جملات نمونه

<hr> معنی : اصلی، اساسی، بسیار کهن، خاستگاهی، اصل نخستین <hr> معانی دیگر : ازلی، آغازین، جهان آغازین، جهانزادی (رجوع شود به: primitive و primeval)، غیر ناشی از چیز دیگر، نافراگردی، نازاده، عنصر نخستین

معنی : اصلی، اساسی، بسیار کهن، خاستگاهی، اصل نخستین معانی دیگر : ازلی، آغازین، جهان آغازین، جهانزادی (رجوع شود به: primitive و primeval)، غیر ناشی از چیز دیگر، نافراگردی، نازاده، عنصر نخستین

primordial

<hr> معنی : اراستن، مزین ساختن، مرتب ومنظم ساختن <hr> معانی دیگر : باوسواس لباس پوشیدن یا آرایش کردن

معنی : اراستن، مزین ساختن، مرتب ومنظم ساختن معانی دیگر : باوسواس لباس پوشیدن یا آرایش کردن

primp

<hr> معنی : گل پامچال، پامچال، زهر الربیع، زرد کمرنگ، پر نشده <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پامچال (جنس primula از تیره ی primulaceae و راسته ی primulales که دولپه ای هستند)، وابسته به پامچالیان، پامچالی، گل این گیاه، پر نشاط، پامچال چیدن

معنی : گل پامچال، پامچال، زهر الربیع، زرد کمرنگ، پر نشده معانی دیگر : (گیاه شناسی) پامچال (جنس primula از تیره ی primulaceae و راسته ی primulales که دولپه ای هستند)، وابسته به پامچالیان، پامچالی، گل این گیاه، پر نشاط، پامچال چیدن

primrose

<hr> عیاشی و خوشگذرانی، راه عیش وخوشی، راه تسلیم ورضا

عیاشی و خوشگذرانی، راه عیش وخوشی، راه تسلیم ورضا

primrose path

<hr> معنی : گل پامچال <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: primrose، primrose : گ

معنی : گل پامچال معانی دیگر : رجوع شود به: primrose، primrose : گ

primula

<hr> معنی : چراغ خوراک پزی، شخص یاچیز درجه اول <hr> معانی دیگر : چراه خوراک پزی

معنی : چراغ خوراک پزی، شخص یاچیز درجه اول معانی دیگر : چراه خوراک پزی

primus

<hr> معنی : سرور، سید، ولیعهد، شاهزاده <hr> معانی دیگر : (حکمرانی که مقام او از شاه کمتر است) ملک، امیر، پرنس، آدم مهم، سردمدار، سردسته، سالار، بزرگ، (عامیانه) آدم خوب، شازده، (در اصل) پادشاه، سلطان، شاهپور، اعیان زاده، فرمانروای مطلق، شاهزاده بودن، مثل شاهزاده رفتار کردن، سروری کردن

معنی : سرور، سید، ولیعهد، شاهزاده معانی دیگر : (حکمرانی که مقام او از شاه کمتر است) ملک، امیر، پرنس، آدم مهم، سردمدار، سردسته، سالار، بزرگ، (عامیانه) آدم خوب، شازده، (در اصل) پادشاه، سلطان، شاهپور، اعیان زاده، فرمانروای مطلق، شاهزاده بودن، مثل شاهزاده رفتار کردن، سروری کردن

prince

prince charming

<hr> عنوان ولیعهد انگلیس، ولیعهد ذکور وارک تاج وتخت انگلیس

عنوان ولیعهد انگلیس، ولیعهد ذکور وارک تاج وتخت انگلیس

prince of wales

<hr> شاهپور جوان، شاهزاده ی جوان، شاهزاده کوچک، شاهزاده پایین رتبه

شاهپور جوان، شاهزاده ی جوان، شاهزاده کوچک، شاهزاده پایین رتبه

princeling

<hr> شهوار، شهسان، شاهانه، پرشکوه، شکوهمند، مجلل، عالی، باشکوه، پرشوکت، شاهزاده وار، درخور شاهزادگان، شاهوار، ملوکانه

شهوار، شهسان، شاهانه، پرشکوه، شکوهمند، مجلل، عالی، باشکوه، پرشوکت، شاهزاده وار، درخور شاهزادگان، شاهوار، ملوکانه

princely

<hr> معنی : همسر شاهزاده، شاهزاده خانم، شاهدخت، مثل شاهزاده خانم رفتار کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) ملکه، سلطان مونث، پرنسس، (عامیانه) زن خوب، شازده دختر، (وابسته به) روپوش بلند زنانه

معنی : همسر شاهزاده، شاهزاده خانم، شاهدخت، مثل شاهزاده خانم رفتار کردن معانی دیگر : (در اصل) ملکه، سلطان مونث، پرنسس، (عامیانه) زن خوب، شازده دختر، (وابسته به) روپوش بلند زنانه

princess

princeton

<hr> معنی : مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی، اصلی، عمده، مهم <hr> معانی دیگر : بنیادی، پروزی، رئیس (به ویژه رئیس مدرسه)، مبلغ اصلی، اصل سرمایه، اصل وام، هنر پیشه ی اول، بازیگر اصلی، (سقف) شاه تیر، تیر اصلی، (در دوئل) هر یک از طرفین، (حقوق) مرتکب اصلی، مسئول اصلی، مطلب مهم

معنی : مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی، اصلی، عمده، مهم معانی دیگر : بنیادی، پروزی، رئیس (به ویژه رئیس مدرسه)، مبلغ اصلی، اصل سرمایه، اصل وام، هنر پیشه ی اول، بازیگر اصلی، (سقف) شاه تیر، تیر اصلی، (در دوئل) هر یک از طرفین، (حقوق) مرتکب اصلی، مسئول اصلی، مطلب مهم

principal

<hr> معنی : شاهزادگی، قلمرو شاهزاده <hr> معانی دیگر : امیرنشین

معنی : شاهزادگی، قلمرو شاهزاده معانی دیگر : امیرنشین

principality

<hr> اساسا، بطور کلی، بیشتر

اساسا، بطور کلی، بیشتر

principally

principalship

principe

<hr> معنی : حقیقت، اصل، قاعده کلی، منشاء، مبدا، طریقت، سر چشمه، قاعده، مبادی واصول، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی <hr> معانی دیگر : پروز، مبنا، درستی، اخلاق، نیک رفتاری، خوش رفتاری، علم الاخلاق، صداقت، درستکاری، ماده(ی اصلی)، جز (اصلی)، (علوم) قانون، قاعده ی کلی، ضابطه، اصل کار، بنشته، فردوم، سرمنشا، سرآغاز، علت العلل، پیش فرنود، آغازه، فطرت، استعداد، گرایش، درجمع معتقد باصول ومبادی کردن، اخلاقی کردن

معنی : حقیقت، اصل، قاعده کلی، منشاء، مبدا، طریقت، سر چشمه، قاعده، مبادی واصول، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی معانی دیگر : پروز، مبنا، درستی، اخلاق، نیک رفتاری، خوش رفتاری، علم الاخلاق، صداقت، درستکاری، ماده(ی اصلی)، جز (اصلی)، (علوم) قانون، قاعده ی کلی، ضابطه، اصل کار، بنشته، فردوم، سرمنشا، سرآغاز، ع

principle

<hr> معنی : اصولی، معتقد باصول ومبادی، دارای اصول و عقاید، پای بند اصول <hr> معانی دیگر : (معمولا در ترکیب) پایبند اصول (اخلاقی)

معنی : اصولی، معتقد باصول ومبادی، دارای اصول و عقاید، پای بند اصول معانی دیگر : (معمولا در ترکیب) پایبند اصول (اخلاقی)

principled

<hr> معنی : مرام <hr> معانی دیگر : بازرگانى : اصول

معنی : مرام معانی دیگر : بازرگانى : اصول

principles

prink

<hr> معنی : چاپ، عکس چاپی، چاپ کردن، ماشین کردن <hr> معانی دیگر : نشان، رد، جا، اثر، نقش، هر چیز مهر شده و بسته بندی شده، بسته، قالب، حروف چاپی، هر چیز چاپ شده، تصویر چاپی (به ویژه از آثار هنری و نقاشی)، عکسی که از فیلم سینمایی اخذ شده، پوستر، مهر کردن، استامپ زدن، باسمه زدن، (مخفف: fingerprint) اثر انگشت، با حروف بزرگ دست نویس کردن، در مغز نقش کردن، در حافظه جای دادن، به یاد سپردن، (هر چیز که از خود نشان یا اثر بگذارد) مهر، (پارچه یا جامه) قلمکار، چیت، از چیت، چیتی، رجوع شود به: footprint، (عکس را از نگاتیو) ظاهر کردن، چاپ کردن (روی کاغذ عکاسی)، شیشه ی منفی عکس، (کامپیوتر- معمولا با: out - از طریق چاپگر اطلاعات بیرون دادن) برون چاپ کردن، پس چاپ کردن، مواد چاپی، منتشر کردن

معنی : چاپ، عکس چاپی، چاپ کردن، ماشین کردن معانی دیگر : نشان، رد، جا، اثر، نقش، هر چیز مهر شده و بسته بندی شده، بسته، قالب، حروف چاپی، هر چیز چاپ شده، تصویر چاپی (به ویژه از آثار هنری و نقاشی)، عکسی که از فیلم سینمایی اخذ شده، پوستر، مهر کردن، استامپ زدن، باسمه زدن، (مخفف: fingerprint) اثر انگشت، با

print

print preview

print run

<hr> مغازه ی چاپ کارت ویزیت و غیره، چاپخانه (printing office هم می گویند)

مغازه ی چاپ کارت ویزیت و غیره، چاپخانه (printing office هم می گویند)

print shop

<hr> معنی : قابل چاپ <hr> معانی دیگر : چاپ کردنی

معنی : قابل چاپ معانی دیگر : چاپ کردنی

printable

<hr> معنی : مطبوع، چاپی

printed

<hr> (ابزار برقی) مدار چاپی، مدار چاپی

(ابزار برقی) مدار چاپی، مدار چاپی

printed circuit

<hr> معنی : مطبعه، چاپگر، چاپ کننده، صاحب چاپخانه، مطبوع کننده <hr> معانی دیگر : چاپچی، کارگر چاپخانه، ماشین چاپ، دستگاه تکثیر، وستادگر

معنی : مطبعه، چاپگر، چاپ کننده، صاحب چاپخانه، مطبوع کننده معانی دیگر : چاپچی، کارگر چاپخانه، ماشین چاپ، دستگاه تکثیر، وستادگر

printer

<hr> معنی : طبع، چاپ، چاپ پارچه، باسمهزنی <hr> معانی دیگر : عمل چاپ کردن، هنر چاپ، چیز چاپ شده (به ویژه چاپ دوم و سوم و غیره)، ویرایش، تجدید چاپ

معنی : طبع، چاپ، چاپ پارچه، باسمهزنی معانی دیگر : عمل چاپ کردن، هنر چاپ، چیز چاپ شده (به ویژه چاپ دوم و سوم و غیره)، ویرایش، تجدید چاپ

printing

printing press

printmaking

<hr> معنی : نتیجه چاپی <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) پسچاپ، برونچاپ، نسخه ی چاپی، خروجی چاپی

معنی : نتیجه چاپی معانی دیگر : (کامپیوتر) پسچاپ، برونچاپ، نسخه ی چاپی، خروجی چاپی

printout

prion

<hr> معنی : رئیس صومعه، پیشین، قبلی، مقدم، جلوی، از پیش، اسبق، اولی <hr> معانی دیگر : (از نظر زمان یا ترتیب) پیشین، از قبل، پیش آیند، ارجح، مهمتر، سزیده تر، پیر دیر، بزرگ دیر، (کلیسای بزرگ) معاون کشیش، ماتیو پرایور (شاعر انگلیسی)

معنی : رئیس صومعه، پیشین، قبلی، مقدم، جلوی، از پیش، اسبق، اولی معانی دیگر : (از نظر زمان یا ترتیب) پیشین، از قبل، پیش آیند، ارجح، مهمتر، سزیده تر، پیر دیر، بزرگ دیر، (کلیسای بزرگ) معاون کشیش، ماتیو پرایور (شاعر انگلیسی)

prior

<hr> معنی : مقدم بر <hr> معانی دیگر : پیش از، قبل از

معنی : مقدم بر معانی دیگر : پیش از، قبل از

prior to

<hr> معنی : راهبه، رئیسه صومعه <hr> معانی دیگر : (زن) رئیس صومعه ی زنان، رئیسه ی دیر، سر راهبه

معنی : راهبه، رئیسه صومعه معانی دیگر : (زن) رئیس صومعه ی زنان، رئیسه ی دیر، سر راهبه

prioress

<hr> باب پی کردن بردن از علت به معلول، از راه قیاس، قیاسی

باب پی کردن بردن از علت به معلول، از راه قیاس، قیاسی

priori

priorities

<hr> (verb transitive) اولویت دادن به، در اولویت قرار دادن، اولویت بندی
 کردن

(verb transitive) اولویت دادن به، در اولویت قرار دادن، اولویت بندی کردن

prioritise

prioritization

<hr> برحسب ارجحیت رده بندی کردن، سزیده سنجی کردن، اولویت بندی کردن، در اولویت قرار دادن، اولویت بندی
 کردن

برحسب ارجحیت رده بندی کردن، سزیده سنجی کردن، اولویت بندی کردن، در اولویت قرار دادن، اولویت بندی کردن

prioritize

<hr> معنی : برتری، تقدم، پیشی، تفاضل، اولویت، حق تقدم <hr> معانی دیگر : پیش آیندی، پیشینگی، تفوق، سزیدگی، ارجحیت، سزاواری، هر چیز دارای اولویت یا سزاواری، سزیده

معنی : برتری، تقدم، پیشی، تفاضل، اولویت، حق تقدم معانی دیگر : پیش آیندی، پیشینگی، تفوق، سزیدگی، ارجحیت، سزاواری، هر چیز دارای اولویت یا سزاواری، سزیده

priority

<hr> معنی : دیر یا خانقاه کوچکتر از صومعه <hr> معانی دیگر : صومعه، دیر

معنی : دیر یا خانقاه کوچکتر از صومعه معانی دیگر : صومعه، دیر

priory

<hr> (انگلیس) رجوع شود به: prize2، انعام، جایزه، ارزس دادن، قدرانی کردن

(انگلیس) رجوع شود به: prize2، انعام، جایزه، ارزس دادن، قدرانی کردن

prise

<hr> معنی : منشور، بلور، شوشه، رنگهای شوشه <hr> معانی دیگر : (هندسه) منشور، پریسم

معنی : منشور، بلور، شوشه، رنگهای شوشه معانی دیگر : (هندسه) منشور، پریسم

prism

<hr> معنی : منشوری، منشور وار <hr> معانی دیگر : منشور مانند، شوشه سان، (منشور) نورشکن، طیف مانند، رنگارنگ، خیره کننده

معنی : منشوری، منشور وار معانی دیگر : منشور مانند، شوشه سان، (منشور) نورشکن، طیف مانند، رنگارنگ، خیره کننده

واژه های حرف "p" - جملات نمونه