جملات نمونه

<hr> معنی : مرور، گذرنده، عبور، مرگ، فانی، زود گذر، بالغ بر، در گذشت <hr> معانی دیگر : (رجوع شود به: pass) گذشت، تصویب، پاس، عابر، رهگذر، گذرا، کوتاه، موقتی، آنی، ناپایا، (قدیمی) بسیار، به شدت، سطحی، با بی دقتی، مجمل، سرسری، (نمره) قبولی

معنی : مرور، گذرنده، عبور، مرگ، فانی، زود گذر، بالغ بر، در گذشت معانی دیگر : (رجوع شود به: pass) گذشت، تصویب، پاس، عابر، رهگذر، گذرا، کوتاه، موقتی، آنی، ناپایا، (قدیمی) بسیار، به شدت، سطحی، با بی دقتی، مجمل، سرسری، (نمره) قبولی

passing

<hr> معنی : عشق، شور، هوای نفس، اشتیاق و علاقه شدید، هوی، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، احساسات شدید، اغراض نفسانی <hr> معانی دیگر : (احساس شدید عشق یا شهوت یا خشم یا اشتیاق یا ترس و غیره) شور، شورمندی، فزون سهش، فزون سترسا، (شدید) شهوت، حرارت، ولع، (جمع) احساسات، فزون سهش ها، (در اصل) رنج و اندوه (مثلا عذاب شهید)، شرح عذاب شهید، شرح مصائب ائمه، (p بزرگ) رنج و اندوه حضرت عیسی در روزهای آخر عمرش، شرح مصیبت های عیسی (که در انجیل آمده)، اثر هنری درباره ی مصیبت های عیسی، اغرا­ نفسانی

معنی : عشق، شور، هوای نفس، اشتیاق و علاقه شدید، هوی، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، احساسات شدید، اغراض نفسانی معانی دیگر : (احساس شدید عشق یا شهوت یا خشم یا اشتیاق یا ترس و غیره) شور، شورمندی، فزون سهش، فزون سترسا، (شدید) شهوت، حرارت، ولع، (جمع) احساسات، فزون سهش ها، (در اصل) رنج و اندوه (مثلا عذاب

passion

<hr> میوه ی گل ساعتی (رجوع شود به: passionflower)

میوه ی گل ساعتی (رجوع شود به: passionflower)

passion fruit

<hr> نمایش مذهبی درباره ی مصیبت های حضرت عیسی، تعزیه، نمایش مصیبت و شهادت

نمایش مذهبی درباره ی مصیبت های حضرت عیسی، تعزیه، نمایش مصیبت و شهادت

passion play

<hr> معنی : سودایی، شهوانی، احساساتی، اتشی مزاج <hr> معانی دیگر : پر احساسات، پرشور، پرسهش، پرسترسا، پر حرارت، پر اشتیاق، شهوتی، پر شهوت، زود خشم، آتشی، غیظی

معنی : سودایی، شهوانی، احساساتی، اتشی مزاج معانی دیگر : پر احساسات، پرشور، پرسهش، پرسترسا، پر حرارت، پر اشتیاق، شهوتی، پر شهوت، زود خشم، آتشی، غیظی

passionate

<hr> ازروی تندخویی، باتندی، بطورشهوت امیز، باشورو غیرت

ازروی تندخویی، باتندی، بطورشهوت امیز، باشورو غیرت

passionately

<hr> بی احساسات، بی شور، عاری از شور و هیجان، سرد، آرام، خون سرد، غیر شهوانی

بی احساسات، بی شور، عاری از شور و هیجان، سرد، آرام، خون سرد، غیر شهوانی

passionless

passions

<hr> معنی : تابع، بی حس، تاثر پذیر، غیر فعال، بی حال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، دستخوش عامل خارجی، مطیع وتسلیم <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) مجهول (مثلا عبارت "was hit" در این جمله: he was hit by a ball)، وا رفته، بی عرضه، بی تفاوت، بی عار، بی بخار، ناکنش ور، ناجنبا، ساکن، آرام، بی کنش، تسلیم، مطیع، رام، کنش گیر، منفعل، پذیرا (در برابر: کنش ور active)، مفعول

معنی : تابع، بی حس، تاثر پذیر، غیر فعال، بی حال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، دستخوش عامل خارجی، مطیع وتسلیم معانی دیگر : (دستور زبان) مجهول (مثلا عبارت "was hit" در این جمله: he was hit by a ball)، وا رفته، بی عرضه، بی تفاوت، بی عار، بی بخار، ناکنش ور، ناجنبا، ساکن، آرام، بی کنش، تسلیم، مطیع، رام، کنش

passive

<hr> (پزشکی - مصونیتی که کودک در رحم مادر کسب می کند مثلا در اثر پادتن های انتقالی از مادر - مصونیت به دست آمده در اثر تلقیح پادتن از انسان یا حیوان مصون) ایمنی ناکنش ور، ایمنی غیر فعال

(پزشکی - مصونیتی که کودک در رحم مادر کسب می کند مثلا در اثر پادتن های انتقالی از مادر - مصونیت به دست آمده در اثر تلقیح پادتن از انسان یا حیوان مصون) ایمنی ناکنش ور، ایمنی غیر فعال

passive immunity

<hr> مقاومت منفی، پدفند ناکنشی، خودداری از قبول یاموافقت

مقاومت منفی، پدفند ناکنشی، خودداری از قبول یاموافقت

passive resistance

passive voice

<hr> ازروی بی ارادگی بربارانه، با تحمل، بی مقاومت، مطیعانه، باتاثر

ازروی بی ارادگی بربارانه، با تحمل، بی مقاومت، مطیعانه، باتاثر

passively

<hr> تخمل، عدوم مقاومت، حالت فعل مجهول، مجهولیت

تخمل، عدوم مقاومت، حالت فعل مجهول، مجهولیت

passiveness

<hr> ناکنش وری، منفعل بودگی، سکون، فلسفه صبر وعدم جنبش، رفتار از روی بی حالی، کنس پذیر گرایی

ناکنش وری، منفعل بودگی، سکون، فلسفه صبر وعدم جنبش، رفتار از روی بی حالی، کنس پذیر گرایی

passivism

<hr> معنی : انفعال، کنش پذیری، بی ارادگی <hr> معانی دیگر : ناکنشوری، عدم فعالیت، بی کنشی، بی هنایشی، کنش گیری، پذیرا بودن

معنی : انفعال، کنش پذیری، بی ارادگی معانی دیگر : ناکنشوری، عدم فعالیت، بی کنشی، بی هنایشی، کنش گیری، پذیرا بودن

passivity

<hr> معنی : مفتاح، کلید خصوصی، کلیدی که چند قفل را باز کند <hr> معانی دیگر : کلید، شاه کلید (که همه درها را باز می کند)، کلید خصوصی

معنی : مفتاح، کلید خصوصی، کلیدی که چند قفل را باز کند معانی دیگر : کلید، شاه کلید (که همه درها را باز می کند)، کلید خصوصی

passkey

<hr> معنی : تسلیم، معبر، عید فصح <hr> معانی دیگر : (مذهب یهود) عید فصح، فصح، عید فطیر، قربانی فصح، 1- نادیده انگاشتن، حذف کردن 2- ترفیع (و غیره) ندادن به، عید فصح، عید فطر، غفلت کردن

معنی : تسلیم، معبر، عید فصح معانی دیگر : (مذهب یهود) عید فصح، فصح، عید فطیر، قربانی فصح، 1- نادیده انگاشتن، حذف کردن 2- ترفیع (و غیره) ندادن به، عید فصح، عید فطر، غفلت کردن

passover

<hr> معنی : تذکره، کلید، گذرنامه، وسیله دخول <hr> معانی دیگر : پاسپورت، رجوع شود به: safe-conduct

معنی : تذکره، کلید، گذرنامه، وسیله دخول معانی دیگر : پاسپورت، رجوع شود به: safe-conduct

passport

<hr> معنی : نشانی، رمز عبور، کلمه رمز، اسم رمز، اسم عبور، اسم شب <hr> معانی دیگر : شبنام

معنی : نشانی، رمز عبور، کلمه رمز، اسم رمز، اسم عبور، اسم شب معانی دیگر : شبنام

password

<hr> معنی : سابقه، پیشینه، ماقبل، ماورای، پایان یافته، وابسته بزمان گذشته، قبلی، قدیمی، گذشته، سابق، پیش، دور از، پیش از، در ماورای، گذشته از <hr> معانی دیگر : سپری شده، پیشین، اسبق، (در گفتن زمان) بعد از، پس از، (سن) بزرگتر از، مسن تر از، بیشتر، ورای، فراسوی، بالاتر، آنطرف تر، فراتر، تاریخ گذشته، (نادر) اسم مفعول فعل: pass، (دستور زبان) ماضی، زمان گذشته، ماضی

معنی : سابقه، پیشینه، ماقبل، ماورای، پایان یافته، وابسته بزمان گذشته، قبلی، قدیمی، گذشته، سابق، پیش، دور از، پیش از، در ماورای، گذشته از معانی دیگر : سپری شده، پیشین، اسبق، (در گفتن زمان) بعد از، پس از، (سن) بزرگتر از، مسن تر از، بیشتر، ورای، فراسوی، بالاتر، آنطرف تر، فراتر، تاریخ گذشته، (نادر) اسم 

past

<hr> (به ویژه در باشگاه و انجمن و غیره) رئیس پیشین، استاد پیشین، استاد قدیمی

(به ویژه در باشگاه و انجمن و غیره) رئیس پیشین، استاد پیشین، استاد قدیمی

past master

<hr> معنی : اسم مفعول <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) اسم مفعول (مانند: "spoken" در "he has spoken")، صفت مفعولی (مانند: "polished" در "polished silver")، (دستور زبان) اسم مفعول (مانند: spoken در he has spoken)، صفت مفعولی (مانند: polished در polished silver)

معنی : اسم مفعول معانی دیگر : (دستور زبان) اسم مفعول (مانند: "spoken" در "he has spoken")، صفت مفعولی (مانند: "polished" در "polished silver")، (دستور زبان) اسم مفعول (مانند: spoken در he has spoken)، صفت مفعولی (مانند: polished در polished silver)

past participle

<hr> (دستور زبان) گذشته ی کامل، ماضی بعید

(دستور زبان) گذشته ی کامل، ماضی بعید

past perfect

<hr> معنی : زمان گذشته، ماضی <hr> معانی دیگر : زمان گذشته

معنی : زمان گذشته، ماضی معانی دیگر : زمان گذشته

past tense

<hr> معنی : پاستا <hr> معانی دیگر : (ماکارونی و سایر خوراکی های مشابه) پاستا، لاخشه، رشته فرنگی

معنی : پاستا معانی دیگر : (ماکارونی و سایر خوراکی های مشابه) پاستا، لاخشه، رشته فرنگی

pasta

<hr> معنی : خمیر، نوعی شیرینی، سریش، چسب، گل یا خمیر، چسبیدن، چسباندن، چسب زدن به <hr> معانی دیگر : هر چیز خمیر مانند، گل کوزه گری و سفالگری، گل سرشور، چسباندن (با سریش)، چسب زدن، دوساندن، (با چسباندن) پوشاندن، خمیر (به ویژه برای شیرینی پزی یا آشپزی - به خمیر نانوایی می گویند: dough)، رجوع شود به: pasta، هرشیرینی یا آبنبات ژله مانند، جواهر بدل، شیشه ای که از آن جواهر بدل می سازند (strass هم می گویند)، (خودمانی) ضربه ی مشت، ضربه، مشت زدن، کتک زدن، خمیر زدن

معنی : خمیر، نوعی شیرینی، سریش، چسب، گل یا خمیر، چسبیدن، چسباندن، چسب زدن به معانی دیگر : هر چیز خمیر مانند، گل کوزه گری و سفالگری، گل سرشور، چسباندن (با سریش)، چسب زدن، دوساندن، (با چسباندن) پوشاندن، خمیر (به ویژه برای شیرینی پزی یا آشپزی - به خمیر نانوایی می گویند: dough)، رجوع شود به: pasta، هرشی

paste

<hr> معنی : قلابی، کارت ویزیت، ورقبازی، مقوا، کاغذ مقوایی <hr> معانی دیگر : (خودمانی) هرچیز ساخته شده از مقوا، بلیت (و غیره)، مقوایی

معنی : قلابی، کارت ویزیت، ورقبازی، مقوا، کاغذ مقوایی معانی دیگر : (خودمانی) هرچیز ساخته شده از مقوا، بلیت (و غیره)، مقوایی

pasteboard

pasted

<hr> معنی : وسمه، نقاشی با مداد رنگی، نیل گیاه، ایساتیس رنگرزان، خمیر مواد رنگی <hr> معانی دیگر : پودر رنگ که با انگم آمیخته و به صورت خمیر در می آید و از آن مداد شمعی می سازند، گچ رنگی، پاستل، رنگ شمعی، مداد شمعی، نقاشی یا تصویر (با مداد شمعی یا رنگ شمعی)

معنی : وسمه، نقاشی با مداد رنگی، نیل گیاه، ایساتیس رنگرزان، خمیر مواد رنگی معانی دیگر : پودر رنگ که با انگم آمیخته و به صورت خمیر در می آید و از آن مداد شمعی می سازند، گچ رنگی، پاستل، رنگ شمعی، مداد شمعی، نقاشی یا تصویر (با مداد شمعی یا رنگ شمعی)

pastel

<hr> (شخص یا دستگاه که می چسباند) چسباننده، چسباندنی

(شخص یا دستگاه که می چسباند) چسباننده، چسباندنی

paster

<hr> معنی : بخولق، قسمت سفلای پای اسب، بخولق چهارپایان <hr> معانی دیگر : (پای اسب و سگ و خر و غیره) بخولق

معنی : بخولق، قسمت سفلای پای اسب، بخولق چهارپایان معانی دیگر : (پای اسب و سگ و خر و غیره) بخولق

pastern

<hr> لویی پاستور (دانشمند فرانسوی)

لویی پاستور (دانشمند فرانسوی)

pasteur

pasteurisation

pasteurise

pasteurised

<hr> پاستوریزه سازی، پاستوری کردن، پاستوریزه کردن

پاستوریزه سازی، پاستوری کردن، پاستوریزه کردن

pasteurization

<hr> معنی : پاستوریزه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه شیر) پاستوری کردن، سترون ساختن میکروب طبق روش پاستور

معنی : پاستوریزه کردن معانی دیگر : (به ویژه شیر) پاستوری کردن، سترون ساختن میکروب طبق روش پاستور

pasteurize

pasteurized

<hr> معنی : ساختگی <hr> معانی دیگر : (موسیقی و هنر و ادبیات - اثری که از آمیختن یا پهلوی هم گذاشتن چند اثر مختلف درست شده است) هم آمیزه، پاستیش، اثر التقاطی، (اثری که به منظور تقلید یا تمسخر اثر دیگر درست شده باشد) اثر تقلیدی، مانشکاری، تقلید ادبی یا صنعتی از اثار استادان فن

معنی : ساختگی معانی دیگر : (موسیقی و هنر و ادبیات - اثری که از آمیختن یا پهلوی هم گذاشتن چند اثر مختلف درست شده است) هم آمیزه، پاستیش، اثر التقاطی، (اثری که به منظور تقلید یا تمسخر اثر دیگر درست شده باشد) اثر تقلیدی، مانشکاری، تقلید ادبی یا صنعتی از اثار استادان فن

pastiche

<hr> معنی : بخور، مداد رنگی، مکیدنی <hr> معانی دیگر : قرص، قرص مکیدنی، خمیر رنگ (که با آن مداد شمعی می سازند)، پاستل، گچ رنگی، pastil خمیری که برای بخور دادن بکاررود، قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد

معنی : بخور، مداد رنگی، مکیدنی معانی دیگر : قرص، قرص مکیدنی، خمیر رنگ (که با آن مداد شمعی می سازند)، پاستل، گچ رنگی، pastil خمیری که برای بخور دادن بکاررود، قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد

pastille

<hr> معنی : سرگرمی، تفریح، ورزش، مشغولیات، کاروقت گذری <hr> معانی دیگر : وقت گذرانی، کاروقت گذران

معنی : سرگرمی، تفریح، ورزش، مشغولیات، کاروقت گذری معانی دیگر : وقت گذرانی، کاروقت گذران

pastime

<hr> معنی : چوپان، شبان، شبانی، پیشوای روحانی، شعر روستایی <hr> معانی دیگر : کشیش، رهبر روحانی، مرشد

معنی : چوپان، شبان، شبانی، پیشوای روحانی، شعر روستایی معانی دیگر : کشیش، رهبر روحانی، مرشد

pastor

<hr> وابسته به شبانان و زندگی آنها، شبانی، چوپانی، وابسته به ادبیات شبانی، وابسته به کشیش، کشیشی، ساده و روستایی، ساده و طبیعی، طبیعی و دلنواز، بی پیرایه و خوشایند، نامه یا اعلامیه ی رسمی (از سوی مطران یا مطران های ناحیه)، رجوع شود به: pastorale، روستایی، دشتی

وابسته به شبانان و زندگی آنها، شبانی، چوپانی، وابسته به ادبیات شبانی، وابسته به کشیش، کشیشی، ساده و روستایی، ساده و طبیعی، طبیعی و دلنواز، بی پیرایه و خوشایند، نامه یا اعلامیه ی رسمی (از سوی مطران یا مطران های ناحیه)، رجوع شود به: pastorale، روستایی، دشتی

pastoral

<hr> معنی : چوپانی، روش نامه نویسی اسقفی، سبک شعر روستایی <hr> معانی دیگر : روش نامه نویسی اسقفی، چوپانی، سبک شعر روستایی

معنی : چوپانی، روش نامه نویسی اسقفی، سبک شعر روستایی معانی دیگر : روش نامه نویسی اسقفی، چوپانی، سبک شعر روستایی

pastoralism

<hr> دامپرور (به ویژه دامدار ایلیاتی و کوچگر)، گله دار، شبان پیشه، سازنده شعرهای روستایی، چوپان

دامپرور (به ویژه دامدار ایلیاتی و کوچگر)، گله دار، شبان پیشه، سازنده شعرهای روستایی، چوپان

pastoralist

<hr> معنی : روحانیون، مقام شبانی کلیسا، پیشوایی روحانی <hr> معانی دیگر : مقام و وظایف کشیش، دوران تصدی کشیش، کشیشی

معنی : روحانیون، مقام شبانی کلیسا، پیشوایی روحانی معانی دیگر : مقام و وظایف کشیش، دوران تصدی کشیش، کشیشی

pastorate

<hr> (گوشت دودی شده ی شانه ی گاو) پاسترامی، گوشت ادویه زده ودودی شده شانه گاو

(گوشت دودی شده ی شانه ی گاو) پاسترامی، گوشت ادویه زده ودودی شده شانه گاو

واژه های حرف "p" - جملات نمونه