جملات نمونه

peace loving

peace of mind

<hr> قربانی کردن و سپاسگزاری در راه خداوند، شکر گذاری، پیشنهاد صلح

قربانی کردن و سپاسگزاری در راه خداوند، شکر گذاری، پیشنهاد صلح

peace offering

peace process

peace treaty

<hr> معنی : ارام، ملایم، صلح دوست، اشتی پذیر <hr> معانی دیگر : صلح جو، آرامش طلب، آشتی دوست، در حال صلح، در صلح و صفا

معنی : ارام، ملایم، صلح دوست، اشتی پذیر معانی دیگر : صلح جو، آرامش طلب، آشتی دوست، در حال صلح، در صلح و صفا

peaceable

<hr> با ارامش، ازروی صلح جویی

با ارامش، ازروی صلح جویی

peaceably

<hr> معنی : ارام، ملایم، مسالمت امیز، صلح امیز <hr> معانی دیگر : صلح جو، آرامش طلب، آشتی گرای، در صلح و صفا، راحت و آسوده، بی سرو صدا و مزاحمت، بی دردسر، (جا) دنج، مسالمت آمیز، آشتی جویانه، وابسته به دوران صلح، آشتی آمیز

معنی : ارام، ملایم، مسالمت امیز، صلح امیز معانی دیگر : صلح جو، آرامش طلب، آشتی گرای، در صلح و صفا، راحت و آسوده، بی سرو صدا و مزاحمت، بی دردسر، (جا) دنج، مسالمت آمیز، آشتی جویانه، وابسته به دوران صلح، آشتی آمیز

peaceful

<hr> معنی : ملایم <hr> معانی دیگر : باارامش، به ارامی، ازروی صلح وصفا، بی اشوب، براحتی، بطورامن، صلح جویانه

معنی : ملایم معانی دیگر : باارامش، به ارامی، ازروی صلح وصفا، بی اشوب، براحتی، بطورامن، صلح جویانه

peacefully

<hr> ارامش، امنیت، اسودگی، راحت، راحتی، صلح جویی

ارامش، امنیت، اسودگی، راحت، راحتی، صلح جویی

peacefulness

peacekeeper

peacekeeping

<hr> معنی : مصلح <hr> معانی دیگر : آشتی گر، آشتی انگیز، صلح آور

معنی : مصلح معانی دیگر : آشتی گر، آشتی انگیز، صلح آور

peacemaker

peacemaking

<hr> دوران صلح، زمان فراغت از جنگ، زمان فراغت از جنگ military service was compulsory both during peacetime and wartime هم در زمان صلح و هم در زمان جنگ خدمت نظام اجباری بود وابسته به زمان صلح

دوران صلح، زمان فراغت از جنگ، زمان فراغت از جنگ military service was compulsory both during peacetime and wartime هم در زمان صلح و هم در زمان جنگ خدمت نظام اجباری بود وابسته به زمان صلح

peacetime

<hr> معنی : چیز لذیذ، هلو، شفتالو، هر چیز شبیه هلو، زن یا دختر زیبا، فاش کردن <hr> معانی دیگر : (خودمانی - انسان یا چیز) خوب، دوست داشتنی، ناز، (از ریشه ی فارسی)، (گیاه شناسی) درخت هلو (prunus persica از خانواده ی rose)، رنگ هلو، صورتی، (حقوق) اقامه ی دعوی کردن (بر علیه کسی)، نام کسی را در دادخواست ذکر کردن

معنی : چیز لذیذ، هلو، شفتالو، هر چیز شبیه هلو، زن یا دختر زیبا، فاش کردن معانی دیگر : (خودمانی - انسان یا چیز) خوب، دوست داشتنی، ناز، (از ریشه ی فارسی)، (گیاه شناسی) درخت هلو (prunus persica از خانواده ی rose)، رنگ هلو، صورتی، (حقوق) اقامه ی دعوی کردن (بر علیه کسی)، نام کسی را در دادخواست ذکر کردن

peach

peaches

<hr> معنی : هلویی <hr> معانی دیگر : (از نظر رنگ یا مزه) هلومانند

معنی : هلویی معانی دیگر : (از نظر رنگ یا مزه) هلومانند

peachy

<hr> معنی : طاووس، طاوس، مزین با پر طاووس، خرامیدن <hr> معانی دیگر : ژیگولووار لباس پوشیدن یا رفتار کردن، (جانور شناسی) طاووس (گونه ی pavo cristatus)، توماس پیکاک (رمان نویس انگلیسی)، مزین به پر طاووس

معنی : طاووس، طاوس، مزین با پر طاووس، خرامیدن معانی دیگر : ژیگولووار لباس پوشیدن یا رفتار کردن، (جانور شناسی) طاووس (گونه ی pavo cristatus)، توماس پیکاک (رمان نویس انگلیسی)، مزین به پر طاووس

peacock

<hr> معنی : رنگ ابی مایل بسبز، رنگ ابی طاووسی <hr> معانی دیگر : آبی مایل به سبز

معنی : رنگ ابی مایل بسبز، رنگ ابی طاووسی معانی دیگر : آبی مایل به سبز

peacock blue

<hr> معنی : فیش <hr> معانی دیگر : خودنمایی، خود فروشی

معنی : فیش معانی دیگر : خودنمایی، خود فروشی

peacockery

<hr> معنی : قوقاول بزرگ صحرایی جنوب اسیا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) طاووسیان (انواع ماکیان رنگین پر از تیره ی phasianidae که بومی آسیای خاوری و آفریقا و هند بوده و طاووس نیز از این تیره است)

معنی : قوقاول بزرگ صحرایی جنوب اسیا معانی دیگر : (جانور شناسی) طاووسیان (انواع ماکیان رنگین پر از تیره ی phasianidae که بومی آسیای خاوری و آفریقا و هند بوده و طاووس نیز از این تیره است)

peafowl

<hr> معنی : طاووس ماده <hr> معانی دیگر : طبیب

معنی : طاووس ماده معانی دیگر : طبیب

peahen

<hr> معنی : قله، نوک، راس، منتها درجه، ستیغ، حد اکثر، کاکل، کلاه نوک تیز، به قله رسیدن، تیز شدن، بصورت نوک تیز درامدن، به نقطه اوج رسیدن، نحیف شدن، دزدیدن <hr> معانی دیگر : بیمار گونه شدن، رنجور شدن، پژمردن، تحلیل رفتن، به تدریج کم شدن، از میان رفتن، چکاد، شخ، (کلاه یا بام و غیره) نوک، تیزه، تارک، هر چیز قله مانند، اوج، بلندترین نقطه یا مرحله، حد اعلا، وابسته به اوج یا حد اعلی، بیشینه، به حد اعلی رسیدن، بیشینه شدن، بخش باریک و نوک تیز کشتی (در عقب و به ویژه در جلو)، تیزه ی سینه، گوشه ی فوقانی بادبان، (آواشناسی) اوج هجا، قله ی هجا، (نیزه یا پارو و غیره) به طرف بالا نگهداشتن، راست نگهداشتن، فرق سر

معنی : قله، نوک، راس، منتها درجه، ستیغ، حد اکثر، کاکل، کلاه نوک تیز، به قله رسیدن، تیز شدن، بصورت نوک تیز درامدن، به نقطه اوج رسیدن، نحیف شدن، دزدیدن معانی دیگر : بیمار گونه شدن، رنجور شدن، پژمردن، تحلیل رفتن، به تدریج کم شدن، از میان رفتن، چکاد، شخ، (کلاه یا بام و غیره) نوک، تیزه، تارک، هر چیز قله 

peak

peak hours

<hr> بار قله ای، بحبوحه مصرف

بار قله ای، بحبوحه مصرف

peak load

<hr> معنی : نوک تیز، نزار، رنگ پریده، قله دار <hr> معانی دیگر : نوک تیز (مثل برخی کلاه ها)، چکاد دار، تیزه دار، نحیف، رنجور، بی حال و رنگ پریده، بیمارنما، بیمار گونه

معنی : نوک تیز، نزار، رنگ پریده، قله دار معانی دیگر : نوک تیز (مثل برخی کلاه ها)، چکاد دار، تیزه دار، نحیف، رنجور، بی حال و رنگ پریده، بیمارنما، بیمار گونه

peaked

peaked cap

peaks

<hr> pecky سکندری خورنده مثل اسب، متلاطم، طوفانی

pecky سکندری خورنده مثل اسب، متلاطم، طوفانی

peaky

<hr> معنی : غوغا، صدای پیوسته، صدای مسلسل، طنین متناوب، ناقوس یا زنگ، صدای ناقوس، غریدن، ترق و تروق کردن، هیاهو و غوغا کردن، صدای گوشخراش دادن <hr> معانی دیگر : (صدای بسیار بلند ناقوس ها) دنگ دنگ، صدای بلند و ممتد (توپخانه یا تندر یا خنده و غیره)، غرش، غرم غرم، شلیک، (مثل ناقوس) دنگ دنگ کردن، (تندر و غیره) غریدن، طنین انداز شدن، یک دسته زنگ یا ناقوس هماهنگ

معنی : غوغا، صدای پیوسته، صدای مسلسل، طنین متناوب، ناقوس یا زنگ، صدای ناقوس، غریدن، ترق و تروق کردن، هیاهو و غوغا کردن، صدای گوشخراش دادن معانی دیگر : (صدای بسیار بلند ناقوس ها) دنگ دنگ، صدای بلند و ممتد (توپخانه یا تندر یا خنده و غیره)، غرش، غرم غرم، شلیک، (مثل ناقوس) دنگ دنگ کردن، (تندر و غیره) غر

peal

<hr> معنی : بادام زمینی، پسته، پسته زمینی، رنگ کتانی، رنگ کنف، مقدار نامعلومی <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - جمع) شندر غاز، پشیز، پاپاسی، پول سیاه، بسیار نا چیز، (گیاه شناسی) پسته زمینی، پسته شام، بادام زمینی (arachis hypogaea از خانواده ی pea)، بادام زمینی (محصول این گیاه)، پسته ی شام

معنی : بادام زمینی، پسته، پسته زمینی، رنگ کتانی، رنگ کنف، مقدار نامعلومی معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - جمع) شندر غاز، پشیز، پاپاسی، پول سیاه، بسیار نا چیز، (گیاه شناسی) پسته زمینی، پسته شام، بادام زمینی (arachis hypogaea از خانواده ی pea)، بادام زمینی (محصول این گیاه)، پسته ی شام

peanut

<hr> خمیر بادام زمینی (که روی نان می مالند و با مربا یا عسل می خورند)

خمیر بادام زمینی (که روی نان می مالند و با مربا یا عسل می خورند)

peanut butter

peanut oil

peanuts

<hr> معنی : امرود، گلابی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گلابی (pyrus communis از خانواده ی rose)

معنی : امرود، گلابی معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گلابی (pyrus communis از خانواده ی rose)

pear

<hr> گلابی شکل، امرود مانند، گلابی دیس

گلابی شکل، امرود مانند، گلابی دیس

pear shaped

pear-shaped

<hr> معنی : در، صدف، مروارید، اب مروارید، مرواریدی، مروارید نشان کردن، با مروارید اراستن، صدف وار کردن <hr> معانی دیگر : رودخانه ی پرل (در ایالت می سی سی پی - امریکا)، لولو، کسپرج، (از نظر زیبایی یا اندازه یا شکل یا رنگ و غیره) مرواریدسان، در مانند، مروارید صید کردن، به شکل یا رنگ مروارید درآوردن، به صورت قطره های مروارید مانند در آوردن، دانه دانه شدن یا کردن، ساخته شده از صدف، رجوع شود به: mother-of-pearl، (رنگ) خاکستری مایل به آبی، درفام، صدفی، با مروارید آراستن، در آذین کردن، مردمک چشم

معنی : در، صدف، مروارید، اب مروارید، مرواریدی، مروارید نشان کردن، با مروارید اراستن، صدف وار کردن معانی دیگر : رودخانه ی پرل (در ایالت می سی سی پی - امریکا)، لولو، کسپرج، (از نظر زیبایی یا اندازه یا شکل یا رنگ و غیره) مرواریدسان، در مانند، مروارید صید کردن، به شکل یا رنگ مروارید درآوردن، به صورت قطر

pearl

<hr> بندرگاه پرل هاربور (در هاوایی - امریکا)

بندرگاه پرل هاربور (در هاوایی - امریکا)

pearl harbor

pearlescent

pearls

<hr> معنی : مروارید وار <hr> معانی دیگر : (از نظر شکل و رنگ و درخشش و غیره) مرواریدسان، در مانند، آراسته به مروارید یا صدف، لولویی، دری، مرواریدی، مروارید نشان، صدف پوش (شده)، (انگلیس - جمع) جامه ی سنتی میوه فروشان لندن (که دکمه ی صدفی دارد)، دروار

معنی : مروارید وار معانی دیگر : (از نظر شکل و رنگ و درخشش و غیره) مرواریدسان، در مانند، آراسته به مروارید یا صدف، لولویی، دری، مرواریدی، مروارید نشان، صدف پوش (شده)، (انگلیس - جمع) جامه ی سنتی میوه فروشان لندن (که دکمه ی صدفی دارد)، دروار

pearly

<hr> معنی : جسور، گستاخ، سالم وبا روح <hr> معانی دیگر : (محلی) سر زنده، سر حال، شنگول، pert گستا

معنی : جسور، گستاخ، سالم وبا روح معانی دیگر : (محلی) سر زنده، سر حال، شنگول، pert گستا

peart

<hr> ورزش : شن نرم در محل فرود چترباز

ورزش : شن نرم در محل فرود چترباز

peas

<hr> معنی : کشاورز، دهاتی، رعیت، روستایی، روستایی، دهقانی <hr> معانی دیگر : خرده کشاورز، کارگر روستا، زارع، فعله ی مزرعه، احمق، نابخرد، بی ادب، جاهل، (با تداعی کمی منفی)

معنی : کشاورز، دهاتی، رعیت، روستایی، روستایی، دهقانی معانی دیگر : خرده کشاورز، کارگر روستا، زارع، فعله ی مزرعه، احمق، نابخرد، بی ادب، جاهل، (با تداعی کمی منفی)

peasant

<hr> معنی : بی تربیتی، رعایا، جماعت دهقانان <hr> معانی دیگر : زارعین، خرده کشاورزان، کارگران مزرعه

معنی : بی تربیتی، رعایا، جماعت دهقانان معانی دیگر : زارعین، خرده کشاورزان، کارگران مزرعه

peasantry

<hr> معنی : کود گیاهی، ذغال سنگ نارس، تورب، زن فاسد <hr> معانی دیگر : (برگ و مواد گیاهی پوسیده و قدیمی که در باتلاق ها و مرداب ها یافت می شود و به عنوان کود و سوخت به کار می رود) تورب، معشوقه، عزیزدردانه

معنی : کود گیاهی، ذغال سنگ نارس، تورب، زن فاسد معانی دیگر : (برگ و مواد گیاهی پوسیده و قدیمی که در باتلاق ها و مرداب ها یافت می شود و به عنوان کود و سوخت به کار می رود) تورب، معشوقه، عزیزدردانه

واژه های حرف "p" - جملات نمونه