جملات نمونه

reserve bank

<hr> اخرین بها، بهای قطعی

reserve price

reserve ratio

reserve requirements

<hr> معنی : عوضی، اندوخته، کم حرف، رزرو شده <hr> معانی دیگر : ذخیره، احتیاطی، پسداشتی، پسگذاشتی، پیشگرفت شده، از قبل گرفته شده، محتاط، خاموش

معنی : عوضی، اندوخته، کم حرف، رزرو شده معانی دیگر : ذخیره، احتیاطی، پسداشتی، پسگذاشتی، پیشگرفت شده، از قبل گرفته شده، محتاط، خاموش

reserved

<hr> از روی احتیاط، محتاطانه، باکتمان مطلب

از روی احتیاط، محتاطانه، باکتمان مطلب

reservedly

reserves

<hr> معنی : سرباز ذخیره، سرباز یا افسر ذخیره <hr> معانی دیگر : سرباز احتیاط، افسر احتیاط

معنی : سرباز ذخیره، سرباز یا افسر ذخیره معانی دیگر : سرباز احتیاط، افسر احتیاط

reservist

<hr> معنی : ذخیره، مخزن، اب انبار، مخزن اب <hr> معانی دیگر : گنجینه، اندوخته، پسگذاشت، پسداشت، (زیست شناسی) اندوختگاه، آب انبار، آبداشتگاه، منبع آب، دریاچه ی پشت سد، آبگاه، موژ، آبگیر، شمر، انبار، داشتگاه، (در قلم خودنویس) جوهردان، (چراغ) نفت دان، روغن دان، - دان

معنی : ذخیره، مخزن، اب انبار، مخزن اب معانی دیگر : گنجینه، اندوخته، پسگذاشت، پسداشت، (زیست شناسی) اندوختگاه، آب انبار، آبداشتگاه، منبع آب، دریاچه ی پشت سد، آبگاه، موژ، آبگیر، شمر، انبار، داشتگاه، (در قلم خودنویس) جوهردان، (چراغ) نفت دان، روغن دان، - دان

reservoir

<hr> معنی : باز نشاندن <hr> معانی دیگر : (استخوان و غیره) جا انداختن، دوباره چیدن، دوباره مرتب کردن، از نو آراستن، رجوع شود به: set بعلاوه ی re-، جااندازی، بازچینی، بازآرایی، مرتب سازی مجدد، هر چیزی که دوباره مرتب شده باشد

معنی : باز نشاندن معانی دیگر : (استخوان و غیره) جا انداختن، دوباره چیدن، دوباره مرتب کردن، از نو آراستن، رجوع شود به: set بعلاوه ی re-، جااندازی، بازچینی، بازآرایی، مرتب سازی مجدد، هر چیزی که دوباره مرتب شده باشد

reset

<hr> دوباره مستقر کردن، دوباره جایگزین کردن، دوباره ساکن کردن، دوباره ساکن کردن دوباره قرار گذاشتن

دوباره مستقر کردن، دوباره جایگزین کردن، دوباره ساکن کردن، دوباره ساکن کردن دوباره قرار گذاشتن

resettle

<hr> استقرار مجدد، اسکان مجدد، جایگزینی دوباره، حل و فصل دوباره

استقرار مجدد، اسکان مجدد، جایگزینی دوباره، حل و فصل دوباره

resettlement

<hr> معنی : تغییر شکل دادن، تجدید وضع کردن <hr> معانی دیگر : دوباره شکل دادن، بازدیسی کردن (رجوع شود به: sape بعلاوه ی re-)

معنی : تغییر شکل دادن، تجدید وضع کردن معانی دیگر : دوباره شکل دادن، بازدیسی کردن (رجوع شود به: sape بعلاوه ی re-)

reshape

reshoot

<hr> معنی : تجدید سازمان کردن، تغییرات سازمانی دادن، بر زدن <hr> معانی دیگر : دوباره بر زدن (رجوع شود به: shuffle بعلاوه ی re-)، ترمیم کردن، دوباره سازمان دادن، از نو منظم کردن

معنی : تجدید سازمان کردن، تغییرات سازمانی دادن، بر زدن معانی دیگر : دوباره بر زدن (رجوع شود به: shuffle بعلاوه ی re-)، ترمیم کردن، دوباره سازمان دادن، از نو منظم کردن

reshuffle

<hr> معنی : ساکن شدن، ساکن بودن، سکونت کردن، مستقر بودن، اقامت داشتن، مسکن داشتن، مقیم شدن <hr> معانی دیگر : (با: in یا at) اقامت کردن یا داشتن، مقیم بودن، سکونت کردن یا داشتن، مانستن، باشا بودن، زندگی کردن، باشیدن، ماندگار شدن، وجود داشتن (در)، وابسته بودن

معنی : ساکن شدن، ساکن بودن، سکونت کردن، مستقر بودن، اقامت داشتن، مسکن داشتن، مقیم شدن معانی دیگر : (با: in یا at) اقامت کردن یا داشتن، مقیم بودن، سکونت کردن یا داشتن، مانستن، باشا بودن، زندگی کردن، باشیدن، ماندگار شدن، وجود داشتن (در)، وابسته بودن

reside

<hr> معنی : سکنی، مقر، عمارت، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، سکونت <hr> معانی دیگر : اقامت، باشایی، خانه، منزل، مسکن، ماوا، محل سکونت، بودگاه، کاخ، خانه ی بزرگ

معنی : سکنی، مقر، عمارت، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، سکونت معانی دیگر : اقامت، باشایی، خانه، منزل، مسکن، ماوا، محل سکونت، بودگاه، کاخ، خانه ی بزرگ

residence

<hr> معنی : محل اقامت، اقامت گاه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: residence، طب اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص

معنی : محل اقامت، اقامت گاه معانی دیگر : رجوع شود به: residence، طب اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص

residency

<hr> معنی : ساکن، مقیم <hr> معانی دیگر : ماندگار، باشنده، موجود، بودمند، در محل، درجا (در برابر: غیابا)، پزشک مقیم، ویژه گرآموز پزشکی، ویژه کارآموز پزشکی

معنی : ساکن، مقیم معانی دیگر : ماندگار، باشنده، موجود، بودمند، در محل، درجا (در برابر: غیابا)، پزشک مقیم، ویژه گرآموز پزشکی، ویژه کارآموز پزشکی

resident

resident alien

<hr> معنی : محلی، قابل سکنی، مسکونی، وابسته به اقامت <hr> معانی دیگر : وابسته به خانه و خانواده، وابسته به ساکنان دایم، اقامتی

معنی : محلی، قابل سکنی، مسکونی، وابسته به اقامت معانی دیگر : وابسته به خانه و خانواده، وابسته به ساکنان دایم، اقامتی

residential

residentially

residents

<hr> معنی : مقیم <hr> معانی دیگر : مقیم قانون ـ فقه : اقامت، ساکن

معنی : مقیم معانی دیگر : مقیم قانون ـ فقه : اقامت، ساکن

residing

<hr> معنی : ته نشین، وابسته به رسوب یا باقیمانده، رسوبی، باقی مانده، پس مانده <hr> معانی دیگر : وابسته به ته مانده یا باقیمانده، تفاله ای، پسماند، (جمع) پاداش بازیگر (بابت هر تکرار نمایش یا فیلم و غیره)، (زمین شناسی) رجوع شود به: monadnock

معنی : ته نشین، وابسته به رسوب یا باقیمانده، رسوبی، باقی مانده، پس مانده معانی دیگر : وابسته به ته مانده یا باقیمانده، تفاله ای، پسماند، (جمع) پاداش بازیگر (بابت هر تکرار نمایش یا فیلم و غیره)، (زمین شناسی) رجوع شود به: monadnock

residual

<hr> معنی : رسوبی، باقی مانده، مانده، موصی له، وارث طبقه دوم <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند پسمانده یا ته مانده، پسمانده، تفاله، وارک طبقه دوم

معنی : رسوبی، باقی مانده، مانده، موصی له، وارث طبقه دوم معانی دیگر : وابسته به یا همانند پسمانده یا ته مانده، پسمانده، تفاله، وارک طبقه دوم

residuary

<hr> معنی : ته نشین، باقی مانده، پس مانده، زیادتی، فضله، فضولات، پس ماند، قسمت باقی مانده، تفاله مانده <hr> معانی دیگر : تفاله، مانده، بقیه، مابقی، (شیمی) پس مانده ی تقطیر، ته مانده، فاضل

معنی : ته نشین، باقی مانده، پس مانده، زیادتی، فضله، فضولات، پس ماند، قسمت باقی مانده، تفاله مانده معانی دیگر : تفاله، مانده، بقیه، مابقی، (شیمی) پس مانده ی تقطیر، ته مانده، فاضل

residue

<hr> معنی : رسوب، تفاله، تفاضل، باقی، باقی مانده، پس مانده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:

معنی : رسوب، تفاله، تفاضل، باقی، باقی مانده، پس مانده معانی دیگر : رجوع شود به:

residuum

<hr> معنی : تفویض کردن، دست کشیدن، مستعفی شدن، کناره گرفتن، استعفا دادن از <hr> معانی دیگر : استعفا دادن، کناره گیری کردن، صرفنظر کردن، دست برداشتن، چشم پوشیدن، سپردن، واگذار کردن، (معمولا با: -self) رضایت دادن، به خود قبولاندن، پذیرفتن، تفوی­ کردن

معنی : تفویض کردن، دست کشیدن، مستعفی شدن، کناره گرفتن، استعفا دادن از معانی دیگر : استعفا دادن، کناره گیری کردن، صرفنظر کردن، دست برداشتن، چشم پوشیدن، سپردن، واگذار کردن، (معمولا با: -self) رضایت دادن، به خود قبولاندن، پذیرفتن، تفوی­ کردن

resign

<hr> معنی : واگذاری، سرافکندگی، استعفا، کناره گیری، تسلیم، تفویض <hr> معانی دیگر : رضا، قبول، پذیرش، استعفا نامه

معنی : واگذاری، سرافکندگی، استعفا، کناره گیری، تسلیم، تفویض معانی دیگر : رضا، قبول، پذیرش، استعفا نامه

resignation

<hr> تسلیم، راضی، پذیرا، حاکی از تسلیم، تن بقضاداده، تن برضا خدا داده، تسلیم پیشامدیا تقدیر، مسلم

تسلیم، راضی، پذیرا، حاکی از تسلیم، تن بقضاداده، تن برضا خدا داده، تسلیم پیشامدیا تقدیر، مسلم

resigned

<hr> با تسلیم بقضا، با توکل، متوکلانه

با تسلیم بقضا، با توکل، متوکلانه

resignedly

<hr> معنی : برگشتن، انعطاف داشتن، به عقب برگشتن، مرتجع شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد چیزهای لاستیکی یا کش مانند) کشسان بودن، واجهیدن، واپریدن، خاصیت فنری یا کشسانی داشتن، ورجه کردن

معنی : برگشتن، انعطاف داشتن، به عقب برگشتن، مرتجع شدن معانی دیگر : (به ویژه در مورد چیزهای لاستیکی یا کش مانند) کشسان بودن، واجهیدن، واپریدن، خاصیت فنری یا کشسانی داشتن، ورجه کردن

resile

<hr> معنی : جهندگی، حالت ارتجاعی <hr> معانی دیگر : کشسانی، واجهندگی، واجهش، واپرش، ارتجاع، برگشت پذیری، برجهندگی، resiliency جهندگی

معنی : جهندگی، حالت ارتجاعی معانی دیگر : کشسانی، واجهندگی، واجهش، واپرش، ارتجاع، برگشت پذیری، برجهندگی، resiliency جهندگی

resilience

<hr> معنی : جهندگی، حالت ارتجاعی <hr> معانی دیگر : resilience جهندگی

معنی : جهندگی، حالت ارتجاعی معانی دیگر : resilience جهندگی

resiliency

<hr> معنی : ارتجاعی <hr> معانی دیگر : کشسان، واجهنده، واپرشی، واجهشی، پرجهنده، برگشت پذیر، کشایند، (انسان) انعطاف پذیر، بساز، پس جهنده، مرتجع، فنری، بحال نخستین برگردنده، بهبود پذیر

معنی : ارتجاعی معانی دیگر : کشسان، واجهنده، واپرشی، واجهشی، پرجهنده، برگشت پذیر، کشایند، (انسان) انعطاف پذیر، بساز، پس جهنده، مرتجع، فنری، بحال نخستین برگردنده، بهبود پذیر

resilient

<hr> معنی : صمغ، رزین، صمغ کاج، انگم کاج، راتیانه، با صمغ پوشاندن <hr> معانی دیگر : انگم، صمغ گیاهی، ژد، رجوع شود به: synthetic resin، resinate صمغ کاج

معنی : صمغ، رزین، صمغ کاج، انگم کاج، راتیانه، با صمغ پوشاندن معانی دیگر : انگم، صمغ گیاهی، ژد، رجوع شود به: synthetic resin، resinate صمغ کاج

resin

<hr> معنی : صمغی <hr> معانی دیگر : انگم وار، ژدوار، انگمی، انگم سان

معنی : صمغی معانی دیگر : انگم وار، ژدوار، انگمی، انگم سان

resinous

<hr> معنی : ایستادگی کردن، مانع شدن، مخالفت کردن با، مخالفت کردن، خودداری کردن از، مقاومت کردن، استقامت کردن، پایداری کردن <hr> معانی دیگر : تن در ندادن، مقاوم بودن، تاب آوردن، پایدار بودن، دوام آوردن، تاوستن، خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن

معنی : ایستادگی کردن، مانع شدن، مخالفت کردن با، مخالفت کردن، خودداری کردن از، مقاومت کردن، استقامت کردن، پایداری کردن معانی دیگر : تن در ندادن، مقاوم بودن، تاب آوردن، پایدار بودن، دوام آوردن، تاوستن، خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن

resist

<hr> معنی : ایستادگی، سختی، مخالفت، استحکام، پایداری، مقاومت، معارضه، عایق مقاومت <hr> معانی دیگر : تاب، تاب و توان، ایستایی، (روان شناسی) مقاومت، ناخودآگاه داری، رجوع شود به: resistor

معنی : ایستادگی، سختی، مخالفت، استحکام، پایداری، مقاومت، معارضه، عایق مقاومت معانی دیگر : تاب، تاب و توان، ایستایی، (روان شناسی) مقاومت، ناخودآگاه داری، رجوع شود به: resistor

resistance

<hr> معنی : پایدار، خود سر، مقاوم <hr> معانی دیگر : مخالف، ایستا، تاب آور، پایا

معنی : پایدار، خود سر، مقاوم معانی دیگر : مخالف، ایستا، تاب آور، پایا

resistant

<hr> معنی : پایدارگر، اسباب مقاوم در برابر برق <hr> معانی دیگر : مقاوم

معنی : پایدارگر، اسباب مقاوم در برابر برق معانی دیگر : مقاوم

resister

resistibility

resisting

<hr> معنی : غیر هادی، مقاومتی <hr> معانی دیگر : مقاوم، وابسته به ایستادگی، تاب آور، پایا

معنی : غیر هادی، مقاومتی معانی دیگر : مقاوم، وابسته به ایستادگی، تاب آور، پایا

resistive

<hr> قدرت یا میزان مقاومت، پایامندی، میزان تاب آوری، پایایی، مقاومت ویژه، سته ویژه، قابلیت مقاومت، مقاومت اشیا

قدرت یا میزان مقاومت، پایامندی، میزان تاب آوری، پایایی، مقاومت ویژه، سته ویژه، قابلیت مقاومت، مقاومت اشیا

resistivity

<hr> غیر قابل مقاومت، تاب نیاوردنی، ایستادگی ناپذیر، مقاومت ناپذیر، عاری از نیروی مقاومت

غیر قابل مقاومت، تاب نیاوردنی، ایستادگی ناپذیر، مقاومت ناپذیر، عاری از نیروی مقاومت

resistless

<hr> معنی : مقاومت، اسباب مقاوم در برابر برق، عنصر مقاوم <hr> معانی دیگر : (برق) ایستاگر، رزیستور، رئوستا، resister اسباب مقاوم در برابر برق

معنی : مقاومت، اسباب مقاوم در برابر برق، عنصر مقاوم معانی دیگر : (برق) ایستاگر، رزیستور، رئوستا، resister اسباب مقاوم در برابر برق

واژه های حرف "r" - جملات نمونه