جملات نمونه

<hr> معنی : گوناگون، متفرقه <hr> معانی دیگر : جورواجور، متنوع، جنگ سان، (دارای استعدادها و تجربیات جورواجور و غیره) چندکاره، چند جانبه، چندسویه

معنی : گوناگون، متفرقه معانی دیگر : جورواجور، متنوع، جنگ سان، (دارای استعدادها و تجربیات جورواجور و غیره) چندکاره، چند جانبه، چندسویه

miscellaneous

<hr> معنی : مجموعهای از مطالب گوناگون، متنوعات <hr> معانی دیگر : جنگ، گلچین ادبی، گردآورد، مجموعه

معنی : مجموعهای از مطالب گوناگون، متنوعات معانی دیگر : جنگ، گلچین ادبی، گردآورد، مجموعه

miscellany

<hr> معنی : بدبختی، بد شانسی، حادثه ناگوار، رویداد بد <hr> معانی دیگر : بدبیاری، شانس بد، بدحادثه، بخت بد

معنی : بدبختی، بد شانسی، حادثه ناگوار، رویداد بد معانی دیگر : بدبیاری، شانس بد، بدحادثه، بخت بد

mischance

<hr> معنی : اذیت، شیطنت، موذی گری، شرارت، بدسگالی <hr> معانی دیگر : آسیب (به ویژه توسط شخص)، صدمه، آزار، مایه ی صدمن شیر، سبب دردسر، مایه ی شر، آدم شرور، شر به پا کن، فتنه انگیز، شهرآشوب، (آدم یا بچه) شیطون، ناقلا، ناقلایی، بازیگوشی، شهرآشوبی، آشوب

معنی : اذیت، شیطنت، موذی گری، شرارت، بدسگالی معانی دیگر : آسیب (به ویژه توسط شخص)، صدمه، آزار، مایه ی صدمن شیر، سبب دردسر، مایه ی شر، آدم شرور، شر به پا کن، فتنه انگیز، شهرآشوب، (آدم یا بچه) شیطون، ناقلا، ناقلایی، بازیگوشی، شهرآشوبی، آشوب

mischief

<hr> معنی : خبیی، شیطان، موذی، بدجنس، بدسگال <hr> معانی دیگر : دوبهم زن، شرور، شربپاکن، شهرآشوب، مفتن، فتنه آمیز، (به ویژه کودک) شیطان، بازیگوش، تخس، بازیگوشانه

معنی : خبیی، شیطان، موذی، بدجنس، بدسگال معانی دیگر : دوبهم زن، شرور، شربپاکن، شهرآشوب، مفتن، فتنه آمیز، (به ویژه کودک) شیطان، بازیگوش، تخس، بازیگوشانه

mischievous

mischievously

<hr> معنی : فتنه جویی <hr> معانی دیگر : شیطنت، اذیت

معنی : فتنه جویی معانی دیگر : شیطنت، اذیت

mischievousness

<hr> معنی : مخلوط شدنی، حل پذیر <hr> معانی دیگر : آمیختنی، مخلوط کردنی، قابل اختلاط و امتزاج، آمیزپذیر

معنی : مخلوط شدنی، حل پذیر معانی دیگر : آمیختنی، مخلوط کردنی، قابل اختلاط و امتزاج، آمیزپذیر

miscible

<hr> معنی : درست نفهمیدن، بد فهمیدن، تصور غلط کردن <hr> معانی دیگر : عوضی فهمیدن، غلط تفسیر کردن، سو تعبیر کردن، سو تفاهم پیدا کردن

معنی : درست نفهمیدن، بد فهمیدن، تصور غلط کردن معانی دیگر : عوضی فهمیدن، غلط تفسیر کردن، سو تعبیر کردن، سو تفاهم پیدا کردن

misconceive

misconceived

<hr> معنی : تصور غلط <hr> معانی دیگر : تصور غلط

معنی : تصور غلط معانی دیگر : تصور غلط

misconception

<hr> معنی : بد اخلاقی، بد رفتاری، سوء رفتار، خلاف کاری <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد کارمند دولت) سو اداره، عمل یا اقدام غیر قانونی، دش رفتاری، کژ رفتاری، سواستفاده از مقام

معنی : بد اخلاقی، بد رفتاری، سوء رفتار، خلاف کاری معانی دیگر : (به ویژه در مورد کارمند دولت) سو اداره، عمل یا اقدام غیر قانونی، دش رفتاری، کژ رفتاری، سواستفاده از مقام

misconduct

<hr> (noun) تعبیر نادرست، تفسیر نادرست، تعبیر غلط

(noun) تعبیر نادرست، تفسیر نادرست، تعبیر غلط

misconstruction

<hr> بدتعبیر کردن، اشتباه فهمیدن، کژ برداشت کردن، بد تفسیر کردن، در فهمیدن مقصود کسی اشتباه کردن

بدتعبیر کردن، اشتباه فهمیدن، کژ برداشت کردن، بد تفسیر کردن، در فهمیدن مقصود کسی اشتباه کردن

misconstrue

<hr> معنی : غلط شمردن، بد حساب کردن، بد تعبیر کردن، بد شمردن <hr> معانی دیگر : عوضی شمردن، در شمارش اشتباه کردن

معنی : غلط شمردن، بد حساب کردن، بد تعبیر کردن، بد شمردن معانی دیگر : عوضی شمردن، در شمارش اشتباه کردن

miscount

<hr> معنی : پست، خبیی، خونی، بدعت گذار، خدا نشناس، خدا نشناس، بی وجدان، رافضی، بی دین، خبیی، خراب <hr> معانی دیگر : رذل، بدجنس، بداندیش، بدخواه، ادم پست، ادم خدا نشناس، شخص بی دین، خبیک

معنی : پست، خبیی، خونی، بدعت گذار، خدا نشناس، خدا نشناس، بی وجدان، رافضی، بی دین، خبیی، خراب معانی دیگر : رذل، بدجنس، بداندیش، بدخواه، ادم پست، ادم خدا نشناس، شخص بی دین، خبیک

miscreant

<hr> معنی : سهو، خطا، اشتباه کردن، بخطا زدن <hr> معانی دیگر : (بیلیارد) ضربه ی غلط، (عامیانه) اشتباه، لغزش، خطا کردن، بخطا زدن گوی بیلیارد

معنی : سهو، خطا، اشتباه کردن، بخطا زدن معانی دیگر : (بیلیارد) ضربه ی غلط، (عامیانه) اشتباه، لغزش، خطا کردن، بخطا زدن گوی بیلیارد

miscue

<hr> معنی : گناه، جرم، بزه، بدکرداری، خلاف، بد رفتاری، سوء عمل <hr> معانی دیگر : کار بد، ناشایسته، عمل قبیح، زشتکاری

معنی : گناه، جرم، بزه، بدکرداری، خلاف، بد رفتاری، سوء عمل معانی دیگر : کار بد، ناشایسته، عمل قبیح، زشتکاری

misdeed

<hr> معنی : گناه، بزه، تخطی از قانون <hr> معانی دیگر : (حقوق) جنحه، بزه (انگلیس: misdemeanour)، misdemeanour گناه

معنی : گناه، بزه، تخطی از قانون معانی دیگر : (حقوق) جنحه، بزه (انگلیس: misdemeanour)، misdemeanour گناه

misdemeanor

<hr> معنی : تخطی از قانون <hr> معانی دیگر : misdemeanor گناه، بزه

معنی : تخطی از قانون معانی دیگر : misdemeanor گناه، بزه

misdemeanour

<hr> (پزشکی) بیماری را عوضی تشخیص دادن، کژشناخت کردن

(پزشکی) بیماری را عوضی تشخیص دادن، کژشناخت کردن

misdiagnose

misdiagnosis

<hr> معنی : گمراه کردن، راهنمایی غلط کردن <hr> معانی دیگر : سومدیریت داشتن، بد رهبری کردن، (ضربه یا گلوله و غیره) عوضی هدف گیری کردن، (نامه و غیره) عوضی نشانی نوشتن، به آدرس عوضی فرستادن

معنی : گمراه کردن، راهنمایی غلط کردن معانی دیگر : سومدیریت داشتن، بد رهبری کردن، (ضربه یا گلوله و غیره) عوضی هدف گیری کردن، (نامه و غیره) عوضی نشانی نوشتن، به آدرس عوضی فرستادن

misdirect

<hr> معنی : گمراهی، راهنمایی غلط، عنوان غلط <hr> معانی دیگر : راهنمایی غلط، گمراهی، عنوان غلط

معنی : گمراهی، راهنمایی غلط، عنوان غلط معانی دیگر : راهنمایی غلط، گمراهی، عنوان غلط

misdirection

<hr> (در اصل) توافق، قرارداد، پیمان، سازش

(در اصل) توافق، قرارداد، پیمان، سازش

mise

<hr> معنی : خسیس، ادم خسیس <hr> معانی دیگر : زفت، ژکور، گنج اندوز، دنیا دوست، تنگ چشم، مال اندوز، زراندوز، زرپرست، مال دوست، گنج آگن

معنی : خسیس، ادم خسیس معانی دیگر : زفت، ژکور، گنج اندوز، دنیا دوست، تنگ چشم، مال اندوز، زراندوز، زرپرست، مال دوست، گنج آگن

miser

<hr> معنی : بد بخت، سیاه بخت، تیره بخت، تیره روز <hr> معانی دیگر : سیه روز، فلک زده، نگون بخت، محنت بار، رنج آور، مصیبت بار، عذاب دهنده، فلاکت بار، بسیار بد، پست، نامرغوب، بنجل، ناکافی، نابسنده، ناچیز، شرم آور، خجلت آور، قابل ترحم، سزاوار دلسوزی، رقت آور

معنی : بد بخت، سیاه بخت، تیره بخت، تیره روز معانی دیگر : سیه روز، فلک زده، نگون بخت، محنت بار، رنج آور، مصیبت بار، عذاب دهنده، فلاکت بار، بسیار بد، پست، نامرغوب، بنجل، ناکافی، نابسنده، ناچیز، شرم آور، خجلت آور، قابل ترحم، سزاوار دلسوزی، رقت آور

miserable

<hr> با بدبختی، به بیچارگی، به نکبت، بسیاربد

با بدبختی، به بیچارگی، به نکبت، بسیاربد

miserably

<hr> معنی : خست، خسیسی <hr> معانی دیگر : لئامت

معنی : خست، خسیسی معانی دیگر : لئامت

miserliness

<hr> معنی : خسیس، چشم تنگ <hr> معانی دیگر : زفت، ژکور، لئیم، پول دوست

معنی : خسیس، چشم تنگ معانی دیگر : زفت، ژکور، لئیم، پول دوست

miserly

<hr> معنی : بدبختی، جفا، بیچارگی، تهی دستی، نکبت <hr> معانی دیگر : فلاکت، تیره بختی، رنج، مصیبت، عذاب، سیه روزی، شوربختی، ادبار، آدرنگ، محنت، اندوه، غم، الم، موجب رنج و فلاکت (مانند درد یا غم یا فقر یا درماندگی)، (محلی) درد (در بخشی از بدن)، پستی

معنی : بدبختی، جفا، بیچارگی، تهی دستی، نکبت معانی دیگر : فلاکت، تیره بختی، رنج، مصیبت، عذاب، سیه روزی، شوربختی، ادبار، آدرنگ، محنت، اندوه، غم، الم، موجب رنج و فلاکت (مانند درد یا غم یا فقر یا درماندگی)، (محلی) درد (در بخشی از بدن)، پستی

misery

<hr> معنی : خطا، سوء استفاده از اختیار قانونی <hr> معانی دیگر : (حقوق: انجام یک عمل قانونی به صورت غیرقانونی یا نادرست) خطاکاری، تجاوز، تخلف

معنی : خطا، سوء استفاده از اختیار قانونی معانی دیگر : (حقوق: انجام یک عمل قانونی به صورت غیرقانونی یا نادرست) خطاکاری، تجاوز، تخلف

misfeasance

<hr> معنی : درنرفتن <hr> معانی دیگر : (مجازی) به جایی نرسیدن، نگرفتن، (موتورهای درون سوز) به موقع روشن نشدن، (بمب) نترکیدن، (سلاح) در نرفتن، گیر کردن، درنرفتن گلوله یا بمب

معنی : درنرفتن معانی دیگر : (مجازی) به جایی نرسیدن، نگرفتن، (موتورهای درون سوز) به موقع روشن نشدن، (بمب) نترکیدن، (سلاح) در نرفتن، گیر کردن، درنرفتن گلوله یا بمب

misfire

<hr> معنی : ناجور، غیر متجانس با محیط <hr> معانی دیگر : (آدم) نامتجانس، وصله ی ناجور، ناتو، بی سلوک، غیرقابل معاشرت، نامناسب برای شغل خود، نابرازنده (به ویژه جامه ای که به پوشنده نمی آید)، بدجفت کردن، وصله ی ناجور زدن، ناجور کردن یا شدن، نخاله

معنی : ناجور، غیر متجانس با محیط معانی دیگر : (آدم) نامتجانس، وصله ی ناجور، ناتو، بی سلوک، غیرقابل معاشرت، نامناسب برای شغل خود، نابرازنده (به ویژه جامه ای که به پوشنده نمی آید)، بدجفت کردن، وصله ی ناجور زدن، ناجور کردن یا شدن، نخاله

misfit

<hr> معنی : بدبختی، سیاه بختی، بیچارگی، بد شانسی <hr> معانی دیگر : بداقبالی، بدبیاری، ادبار، شوربختی

معنی : بدبختی، سیاه بختی، بیچارگی، بد شانسی معانی دیگر : بداقبالی، بدبیاری، ادبار، شوربختی

misfortune

misfortunes

<hr> معنی : بیمناک بودن، شبهه دار کردن، ترسناک کردن <hr> معانی دیگر : (به دل) برات شدن، احساس نگرانی کردن، دلشوره داشتن

معنی : بیمناک بودن، شبهه دار کردن، ترسناک کردن معانی دیگر : (به دل) برات شدن، احساس نگرانی کردن، دلشوره داشتن

misgive

<hr> معنی : بیم، ترس، اشتباه، بدگمانی، شبهه، مشتبه سازی، سوء تفاهم، عدم اطمینان <hr> معانی دیگر : (چیز بدی که) به دل برات شده، نگرانی، بدشگونی، سوظن، دل شوره

معنی : بیم، ترس، اشتباه، بدگمانی، شبهه، مشتبه سازی، سوء تفاهم، عدم اطمینان معانی دیگر : (چیز بدی که) به دل برات شده، نگرانی، بدشگونی، سوظن، دل شوره

misgiving

<hr> بد حکومتی، بد حکمرانی، سو اداره، بی نظمی

بد حکومتی، بد حکمرانی، سو اداره، بی نظمی

misgovernment

<hr> معنی : گمراه کردن، بد راهنمایی کردن <hr> معانی دیگر : کژ راه کردن

معنی : گمراه کردن، بد راهنمایی کردن معانی دیگر : کژ راه کردن

misguide

misguided

<hr> معنی : بد بکار بردن، بد اداره کردن <hr> معانی دیگر : بد اجرا یا مدیریت یا رفتار کردن، بدرفتاری کردن با

معنی : بد بکار بردن، بد اداره کردن معانی دیگر : بد اجرا یا مدیریت یا رفتار کردن، بدرفتاری کردن با

mishandle

mishandling

<hr> معنی : بدبختی، مصیبت، روی داد ناگوار، حادثه بد، قضا <hr> معانی دیگر : رویداد بد، بدرخداد، تصادف بد، بدحادثه، اتفاق ناگوار

معنی : بدبختی، مصیبت، روی داد ناگوار، حادثه بد، قضا معانی دیگر : رویداد بد، بدرخداد، تصادف بد، بدحادثه، اتفاق ناگوار

mishap

<hr> درست نشنیدن، عوضی شنیدن

درست نشنیدن، عوضی شنیدن

mishear

mishit

<hr> معنی : مخلوط، اش شله قلمکار <hr> معانی دیگر : هر چیز قاتی پاتی، آش شله قلمکار (mishmosh هم می گویند)، قاراش میش، hodgepodge : مخلوط

معنی : مخلوط، اش شله قلمکار معانی دیگر : هر چیز قاتی پاتی، آش شله قلمکار (mishmosh هم می گویند)، قاراش میش، hodgepodge : مخلوط

واژه های حرف "m" - جملات نمونه