جملات نمونه

<hr> بطور جالب توجه، بطور لامزه یا دلچسب، بطور قابل توجه

بطور جالب توجه، بطور لامزه یا دلچسب، بطور قابل توجه

interestingly

interestingness

<hr> معنی : مصالح، منافع

interests

<hr> معنی : خط اتصال <hr> معانی دیگر : پهنه ی مرزی، (سطحی که حد فاصل میان دو فضا یا ماده است) هم رخگاه، میان پهنه، میان رویه، فاصل (مکان یا وسیله ی فعل و انفعال دو دسته یا رشته علمی یا گروه یا سیستم و غیره) هم کنشگاه، هم کنشگر، (با دسته یا گروه یا رشته ی علمی دیگر و غیره) هم کنش کردن، هم رخی کردن، (دوزندگی) لایی گذاشتن (برای کلفت کردن و شخ نگاه داشتن سرشانه ها و یقه و غیره)، پارچه ی مویی گذاشتن لای جامه، میانجی، واسط، از طریق واسطه به هم متصل کردن، از طریق واسطه به هم متصل بودن، به وسیله ی میانجی ارتباط داشتن

معنی : خط اتصال معانی دیگر : پهنه ی مرزی، (سطحی که حد فاصل میان دو فضا یا ماده است) هم رخگاه، میان پهنه، میان رویه، فاصل (مکان یا وسیله ی فعل و انفعال دو دسته یا رشته علمی یا گروه یا سیستم و غیره) هم کنشگاه، هم کنشگر، (با دسته یا گروه یا رشته ی علمی دیگر و غیره) هم کنش کردن، هم رخی کردن، (دوزندگی) ل

interface

<hr> میان پهنه ای، میان رویه ای، هم کنشگاهی، هم کنشگرانه، (وابسته به زاویه ی میان دو سطح یک بلور یا جسم بلورین) هم رخگاهی، هم رخ گوشه ای، واقع در میان دورو، دورویه، بین وجهین

میان پهنه ای، میان رویه ای، هم کنشگاهی، هم کنشگرانه، (وابسته به زاویه ی میان دو سطح یک بلور یا جسم بلورین) هم رخگاهی، هم رخ گوشه ای، واقع در میان دورو، دورویه، بین وجهین

interfacial

<hr> (میان پیروان دین های مختلف) میان دینی، شامل اشخاصی دارای عقاید و ادیان مختلف، بین الادیانی

(میان پیروان دین های مختلف) میان دینی، شامل اشخاصی دارای عقاید و ادیان مختلف، بین الادیانی

interfaith

<hr> معنی : دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن <hr> معانی دیگر : دست درازی کردن، اندر رفتن، انگلک کردن، درونش کردن، برخورد کردن با، تلاقی کردن، همکوب شدن، مختل کردن، مانع شدن، (اسب) تپق خوردن، یک پا را به پای دیگر زدن، (به خود) پشت پا زدن، (قانون ثبت اختراعات) معارض ادعای دیگری شدن، ادعای تقدم کردن، (فیزیک) یکدیگر را تحت تاثیر قرار دادن (در مورد دو موج یا دو جریان نوسانی)، تداخل کردن، هم خلیدن، (رادیو و تلویزیون و غیره) پارازیت دادن، خش خش کردن، روی هم افتادن (صداها)

معنی : دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن معانی دیگر : دست درازی کردن، اندر رفتن، انگلک کردن، درونش کردن، برخورد کردن با، تلاقی کردن، همکوب شدن، مختل کردن، مانع شدن، (اسب) تپق خوردن، یک پا را به پای دیگر زدن، (به خود) پشت پا زدن، (قانون ثبت اختراعات) معار

interfere

<hr> معنی : مانع شدن <hr> معانی دیگر : 1- دست ور کردن به، خراب کردن، دستکاری کردن، 2- مخل کسی شدن، 3- (انگلیس) جماع به عنف کردن 4- بازداری کردن، جلوچیزی را گرفتن 5- (ورزش) بازداری (غیرقانونی) کردن

معنی : مانع شدن معانی دیگر : 1- دست ور کردن به، خراب کردن، دستکاری کردن، 2- مخل کسی شدن، 3- (انگلیس) جماع به عنف کردن 4- بازداری کردن، جلوچیزی را گرفتن 5- (ورزش) بازداری (غیرقانونی) کردن

interfere with

<hr> معنی : دخالت، فضولی <hr> معانی دیگر : مداخله، دست درازی، انگلک، (فیزیک: اثر دو موج هم بسامد صدا یا نور یا آب و غیره بر یکدیگر) تداخل، پژولش، هم خلیدن، (رادیو و تلویزیون و غیره) پارازیت، خش خش، رویهم افتادن (صداها)، (ورزش) بازداری (غیرقانونی)

معنی : دخالت، فضولی معانی دیگر : مداخله، دست درازی، انگلک، (فیزیک: اثر دو موج هم بسامد صدا یا نور یا آب و غیره بر یکدیگر) تداخل، پژولش، هم خلیدن، (رادیو و تلویزیون و غیره) پارازیت، خش خش، رویهم افتادن (صداها)، (ورزش) بازداری (غیرقانونی)

interference

interferential

interfering

<hr> (دستگاه سنجش طول موج نور و فواصل بسیار کم و فراکافت طیف و غیره) پژولش سنج، هم خلی سنج، تداخل سنج

(دستگاه سنجش طول موج نور و فواصل بسیار کم و فراکافت طیف و غیره) پژولش سنج، هم خلی سنج، تداخل سنج

interferometer

interferometry

<hr> (تنکردشناسی) اینترفرون

(تنکردشناسی) اینترفرون

interferon

<hr> زیست شناسى : جریان اب درونى

زیست شناسى : جریان اب درونى

interflow

<hr> معنی : افشاندن، در هم ریختن، بهم امیختن <hr> معانی دیگر : درهم آمیختن، همجوش کردن، هم آمیخته کردن، از صافی رد کردن

معنی : افشاندن، در هم ریختن، بهم امیختن معانی دیگر : درهم آمیختن، همجوش کردن، هم آمیخته کردن، از صافی رد کردن

interfuse

<hr> معنی : بین کهکشانی <hr> معانی دیگر : (نجوم) میان کهکشانی

معنی : بین کهکشانی معانی دیگر : (نجوم) میان کهکشانی

intergalactic

<hr> (وابسته به دو یا چند نسل و رابطه ی آنها: مثلا والدین و فرزندان) میان نسلی،میان دودمانی

(وابسته به دو یا چند نسل و رابطه ی آنها: مثلا والدین و فرزندان) میان نسلی،میان دودمانی

intergenerational

<hr> (تشکیل شده یا روی داده میان دو دوران یخبندان) میان یخبندانی، میان یخ دورانی، واقع در بین دو دوره ی&nbsp; بندان

(تشکیل شده یا روی داده میان دو دوران یخبندان) میان یخبندانی، میان یخ دورانی، واقع در بین دو دوره ی بندان

interglacial

<hr> (وابسته به دولت های مختلف) چند دولتی، (وابسته به رابطه ی بخش های مختلف یک دولت) درون دولتی

(وابسته به دولت های مختلف) چند دولتی، (وابسته به رابطه ی بخش های مختلف یک دولت) درون دولتی

intergovernmental

<hr> (وابسته به دو یا چند گروه نژادی یا مذهبی و غیره) میان گروه، میان گروهی

(وابسته به دو یا چند گروه نژادی یا مذهبی و غیره) میان گروه، میان گروهی

intergroup

<hr> معنی : فاصله، خلال مدت، سپنج، موقتی، موقت <hr> معانی دیگر : (زمان مابین دو چیز) حین، اثنا، میان زمان، فترت، دم گذر، ناپا، میان زمانی، فیمابین

معنی : فاصله، خلال مدت، سپنج، موقتی، موقت معانی دیگر : (زمان مابین دو چیز) حین، اثنا، میان زمان، فترت، دم گذر، ناپا، میان زمانی، فیمابین

interim

<hr> معنی : داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه <hr> معانی دیگر : درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین

معنی : داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه معانی دیگر : درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین

interior

<hr> (هندسه) زاویه ی داخلی، زاویه ی متداخل، درون گوشه

(هندسه) زاویه ی داخلی، زاویه ی متداخل، درون گوشه

interior angle

interior decorator

<hr> (طرح ریزی و ساختن داخل بنا که گاهی شامل درون آذینی هم می شود) توکاری، درون آرایی، طراحی داخلی

(طرح ریزی و ساختن داخل بنا که گاهی شامل درون آذینی هم می شود) توکاری، درون آرایی، طراحی داخلی

interior design

interior designer

<hr> (ادبیات) تک گویی درونی، تک گویی باطنی

(ادبیات) تک گویی درونی، تک گویی باطنی

interior monologue

<hr> معنی : مداخله کردن، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن <hr> معانی دیگر : (لابلای حرف ها) گفتن، (به عنوان جمله ی معترضه) ذکر کردن، (موضوع یا حرفی را) پیش کشیدن، گریز زدن، (حرف دیگری را) قطع کردن، (لابه لای چیزی افکندن یا ریختن) در افکندن، لا پاشی کردن، لا افکنی کردن، رجوع شود به: interpose

معنی : مداخله کردن، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن معانی دیگر : (لابلای حرف ها) گفتن، (به عنوان جمله ی معترضه) ذکر کردن، (موضوع یا حرفی را) پیش کشیدن، گریز زدن، (حرف دیگری را) قطع کردن، (لابه لای چیزی افکندن یا ریختن) در افکندن، لا پاشی کردن، لا افکنی کردن، رجوع شود ب

interject

<hr> معنی : حرف ندا، صوت، اصوات <hr> معانی دیگر : دویدن توی حرف دیگران، گریز زدن، پیش کشیدن (حرف تازه)، (دستور زبان) واژه ی شگفتی نما، (واژه یا عبارت) تعجبی، شگفت نما، در افکنی، لا پاشی، لا افکنی

معنی : حرف ندا، صوت، اصوات معانی دیگر : دویدن توی حرف دیگران، گریز زدن، پیش کشیدن (حرف تازه)، (دستور زبان) واژه ی شگفتی نما، (واژه یا عبارت) تعجبی، شگفت نما، در افکنی، لا پاشی، لا افکنی

interjection

<hr> معنی : در هم امیختن، بهم پیچیدن، تقاطع کردن، مشبک کردن، در هم بافتن، از هم گذراندن <hr> معانی دیگر : درهم ریسیدن، هم پیوند کردن، هم باف کردن

معنی : در هم امیختن، بهم پیچیدن، تقاطع کردن، مشبک کردن، در هم بافتن، از هم گذراندن معانی دیگر : درهم ریسیدن، هم پیوند کردن، هم باف کردن

interlace

<hr> بهم پیچیده، درهم بافته، مشبک، پرگارجای پرگار

بهم پیچیده، درهم بافته، مشبک، پرگارجای پرگار

interlaced

<hr> الکترونیک : تقطیع بهم بافته

الکترونیک : تقطیع بهم بافته

interlacing

<hr> معنی : امیختن، بمیان اوردن <hr> معانی دیگر : متنوع کردن، سرده کردن، جوراجور کردن، درآمیخته کردن، (در اصل) لایه های دمبه را بین لایه های گوشت قرار دادن (پیش از کباب کردن)، مخلوط کردن

معنی : امیختن، بمیان اوردن معانی دیگر : متنوع کردن، سرده کردن، جوراجور کردن، درآمیخته کردن، (در اصل) لایه های دمبه را بین لایه های گوشت قرار دادن (پیش از کباب کردن)، مخلوط کردن

interlard

<hr> (در لای چیزی قرار دادن) لا گذاشتن، میان گذاری کردن، میان گذاشتن

(در لای چیزی قرار دادن) لا گذاشتن، میان گذاری کردن، میان گذاشتن

interlay

<hr> (صحافی) دارای صفحه ی سفید کردن (کتاب)، برگ سفید لای صفحات کتابی گذاشتن، در میان چیزی جادادن

(صحافی) دارای صفحه ی سفید کردن (کتاب)، برگ سفید لای صفحات کتابی گذاشتن، در میان چیزی جادادن

interleave

<hr> معنی : در میان سطرها نوشتن، استر گذاشتن <hr> معانی دیگر : (صحافی: میان دو سطر نوشتن یا چاپ کردن یا قراردادن) میان سطری کردن، میان رجه نویسی کردن (interlineate هم می گویند)، میان سطری، (دوزندگی: میان رویی و آستر قرار دادن) لایه گذاری کردن، لایه گذاشتن

معنی : در میان سطرها نوشتن، استر گذاشتن معانی دیگر : (صحافی: میان دو سطر نوشتن یا چاپ کردن یا قراردادن) میان سطری کردن، میان رجه نویسی کردن (interlineate هم می گویند)، میان سطری، (دوزندگی: میان رویی و آستر قرار دادن) لایه گذاری کردن، لایه گذاشتن

interline

<hr> معنی : مدرج در میان سطور، دارای میان نویسی <hr> معانی دیگر : (دارای نوشته یا تفسیر یا تصویر در بین سطرها) میان سطری، دارای ترجمه ای که میان سطرهای متن چاپ شده است (interlineal هم می گویند)

معنی : مدرج در میان سطور، دارای میان نویسی معانی دیگر : (دارای نوشته یا تفسیر یا تصویر در بین سطرها) میان سطری، دارای ترجمه ای که میان سطرهای متن چاپ شده است (interlineal هم می گویند)

interlinear

<hr> معنی : بهم پیوستن، مسلسل کردن، بهم جفت کردن <hr> معانی دیگر : هم زنجیره کردن، هم حلقه کردن، به هم زنجیر کردن، هم زنجیر کردن

معنی : بهم پیوستن، مسلسل کردن، بهم جفت کردن معانی دیگر : هم زنجیره کردن، هم حلقه کردن، به هم زنجیر کردن، هم زنجیر کردن

interlink

interlobar

<hr> معنی : بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن <hr> معانی دیگر : هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کردن، هم چفت کردن، به هم وصل کردن، (به هم وابسته کردن به طوری که هریک بدون دیگری کار نکند) همبسته کردن، هم وابسته کردن

معنی : بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن معانی دیگر : هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کردن، هم چفت کردن، به هم وصل کردن، (به هم وابسته کردن به طوری که هریک بدون دیگری کار نکند) همبسته کردن، 

interlock

<hr> معنی : محاوره، سخن، تبادل نظر، قرائت یا اواز <hr> معانی دیگر : (صحبت میان دو یا چند نفر) هم سخنی، مکالمه (دو یا چند نفری)، گفت و شنود

معنی : محاوره، سخن، تبادل نظر، قرائت یا اواز معانی دیگر : (صحبت میان دو یا چند نفر) هم سخنی، مکالمه (دو یا چند نفری)، گفت و شنود

interlocution

<hr> معنی : طرف صحبت، هم سخن، کلیم، جواب دهنده <hr> معانی دیگر : گفت و شنودگر

معنی : طرف صحبت، هم سخن، کلیم، جواب دهنده معانی دیگر : گفت و شنودگر

interlocutor

<hr> (حقوق) قرار اعدادی، حکم موقت دادگاه (تا بعدا حکم نهایی و قطعی صادر شود)، وابسته به گفت و شنود (دو یا چند نفری)، هم سخنانه، مکالمه ای، گفت و شنودی، درافکنده، میان حرف دیگر آمده (interjected)، گفتگویی، مذاکره ای، موقتی، غیر قطعی، تمهیدی

(حقوق) قرار اعدادی، حکم موقت دادگاه (تا بعدا حکم نهایی و قطعی صادر شود)، وابسته به گفت و شنود (دو یا چند نفری)، هم سخنانه، مکالمه ای، گفت و شنودی، درافکنده، میان حرف دیگر آمده (interjected)، گفتگویی، مذاکره ای، موقتی، غیر قطعی، تمهیدی

interlocutory

<hr> فضول، نخود هر آش، مداخله گر، (قدیمی) کشتی که به طور غیرقانونی در ناحیه مورد امتیاز یک شرکت کشتی رانی کار می کند، هر کاسب غیرقانونی، سوداگر غیر مجاز، کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان راازسودبردن بازمی دارد

فضول، نخود هر آش، مداخله گر، (قدیمی) کشتی که به طور غیرقانونی در ناحیه مورد امتیاز یک شرکت کشتی رانی کار می کند، هر کاسب غیرقانونی، سوداگر غیر مجاز، کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان راازسودبردن بازمی دارد

interloper

<hr> معنی : فاصله، بادخور، فاصله میان دو پرده، ایست میان دو پرده <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که در فاصله ی زمانی میان دو رویداد و غیره اجرا شود یا اتفاق بیفتد) انتراکت، میان دوره، (در اصل) نمایش کوتاه و شوخ که میان دو بخش نمایش های مذهبی ارائه می دادند، (انگلیس - سده شانزدهم) نمایش کوتاه (معمولا اقتباس شده از فرانسه)، (هر برنامه کوتاه که میان دو بخش یا پرده ی نمایش ارائه شود) میان پرده، نمایش میان پرده، موسیقی که میان دو بخش آواز یا نمایش ارائه شود

معنی : فاصله، بادخور، فاصله میان دو پرده، ایست میان دو پرده معانی دیگر : (هر چیزی که در فاصله ی زمانی میان دو رویداد و غیره اجرا شود یا اتفاق بیفتد) انتراکت، میان دوره، (در اصل) نمایش کوتاه و شوخ که میان دو بخش نمایش های مذهبی ارائه می دادند، (انگلیس - سده شانزدهم) نمایش کوتاه (معمولا اقتباس شده از 

interlude

<hr> (زناشویی میان افراد نژادها یا مذاهب یا ملیت های مختلف) ازدواج میان نژادی، پیوند نژادی، نژاد پیوندی، ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف

(زناشویی میان افراد نژادها یا مذاهب یا ملیت های مختلف) ازدواج میان نژادی، پیوند نژادی، نژاد پیوندی، ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف

intermarriage

<hr> (با فردی از مذهب یا ملیت و به ویژه نژاد دیگر ازدواج کردن) نژاد پیوندی کردن، ازدواج میان نژادی کردن، ازدواج کردن با افراد ملل یا نژادهای مختلف

(با فردی از مذهب یا ملیت و به ویژه نژاد دیگر ازدواج کردن) نژاد پیوندی کردن، ازدواج میان نژادی کردن، ازدواج کردن با افراد ملل یا نژادهای مختلف

واژه های حرف "i" - جملات نمونه