays

<hr> معنی : یخچال برقی، خنک کننده، سردخانه، دستگاه مبرد <hr> معانی دیگر : (عامیانه - بیشتر درانگلیس) یخچال (برقی)، refrigerator : یخچال برقی

معنی : یخچال برقی، خنک کننده، سردخانه، دستگاه مبرد معانی دیگر : (عامیانه - بیشتر درانگلیس) یخچال (برقی)، refrigerator : یخچال برقی

fridge

<hr> معنی : سرخ کرده <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) مست، سر&nbsp; کرده، سر&nbsp; شده، نیمرو شده

معنی : سرخ کرده معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) مست، سر کرده، سر شده، نیمرو شده

fried

fried chicken

fried egg

fried rice

friedrich engels

<hr> معنی : یار، دوست، رفیق، مانوس، دوست کردن، یاری نمودن <hr> معانی دیگر : مصاحب، متحد، متفق، مشفق، دوست دار، دوستار، یاور، مددکار، هوادار، هر چیز نافع یا قابل اتکا، (f بزرگ) کوای کر (عضو کلیسای quaker)، (قدیمی) دوستی کردن، دوستانه رفتار کردن

معنی : یار، دوست، رفیق، مانوس، دوست کردن، یاری نمودن معانی دیگر : مصاحب، متحد، متفق، مشفق، دوست دار، دوستار، یاور، مددکار، هوادار، هر چیز نافع یا قابل اتکا، (f بزرگ) کوای کر (عضو کلیسای quaker)، (قدیمی) دوستی کردن، دوستانه رفتار کردن

friend

<hr> معنی : بی دوست <hr> معانی دیگر : بی دوست

معنی : بی دوست معانی دیگر : بی دوست

friendless

<hr> معنی : خودمانی <hr> معانی دیگر : یاری، رفاقت، مساعدت

معنی : خودمانی معانی دیگر : یاری، رفاقت، مساعدت

friendliness

<hr> معنی : مساعد، مهربان، دوستانه، خودمانی، تعاونی <hr> معانی دیگر : دوست وار، صمیمانه، یارمند، دوست داشتنی، شفیق، یاور، مددگر، موافق، خودی

معنی : مساعد، مهربان، دوستانه، خودمانی، تعاونی معانی دیگر : دوست وار، صمیمانه، یارمند، دوست داشتنی، شفیق، یاور، مددگر، موافق، خودی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه