جملات نمونه

<hr> معنی : ارتفاع، غرور، بزرگی، بزرگ منشی <hr> معانی دیگر : گردن فرازی، نخوت، تکبر، گنددماغ

معنی : ارتفاع، غرور، بزرگی، بزرگ منشی معانی دیگر : گردن فرازی، نخوت، تکبر، گنددماغ

hauteur

<hr> شهر هاوانا (پایتخت کشور کوبا)، سیگار برگ کوبایی، سیگاربرگی که درهاوانایاabuc درست میکنند

شهر هاوانا (پایتخت کشور کوبا)، سیگار برگ کوبایی، سیگاربرگی که درهاوانایاabuc درست میکنند

havana

<hr> معنی : مالک، دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا <hr> معانی دیگر : در خود داشتن، رنج بردن از، (از راه تجربه) به دست آوردن، - گذراندن، (دانش داشتن) دانستن، (در فکر یا اندیشه) داشتن، در افواه بودن، به دست آوردن، دریافت کردن، - کردن، خوردن، میل کردن، بچه دار شدن، (دعوا و بحث و غیره) کردن، واداشتن، گماشتن، گماردن، ابراز داشتن، از خود نشان دادن، (به صورت منفی) اجازه ندادن، تحمل نکردن، گول زدن، چیره شدن یا بودن، رابطه ی جنسی داشتن با، این واژه به عنوان فعل معین یا کمکی کاربردهای فراوانی دارد از جمله: -i ساختن ماضی نقلی و ماضی بعید و غیره:، -ii با مصدر به کار می رود (برای بیان لزوم یا محضور)، -iii صرف فعل have در زمان حال:، (شخص یا ملت) ثروتمند، ناگزیر بودن، مجبوربودن، باعک انجام کاری شدن، عقیده داشتن، دارنده

معنی : مالک، دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا معانی دیگر : در خود داشتن، رنج بردن از، (از راه تجربه) به دست آوردن، - گذراندن، (دانش داشتن) دانستن، (در فکر یا اندیشه) داشتن، در 

have

have a ball

<hr> بدون پیش اندیشی حرف زدن، نابجا حرف زدن، اختیار زبان خود را نداشتن

بدون پیش اندیشی حرف زدن، نابجا حرف زدن، اختیار زبان خود را نداشتن

have a big mouth

<hr> 1- در کاری شرکت داشتن، دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بی جا کردن

1- در کاری شرکت داشتن، دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بی جا کردن

have a finger in the pie

<hr> خیلی خشمگین شدن، اعراض کردن، (از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن، بی تابی کردن

خیلی خشمگین شدن، اعراض کردن، (از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن، بی تابی کردن

have a fit

have a gift for

have a good time

<hr> مهربان بودن، رافت داشتن، دلرحم بودن، رحم کردن

مهربان بودن، رافت داشتن، دلرحم بودن، رحم کردن

have a heart

<hr> دست کم گرفتن، با تحقیر نظر کردن به، پست شمردن

دست کم گرفتن، با تحقیر نظر کردن به، پست شمردن

have a low opinion of

have a memory like a sieve

<hr> خل بودن، یک تخته کم داشتن

خل بودن، یک تخته کم داشتن

have a screw loose

<hr> (عامیانه) آزمودن، امتحان کردن، کوشیدن

(عامیانه) آزمودن، امتحان کردن، کوشیدن

have a shot at

have a sweet tooth

<hr> پوست کلفت (یا پوست نازک) بودن، دیررنج (یا زودرنج) بودن

پوست کلفت (یا پوست نازک) بودن، دیررنج (یا زودرنج) بودن

have a thick skin

have an axe to grind

<hr> صاحب نظر بودن، سعه ی نظر داشتن، خبره بودن

صاحب نظر بودن، سعه ی نظر داشتن، خبره بودن

have an eye for

<hr> (عامیانه) ترسیدن، دستخوش واهمه شدن

(عامیانه) ترسیدن، دستخوش واهمه شدن

have cold feet

have got

<hr> 1- به یاد داشتن، به خاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- در صدد بودن

1- به یاد داشتن، به خاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- در صدد بودن

have in mind

<hr> 1- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)

1- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)

have no use for

have nothing to do with

have on

have other fish to fry

have the floor

<hr> پس از ناراحتی نومیدی (و غیره) فایق شدن یا پیروز از کار درآمدن، خنده ی آخر را کردن

پس از ناراحتی نومیدی (و غیره) فایق شدن یا پیروز از کار درآمدن، خنده ی آخر را کردن

have the last laugh

have to

<hr> مربوط بودن به، وابسته بودن به

مربوط بودن به، وابسته بودن به

have to do with

have two left feet

have words

have your head in the clouds

have-not

havel

<hr> معنی : لنگر گاه، بندرگاه، پناهگاه، جای امن <hr> معانی دیگر : پناه، گریزگاه، ایمنگاه، گریخت گاه، بندرگاه (دارای استحکامات و حفاظ)، ناوپناه

معنی : لنگر گاه، بندرگاه، پناهگاه، جای امن معانی دیگر : پناه، گریزگاه، ایمنگاه، گریخت گاه، بندرگاه (دارای استحکامات و حفاظ)، ناوپناه

haven

haven't

<hr> معنی : چرند، مهمل، دارنده <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، یاوه گویی کردن، این دست و آن دست کردن

معنی : چرند، مهمل، دارنده معانی دیگر : (انگلیس)، یاوه گویی کردن، این دست و آن دست کردن

haver

<hr> معنی : خورجین، کیسه پارچه ای، کسه <hr> معانی دیگر : (کیسه ی پارچه ای که سربازان و کوهنوردان و غیره روی یک شانه می آویزند) کوله پشتی

معنی : خورجین، کیسه پارچه ای، کسه معانی دیگر : (کیسه ی پارچه ای که سربازان و کوهنوردان و غیره روی یک شانه می آویزند) کوله پشتی

haversack

haversian canal

having

<hr> معنی : خرابی، ویران کردن <hr> معانی دیگر : ویرانی بزرگ (مثلا در اثر سیل یا زلزله)، دژلاخی، خرابی عظیم، ویرانگری، بی نظمی زیاد، شلوغ پلوغی، الم شنگه، (مهجور) ویران کردن، با خاک یکسان کردن، غارت

معنی : خرابی، ویران کردن معانی دیگر : ویرانی بزرگ (مثلا در اثر سیل یا زلزله)، دژلاخی، خرابی عظیم، ویرانگری، بی نظمی زیاد، شلوغ پلوغی، الم شنگه، (مهجور) ویران کردن، با خاک یکسان کردن، غارت

havoc

<hr> معنی : گیر کردن، پرچین، درنگ، کویج، کیالک، میوه ولیک، ملاولیک، گله گوسفند و غیره، محوطه، حصار، من من کردن، دست چپ رفتن، به دست چپ رفتن، دست چپ بردن <hr> معانی دیگر : مخفف: وابسته به هاوایی، (گیاه شناسی) رجوع شود به: hawthorn، (در فرمان دادن به اسب و گاو و غیره) برو دست چپ !، چپ !، (هنگام سخن) من من کردن (معمولا به صورت: hem and haw حرف خود را قورت دادن و من من کردن)، (جانورشناسی)شامه ی پرک (پلک سوم در چشم برخی جانوران) (nictitating membrane هم می گویند)، چیز بی ارزش، گیردرصحبت، فرمان حرکت به یک دسته یاتیم دادن، به د

معنی : گیر کردن، پرچین، درنگ، کویج، کیالک، میوه ولیک، ملاولیک، گله گوسفند و غیره، محوطه، حصار، من من کردن، دست چپ رفتن، به دست چپ رفتن، دست چپ بردن معانی دیگر : مخفف: وابسته به هاوایی، (گیاه شناسی) رجوع شود به: hawthorn، (در فرمان دادن به اسب و گاو و غیره) برو دست چپ !، چپ !، (هنگام سخن) من من کردن 

<hr> ایالت هاوایی (امریکا) که مرکز آن شهر هانولولو است (در مجمع الجزایر هاوایی: hawaiian islands)

ایالت هاوایی (امریکا) که مرکز آن شهر هانولولو است (در مجمع الجزایر هاوایی: hawaiian islands)

hawaii

<hr> معنی : اهل هاوایی، مربوط به هاوایی <hr> معانی دیگر : وابسته به هاوایی و مردم آن

معنی : اهل هاوایی، مربوط به هاوایی معانی دیگر : وابسته به هاوایی و مردم آن

hawaiian

<hr> معنی : باز، قوش، شاهین، با باز شکار کردن، طوافی کردن، جار زدن و جنس فروختن، دوره گردی کردن، سینه صاف کردن، فروختن <hr> معانی دیگر : (هواخواه جنگ یا سخت گیری شدید در سیاست خارجی) جنگ گرای، ستیزگرای (در برابر: صلح گرای، آشتی گرای dove)، (مانند عقاب یا شاهین) شیرجه رفتن و حمله کردن، آفندیدن، (جانورشناسی) باز، باش، لاچین (نام کلی همه ی پرندگان شکاری کوته بال و دم دراز از جنس accipiter)، (عامیانه) پرنده ی شکاری، کلاهبردار، طماع، تیشه رو به خود، آزمند، حریص، (با پرنده ی شکاری) شکار کردن، بازپرانی کردن، (درکوچه و بازار برای فروش کالای خود) جارزدن، گلبانگ زدن، سینه ی خود را صاف کردن (به طور صدادار)، سرفه کردن و خلط بالا آوردن، تخته ی دسته داری که با آن گل و آهک یا گچ و غیره را حمل می کنند

معنی : باز، قوش، شاهین، با باز شکار کردن، طوافی کردن، جار زدن و جنس فروختن، دوره گردی کردن، سینه صاف کردن، فروختن معانی دیگر : (هواخواه جنگ یا سخت گیری شدید در سیاست خارجی) جنگ گرای، ستیزگرای (در برابر: صلح گرای، آشتی گرای dove)، (مانند عقاب یا شاهین) شیرجه رفتن و حمله کردن، آفندیدن، (جانورشناسی) با

hawk

<hr> معنی : فروشنده دوره گرد وجار زن <hr> معانی دیگر : دستفروش (که کالای خود را با جار زدن عرضه می دارد)، فروشنده ی دوره گرد، طواف، پیله ور، (کسی که با باز یا شاهین به شکار می رود) قوشباز، شاهین باز، بازپران

معنی : فروشنده دوره گرد وجار زن معانی دیگر : دستفروش (که کالای خود را با جار زدن عرضه می دارد)، فروشنده ی دوره گرد، طواف، پیله ور، (کسی که با باز یا شاهین به شکار می رود) قوشباز، شاهین باز، بازپران

hawker

<hr> (امریکا - عامیانه) بومی یا اهل ایالت آیوا، کنیه اهل استان ایوا

(امریکا - عامیانه) بومی یا اهل ایالت آیوا، کنیه اهل استان ایوا

hawkeye

<hr> بازپرانی، شکار با شاهین، قوش بازی، شکارباباز، سرفه برای بیرون اوردن خلط، سینه صاف کنی

بازپرانی، شکار با شاهین، قوش بازی، شکارباباز، سرفه برای بیرون اوردن خلط، سینه صاف کنی

واژه های حرف "h" - جملات نمونه