جملات نمونه

reinfection

<hr> معنی : تقویت کردن، محکم کردن، مستحکم کردن، نیرو دادن، نیرو بخشیدن به، مدد کردن <hr> معانی دیگر : (نیروی نظامی ) تقویت کردن، نیروی امدادی فرستادن، توان دادن، نونیرو کردن، قوی تر کردن، نیرومندتر کردن، مجاب کننده تر کردن، متقاعد کننده تر کردن، محکم تر کردن، (برشمار یا مقدار) افزودن، (با شمع زدن یا افزودن پایه یا وصله وغیره) مستحکم کردن، پابرجا کردن، استحکام بخشیدن

معنی : تقویت کردن، محکم کردن، مستحکم کردن، نیرو دادن، نیرو بخشیدن به، مدد کردن معانی دیگر : (نیروی نظامی ) تقویت کردن، نیروی امدادی فرستادن، توان دادن، نونیرو کردن، قوی تر کردن، نیرومندتر کردن، مجاب کننده تر کردن، متقاعد کننده تر کردن، محکم تر کردن، (برشمار یا مقدار) افزودن، (با شمع زدن یا افزودن پا

reinforce

<hr> مسلح، جوشندار معمارى : مستحکم علوم نظامى : تقویت شده

مسلح، جوشندار معمارى : مستحکم علوم نظامى : تقویت شده

reinforced

<hr> معنی : بتون مسلح <hr> معانی دیگر : بتون مسلح

معنی : بتون مسلح معانی دیگر : بتون مسلح

reinforced concrete

<hr> معنی : تقویت <hr> معانی دیگر : (جمع) نیروهای امدادی، قوای کمکی، قشون (یا کشتی ها یا هواپیماها و غیره) تقویتی، توان دهی، امداد، نیرورسانی، مدد

معنی : تقویت معانی دیگر : (جمع) نیروهای امدادی، قوای کمکی، قشون (یا کشتی ها یا هواپیماها و غیره) تقویتی، توان دهی، امداد، نیرورسانی، مدد

reinforcement

<hr> تقویت ها، ماموریتهاى تقویتى علوم نظامى : نیروى امدادى

تقویت ها، ماموریتهاى تقویتى علوم نظامى : نیروى امدادى

reinforcements

reinforcer

<hr> معنی : کمر، کلیهها، محل کلیهدر بدن <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، ناحیه ی کلیه ها، گرده، صلب

معنی : کمر، کلیهها، محل کلیهدر بدن معانی دیگر : (قدیمی)، ناحیه ی کلیه ها، گرده، صلب

reins

<hr> دوباره برقرار کردن یا گماشتن، دوباره کار گذاشتن

دوباره برقرار کردن یا گماشتن، دوباره کار گذاشتن

reinstall

<hr> معنی : تثبیت کردن، دوباره بر قرار کردن، دوباره گماشتن، از نو به مقام اولیه خود رساندن <hr> معانی دیگر : به مقام (یا شغل یا شهرت) سابق برگرداندن (رجوع شود به: instate بعلاوه ی re-)

معنی : تثبیت کردن، دوباره بر قرار کردن، دوباره گماشتن، از نو به مقام اولیه خود رساندن معانی دیگر : به مقام (یا شغل یا شهرت) سابق برگرداندن (رجوع شود به: instate بعلاوه ی re-)

reinstate

<hr> معنی : تثبیت در مقام <hr> معانی دیگر : تثبیت در مقام

معنی : تثبیت در مقام معانی دیگر : تثبیت در مقام

reinstatement

<hr> معنی : بیمه اتکایی، بیمه مجدد <hr> معانی دیگر : بیمه مجدد، بیمه اتکایی

معنی : بیمه اتکایی، بیمه مجدد معانی دیگر : بیمه مجدد، بیمه اتکایی

reinsurance

<hr> مجددا برقرار کردن، تجدید کردن، دوباره جمع اوری ومتحد کردن، سر و سامان دادن

مجددا برقرار کردن، تجدید کردن، دوباره جمع اوری ومتحد کردن، سر و سامان دادن

reintegrate

<hr> معنی : استقرار مجدد <hr> معانی دیگر : استقرار مجدد

معنی : استقرار مجدد معانی دیگر : استقرار مجدد

reintegration

<hr> معنی : دوباره تفسیر کردن <hr> معانی دیگر : دوباره تعبیر یا تفسیر کردن (رجوع شود به: interpret بعلاوه ی re-)

معنی : دوباره تفسیر کردن معانی دیگر : دوباره تعبیر یا تفسیر کردن (رجوع شود به: interpret بعلاوه ی re-)

reinterpret

<hr> معنی : تفسیر مجدد <hr> معانی دیگر : تفسیر مجدد

معنی : تفسیر مجدد معانی دیگر : تفسیر مجدد

reinterpretation

reintroduce

reintroduction

reinvent

<hr> دوباره گماشتن، دوباره دارا کردن، در جای دیگر گذاشتن

دوباره گماشتن، دوباره دارا کردن، در جای دیگر گذاشتن

reinvest

reinvestigation

<hr> معنی : سرمایه گذاری مجدد <hr> معانی دیگر : سرمایه گذاری مجدد

معنی : سرمایه گذاری مجدد معانی دیگر : سرمایه گذاری مجدد

reinvestment

<hr> معنی : تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن <hr> معانی دیگر : باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به

معنی : تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن معانی دیگر : باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به

reinvigorate

<hr> معنی : چاپ مجدد، دوباره منتشر کردن <hr> معانی دیگر : دوباره صادر یا منتشر کردن (رجوع شود به: issue بعلاوه ی re-)

معنی : چاپ مجدد، دوباره منتشر کردن معانی دیگر : دوباره صادر یا منتشر کردن (رجوع شود به: issue بعلاوه ی re-)

reissue

<hr> معنی : تصریح کردن، تکرار کردن، عادتا تکرار کردن <hr> معانی دیگر : دوباره گفتن، دوباره تاکید کردن

معنی : تصریح کردن، تکرار کردن، عادتا تکرار کردن معانی دیگر : دوباره گفتن، دوباره تاکید کردن

reiterate

<hr> معنی : تصریح، تکرار <hr> معانی دیگر : تصریح، تکرار

معنی : تصریح، تکرار معانی دیگر : تصریح، تکرار

reiteration

<hr> معنی : تکراری، کلمه دال برتکرار <hr> معانی دیگر : تکراری، کلمه دال برتکرار

معنی : تکراری، کلمه دال برتکرار معانی دیگر : تکراری، کلمه دال برتکرار

reiterative

<hr> معنی : فضولات، امتناع کردن از، رد کردن، طرد کردن، نپذیرفتن، نپسندیدن <hr> معانی دیگر : قبول نکردن، پشت پا زدن، دور انداختن، مورد بی وفایی قرار دادن، جفا کردن، (از محبت) محروم کردن، ترک کردن، (جراحی پیوند اندام) نگرفتن، وازدن، قی کردن، بالا آوردن، پس زدن

معنی : فضولات، امتناع کردن از، رد کردن، طرد کردن، نپذیرفتن، نپسندیدن معانی دیگر : قبول نکردن، پشت پا زدن، دور انداختن، مورد بی وفایی قرار دادن، جفا کردن، (از محبت) محروم کردن، ترک کردن، (جراحی پیوند اندام) نگرفتن، وازدن، قی کردن، بالا آوردن، پس زدن

reject

rejected

<hr> معنی : دافع، دستگاه دفع پارازیت <hr> معانی دیگر : rejector دررادیو دافع

معنی : دافع، دستگاه دفع پارازیت معانی دیگر : rejector دررادیو دافع

rejecter

<hr> معنی : طرد، رد، عدم پذیرش، ردی، وازنی، مردود سازی <hr> معانی دیگر : رد، مردود سازی، وازنی، ردی

معنی : طرد، رد، عدم پذیرش، ردی، وازنی، مردود سازی معانی دیگر : رد، مردود سازی، وازنی، ردی

rejection

rejects

<hr> معنی : خوشحال شدن، خوشی کردن، شادی کردن، وجد کردن <hr> معانی دیگر : ذوق کردن، شادمانی کردن، مسرور شدن، شادمان کردن، خوشحال کردن، مشعوف کردن، مسرور کردن

معنی : خوشحال شدن، خوشی کردن، شادی کردن، وجد کردن معانی دیگر : ذوق کردن، شادمانی کردن، مسرور شدن، شادمان کردن، خوشحال کردن، مشعوف کردن، مسرور کردن

rejoice

<hr> معنی : شادی، خوشی، وجد <hr> معانی دیگر : شادمانی، شادیانه، سرور، شعف

معنی : شادی، خوشی، وجد معانی دیگر : شادمانی، شادیانه، سرور، شعف

rejoicing

<hr> معنی : پاسخ دقاعی، دوباره پیوستن به، در پاسخ گفتن، پاسخ دفاعی دادن <hr> معانی دیگر : (دوباره) ملحق شدن به، پیوستن، عضو شدن، (رجوع شود به: join بعلاوه ی re-)، (دوباره) همبسته کردن، متصل کردن، پاسخ دادن، پاس&nbsp; دفاعی دادن، در پاس&nbsp; گفتن

معنی : پاسخ دقاعی، دوباره پیوستن به، در پاسخ گفتن، پاسخ دفاعی دادن معانی دیگر : (دوباره) ملحق شدن به، پیوستن، عضو شدن، (رجوع شود به: join بعلاوه ی re-)، (دوباره) همبسته کردن، متصل کردن، پاسخ دادن، پاس دفاعی دادن، در پاس گفتن

rejoin

<hr> معنی : جواب، پاسخ دفاعی <hr> معانی دیگر : پاسخ به جواب، وا پاسخ، جواب دندان شکن، پاسخ دادن، جواب دادن، پاس&nbsp; دفاعی، پاس&nbsp; دفاعی دادن

معنی : جواب، پاسخ دفاعی معانی دیگر : پاسخ به جواب، وا پاسخ، جواب دندان شکن، پاسخ دادن، جواب دادن، پاس دفاعی، پاس دفاعی دادن

rejoinder

<hr> معنی : جوانی از سر گرفتن، دوباره جوان کردن <hr> معانی دیگر : (دوباره) جوان کردن، نوجوان کردن، (دوباره) نو کردن، تازه کردن، طراوت بخشیدن، (دوباره) توانمند کردن، نیروی تازه دادن، باز توانمند کردن

معنی : جوانی از سر گرفتن، دوباره جوان کردن معانی دیگر : (دوباره) جوان کردن، نوجوان کردن، (دوباره) نو کردن، تازه کردن، طراوت بخشیدن، (دوباره) توانمند کردن، نیروی تازه دادن، باز توانمند کردن

rejuvenate

rejuvenated

<hr> معنی : دوباره جوان سازی، باز جوانی <hr> معانی دیگر : باز جوانی، دوباره جوان سازی

معنی : دوباره جوان سازی، باز جوانی معانی دیگر : باز جوانی، دوباره جوان سازی

rejuvenation

rekindle

<hr> معنی : عود، برگشت، بحال نخستین برگشتن، عود کردن <hr> معانی دیگر : (پس از بهتر شدن یا پیشرفت ) پسرفت کردن، (بیماری) عود کردن، برگشتن، دوباره بیمار شدن، فرو رفتن، فروکش کردن، پسرفت، رجعت، بازگشت، رجوع شود به: lapse، عودت، مرتد

معنی : عود، برگشت، بحال نخستین برگشتن، عود کردن معانی دیگر : (پس از بهتر شدن یا پیشرفت ) پسرفت کردن، (بیماری) عود کردن، برگشتن، دوباره بیمار شدن، فرو رفتن، فروکش کردن، پسرفت، رجعت، بازگشت، رجوع شود به: lapse، عودت، مرتد

relapse

<hr> معنی : نقل کردن، گفتن، شرح دادن، باز گو کردن، گزارش دادن <hr> معانی دیگر : (خبر یا داستان و غیره) نقل کردن، حکایت کردن، روایت کردن، سرگذشت گفتن، واگفتن، مربوط کردن، ربط دادن، وابسته کردن، همبسته کردن، رابطه داشتن، ربط داشتن، وابسته بودن، همبسته بودن، تفاهم داشتن، ( همدیگر را) درک کردن

معنی : نقل کردن، گفتن، شرح دادن، باز گو کردن، گزارش دادن معانی دیگر : (خبر یا داستان و غیره) نقل کردن، حکایت کردن، روایت کردن، سرگذشت گفتن، واگفتن، مربوط کردن، ربط دادن، وابسته کردن، همبسته کردن، رابطه داشتن، ربط داشتن، وابسته بودن، همبسته بودن، تفاهم داشتن، ( همدیگر را) درک کردن

relate

<hr> معنی : وابسته، منسوب، مربوط، خودمانی، منتسب، مقارن <hr> معانی دیگر : خویشاوند، همبسته، گفته، روایت شده، حکایت شده

معنی : وابسته، منسوب، مربوط، خودمانی، منتسب، مقارن معانی دیگر : خویشاوند، همبسته، گفته، روایت شده، حکایت شده

related to

relatedness

relating

<hr> معنی : شرح، علاقه، وابستگی، طرز برخورد، نسبت، رابطه، نقل قول، ارتباط، مناسبت، خویش، خویشاوند، کارها <hr> معانی دیگر : بازگویی، واگویی، سرگذشت، داستان، حکایت، نقل، بستگی، پیوند، پیوستگی، قوم و خویش، جماع، رابطه ی جنسی، خویشی، خویشاوندی، (حقوق) اظهاریه ی مدعی، وابسته به نسبت یا خویشی

معنی : شرح، علاقه، وابستگی، طرز برخورد، نسبت، رابطه، نقل قول، ارتباط، مناسبت، خویش، خویشاوند، کارها معانی دیگر : بازگویی، واگویی، سرگذشت، داستان، حکایت، نقل، بستگی، پیوند، پیوستگی، قوم و خویش، جماع، رابطه ی جنسی، خویشی، خویشاوندی، (حقوق) اظهاریه ی مدعی، وابسته به نسبت یا خویشی

relation

<hr> معنی : شرح، وابستگی، ارتباط، کارها، رابطهای، وابسته به نسبت یا خویشی <hr> معانی دیگر : وابسته به رابطه، پیوندی، خویشاوندی، خویشی، نسبت مند

معنی : شرح، وابستگی، ارتباط، کارها، رابطهای، وابسته به نسبت یا خویشی معانی دیگر : وابسته به رابطه، پیوندی، خویشاوندی، خویشی، نسبت مند

واژه های حرف "r" - جملات نمونه