جملات نمونه

industrial engineering

industrial espionage

<hr> پارک صنعتی، هوتخش پارک

پارک صنعتی، هوتخش پارک

industrial park

industrial production

<hr> (رابطه ی کارگران و کارمندان صنعتی با صاحبان صنایع) روابط کارگر و کارفرما، روابط صنعتی

(رابطه ی کارگران و کارمندان صنعتی با صاحبان صنایع) روابط کارگر و کارفرما، روابط صنعتی

industrial relations

<hr> انقلاب صنعتی (که حدود 1760 از انگلستان شروع شد و به دیگر کشورهای اروپایی سرایت کرد)

انقلاب صنعتی (که حدود 1760 از انگلستان شروع شد و به دیگر کشورهای اروپایی سرایت کرد)

industrial revolution

industrialisation

industrialise

industrialised

<hr> معنی : سیستم صنعتی، صنعت گرایی <hr> معانی دیگر : صنعتی گری، هوتخش گرایی

معنی : سیستم صنعتی، صنعت گرایی معانی دیگر : صنعتی گری، هوتخش گرایی

industrialism

<hr> معنی : کارخانه دار <hr> معانی دیگر : (کسی که مالک یا مدیر یک واحد صنعتی است) صاحب صنعت، هوتخشگر، مدیر صنعت

معنی : کارخانه دار معانی دیگر : (کسی که مالک یا مدیر یک واحد صنعتی است) صاحب صنعت، هوتخشگر، مدیر صنعت

industrialist

<hr> معنی : صنعتی سازی <hr> معانی دیگر : صنعتی سازی

معنی : صنعتی سازی معانی دیگر : صنعتی سازی

industrialization

<hr> معنی : صنعتی کردن، بنگاههای صنعتی تاسیس کردن <hr> معانی دیگر : صنعتی کردن یا شدن، هوتخشی کردن یا شدن

معنی : صنعتی کردن، بنگاههای صنعتی تاسیس کردن معانی دیگر : صنعتی کردن یا شدن، هوتخشی کردن یا شدن

industrialize

industrialized

<hr> از لحاظ پیشه و هنر، از لحاظ صنعت و کار

از لحاظ پیشه و هنر، از لحاظ صنعت و کار

industrially

industries

<hr> معنی : ساعی، ماهر، زبر دست، کوشا <hr> معانی دیگر : سختکوش، پرکار، باپشتکار، (در اصل) زرنگ، زبل

معنی : ساعی، ماهر، زبر دست، کوشا معانی دیگر : سختکوش، پرکار، باپشتکار، (در اصل) زرنگ، زبل

industrious

<hr> ازروی کوشش، با سعی و کوشش

ازروی کوشش، با سعی و کوشش

industriously

<hr> ساعی بودن، سعی و کوشش، تخشایی

ساعی بودن، سعی و کوشش، تخشایی

industriousness

<hr> معنی : صنعت، ابتکار، صنایع، مجاهدت، پیشه و هنر <hr> معانی دیگر : پشتکار، پرکاری، کوشایی، سخت کوشی، صناعت، هوتخشی، پیاوار، (در اصل) مهارت، کاردانی

معنی : صنعت، ابتکار، صنایع، مجاهدت، پیشه و هنر معانی دیگر : پشتکار، پرکاری، کوشایی، سخت کوشی، صناعت، هوتخشی، پیاوار، (در اصل) مهارت، کاردانی

industry

<hr> معنی : ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد روح یا روحیه و غیره) درون (چیزی) زیستن، درون زی بودن، درون ماندگار بودن، درون باشند بودن، جا گرفتن در، جایگیر شدن در، ساکن شدن در، مسکن گزیدن

معنی : ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن معانی دیگر : (در مورد روح یا روحیه و غیره) درون (چیزی) زیستن، درون زی بودن، درون ماندگار بودن، درون باشند بودن، جا گرفتن در، جایگیر شدن در، ساکن شدن در، مسکن گزیدن

indwell

indweller

<hr> معنی : مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن <hr> معانی دیگر : سرمست کردن، سرشاد کردن، آدم مست

معنی : مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن معانی دیگر : سرمست کردن، سرشاد کردن، آدم مست

inebriate

inebriated

<hr> معنی : مستی <hr> معانی دیگر : مست سازی

معنی : مستی معانی دیگر : مست سازی

inebriation

<hr> معنی : مستی <hr> معانی دیگر : مستی

معنی : مستی معانی دیگر : مستی

inebriety

<hr> معنی : غیر قابل خوردن، نخوردنی، ناخوردنی <hr> معانی دیگر : غیر خوراکی

معنی : غیر قابل خوردن، نخوردنی، ناخوردنی معانی دیگر : غیر خوراکی

inedible

<hr> معنی : نگفتنی، شخص غیر قابل توصیف <hr> معانی دیگر : وصف نکردنی، غیرقابل توصیف، بر زبان نیاوردنی

معنی : نگفتنی، شخص غیر قابل توصیف معانی دیگر : وصف نکردنی، غیرقابل توصیف، بر زبان نیاوردنی

ineffable

<hr> بطوریکه نتوان بیان کرد

بطوریکه نتوان بیان کرد

ineffably

<hr> معنی : ماندگار، پاک نشدنی، محو نشدنی <hr> معانی دیگر : نازدودنی، محو نشدنی (یا نکردنی)

معنی : ماندگار، پاک نشدنی، محو نشدنی معانی دیگر : نازدودنی، محو نشدنی (یا نکردنی)

ineffaceable

<hr> معنی : بی نتیجه، بیهوده، بی اثر، بی فایده، غیر موثر <hr> معانی دیگر : بی هنایش، بی عرضه، ناکارا، کم بازده

معنی : بی نتیجه، بیهوده، بی اثر، بی فایده، غیر موثر معانی دیگر : بی هنایش، بی عرضه، ناکارا، کم بازده

ineffective

<hr> بطور غیر موثر، بی انکه اثری داشته باشد، بیهوده

بطور غیر موثر، بی انکه اثری داشته باشد، بیهوده

ineffectively

ineffectiveness

<hr> معنی : بی نتیجه، بیهوده، بی اثر، بی فایده، غیر موثر <hr> معانی دیگر : بی هنایش، بی ثمر، بی سود

معنی : بی نتیجه، بیهوده، بی اثر، بی فایده، غیر موثر معانی دیگر : بی هنایش، بی ثمر، بی سود

ineffectual

<hr> بطور بیهوده، بطور غیر موثر، بطور بی فایده

بطور بیهوده، بطور غیر موثر، بطور بی فایده

ineffectually

<hr> معنی : نا سودمند، بی اثر، بی فایده، بی خاصیت <hr> معانی دیگر : بی هنایش، ناکاری

معنی : نا سودمند، بی اثر، بی فایده، بی خاصیت معانی دیگر : بی هنایش، ناکاری

inefficacious

<hr> معنی : پوچی، بیهودگی، بی اثری، بی کفایتی <hr> معانی دیگر : بی تاءثیری، موثر نبودن، بی هنایشی، inefficacity بی کفایتی

معنی : پوچی، بیهودگی، بی اثری، بی کفایتی معانی دیگر : بی تاءثیری، موثر نبودن، بی هنایشی، inefficacity بی کفایتی

inefficacy

<hr> معنی : بی کفایتی، عدم کاردانی، بی عرضگی، بی ظرفیتی <hr> معانی دیگر : بی کفایتی، بی عرضگی، عدم کاردانی، بی ظرفیتی

معنی : بی کفایتی، عدم کاردانی، بی عرضگی، بی ظرفیتی معانی دیگر : بی کفایتی، بی عرضگی، عدم کاردانی، بی ظرفیتی

inefficiency

<hr> معنی : بی کفایت <hr> معانی دیگر : کم بازده، کم راندمان، ناکارا، بی عرضه

معنی : بی کفایت معانی دیگر : کم بازده، کم راندمان، ناکارا، بی عرضه

inefficient

<hr> ازروی بی کفایتی، ازروی بی عرضگی، با نداشتن قابلیت، بیفایده

ازروی بی کفایتی، ازروی بی عرضگی، با نداشتن قابلیت، بیفایده

inefficiently

<hr> معنی : شق، سرکش، تغییر ناپذیر، غیر قابل انعطاف، بدون قوه ارتجاعی، بدون کشش، ناجهنده <hr> معانی دیگر : (اقتصاد - کالا یا خدمات: آنچه که با تغییر عرضه و تقاضا، قیمت آن دستخوش تغییر نمی شود) بی کشش، کشش ناپذیر، دارای قیمت ثابت، ناکشسان، ناهجاک، غیرقابل ارتجاع، انعطاف ناپذیر، سفت

معنی : شق، سرکش، تغییر ناپذیر، غیر قابل انعطاف، بدون قوه ارتجاعی، بدون کشش، ناجهنده معانی دیگر : (اقتصاد - کالا یا خدمات: آنچه که با تغییر عرضه و تقاضا، قیمت آن دستخوش تغییر نمی شود) بی کشش، کشش ناپذیر، دارای قیمت ثابت، ناکشسان، ناهجاک، غیرقابل ارتجاع، انعطاف ناپذیر، سفت

inelastic

<hr> بی کشی، عدم جهندگی، عدم ارتجاع، سختی، وفق ناپذیری

بی کشی، عدم جهندگی، عدم ارتجاع، سختی، وفق ناپذیری

inelasticity

<hr> معنی : ناهنجار، نا زیبا <hr> معانی دیگر : بی ظرافت

معنی : ناهنجار، نا زیبا معانی دیگر : بی ظرافت

inelegant

<hr> معنی : غیر مشمول، غیر قابل قبول، فاقد شرایط لازم، شامل نشدنی، نا شایسته برای انتخاب <hr> معانی دیگر : فاقد صلاحیت، گزین ناپذیر

معنی : غیر مشمول، غیر قابل قبول، فاقد شرایط لازم، شامل نشدنی، نا شایسته برای انتخاب معانی دیگر : فاقد صلاحیت، گزین ناپذیر

ineligible

<hr> (سخنوری) ناشیوا، نافصیح، غیربلیغ، ناگویا، بی فصاحت

(سخنوری) ناشیوا، نافصیح، غیربلیغ، ناگویا، بی فصاحت

ineloquent

<hr> معنی : چاره نا پذیر، نا گریز، غیر قابل مقاومت <hr> معانی دیگر : احتراز ناپذیر، حتمی، پرهیز ناپذیر، اجتناب ناپذیر، ناگزیر، ناچار

معنی : چاره نا پذیر، نا گریز، غیر قابل مقاومت معانی دیگر : احتراز ناپذیر، حتمی، پرهیز ناپذیر، اجتناب ناپذیر، ناگزیر، ناچار

ineluctable

ineluctably

<hr> معنی : بی معنی، چرند، نا مربوط، نادان، ناجور، بی عرضه، بی منطق <hr> معانی دیگر : نالایق، ناکارا، بی مورد، نامناسب، به دردنخور، نا شایسته

معنی : بی معنی، چرند، نا مربوط، نادان، ناجور، بی عرضه، بی منطق معانی دیگر : نالایق، ناکارا، بی مورد، نامناسب، به دردنخور، نا شایسته

واژه های حرف "i" - جملات نمونه