جملات نمونه

<hr> معنی : قارچ، سماروغ، بسرعت رویاندن، بسرعت ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : هکل، هر چیز به شکل قارچ، قارچ سان، سماروغ مانند، قارچی، سماروغی، کله چنبری، به سرعت رشد کردن، زود رستن، زود گسترده شدن، کله چنبری شدن، قارچ سان شدن، به سرعت رشد کننده، سماروه

معنی : قارچ، سماروغ، بسرعت رویاندن، بسرعت ایجاد کردن معانی دیگر : هکل، هر چیز به شکل قارچ، قارچ سان، سماروغ مانند، قارچی، سماروغی، کله چنبری، به سرعت رشد کردن، زود رستن، زود گسترده شدن، کله چنبری شدن، قارچ سان شدن، به سرعت رشد کننده، سماروه

mushroom

mushroomed

<hr> معنی : احساساتی، حریره یا خمیرمانند <hr> معانی دیگر : حریره مانند، غلیظ و نرم، وارفته، مبهم، نامفهوم

معنی : احساساتی، حریره یا خمیرمانند معانی دیگر : حریره مانند، غلیظ و نرم، وارفته، مبهم، نامفهوم

mushy

<hr> معنی : غنا، ساز، اهنگ، خنیا، موسیقی، موزیک، رامشگری، موسیقی، موزیکال، دارای اهنگ، موسقی دار <hr> معانی دیگر : رامش، خنیاگری، هر آوای خوش، توانایی لذت بری و بروز واکنش نسبت به موسیقی، متن نگاشته شده ی موسیقی (به نت)، (نادر) دسته ی موسیقی، گروه نوازندگان

معنی : غنا، ساز، اهنگ، خنیا، موسیقی، موزیک، رامشگری، موسیقی، موزیکال، دارای اهنگ، موسقی دار معانی دیگر : رامش، خنیاگری، هر آوای خوش، توانایی لذت بری و بروز واکنش نسبت به موسیقی، متن نگاشته شده ی موسیقی (به نت)، (نادر) دسته ی موسیقی، گروه نوازندگان

music

<hr> جعبه ی آهنگ، جعبه ی موسیقی، جعبه محتوی ساز کوکی

جعبه ی آهنگ، جعبه ی موسیقی، جعبه محتوی ساز کوکی

music box

<hr> تالار موسیقی، اطاق ساز ورقص، سالن موسیقی

تالار موسیقی، اطاق ساز ورقص، سالن موسیقی

music hall

music lover

<hr> میزی که نت های موسیقی را روی آن گذاشته و جلو نوازنده قرار می دهند

میزی که نت های موسیقی را روی آن گذاشته و جلو نوازنده قرار می دهند

music stand

music teacher

<hr> معنی : موسیقی، موزیکال، دارای اهنگ، موسقی دار <hr> معانی دیگر : وابسته به موسیقی، موسیقیایی، خنیایی، رامشی، آهنگین، دارای موسیقی، به موسیقی درآمده، نمایش اپرا مانند که برخی مکالمات آن آوازی و خنیایی است

معنی : موسیقی، موزیکال، دارای اهنگ، موسقی دار معانی دیگر : وابسته به موسیقی، موسیقیایی، خنیایی، رامشی، آهنگین، دارای موسیقی، به موسیقی درآمده، نمایش اپرا مانند که برخی مکالمات آن آوازی و خنیایی است

musical

musical box

<hr> نوعی بازی که بازیکنان در حرکت اند و وقتی موسیقی متوقف شد می نشینند و هر کس بی صندلی باشد باخته است

نوعی بازی که بازیکنان در حرکت اند و وقتی موسیقی متوقف شد می نشینند و هر کس بی صندلی باشد باخته است

musical chairs

musical comedy

<hr> معنی : ساز <hr> معانی دیگر : آلت موسیقی

معنی : ساز معانی دیگر : آلت موسیقی

musical instrument

musical scale

<hr> مهمانی یا گردهمایی دارای برنامه ی موسیقی، مجلس ساز و آواز

مهمانی یا گردهمایی دارای برنامه ی موسیقی، مجلس ساز و آواز

musicale

<hr> برابری با موسیقی، خوش آهنگی، ذوق موسیقی

برابری با موسیقی، خوش آهنگی، ذوق موسیقی

musicality

<hr> مطابق اصول موسیقی، بطور خوش آهنگ

مطابق اصول موسیقی، بطور خوش آهنگ

musically

<hr> معنی : موسیقی دان، ساقی، نوازنده، خنیاگر، ساز زن، نغمه پرداز <hr> معانی دیگر : (کسی که خوب موسیقی می داند یا خوب می نوازد یا خوب تصنیف می کند) آهنگساز، موسیقی نواز، موسیقی نگار، موسیقی شناس، رامشگر، مطرب، کوسان

معنی : موسیقی دان، ساقی، نوازنده، خنیاگر، ساز زن، نغمه پرداز معانی دیگر : (کسی که خوب موسیقی می داند یا خوب می نوازد یا خوب تصنیف می کند) آهنگساز، موسیقی نواز، موسیقی نگار، موسیقی شناس، رامشگر، مطرب، کوسان

musician

<hr> معنی : نوازندگی <hr> معانی دیگر : نوازندگی

معنی : نوازندگی معانی دیگر : نوازندگی

musicianship

musicological

musicologist

<hr> (بررسی موسیقی و تاریخ آن) موسیقی شناسی، خنیاشناسی، موسیقی شناسی

(بررسی موسیقی و تاریخ آن) موسیقی شناسی، خنیاشناسی، موسیقی شناسی

musicology

<hr> معنی : غرق در افکار، متفکر، تفکر امیز <hr> معانی دیگر : ژرف اندیش، اهل فرو رفتن در بحر تفکر، فکور

معنی : غرق در افکار، متفکر، تفکر امیز معانی دیگر : ژرف اندیش، اهل فرو رفتن در بحر تفکر، فکور

musing

<hr> در حال اندیشه، متفکرانه

در حال اندیشه، متفکرانه

musingly

<hr> معنی : مشک، بوی مشک، نافه مشک <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت)، مشک (که از نافه ی آهوی ختایی می گیرند)، عطر مشک، غالیه

معنی : مشک، بوی مشک، نافه مشک معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت)، مشک (که از نافه ی آهوی ختایی می گیرند)، عطر مشک، غالیه

musk

<hr> (جانور شناسی) گـاومشک (ovibos moschatus که بومی نواحی شمالگانی امریکا و گرین لند است)، یکجور گاو عنبر در دریاهای شمالی امریکا

(جانور شناسی) گـاومشک (ovibos moschatus که بومی نواحی شمالگانی امریکا و گرین لند است)، یکجور گاو عنبر در دریاهای شمالی امریکا

musk ox

<hr> (کانادا و الاسکا) مرداب لشبرگی (مرداب یا باتلاق پر از مواد گیاهی در حال تلاشی که معمولا روی آنها را خزه گرفته است)

(کانادا و الاسکا) مرداب لشبرگی (مرداب یا باتلاق پر از مواد گیاهی در حال تلاشی که معمولا روی آنها را خزه گرفته است)

muskeg

<hr> معنی : تفنگ فتیلهای، شاهین کوچک نر <hr> معانی دیگر : (جنگ افزار قدیم) چمخال، شمخال

معنی : تفنگ فتیلهای، شاهین کوچک نر معانی دیگر : (جنگ افزار قدیم) چمخال، شمخال

musket

<hr> معنی : تفنگ دار <hr> معانی دیگر : (سابقا - سرباز مسلح به شمخال) شمخال دار

معنی : تفنگ دار معانی دیگر : (سابقا - سرباز مسلح به شمخال) شمخال دار

musketeer

<hr> معنی : تیر اندازی، تفنگ، تفنگ ها <hr> معانی دیگر : فن تیراندازی با شمخال، شمخال گری، شمخال ها، جنگ افزارهای شمخال مانند

معنی : تیر اندازی، تفنگ، تفنگ ها معانی دیگر : فن تیراندازی با شمخال، شمخال گری، شمخال ها، جنگ افزارهای شمخال مانند

musketry

<hr> معنی : تیل، خربوزه تخم قند <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) خربزه ی تخم قند (انواع خربزه های خانواده ی gourd که بر بته های آویزگر cucumis melo می رویند و طالبی و گرمک هم از همین جنس هستند)، یکجور میوه بسیارخوشبو مانند طالبی خربزه کوتور

معنی : تیل، خربوزه تخم قند معانی دیگر : (گیاه شناسی) خربزه ی تخم قند (انواع خربزه های خانواده ی gourd که بر بته های آویزگر cucumis melo می رویند و طالبی و گرمک هم از همین جنس هستند)، یکجور میوه بسیارخوشبو مانند طالبی خربزه کوتور

muskmelon

<hr> معنی : موش ابی، خز این موش <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) موش آبی (انواع جوندگان آبزی و بومی امریکا از تیره ی cricetidae)، کر موش، موش آبی امریکایی شمالی، کرموش، خزاین موش

معنی : موش ابی، خز این موش معانی دیگر : (جانورشناسی) موش آبی (انواع جوندگان آبزی و بومی امریکا از تیره ی cricetidae)، کر موش، موش آبی امریکایی شمالی، کرموش، خزاین موش

muskrat

<hr> معنی : مشک دار، مشکبار <hr> معانی دیگر : مشکی، خوشبوی، مشکسان

معنی : مشک دار، مشکبار معانی دیگر : مشکی، خوشبوی، مشکسان

musky

<hr> معنی : مسلمان <hr> معانی دیگر : وابسته به اسلام و مسلمانان، اسلامی، پیرو اسلام

معنی : مسلمان معانی دیگر : وابسته به اسلام و مسلمانان، اسلامی، پیرو اسلام

muslim

<hr> معنی : چیت موصلی <hr> معانی دیگر : پارچه ی کتانی محکم (که برای ملافه و روکش متکا به کار می رود و اصل آن از شهر موصل در عراق بوده)، یکجور پارچه پشت نما که از ان جامه های زنانه و پرده درست میکنند

معنی : چیت موصلی معانی دیگر : پارچه ی کتانی محکم (که برای ملافه و روکش متکا به کار می رود و اصل آن از شهر موصل در عراق بوده)، یکجور پارچه پشت نما که از ان جامه های زنانه و پرده درست میکنند

muslin

<hr> معنی : تقلا، کوشش، تلاش، درهم و برهمی، بهم خوردگی، درهم و برهم یا کثیف کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بی نظمی، بی سامانی، هو و جنجال، (محلی) بگومگو، مشاجره

معنی : تقلا، کوشش، تلاش، درهم و برهمی، بهم خوردگی، درهم و برهم یا کثیف کردن معانی دیگر : (عامیانه) بی نظمی، بی سامانی، هو و جنجال، (محلی) بگومگو، مشاجره

muss

<hr> معنی : صدف دو کپهای، صدف باریک دریایی و رودخانهای <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ماسل (انواع صدف های دوکفه ای و گاهی خوراکی به ویژه صدف دریایی از تیره ی mytilidae که به بدنه ی کشتی و سنگ و غیره می چسبند و صدف آب شیرین از تیره ی unionidae که از آن دکمه می سازند)

معنی : صدف دو کپهای، صدف باریک دریایی و رودخانهای معانی دیگر : (جانورشناسی) ماسل (انواع صدف های دوکفه ای و گاهی خوراکی به ویژه صدف دریایی از تیره ی mytilidae که به بدنه ی کشتی و سنگ و غیره می چسبند و صدف آب شیرین از تیره ی unionidae که از آن دکمه می سازند)

mussel

<hr> بنیتو موسولینی (نخست وزیر فاشیست ایتالیا)

بنیتو موسولینی (نخست وزیر فاشیست ایتالیا)

mussolini

<hr> موسور گسکی (آهنگساز روسی)

موسور گسکی (آهنگساز روسی)

mussorgsky

<hr> معنی : فرض، باید، بایست، میبایستی، لابد شدن <hr> معانی دیگر : بایستی، بایستن، (برای بیان احتمال یا احتراز ناپذیری و غیره) شاید، گویی، مثل اینکه، لابد، کار ضروری، چیز ضروری، چیز واجب، ضروری، واجب، لازم، اجباری، گشن، فحل، مست، (از ریشه ی فارسی: مست)، فحل شدن، گشن شدگی (به ویژه در مورد فیل نر به کار می رود)، آب انگور (پیش از تخمیر)، آب میوه، نم، رطوبت، نم کشیدگی، بایسته

معنی : فرض، باید، بایست، میبایستی، لابد شدن معانی دیگر : بایستی، بایستن، (برای بیان احتمال یا احتراز ناپذیری و غیره) شاید، گویی، مثل اینکه، لابد، کار ضروری، چیز ضروری، چیز واجب، ضروری، واجب، لازم، اجباری، گشن، فحل، مست، (از ریشه ی فارسی: مست)، فحل شدن، گشن شدگی (به ویژه در مورد فیل نر به کار می رود)

must

<hr> معنی : سبیل <hr> معانی دیگر : بروت

معنی : سبیل معانی دیگر : بروت

mustache

mustachioed

<hr> معنی : اسب وحشی، گور اسب <hr> معانی دیگر : (اسب ریزه اندام وحشی یا نیمه وحشی بومی دشت های جنوب غربی ایالات متحده) مستانگ

معنی : اسب وحشی، گور اسب معانی دیگر : (اسب ریزه اندام وحشی یا نیمه وحشی بومی دشت های جنوب غربی ایالات متحده) مستانگ

mustang

<hr> معنی : خردل، درخت خردل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گیاه خردل (انواع گیاهان یک سال زی از جنس brassica از خانواده ی crucifer که گل زرد می دهند)، سپندان، خردل (دانه ی آرد شده ی برخی از این گیاهان به ویژه brassica nigra)، سس خردل، (رنگ) زردتیره

معنی : خردل، درخت خردل معانی دیگر : (گیاه شناسی) گیاه خردل (انواع گیاهان یک سال زی از جنس brassica از خانواده ی crucifer که گل زرد می دهند)، سپندان، خردل (دانه ی آرد شده ی برخی از این گیاهان به ویژه brassica nigra)، سس خردل، (رنگ) زردتیره

mustard

<hr> (جنگ افزار شیمیایی) گاز خردل (به فرمول ch2clch2)2s) - نوعی سلاح شیمیایی)

(جنگ افزار شیمیایی) گاز خردل (به فرمول ch2clch2)2s) - نوعی سلاح شیمیایی)

mustard gas

<hr> روغن خردل (که در صابون سازی کاربرد دارد)، روغن تل

روغن خردل (که در صابون سازی کاربرد دارد)، روغن تل

واژه های حرف "m" - جملات نمونه