جملات نمونه

<hr> رحم بند، شیاف مهبل، مهبل

رحم بند، شیاف مهبل، مهبل

pessary

<hr> معنی : بدبینی، صفت بد، بدی مطلق، فلسفه بدبینی <hr> معانی دیگر : بدبینی (در برابر: خوش بینی optimism)، (فلسفه) پیروی از آیین بدبینی

معنی : بدبینی، صفت بد، بدی مطلق، فلسفه بدبینی معانی دیگر : بدبینی (در برابر: خوش بینی optimism)، (فلسفه) پیروی از آیین بدبینی

pessimism

<hr> معنی : بدبین <hr> معانی دیگر : بدبین

معنی : بدبین معانی دیگر : بدبین

pessimist

<hr> معنی : بدبین، وابسته به بدبینی <hr> معانی دیگر : بدبینانه

معنی : بدبین، وابسته به بدبینی معانی دیگر : بدبینانه

pessimistic

<hr> بد بینانه، ازروی بد بینی

بد بینانه، ازروی بد بینی

pessimistically

<hr> معنی : بلاء، افت، طاعون، مایه ازار واسیب <hr> معانی دیگر : سرخر، مزاحم، درد سر، (نادر) بیماری همه گیر، (بچه) شیطان، آتشپاره، بلا

معنی : بلاء، افت، طاعون، مایه ازار واسیب معانی دیگر : سرخر، مزاحم، درد سر، (نادر) بیماری همه گیر، (بچه) شیطان، آتشپاره، بلا

pest

<hr> معنی : چسبیدن، عذاب دادن، اذیت کردن، بستوه اوردن، بیحوصله کردن <hr> معانی دیگر : به ستوه آوردن، (مرتبا) اذیت کردن، ذله کردن، موی دماغ شدن، (به کسی) پیله کردن

معنی : چسبیدن، عذاب دادن، اذیت کردن، بستوه اوردن، بیحوصله کردن معانی دیگر : به ستوه آوردن، (مرتبا) اذیت کردن، ذله کردن، موی دماغ شدن، (به کسی) پیله کردن

pester

<hr> معنی : زیست کش، کشنده حشرات، کشنده حشره موذی، عامل ضد طاعون، ماده ضد افت، مانع حیات <hr> معانی دیگر : (ماده ی شیمیایی برای کشتن حشره یا گیاه هرزه) آفت کش، حشره کش، سم دفع آفات

معنی : زیست کش، کشنده حشرات، کشنده حشره موذی، عامل ضد طاعون، ماده ضد افت، مانع حیات معانی دیگر : (ماده ی شیمیایی برای کشتن حشره یا گیاه هرزه) آفت کش، حشره کش، سم دفع آفات

pesticide

<hr> معنی : مضر، ساری، مسری، ازار دهنده، عفونی، طاعون اور، فاسد کننده اخلاق دیگری <hr> معانی دیگر : (در اصل) بیماری زا، بیماری آور، (در اصل) بیمار واگیردار، (از نظر اخلاقی یا صلاح جامعه) خطرناک، بد، تباهگر، طاعون زده

معنی : مضر، ساری، مسری، ازار دهنده، عفونی، طاعون اور، فاسد کننده اخلاق دیگری معانی دیگر : (در اصل) بیماری زا، بیماری آور، (در اصل) بیمار واگیردار، (از نظر اخلاقی یا صلاح جامعه) خطرناک، بد، تباهگر، طاعون زده

pestiferous

<hr> معنی : افت، طاعون، بیماری طاعون، ناخوشی همه جاگیر <hr> معانی دیگر : (به ویژه طاعون) همه گیری، کشندگی

معنی : افت، طاعون، بیماری طاعون، ناخوشی همه جاگیر معانی دیگر : (به ویژه طاعون) همه گیری، کشندگی

pestilence

<hr> معنی : مهلک، سمی، طاعونی، طاعون اور <hr> معانی دیگر : کشنده، مرگبار، (برای جامعه) خطرناک، مرگ آور، (نادر) واگیردار، همه گیر

معنی : مهلک، سمی، طاعونی، طاعون اور معانی دیگر : کشنده، مرگبار، (برای جامعه) خطرناک، مرگ آور، (نادر) واگیردار، همه گیر

pestilent

<hr> معنی : سام، وابسته به طاعون یا افت <hr> معانی دیگر : بیماری زا، واگیر زا، موجب بیماری همه گیر، مهلک، کشنده، همه گیر و خطرناک

معنی : سام، وابسته به طاعون یا افت معانی دیگر : بیماری زا، واگیر زا، موجب بیماری همه گیر، مهلک، کشنده، همه گیر و خطرناک

pestilential

<hr> معنی : ران خوک، دسته هاون، ران گوسفند، پودر ساختن، خرد کردن <hr> معانی دیگر : دسته ی هاون، ساره (رجوع شود به: mortar)، چمبه، کوبشگر، کوبه، مشته

معنی : ران خوک، دسته هاون، ران گوسفند، پودر ساختن، خرد کردن معانی دیگر : دسته ی هاون، ساره (رجوع شود به: mortar)، چمبه، کوبشگر، کوبه، مشته

pestle

<hr> (با خوراک ماکارونی دار و غیره) سس ریحان و سیر، پستو

(با خوراک ماکارونی دار و غیره) سس ریحان و سیر، پستو

pesto

<hr> معنی : حیوان اهلی منزل، دست اموز، نوازش کردن، بناز پروردن <hr> معانی دیگر : مخفف: (انجیل) پطرس، (جانور) دست آموز، خانگی، دست پرورده، سوگلی، محبوبه، عزیز کرده، مهرآمیز، حاکی از محبت، (شکایت و غیره) بزرگترین، عمده، ویژه، بخصوص، (با محبت و نرمی) دست زدن، سو گلی کردن، مورد لطف قرار دادن، کمک و محبت کردن، (خطاب) عزیزم، جانم، بد خلقی، کج خلقی، ترشرویی، کدورت، دل آزردگی، غیظ، کولی گری، معشوقه

معنی : حیوان اهلی منزل، دست اموز، نوازش کردن، بناز پروردن معانی دیگر : مخفف: (انجیل) پطرس، (جانور) دست آموز، خانگی، دست پرورده، سوگلی، محبوبه، عزیز کرده، مهرآمیز، حاکی از محبت، (شکایت و غیره) بزرگترین، عمده، ویژه، بخصوص، (با محبت و نرمی) دست زدن، سو گلی کردن، مورد لطف قرار دادن، کمک و محبت کردن، (خط

pet food

pet name

pet shop

petabyte

<hr> معنی : گلبرگ، پنج برگ گل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلبرگ، پنج برگ گل <hr> petal _ پسوند (صفت ساز): حرکت کننده به سوی -، - گرا، - جو [centripetal]

معنی : گلبرگ، پنج برگ گل معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلبرگ، پنج برگ گل petal _ پسوند (صفت ساز): حرکت کننده به سوی -، - گرا، - جو [centripetal]

petal

<hr> معنی : بمب دروازه ریز، بمب دیوار کن، یکجور ترقه <hr> معانی دیگر : (جنگ افزار قدیمی) بمب دروازه شکن، بمب دیوارشکن، ترقه

معنی : بمب دروازه ریز، بمب دیوار کن، یکجور ترقه معانی دیگر : (جنگ افزار قدیمی) بمب دروازه شکن، بمب دیوارشکن، ترقه

petard

pete

petechial

<hr> معنی : اسم خاص مذکر، پطرس حواری عیسی، از پا افتادن، کم امدن، ته کشیدن <hr> معانی دیگر : (انجیل) پطرس، پطر کبیر (1672 -1725 - امپراطور روسیه)، (عامیانه - با: out) کم شدن (به تدریج)، تحلیل رفتن، نقصان یافتن، (خودمانی - زننده) کیر، دست خر، vi : معمولاباout کم امدن، بپایان رسیدن، تمام شدن، ازپادرامدن

معنی : اسم خاص مذکر، پطرس حواری عیسی، از پا افتادن، کم امدن، ته کشیدن معانی دیگر : (انجیل) پطرس، پطر کبیر (1672 -1725 - امپراطور روسیه)، (عامیانه - با: out) کم شدن (به تدریج)، تحلیل رفتن، نقصان یافتن، (خودمانی - زننده) کیر، دست خر، vi : معمولاباout کم امدن، بپایان رسیدن، تمام شدن، ازپادرامدن

peter

peter out

<hr> (نام شخصیت نمایشنامه ی ((پیترپن)) اثر j. m. barrie) پیترپن

(نام شخصیت نمایشنامه ی ((پیترپن)) اثر j. m. barrie) پیترپن

peter pan

peter the great

<hr> معنی : برگچه، ساقهبرگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دمبرگ (leafstalk هم می گویند)، برگدم

معنی : برگچه، ساقهبرگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) دمبرگ (leafstalk هم می گویند)، برگدم

petiole

<hr> (به ویژه در حقوق) کوچک، اندک، ناچیز، خرده، کوچک

(به ویژه در حقوق) کوچک، اندک، ناچیز، خرده، کوچک

petit

<hr> (حقوق) هیئت کوچک داوران (در برابر: grand jury)، هیئت منصفه دوازده نفری

(حقوق) هیئت کوچک داوران (در برابر: grand jury)، هیئت منصفه دوازده نفری

petit jury

<hr> (پزشکی) صرع مختصر، صرع کوچک (در مقایسه با: grand mall)، طب صرع مختصر

(پزشکی) صرع مختصر، صرع کوچک (در مقایسه با: grand mall)، طب صرع مختصر

petit mal

<hr> معنی : ریزه اندام <hr> معانی دیگر : (زن) ریز اندام، ریزه میزه، ظریف و کوچک، کوچک، زن یا لباس کوچک اندازه

معنی : ریزه اندام معانی دیگر : (زن) ریز اندام، ریزه میزه، ظریف و کوچک، کوچک، زن یا لباس کوچک اندازه

petite

<hr> معنی : عرض، عرضه داشت، عریضه، دادخواست، عرضحال، تظلم، درخواست کردن، دادخواهی کردن <hr> معانی دیگر : درخواست، استدعا، بیش خواهش، دادخواهی، خواهش، خواسته، استدعا کردن، (رسما یا به طور صمیمانه) خواستن، تقاضا دادن، نامه ی حاوی عرضحال یا دادخواست، طومار

معنی : عرض، عرضه داشت، عریضه، دادخواست، عرضحال، تظلم، درخواست کردن، دادخواهی کردن معانی دیگر : درخواست، استدعا، بیش خواهش، دادخواهی، خواهش، خواسته، استدعا کردن، (رسما یا به طور صمیمانه) خواستن، تقاضا دادن، نامه ی حاوی عرضحال یا دادخواست، طومار

petition

<hr> معنی : عرضحال دهنده <hr> معانی دیگر : دادخواست کننده، دادخواه، عار­، شاکی، عریضه نگار، متکلم

معنی : عرضحال دهنده معانی دیگر : دادخواست کننده، دادخواه، عار­، شاکی، عریضه نگار، متکلم

petitioner

<hr> پترارک (شاعر و دانشمند ایتالیایی)

پترارک (شاعر و دانشمند ایتالیایی)

petrarch

<hr> معنی : مرغ باران، مرغ طوفان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ طوفان (از تیره ی procellariidae)، مره طوفان، مره باران

معنی : مرغ باران، مرغ طوفان معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ طوفان (از تیره ی procellariidae)، مره طوفان، مره باران

petrel

<hr> ظرف کشت میکرب، ظرف پتری (petri dish هم می نویسند)، ظرف کوچک مخصوص کشت میکرب

ظرف کشت میکرب، ظرف پتری (petri dish هم می نویسند)، ظرف کوچک مخصوص کشت میکرب

petri dish

<hr> معنی : تحجر، سنگ شدگی <hr> معانی دیگر : هر چیز سنگ شده

معنی : تحجر، سنگ شدگی معانی دیگر : هر چیز سنگ شده

petrifaction

<hr> معنی : تحجر، سنگ شدگی <hr> معانی دیگر : petrifaction تحجر

معنی : تحجر، سنگ شدگی معانی دیگر : petrifaction تحجر

petrification

petrified

<hr> معنی : گیج کردن، از کار انداختن، برجای خشک شدن، سنگ کردن یا شدن، میخ کوب شدن، متحجر کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه یا جانور) سنگ شدن، متحجر شدن یا کردن، تبدیل به سنگ کردن، دچار رکود کردن، ناکنش ور کردن، مات و مبهوت کردن، بهت زده کردن، سرجای خود خشکاندن، سنگ مانند کردن یا شدن، سخت کردن یا شدن، سنگ سان کردن یا شدن

معنی : گیج کردن، از کار انداختن، برجای خشک شدن، سنگ کردن یا شدن، میخ کوب شدن، متحجر کردن معانی دیگر : (گیاه یا جانور) سنگ شدن، متحجر شدن یا کردن، تبدیل به سنگ کردن، دچار رکود کردن، ناکنش ور کردن، مات و مبهوت کردن، بهت زده کردن، سرجای خود خشکاندن، سنگ مانند کردن یا شدن، سخت کردن یا شدن، سنگ سان کردن 

petrify

<hr> معنی : متحجر کننده

petrifying

<hr> معنی : پتروشیمی، شیمی نفت <hr> معانی دیگر : پتروشیمیایی، نفتی - شیمیایی

معنی : پتروشیمی، شیمی نفت معانی دیگر : پتروشیمیایی، نفتی - شیمیایی

petrochemical

<hr> پتروشیمی، شیمی نفت، شیمی نفت petrochemistry is one of the branches of the science of chemistry پتروشیمی یکی از شاخههای علم شیمی است

پتروشیمی، شیمی نفت، شیمی نفت petrochemistry is one of the branches of the science of chemistry پتروشیمی یکی از شاخههای علم شیمی است

petrochemistry

<hr> (به ویژه مربوط به ما قبل تاریخ) حجاری روی سنگ، سنگ نبشته، سنگ نگاشت، نقش بر روی سنگ، سنگ نوشته

(به ویژه مربوط به ما قبل تاریخ) حجاری روی سنگ، سنگ نبشته، سنگ نگاشت، نقش بر روی سنگ، سنگ نوشته

petroglyph

<hr> سنگ نگاری (علم شرح و رده بندی سنگ ها برحسب ساختمان آنها - با petrology مقایسه شود)

سنگ نگاری (علم شرح و رده بندی سنگ ها برحسب ساختمان آنها - با petrology مقایسه شود)

petrography

<hr> معنی : بنزین <hr> معانی دیگر : (انگلیس) بنزین (در امریکا و کانادا می گویند: gasoline)

معنی : بنزین معانی دیگر : (انگلیس) بنزین (در امریکا و کانادا می گویند: gasoline)

واژه های حرف "p" - جملات نمونه