جملات نمونه

<hr> معنی : اجتماع، صف، ارایش، جمع اوری، لیست اسامی، جمع شدن، فرا خواندن، جمع اوری کردن <hr> معانی دیگر : فراخواندن (به ویژه فراخواندن سربازان برای حاضر غایب کردن یا بازبینی یا خدمت)، احضار کردن، گردآوردی کردن، نام بری کردن، حاضرغایب کردن، (بیشتر با: up - شجاعت و نیرو و غیره) بسیج کردن، جمع کردن، بالغ شدن بر، رسیدن به (تعداد معین)، گرد هم جمع شدن، همایش کردن، گردهمایی (به ویژه گردهمایی سربازان برای بازرسی و غیره)، فراخوانی، گردهم آمدگان، حضار، مجموعه، (ارتش) فهرست افراد، نام فهرست، لیست اسامی نفرات (muster roll هم می گویند)، ارتش لیست اسامی

معنی : اجتماع، صف، ارایش، جمع اوری، لیست اسامی، جمع شدن، فرا خواندن، جمع اوری کردن معانی دیگر : فراخواندن (به ویژه فراخواندن سربازان برای حاضر غایب کردن یا بازبینی یا خدمت)، احضار کردن، گردآوردی کردن، نام بری کردن، حاضرغایب کردن، (بیشتر با: up - شجاعت و نیرو و غیره) بسیج کردن، جمع کردن، بالغ شدن بر،

muster

muster up

<hr> معنی : عقب افتادگی، بازماندگی، عقب ماندگی <hr> معانی دیگر : بوی کهنگی، بوی نا، بوی رطوبت، پوسیدگی یا کپک زدگی

معنی : عقب افتادگی، بازماندگی، عقب ماندگی معانی دیگر : بوی کهنگی، بوی نا، بوی رطوبت، پوسیدگی یا کپک زدگی

mustiness

mustn't

<hr> معنی : کهنه، پوسیده، ترشیده، کپک زده، بوی ناگرفته <hr> معانی دیگر : (به ویژه از نظر بو و مزه) کپک زده، نم کشیده، بیات، مانده، قدیمی، رنگ و رورفته، مبتذل

معنی : کهنه، پوسیده، ترشیده، کپک زده، بوی ناگرفته معانی دیگر : (به ویژه از نظر بو و مزه) کپک زده، نم کشیده، بیات، مانده، قدیمی، رنگ و رورفته، مبتذل

musty

<hr> معنی : بی قراری، بی ثباتی، تغییر پذیری، تلون <hr> معانی دیگر : مج

معنی : بی قراری، بی ثباتی، تغییر پذیری، تلون معانی دیگر : مج

mutability

<hr> معنی : نا پایدار، تغییر پذیر، قابل تغییر، بی ثبات <hr> معانی دیگر : دگرگونی پذیر، دگرسان شونده، متمایل به تغییر دایم، دگرسان گرای، دگرگونی خواه، بوالهوس

معنی : نا پایدار، تغییر پذیر، قابل تغییر، بی ثبات معانی دیگر : دگرگونی پذیر، دگرسان شونده، متمایل به تغییر دایم، دگرسان گرای، دگرگونی خواه، بوالهوس

mutable

<hr> (هر ماده ای مانند گاز خردل یا اشعه ی ایکس که امکان جهش را بیشتر می کند) جهش زا

(هر ماده ای مانند گاز خردل یا اشعه ی ایکس که امکان جهش را بیشتر می کند) جهش زا

mutagen

mutagenic

<hr> معنی : دم دمدمی، تغییر پذیر <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)، وابسته به جهش، جهشی

معنی : دم دمدمی، تغییر پذیر معانی دیگر : (زیست شناسی)، وابسته به جهش، جهشی

mutant

mutase

<hr> معنی : تغییر دادن <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش کردن، جهش دادن، دستخوش موتاسیون شدن

معنی : تغییر دادن معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش کردن، جهش دادن، دستخوش موتاسیون شدن

mutate

<hr> معنی : تغییر، دگرگونی، جهش، تحول، شورش، تغییر ناگهانی، انقلاب <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش، موتاسیون، دگرش، دگرسانی، دگرگون شدگی، (گیاه یا جانور) جهیده، جهش یافته، طغیان

معنی : تغییر، دگرگونی، جهش، تحول، شورش، تغییر ناگهانی، انقلاب معانی دیگر : (زیست شناسی) جهش، موتاسیون، دگرش، دگرسانی، دگرگون شدگی، (گیاه یا جانور) جهیده، جهش یافته، طغیان

mutation

<hr> (لاتین) همه ی تغییر و تعدیل های لازم داده شده است

(لاتین) همه ی تغییر و تعدیل های لازم داده شده است

mutatis mutandis

<hr> (زیست شناسی) جهشی، وابسته به یا متمایل به جهش

(زیست شناسی) جهشی، وابسته به یا متمایل به جهش

mutative

<hr> معنی : ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی، کسر کردن <hr> معانی دیگر : کم حرف، بی حرف، خاموش، ذکر نشده، بی کلام، غیرلسانی، غیرکلامی، آدم لال، آدم ناگویا، (حرف) غیر ملفوظ، رجوع شود به: deaf-mute، (نادر) کسی که اجیر شده است تا در جلسه ی عزاداری شرکت و مویه کند، (سازهای موسیقی) صدا کم کن، صدا کم کن به کار بردن، از شدت رنگ کاستن، کم رنگ کردن، خفه کردن

معنی : ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی، کسر کردن معانی دیگر : کم حرف، بی حرف، خاموش، ذکر نشده، بی کلام، غیرلسانی، غیرکلامی، آدم لال، آدم ناگویا، (حرف) غیر ملفوظ، رجوع شود به: deaf-mute، (نادر) کسی که اجیر شده است تا در جلسه ی عزاداری شرکت و مویه کند، (سازهای موسیقی) صدا کم

mute

muted

<hr> بطور بی صدا، بطور گنگ، خاموشانه، بطور ساکت

بطور بی صدا، بطور گنگ، خاموشانه، بطور ساکت

mutely

<hr> گنگی، بی صدایی، سکوت

muteness

<hr> معنی : ناقص، قلب و تحریف شده، تحریف شدن، اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن <hr> معانی دیگر : (اندام انسان یا جانور را) بریدن و ناقص کردن، قطع عضو کردن، (با برداشتن اجزا یا تغییر دادن آنها) معیوب کردن، ضایع کردن، فلج

معنی : ناقص، قلب و تحریف شده، تحریف شدن، اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن معانی دیگر : (اندام انسان یا جانور را) بریدن و ناقص کردن، قطع عضو کردن، (با برداشتن اجزا یا تغییر دادن آنها) معیوب کردن، ضایع کردن، فلج

mutilate

<hr> ناقص شده اندام بریده، مغلوط، غلط، تحریف شده

ناقص شده اندام بریده، مغلوط، غلط، تحریف شده

mutilated

<hr> معنی : تحریف، نقص، قطع عضو، معیوب سازی <hr> معانی دیگر : قطع عضو، تحریف

معنی : تحریف، نقص، قطع عضو، معیوب سازی معانی دیگر : قطع عضو، تحریف

mutilation

<hr> معنی : عاصی، شخص یاغی، شخص متمرد، سرباز یاغی <hr> معانی دیگر : شورشی، یاغی، متمرد

معنی : عاصی، شخص یاغی، شخص متمرد، سرباز یاغی معانی دیگر : شورشی، یاغی، متمرد

mutineer

<hr> معنی : یاغی، فتنه انگیز <hr> معانی دیگر : اهل شورش و تمرد، وابسته به تمرد، شورش آمیز و تمرد آمیز

معنی : یاغی، فتنه انگیز معانی دیگر : اهل شورش و تمرد، وابسته به تمرد، شورش آمیز و تمرد آمیز

mutinous

<hr> معنی : سرکشی، عصیان، سرکشی کردن، طغیان کردن <hr> معانی دیگر : شورش (به ویژه شورش سربازان یا ملوانان)، تمرد، سرپیچی از اجرای فرمان مافوق، شورش کردن، تمرد کردن، یاغی شدن، برمخیدن، یاغی گری، فتنه، نا فرمانی

معنی : سرکشی، عصیان، سرکشی کردن، طغیان کردن معانی دیگر : شورش (به ویژه شورش سربازان یا ملوانان)، تمرد، سرپیچی از اجرای فرمان مافوق، شورش کردن، تمرد کردن، یاغی شدن، برمخیدن، یاغی گری، فتنه، نا فرمانی

mutiny

<hr> لال بودن، لالی، گنگی، خموشی

لال بودن، لالی، گنگی، خموشی

mutism

<hr> (امریکا - خودمانی)، آدم احمق، کله خر، سگ کوچه

(امریکا - خودمانی)، آدم احمق، کله خر، سگ کوچه

mutt

<hr> معنی : غرولند، لندلند، غرغر، سخن زیر لب، جویده سخن گفتن، غرغر کردن، من من کردن، غرولند کردن <hr> معانی دیگر : (مثلا هنگام حرف زدن با خود) زیرلب گفتن، لند لند کردن، نق زدن، لندیدن، (مانند تندر دور دست) غریدن، سروصدا کردن، من من

معنی : غرولند، لندلند، غرغر، سخن زیر لب، جویده سخن گفتن، غرغر کردن، من من کردن، غرولند کردن معانی دیگر : (مثلا هنگام حرف زدن با خود) زیرلب گفتن، لند لند کردن، نق زدن، لندیدن، (مانند تندر دور دست) غریدن، سروصدا کردن، من من

mutter

<hr> معنی : من من، غرغر، سخن زیر لب

معنی : من من، غرغر، سخن زیر لب

muttering

<hr> معنی : گوشت گوسفند، گوسفند <hr> معانی دیگر : گوشت گوسفند یک ساله وبیشتر

معنی : گوشت گوسفند، گوسفند معانی دیگر : گوشت گوسفند یک ساله وبیشتر

mutton

<hr> معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقابل، دوسره، از دو سره، بین الاثنین <hr> معانی دیگر : دوسویه، دوسویی، مشترک، انباز، هموند، مشاع

معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقابل، دوسره، از دو سره، بین الاثنین معانی دیگر : دوسویه، دوسویی، مشترک، انباز، هموند، مشاع

mutual

mutual agreement

<hr> (بورس سهام) شرکت تعاونی سرمایه گذاری در سهام (یا اوراق قرضه و غیره)، شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند

(بورس سهام) شرکت تعاونی سرمایه گذاری در سهام (یا اوراق قرضه و غیره)، شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند

mutual fund

<hr> (زیست شناسی) همیاری، اصول همکاری، همزیستی دوموجود

(زیست شناسی) همیاری، اصول همکاری، همزیستی دوموجود

mutualism

<hr> معنی : تقابل، دوسره بودن <hr> معانی دیگر : دوسره بودن، تقابل

معنی : تقابل، دوسره بودن معانی دیگر : دوسره بودن، تقابل

mutuality

<hr> از دو سر، دوسره، متقابلا

از دو سر، دوسره، متقابلا

mutually

<hr> دو به دو ناسازگار، مانعه الجمع

دو به دو ناسازگار، مانعه الجمع

mutually exclusive

<hr> معنی : صورت، پوزه بند، پوزه، دهنه، دهان بند، سرلولهبخاری، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که جلو آزادی سخن و بحث را بگیرد) محدودیت، دهان بند زدن، آزادی سخن و بیان را محدود کردن، (سلاح آتشین) دهانه ی لوله، دهانه، (به جانور) پوزه بند زدن، (بخش پیش آمده ی صورت سگ و اسب و غیره که شامل دهان و فک ها و بینی می شود) پوز

معنی : صورت، پوزه بند، پوزه، دهنه، دهان بند، سرلولهبخاری، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن معانی دیگر : (هر چیزی که جلو آزادی سخن و بحث را بگیرد) محدودیت، دهان بند زدن، آزادی سخن و بیان را محدود کردن، (سلاح آتشین) دهانه ی لوله، دهانه، (به جانور) پوزه بند زدن، (بخش پیش آمده ی صورت 

muzzle

<hr> معنی : گیج، گرفته <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، سردرگم

معنی : گیج، گرفته معانی دیگر : (عامیانه)، سردرگم

muzzy

<hr> معنی : خودمانی، مال من، ای وای، متعلق بمن، مربوط بمن <hr> معانی دیگر : از آن من، - م، - من، (ندا حاکی از شگفتی یا ناباوری و غیره) به به !، عجب !، پیشوند: عضله، ماهیچه (پیش از واکه می آید)

معنی : خودمانی، مال من، ای وای، متعلق بمن، مربوط بمن معانی دیگر : از آن من، - م، - من، (ندا حاکی از شگفتی یا ناباوری و غیره) به به !، عجب !، پیشوند: عضله، ماهیچه (پیش از واکه می آید)

<hr> معنی : درد ماهیچه، درد عضله <hr> معانی دیگر : (پزشکی) درد عضله (یا عضلات)، ماهیچه درد

معنی : درد ماهیچه، درد عضله معانی دیگر : (پزشکی) درد عضله (یا عضلات)، ماهیچه درد

myalgia

<hr> کشور میانمار (نام سابق آن: برمه - پایتخت: yangon یا 678030 - rangoon کیلومتر مربع)، برمهای، میانماری

کشور میانمار (نام سابق آن: برمه - پایتخت: yangon یا 678030 - rangoon کیلومتر مربع)، برمهای، میانماری

myanmar

<hr> معنی : ضعف عضلانی، سستی ماهیچه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سستی ماهیچه، طب سستی ماهیچه

معنی : ضعف عضلانی، سستی ماهیچه معانی دیگر : (پزشکی) سستی ماهیچه، طب سستی ماهیچه

myasthenia

<hr> (پزشکی) سستی ماهیچه های صورت، ضعف خطیر عضلانی

(پزشکی) سستی ماهیچه های صورت، ضعف خطیر عضلانی

واژه های حرف "m" - جملات نمونه