جملات نمونه

<hr> معنی : شیرینی، شیرینی پزی، کماج و کلوچه و مانند انها <hr> معانی دیگر : (انواع شیرینی های ساخته شده از این خمیر) کیک، پای، نان شیرینی (و غیره)، خمیر شیرینی پزی

معنی : شیرینی، شیرینی پزی، کماج و کلوچه و مانند انها معانی دیگر : (انواع شیرینی های ساخته شده از این خمیر) کیک، پای، نان شیرینی (و غیره)، خمیر شیرینی پزی

pastry

<hr> معنی : مرتع، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در <hr> معانی دیگر : چرانش، چراندن، pasture چراگاه، چرانیدن، تغذیه کردن

معنی : مرتع، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در معانی دیگر : چرانش، چراندن، pasture چراگاه، چرانیدن، تغذیه کردن

pasturage

<hr> معنی : علفزار، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در، چریدن، چراندن، تغذیه کردن، چرانیدن <hr> معانی دیگر : (علف و غیره که چرندگان از آن تغذیه می کنند) مرغ، قصیل، فریز، چرامین، چمن، سبزه، مرغزار، مرتع، به چرا واداشتن، چرا کردن، (قدیمی) خوراک، قوت، تغذیه

معنی : علفزار، چرا گاه، گیاه و علق قصیل، چریدن در، چریدن، چراندن، تغذیه کردن، چرانیدن معانی دیگر : (علف و غیره که چرندگان از آن تغذیه می کنند) مرغ، قصیل، فریز، چرامین، چمن، سبزه، مرغزار، مرتع، به چرا واداشتن، چرا کردن، (قدیمی) خوراک، قوت، تغذیه

pasture

pastureland

<hr> معنی : کلوچه قیمه دار، شیرینی میوه دار، خمیری، خمیر مانند، چسب مانند <hr> معانی دیگر : رنگ پریده، (انگلیس) پای، پای گوشت دار (meat pie هم می گویند)، دست پیچ

معنی : کلوچه قیمه دار، شیرینی میوه دار، خمیری، خمیر مانند، چسب مانند معانی دیگر : رنگ پریده، (انگلیس) پای، پای گوشت دار (meat pie هم می گویند)، دست پیچ

pasty

<hr> معنی : قالب، چونه، دست زدن اهسته، بموقع، ثابت، بهنگام، اهسته دست زدن به، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، نوازش کردن، بطور مناسب <hr> معانی دیگر : مخفف:، حق انحصاری، بوقت، ساختگی، غیر صمیمانه، تند و سرسری، حاضر جوابانه، تند و خوب آموخته (یا از حفظ شده)، سرضرب، درجا، فوری، (آهسته با کف دست یا هرچیز پهن) زدن، ناز کردن، ضربه ی ملایم زدن، با ضربه های ملایم پهن کردن یا شکل دادن، با صدای تپ تپ دویدن یا حرکت کردن، ضربه ی ملایم (برای تسلی یا تشویق)، ضربه ی ملایم (برای شکل دادن و غیره)، صدای ضربه ی ملایم، تاپ، تپ تپ، قلمبه ی کوچک، کنجله، (گاو و غیره) تپاله، سرگین، پشکل، بی حرکت

معنی : قالب، چونه، دست زدن اهسته، بموقع، ثابت، بهنگام، اهسته دست زدن به، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، نوازش کردن، بطور مناسب معانی دیگر : مخفف:، حق انحصاری، بوقت، ساختگی، غیر صمیمانه، تند و سرسری، حاضر جوابانه، تند و خوب آموخته (یا از حفظ شده)، سرضرب، درجا، فوری، (آهسته با کف دست یا هرچیز په

<hr> معنی : پاتاگونیا، ناحیهای درجنوب ارژانتین وشیلی <hr> معانی دیگر : (ناحیه ی خشک و علفزار در جنوب امریکای جنوبی) پاتا گونیا

معنی : پاتاگونیا، ناحیهای درجنوب ارژانتین وشیلی معانی دیگر : (ناحیه ی خشک و علفزار در جنوب امریکای جنوبی) پاتا گونیا

patagonia

<hr> معنی : مسخره، مشمع روی زخم، تکه، مدت، وصله، قطعه زمین، زمان معین، وصله ناجور، وصله دوزی کردن، بهم جور کردن، تعمیر کردن، وصله کردن <hr> معانی دیگر : پینه، پرگاله، پهرو، ژنده، لاخه، چسب زخم، نوار چسب برای روی زخم، (پارچه ی سیاه که با آن چشم را می پوشانند) چشم پوش، چشم بند، بالشتک چشم، (کوچک) تکه، لخته، قطعه، قواره، پهنک، (پوست و غیره) لک، لکه، پیسی، زغار، تفسه، وژنگ، مزرعه ی کوچک، کشتزار، کردو، پالیز، مرزو، جالیز، پاشنگاه، (برق و مکانیک) سیم همبند، سیم رابط، سیم سرهم بندی، همبندی کردن، پرگاله کردن، پینه کردن، پهرو کردن، به هم دوختن، (معمولا با: up یا together) با عجله ساختن، سرهم بندی کردن، اصلاح کردن، فیصله دادن، رجوع شود به: beauty spot، (کامپیوتر) پرگاله، (دستور اضافی) پس دستور، (ارتش) سردوشی، یخ شناور، یخپاره، (قدیمی)، دلقک دربار

معنی : مسخره، مشمع روی زخم، تکه، مدت، وصله، قطعه زمین، زمان معین، وصله ناجور، وصله دوزی کردن، بهم جور کردن، تعمیر کردن، وصله کردن معانی دیگر : پینه، پرگاله، پهرو، ژنده، لاخه، چسب زخم، نوار چسب برای روی زخم، (پارچه ی سیاه که با آن چشم را می پوشانند) چشم پوش، چشم بند، بالشتک چشم، (کوچک) تکه، لخته، قطع

patch

patch up

<hr> وصله دار، پینه دار، تیکه تیکه، مرقع

وصله دار، پینه دار، تیکه تیکه، مرقع

patched

patches

<hr> وصله داری، جوربجور، ناجوری

وصله داری، جوربجور، ناجوری

patchiness

<hr> معنی : وصله <hr> معانی دیگر : سرهم بندی

معنی : وصله معانی دیگر : سرهم بندی

patching

<hr> معنی : نعناع هندی، پچولی <hr> معانی دیگر : patchouly گ

معنی : نعناع هندی، پچولی معانی دیگر : patchouly گ

patchouli

<hr> معنی : کار سرهم بندی، قلاب دوزی، اش شله قلمکار، چهل تکه، جسته گریخته، وصله دوزی، چهل تکه <hr> معانی دیگر : آش شله قلمکار، قاتی پاتی، دیمی، ناجور، مرصع

معنی : کار سرهم بندی، قلاب دوزی، اش شله قلمکار، چهل تکه، جسته گریخته، وصله دوزی، چهل تکه معانی دیگر : آش شله قلمکار، قاتی پاتی، دیمی، ناجور، مرصع

patchwork

<hr> معنی : جور بجور، تکه تکه، وصله وصله، وصله دار <hr> معانی دیگر : وصله مانند، ناهمگون، منقطع، پرپرگاله، پرپهرو

معنی : جور بجور، تکه تکه، وصله وصله، وصله دار معانی دیگر : وصله مانند، ناهمگون، منقطع، پرپرگاله، پرپهرو

patchy

<hr> معنی : سر، مغز، کله، سر یا قسمتی از سر انسان <hr> معانی دیگر : فرق سر

معنی : سر، مغز، کله، سر یا قسمتی از سر انسان معانی دیگر : فرق سر

pate

<hr> معنی : سر خر، کاسه زانو، استخوان کشکک، طشت کوچک <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) کاسه ی زانو، کشکک (kneecap هم می گویند)، (روم باستان) پیاله

معنی : سر خر، کاسه زانو، استخوان کشکک، طشت کوچک معانی دیگر : (کالبد شناسی) کاسه ی زانو، کشکک (kneecap هم می گویند)، (روم باستان) پیاله

patella

<hr> معنی : دوری، بشقاب نان عشای ربانی <hr> معانی دیگر : (مراسم عشای ربانی) بشقاب نان (معمولا از فلز گرانبها)، سینی

معنی : دوری، بشقاب نان عشای ربانی معانی دیگر : (مراسم عشای ربانی) بشقاب نان (معمولا از فلز گرانبها)، سینی

paten

<hr> وضوح، آشکاری، مبرهن بودن، ژشکاری، گشودگی، گستردگی

وضوح، آشکاری، مبرهن بودن، ژشکاری، گشودگی، گستردگی

patency

<hr> معنی : حق ثبت اختراع، دارای حق انحصاری، امتیاز نامه، دارای حق امتیاز، گشاده، بوسیله حق امتیاز محفوظ مانده، ظاهر، اشکار، امتیازی، ازاد، اعطا کردن، امتیاز یا حق انحصاری بکسی دادن <hr> معانی دیگر : آشکار، هویدا، واضح، مبرهن، وابسته به به ثبت رساندن و دادن حقوق انحصاری، فردادنامه ای، انحصاری، به ثبت رسیده و انحصاری، فردادی، (اختراع و غیره را) به ثبت رساندن، حق انحصاری گرفتن، امتیاز گرفتن، فرداد گرفتن، فردادنامه گرفتن، (هر چیز) قابل ملاحظه و بررسی عموم، در ملا عام، اعطا شده از طریق امتیاز نامه، همگانی، برای همگان، در دسترس همه، سرگشاده، در معرض، باز، روان، بدون انسداد، اختراع ثبت شده، فرداد شده، تازه، غیر عادی (patented هم می گویند)، (گیاه شناسی - جانور شناسی) گسترده، پهن شده (patulous هم می گویند)، ورین رو، جواز حق انحصاری، فردات نامه، جواز ویژه، جواز ثبت اختراع، امتیاز ساخت یا بهره برداری انحصاری، حق انحصاری دادن، فرداد دادن، فردادنامه دادن، امتیازنامه دادن، مفتوح، محسوس، اعطا کردن امتیاز

معنی : حق ثبت اختراع، دارای حق انحصاری، امتیاز نامه، دارای حق امتیاز، گشاده، بوسیله حق امتیاز محفوظ مانده، ظاهر، اشکار، امتیازی، ازاد، اعطا کردن، امتیاز یا حق انحصاری بکسی دادن معانی دیگر : آشکار، هویدا، واضح، مبرهن، وابسته به به ثبت رساندن و دادن حقوق انحصاری، فردادنامه ای، انحصاری، به ثبت رسیده و 

patent

patent leather

<hr> داروی به ثبت رسیده (داروی اختصاصی یک شرکت داروسازی که دیگران حق تقلید از آن را ندارند)، داروی اسپسیالیته، داروی اختصاصی

داروی به ثبت رسیده (داروی اختصاصی یک شرکت داروسازی که دیگران حق تقلید از آن را ندارند)، داروی اسپسیالیته، داروی اختصاصی

patent medicine

<hr> اداره ی ثبت اختراعات و نام های انحصاری و امتیازات، فرداد خانه، اداره ی فردادها، اداره ثبت اختراعات

اداره ی ثبت اختراعات و نام های انحصاری و امتیازات، فرداد خانه، اداره ی فردادها، اداره ثبت اختراعات

patent office

patentable

patented

<hr> معنی : صاحب اختراع ثبت شده، ذینفع اختراع به ثبت رسیده <hr> معانی دیگر : دارنده ی حق انحصاری، امتیازدار، صاحب امتیاز، دارنده ی فرداد، فرداد دار

معنی : صاحب اختراع ثبت شده، ذینفع اختراع به ثبت رسیده معانی دیگر : دارنده ی حق انحصاری، امتیازدار، صاحب امتیاز، دارنده ی فرداد، فرداد دار

patentee

<hr> آشکارا، به وضوح، بطور اشکار

آشکارا، به وضوح، بطور اشکار

patently

<hr> معنی : پدر، پدر روحانی <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - شوخی آمیز) پدر، والتر پایتر (نویسنده ی انگلیسی)، پدر روحانی عنوان کشیشان است

معنی : پدر، پدر روحانی معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - شوخی آمیز) پدر، والتر پایتر (نویسنده ی انگلیسی)، پدر روحانی عنوان کشیشان است

pater

<hr> معنی : بزرگ خانواده، پیر قوم <hr> معانی دیگر : پدر خانواده، سرپرست خانواده، بزرگ خاندان

معنی : بزرگ خانواده، پیر قوم معانی دیگر : پدر خانواده، سرپرست خانواده، بزرگ خاندان

paterfamilias

<hr> معنی : پدری، پدرانه، از پدر، دارای محبت پدری <hr> معانی دیگر : وابسته به پدر، پدر وار، از طرف پدر

معنی : پدری، پدرانه، از پدر، دارای محبت پدری معانی دیگر : وابسته به پدر، پدر وار، از طرف پدر

paternal

<hr> معنی : پدر سروری، پدرگرایی <hr> معانی دیگر : (نظام مدیریت یا حکومت) نظام آقا بالاسری، (با مردم) مثل کودک رفتار کردن، پدر مداری، پدرمابی، پدر سالاری

معنی : پدر سروری، پدرگرایی معانی دیگر : (نظام مدیریت یا حکومت) نظام آقا بالاسری، (با مردم) مثل کودک رفتار کردن، پدر مداری، پدرمابی، پدر سالاری

paternalism

paternalistic

paternally

<hr> معنی : اصل، اصلیت، صفات پدری، رفتار پدرانه <hr> معانی دیگر : پدر بودن، مقام پدری، پدری، نسب پدری، منشاء

معنی : اصل، اصلیت، صفات پدری، رفتار پدرانه معانی دیگر : پدر بودن، مقام پدری، پدری، نسب پدری، منشاء

paternity

paternity suit

<hr> (مسیحیت) دعایی که اینگونه آغاز می شود: ای پدر روحانی ما که در عرش هستی... (pater noster و the lord's prayer هم می گویند)، هر یک از دانه های درشت تسبیح که با آن این نیایش را ذکر می کنند، (قدیمی) تسبیح، (مسیحیت) دعایی که اینگونه آغاز می شود: ای پدر روحانی ما که در عرش هستی... (pater noster و the lords prayer هم می گویند)، دعای ربانی یا دعایی که عیسی تعلیم داده

(مسیحیت) دعایی که اینگونه آغاز می شود: ای پدر روحانی ما که در عرش هستی... (pater noster و the lord's prayer هم می گویند)، هر یک از دانه های درشت تسبیح که با آن این نیایش را ذکر می کنند، (قدیمی) تسبیح، (مسیحیت) دعایی که اینگونه آغاز می شود: ای پدر روحانی ما که در عرش هستی... (pater noster و the lords

paternoster

<hr> معنی : راه، جاده، مسیر، طریقه، طریق، مسلک، باریک راه، جاده مال رو <hr> معانی دیگر : کوره راه، پاراه، جاده ی مالرو، گذر، خط سیر، گذر راه، (مجازی) طریق، طریقت، روش، (در باغ ها و پارک ها و غیره) راه، راهچه، گشتگاه، مخفف:، آسیب شناختی، بیمارگونه

معنی : راه، جاده، مسیر، طریقه، طریق، مسلک، باریک راه، جاده مال رو معانی دیگر : کوره راه، پاراه، جاده ی مالرو، گذر، خط سیر، گذر راه، (مجازی) طریق، طریقت، روش، (در باغ ها و پارک ها و غیره) راه، راهچه، گشتگاه، مخفف:، آسیب شناختی، بیمارگونه

path

<hr> معنی : رقت انگیز، احساساتی، دارای احساسات شدید، تاثر اور، حزن اور، سوزناک <hr> معانی دیگر : (به وجود آورنده ی همدردی یا دلسوزی یا حزن) اندوه انگیز، حزن انگیز، اسفناک، تاثرانگیز، افسوس انگیز، دریغ انگیز، سزاوار ترحم، بدبخت، نگون بخت، بسیار بد (pathetical هم می گویند)، موثر

معنی : رقت انگیز، احساساتی، دارای احساسات شدید، تاثر اور، حزن اور، سوزناک معانی دیگر : (به وجود آورنده ی همدردی یا دلسوزی یا حزن) اندوه انگیز، حزن انگیز، اسفناک، تاثرانگیز، افسوس انگیز، دریغ انگیز، سزاوار ترحم، بدبخت، نگون بخت، بسیار بد (pathetical هم می گویند)، موثر

pathetic

<hr> بطور موثر، بطوررقت انگیز

بطور موثر، بطوررقت انگیز

pathetically

<hr> معنی : پیشرو، کاشف، راه یاب، بلد راه <hr> معانی دیگر : (امریکا) پیشگام، پیشتاز، مبتکر

معنی : پیشرو، کاشف، راه یاب، بلد راه معانی دیگر : (امریکا) پیشگام، پیشتاز، مبتکر

pathfinder

<hr> معنی : بی راه، ناشناخته، بدون جاده <hr> معانی دیگر : بی راه، بدون جاده، ناشناخته

معنی : بی راه، ناشناخته، بدون جاده معانی دیگر : بی راه، بدون جاده، ناشناخته

pathless

<hr> (به ویژه در مورد ریز اندامگان یا microorganisms) بیماری زا، پاتوژن (pathogene هم می گویند)، pathogene طب بیماریزا

(به ویژه در مورد ریز اندامگان یا microorganisms) بیماری زا، پاتوژن (pathogene هم می گویند)، pathogene طب بیماریزا

pathogen

<hr> معنی : بیماریزایی، مبحی پیدایش ناخوشی <hr> معانی دیگر : بیماری زایی (pathogeny هم می گویند)، طب بیماریزایی، مبحک پیدایش ناخوشی

معنی : بیماریزایی، مبحی پیدایش ناخوشی معانی دیگر : بیماری زایی (pathogeny هم می گویند)، طب بیماریزایی، مبحک پیدایش ناخوشی

pathogenesis

<hr> بیماریزا، ناخوشی زا، مولد مر­

بیماریزا، ناخوشی زا، مولد مر­

pathogenic

<hr> معنی : وابسته به اسیبشناسی <hr> معانی دیگر : وابسته به اسیب شناسی

معنی : وابسته به اسیبشناسی معانی دیگر : وابسته به اسیب شناسی

pathologic

<hr> وسواسی، بیمارگونه، بیمار (pathologic هم می گویند)، (پزشکی)، وابسته به آسیب شناسی، آسیب شناختی، وابسته به بیماری یا علت بیماری، بیماری زاد، وابسته به ناخوشی شناسی

وسواسی، بیمارگونه، بیمار (pathologic هم می گویند)، (پزشکی)، وابسته به آسیب شناسی، آسیب شناختی، وابسته به بیماری یا علت بیماری، بیماری زاد، وابسته به ناخوشی شناسی

pathological

<hr> معنی : اسیب شناس، پزشک ویژه گیر اسیب شناسی <hr> معانی دیگر : پزشک ویژه گیر اسیب شناسی، اسیب شناس

معنی : اسیب شناس، پزشک ویژه گیر اسیب شناسی معانی دیگر : پزشک ویژه گیر اسیب شناسی، اسیب شناس

واژه های حرف "p" - جملات نمونه