جملات نمونه

<hr> (نام بازرگانی - با p کوچک هم می نویسند) آبنبات (دارای دسته ی چوبی)

(نام بازرگانی - با p کوچک هم می نویسند) آبنبات (دارای دسته ی چوبی)

popsicle

<hr> معنی : عوام، توده مردم، جمهور، سکنه، عامه، عوام الناس <hr> معانی دیگر : مردم، همگان، هنگان، مردم عادی، توده ها، امر

معنی : عوام، توده مردم، جمهور، سکنه، عامه، عوام الناس معانی دیگر : مردم، همگان، هنگان، مردم عادی، توده ها، امر

populace

<hr> معنی : محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم <hr> معانی دیگر : مردمی، وابسته به یا توسط مردم، همگانی، مردم پسند، عامه پسند، نازل، ارزان، در استطاعت مردم، رایج، باب، معمول، پسند، پرطرفدار، پرخواهان، پرهوادار، قابل فهم عوام، غیر تخصصی، همه فهم، دوست داشتنی، خواستنی، عوام

معنی : محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم معانی دیگر : مردمی، وابسته به یا توسط مردم، همگانی، مردم پسند، عامه پسند، نازل، ارزان، در استطاعت مردم، رایج، باب، معمول، پسند، پرطرفدار، پرخواهان، پرهوادار، قابل فهم عوام، غیر تخصصی، همه فهم، دوست داشتنی، خ

popular front

popularisation

popularise

<hr> معنی : محبوبیت، شهرت، عمومیت، معروفیت، جلب محبوبیت عامه، صیت <hr> معانی دیگر : وجهه، آوازه

معنی : محبوبیت، شهرت، عمومیت، معروفیت، جلب محبوبیت عامه، صیت معانی دیگر : وجهه، آوازه

popularity

<hr> معنی : تعمیم، اشتهار، محبوب سازی <hr> معانی دیگر : اشتهار، تعمیم، محبوب سازی

معنی : تعمیم، اشتهار، محبوب سازی معانی دیگر : اشتهار، تعمیم، محبوب سازی

popularization

<hr> معنی : عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، مورد پسند عامه کردن، معروف ومشهور کردن <hr> معانی دیگر : محبوب کردن، همه پسند کردن، پسندیده کردن، رایج کردن، متداول کردن، شناساندن، باب کردن، رواج دادن، همه فهم کردن، غیر تخصصی کردن، قابل فهم عوام کردن

معنی : عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، مورد پسند عامه کردن، معروف ومشهور کردن معانی دیگر : محبوب کردن، همه پسند کردن، پسندیده کردن، رایج کردن، متداول کردن، شناساندن، باب کردن، رواج دادن، همه فهم کردن، غیر تخصصی کردن، قابل فهم عوام کردن

popularize

popularized

<hr> معنی : عوامانه <hr> معانی دیگر : بطورعوام پسند، بطورمشهور یامتداول، از لحاظ توده مردم بزبان ساده

معنی : عوامانه معانی دیگر : بطورعوام پسند، بطورمشهور یامتداول، از لحاظ توده مردم بزبان ساده

popularly

<hr> معنی : دارای جمعیت کردن، مسکون کردن <hr> معانی دیگر : دارای سکنه کردن، هنگه دار کردن، ساکن شدن در، اشغال کردن

معنی : دارای جمعیت کردن، مسکون کردن معانی دیگر : دارای سکنه کردن، هنگه دار کردن، ساکن شدن در، اشغال کردن

populate

<hr> اباد، جمعیت دار، معمور، مسکون

اباد، جمعیت دار، معمور، مسکون

populated

populated area

<hr> معنی : جمعیت، مردم، سکنه، نفوس، تعداد مردم، اهلیت <hr> معانی دیگر : گروزه، پرگال، گشن، مردمان، گروه، سکنی گزینی، اشغال، (زیست شناسی) هنگه، (آمار) انبوهه، جامعه

معنی : جمعیت، مردم، سکنه، نفوس، تعداد مردم، اهلیت معانی دیگر : گروزه، پرگال، گشن، مردمان، گروه، سکنی گزینی، اشغال، (زیست شناسی) هنگه، (آمار) انبوهه، جامعه

population

<hr> انفجار جمعیت، تراکش هنگه

انفجار جمعیت، تراکش هنگه

population explosion

<hr> پشتیبانی از حزب مردم در امریکا

پشتیبانی از حزب مردم در امریکا

populism

<hr> (امریکا - 1891 تا 1904) عضو حزب پاپیولیست (populist party یا people's party)، (p کوچک) مردم باور، توده گرای، مردم باورانه، وابسته به توده گرایی، عضو حزب مردم که انرا party s ' people مینامند

(امریکا - 1891 تا 1904) عضو حزب پاپیولیست (populist party یا people's party)، (p کوچک) مردم باور، توده گرای، مردم باورانه، وابسته به توده گرایی، عضو حزب مردم که انرا party s ' people مینامند

populist

<hr> معنی : پر، بی شمار، زیاد، پرجمعیت، کثیرالجمعیت <hr> معانی دیگر : پرهنگه

معنی : پر، بی شمار، زیاد، پرجمعیت، کثیرالجمعیت معانی دیگر : پرهنگه

populous

<hr> معنی : ظروف چینی، پورسلین، چینی <hr> معانی دیگر : (نوعی چینی که از kaolin و feldspar و quartz یا flint می سازند) چینی

معنی : ظروف چینی، پورسلین، چینی معانی دیگر : (نوعی چینی که از kaolin و feldspar و quartz یا flint می سازند) چینی

porcelain

<hr> معنی : ایوان، دالان، سرپوشیده، رواق، هشتی <hr> معانی دیگر : سرسرا، ورودی سرپوشیده، پشکم، مهتابی، بوزکند، ستاوند

معنی : ایوان، دالان، سرپوشیده، رواق، هشتی معانی دیگر : سرسرا، ورودی سرپوشیده، پشکم، مهتابی، بوزکند، ستاوند

porch

<hr> معنی : خوکی، گرازوار، وابسته بخوک <hr> معانی دیگر : وابسته به یا مانند خوک، خوکسان، خوک مانند، گراز مانند

معنی : خوکی، گرازوار، وابسته بخوک معانی دیگر : وابسته به یا مانند خوک، خوکسان، خوک مانند، گراز مانند

porcine

<hr> معنی : جوجه تیغی، تشی، خارپشت کوهی، خارپشت جبلی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) جوجه تیغی، خارپشت (تیره های hystricidae و erethizontidae که جونده هستند)، خار انداز، راورا، وار موک، پیهن، سیخول، خاردار کردن، خراشاندن

معنی : جوجه تیغی، تشی، خارپشت کوهی، خارپشت جبلی معانی دیگر : (جانور شناسی) جوجه تیغی، خارپشت (تیره های hystricidae و erethizontidae که جونده هستند)، خار انداز، راورا، وار موک، پیهن، سیخول، خاردار کردن، خراشاندن

porcupine

<hr> معنی : روزنه، منفذ، سوراخ ریز، خلل وفرج، با دقت دیدن، در دریای تفکر غوطه ور شدن <hr> معانی دیگر : (با دقت) خواندن، مطالعه کردن، (نادر) زل زل نگاه کردن، خیره شدن، (پوست انسان و جانوران و گیاهان) روزن، مسام، (جمع) مسامات، سوراخچه، (در اصل) گذرگاه، راه، سورا&nbsp; ریز، باover بمطالعه دقیق پرداختن

معنی : روزنه، منفذ، سوراخ ریز، خلل وفرج، با دقت دیدن، در دریای تفکر غوطه ور شدن معانی دیگر : (با دقت) خواندن، مطالعه کردن، (نادر) زل زل نگاه کردن، خیره شدن، (پوست انسان و جانوران و گیاهان) روزن، مسام، (جمع) مسامات، سوراخچه، (در اصل) گذرگاه، راه، سورا ریز، باover بمطالعه دقیق پرداختن

pore

<hr> معنی : گراز، خوک، گوشت خوک <hr> معانی دیگر : (در اصل) خوک

معنی : گراز، خوک، گوشت خوک معانی دیگر : (در اصل) خوک

pork

<hr> کلوچه ای که دارای قیمه گوشت خوک باشد، (مردانه) کلاه سرپهن

کلوچه ای که دارای قیمه گوشت خوک باشد، (مردانه) کلاه سرپهن

pork pie

<hr> معنی : خوک پرواری، بچه خوک پرواری <hr> معانی دیگر : خوک پرواری، بچه خوک پرواری

معنی : خوک پرواری، بچه خوک پرواری معانی دیگر : خوک پرواری، بچه خوک پرواری

porker

<hr> وابسته به یا مانند خوک، خوکی، خوکسان، چاق، فربه، گامبو، پروار، مانند خوک

وابسته به یا مانند خوک، خوکی، خوکسان، چاق، فربه، گامبو، پروار، مانند خوک

porky

<hr> وابسته به عکس یانوشته شهوت انگیز

وابسته به عکس یانوشته شهوت انگیز

pornographic

<hr> هرزه نگاری، الفیه و شلفیه، هوس نامه، هرزه هنر، نقاشی یا نوشته خارجازاخلاق درباره مسائل جنسی، نوشته شهوت انگیز، نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی

هرزه نگاری، الفیه و شلفیه، هوس نامه، هرزه هنر، نقاشی یا نوشته خارجازاخلاق درباره مسائل جنسی، نوشته شهوت انگیز، نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی

pornography

<hr> معنی : تخلخل، پرمنفذی <hr> معانی دیگر : روزن داری، داشتن روزنه یا مسامات یا خلل و فرج، (به ویژه در سنگ) نسبت خلل و فرج به حجم، میزان روزن داری، هرچیز روزن دار

معنی : تخلخل، پرمنفذی معانی دیگر : روزن داری، داشتن روزنه یا مسامات یا خلل و فرج، (به ویژه در سنگ) نسبت خلل و فرج به حجم، میزان روزن داری، هرچیز روزن دار

porosity

<hr> معنی : خلل وفرج دار، متخلخل، پر منفذ <hr> معانی دیگر : دارای خلل و فرج، پر روزن، منفذدار، نفوذپذیر، رخنه پذیر، porose : خلل وفرج دار، متخلل

معنی : خلل وفرج دار، متخلخل، پر منفذ معانی دیگر : دارای خلل و فرج، پر روزن، منفذدار، نفوذپذیر، رخنه پذیر، porose : خلل وفرج دار، متخلل

porous

porousness

porphyria

<hr> معنی : بلورین، وابسته به سنگ اذرین سماکی <hr> معانی دیگر : وابسته به سنگ شماک، شماکی

معنی : بلورین، وابسته به سنگ اذرین سماکی معانی دیگر : وابسته به سنگ شماک، شماکی

porphyritic

<hr> معنی : سنگ سماق، سنگ اذرین، سماق، سنگ سماک <hr> معانی دیگر : (در اصل) نوعی سنگ صورتی رنگ که دارای بلورهای feldspar است

معنی : سنگ سماق، سنگ اذرین، سماق، سنگ سماک معانی دیگر : (در اصل) نوعی سنگ صورتی رنگ که دارای بلورهای feldspar است

porphyry

<hr> معنی : گراز دریایی، خوک دریایی، گراز ماهی، بالن یا نهنگ دندان دار، مثلپورپوس شنا کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) پورپوس، خوکوال (تیره ی phocoenidae)

معنی : گراز دریایی، خوک دریایی، گراز ماهی، بالن یا نهنگ دندان دار، مثلپورپوس شنا کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) پورپوس، خوکوال (تیره ی phocoenidae)

porpoise

<hr> معنی : حریره، فرنی، شوربا، چیز مخلوط <hr> معانی دیگر : (در اصل) شوربا، آش

معنی : حریره، فرنی، شوربا، چیز مخلوط معانی دیگر : (در اصل) شوربا، آش

porridge

<hr> معنی : طاس، پیاله، کاسه اش خوری، کلاه کاسه مانند <hr> معانی دیگر : بشقاب کوچک، ظرف غذاخوری کودک

معنی : طاس، پیاله، کاسه اش خوری، کلاه کاسه مانند معانی دیگر : بشقاب کوچک، ظرف غذاخوری کودک

porringer

<hr> معنی : پرت، مخرج، درب، درگاه، در رو، بندرگاه، بندر، بندر ورودی، مبدا مسافرت، دورازه، شراب شیرین، لنگر گاه، حمل کردن، بردن، ببندر اوردن، ترابردن، بارگیری کردن <hr> معانی دیگر : مخفف:، کشور پرتغال، کشتی گاه، رجوع شود به: port of call، (شراب قرمز و شیرین) پرت، (مهجور) حمل کردن، (تفنگ یا شمشیر) حمایل نگه داشتن، پیش فنگ کردن، سر ووضع، طرز راه رفتن یا ایستادن، هیئت، قواره، شمایل، طرز قرارگیری سلاح پیش فنگ شده، (کشتی و هواپیما و غیره) طرف چپ، سمت چپ (در برابر: سمت راست starboard)، وابسته به سمت چپ، در سمت چپ، (اسکاتلند) دروازه ی شهر، مدخل، (در سیلندر موتور و غیره) سوپاپ، دریچه، مامن، فرودگاه هواپیما

معنی : پرت، مخرج، درب، درگاه، در رو، بندرگاه، بندر، بندر ورودی، مبدا مسافرت، دورازه، شراب شیرین، لنگر گاه، حمل کردن، بردن، ببندر اوردن، ترابردن، بارگیری کردن معانی دیگر : مخفف:، کشور پرتغال، کشتی گاه، رجوع شود به: port of call، (شراب قرمز و شیرین) پرت، (مهجور) حمل کردن، (تفنگ یا شمشیر) حمایل نگه داش

port

<hr> معنی : پاتوغ، بندر واقع در مسیر کشتی <hr> معانی دیگر : (به ویژه کشتی های باری) واقع در مسیر و محل بارگیری و باراندازی، پاتوق، ترددگاه، رفت آمدگاه، شدآمدگاه

معنی : پاتوغ، بندر واقع در مسیر کشتی معانی دیگر : (به ویژه کشتی های باری) واقع در مسیر و محل بارگیری و باراندازی، پاتوق، ترددگاه، رفت آمدگاه، شدآمدگاه

port of call

<hr> معنی : سبکی، قابلیت حمل، قابلیت انتقال، قابلیت حمل و نقل یا ترابری <hr> معانی دیگر : قابلت حمل ونقل یا ترابری

معنی : سبکی، قابلیت حمل، قابلیت انتقال، قابلیت حمل و نقل یا ترابری معانی دیگر : قابلت حمل ونقل یا ترابری

portability

<hr> معنی : قابل انتقال، سفری، دستی، قابل حمل، قابل حمل و نقل، ترابرپذیر <hr> معانی دیگر : بردنی، آوردنی، سبک، ترابردی، آسان برد، (مهجور) تحمل پذیر

معنی : قابل انتقال، سفری، دستی، قابل حمل، قابل حمل و نقل، ترابرپذیر معانی دیگر : بردنی، آوردنی، سبک، ترابردی، آسان برد، (مهجور) تحمل پذیر

portable

<hr> معنی : حمل، کرایه، بارکشی، ظرفیت کشتی، بردن، حمل کردن <hr> معانی دیگر : ترابری، ترابرد، حمل و نقل، هزینه ی ترابری، کرایه ی حمل، حمل قایق از یک دریاچه (یا رود و غیره) به دریاچه (یا رود و غیره ی) دیگر، مسیر حمل قایق

معنی : حمل، کرایه، بارکشی، ظرفیت کشتی، بردن، حمل کردن معانی دیگر : ترابری، ترابرد، حمل و نقل، هزینه ی ترابری، کرایه ی حمل، حمل قایق از یک دریاچه (یا رود و غیره) به دریاچه (یا رود و غیره ی) دیگر، مسیر حمل قایق

portage

<hr> معنی : باب، مدخل، ایوان، سر در، دروازه، سیاهرگ باب کبد، سیاهرگی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) درواره، درواره ای، (مجازی - جمع) آستانه، آغاز، مدخل بزرگ، مدخل مزین

معنی : باب، مدخل، ایوان، سر در، دروازه، سیاهرگ باب کبد، سیاهرگی معانی دیگر : (زیست شناسی) درواره، درواره ای، (مجازی - جمع) آستانه، آغاز، مدخل بزرگ، مدخل مزین

portal

<hr> معنی : محجر یانرده کشویی، پنجره کشودار، در ورودی قلعه های قدیم، بستن، مسدود کردن <hr> معانی دیگر : (در دژها و ارگ های قدیم) در آهنی کشویی، در آویزان

معنی : محجر یانرده کشویی، پنجره کشودار، در ورودی قلعه های قدیم، بستن، مسدود کردن معانی دیگر : (در دژها و ارگ های قدیم) در آهنی کشویی، در آویزان

portcullis

<hr> معنی : پیش گویی کردن، از پیش خبر دادن، حاکی بودن، بد یمن بودن <hr> معانی دیگر : شگون داشتن، (آمد و) نیامد داشتن، نحس بودن، شوم بودن، دلالت داشتن، خبردادن (از چیزی)، نشانه ی چیزی بودن، پیشنمایی کردن، پیش بینی کردن

معنی : پیش گویی کردن، از پیش خبر دادن، حاکی بودن، بد یمن بودن معانی دیگر : شگون داشتن، (آمد و) نیامد داشتن، نحس بودن، شوم بودن، دلالت داشتن، خبردادن (از چیزی)، نشانه ی چیزی بودن، پیشنمایی کردن، پیش بینی کردن

portend

<hr> معنی : نشانه، علامت، خبر بد، فال بد <hr> معانی دیگر : شگون، آمد و نیامد، یمن، نحسی، نحوست، بداختری، تفال، پیشنمایی، پیش آگهی، هشدار، پیشگویی، هر چیز شگفت انگیز، شگفتی، اعجوبه، بد یمن بودن

معنی : نشانه، علامت، خبر بد، فال بد معانی دیگر : شگون، آمد و نیامد، یمن، نحسی، نحوست، بداختری، تفال، پیشنمایی، پیش آگهی، هشدار، پیشگویی، هر چیز شگفت انگیز، شگفتی، اعجوبه، بد یمن بودن

واژه های حرف "p" - جملات نمونه