جملات نمونه

resize

<hr> (تعمیر کفش)، دوباز کف دوختن یا زدن، ته دوزی کردن

(تعمیر کفش)، دوباز کف دوختن یا زدن، ته دوزی کردن

resole

<hr> معنی : ثابت، پا بر جا، ثابت قدم، مصمم <hr> معانی دیگر : اراده کرده، با عزم راسخ، صاحب عزم، تصویب کردن

معنی : ثابت، پا بر جا، ثابت قدم، مصمم معانی دیگر : اراده کرده، با عزم راسخ، صاحب عزم، تصویب کردن

resolute

<hr> باعزم ثابت، با ثبات، عزم، از روی تصمیم

باعزم ثابت، با ثبات، عزم، از روی تصمیم

resolutely

<hr> ثبات عزم، عزم ثابت، استواری، رسو

ثبات عزم، عزم ثابت، استواری، رسو

resoluteness

<hr> معنی : ثبات قدم، تحلیل، دقت، تجزیه، نیت، قصد، تصویب، نتیجه، تصمیم، عزم، عزیمت، حل، رفع، تفکیک پذیری، عزم راسخ <hr> معانی دیگر : جداسازی، جدایش، واکافت، اراده، خواست، گزیر، قطعنامه، بازفرمود، مصوبه، تصویب نامه، گزیرش، (مشکل و غیره) حل، برطرف سازی، گزرد، تفکیک، گسست، واجدایی، واگشایی، (داستان یا نمایشنامه و غیره) گره گشایی، رفع اشکال، (پزشکی) برطرف شدن نشانه های بیماری، بهبود

معنی : ثبات قدم، تحلیل، دقت، تجزیه، نیت، قصد، تصویب، نتیجه، تصمیم، عزم، عزیمت، حل، رفع، تفکیک پذیری، عزم راسخ معانی دیگر : جداسازی، جدایش، واکافت، اراده، خواست، گزیر، قطعنامه، بازفرمود، مصوبه، تصویب نامه، گزیرش، (مشکل و غیره) حل، برطرف سازی، گزرد، تفکیک، گسست، واجدایی، واگشایی، (داستان یا نمایشنامه 

resolution

<hr> برطرف کردن یا شدنی، منتفی شدنی، تجزیه شدنی، تحلیل رفتنی، حل شدنی

برطرف کردن یا شدنی، منتفی شدنی، تجزیه شدنی، تحلیل رفتنی، حل شدنی

resolvable

<hr> معنی : عمد، تصمیم، عزیمت کردن، رای دادن، مقرر داشتن، رفع کردن، تصمیم گرفتن <hr> معانی دیگر : تجزیه کردن یا شدن، واکافت کردن یا شدن، واگشودن، (با: -self) تبدیل شدن، مبدل شدن یا کردن، رمشاندن، مصمم کردن، عزم کردن، برآن شدن، اراده کردن، (عدم توافق یا مسئله و غیره را) حل کردن، برطرف کردن، یکطرفه کردن، گزیردن، (در جلسات دارای رای گیری) قطعنامه صادر کردن، تصویب کردن، بازفرمود کردن، گزیرش اعلام کردن، تصمیم راسخ، عزم راسخ، ثبات قدم، ثابت قدمی، (داستان وغیره) گره گشایی کردن، رفع اشکال کردن، (قدیمی) ذوب کردن، آب کردن، وارفته کردن، (شیمی) تفکیک کردن، واجدا کردن، نور کنشور کردن، (پزشکی - تب یا آماس و غیره) بهبود یافتن، فروکش کردن، رفع شدن، برطرف شدن

معنی : عمد، تصمیم، عزیمت کردن، رای دادن، مقرر داشتن، رفع کردن، تصمیم گرفتن معانی دیگر : تجزیه کردن یا شدن، واکافت کردن یا شدن، واگشودن، (با: -self) تبدیل شدن، مبدل شدن یا کردن، رمشاندن، مصمم کردن، عزم کردن، برآن شدن، اراده کردن، (عدم توافق یا مسئله و غیره را) حل کردن، برطرف کردن، یکطرفه کردن، گزیردن

resolve

<hr> معنی : مصمم <hr> معانی دیگر : برآن شده، ثابت قدم، باعزم، دارای عزم ثابت

معنی : مصمم معانی دیگر : برآن شده، ثابت قدم، باعزم، دارای عزم ثابت

resolved

<hr> معنی : حل، محلل، حل مسئله، حلال <hr> معانی دیگر : واکافتگر، واگشا، (دارو) آماس بر، فرونشان، رافع، طب محلل، جواب

معنی : حل، محلل، حل مسئله، حلال معانی دیگر : واکافتگر، واگشا، (دارو) آماس بر، فرونشان، رافع، طب محلل، جواب

resolvent

<hr> معنی : رافع، برطرف کننده <hr> معانی دیگر : برطرف کننده، رافع

معنی : رافع، برطرف کننده معانی دیگر : برطرف کننده، رافع

resolver

<hr> معنی : رفع، برطرف سازی <hr> معانی دیگر : برطرف سازی، رفع

معنی : رفع، برطرف سازی معانی دیگر : برطرف سازی، رفع

resolving

<hr> معنی : تشدید، طنین، پیچش صدا، ایجاد طنین <hr> معانی دیگر : بازآوایی، تلالا، آواپیچی، خنید، خنیدن، (هنر و ادبیات) مایه، زیرساخت، (آواشناسی) بازخوانی، بازپژواک، (فیزیک - شیمی ) رزونانس، ستهمش، بسامد افزایی

معنی : تشدید، طنین، پیچش صدا، ایجاد طنین معانی دیگر : بازآوایی، تلالا، آواپیچی، خنید، خنیدن، (هنر و ادبیات) مایه، زیرساخت، (آواشناسی) بازخوانی، بازپژواک، (فیزیک - شیمی ) رزونانس، ستهمش، بسامد افزایی

resonance

<hr> معنی : تشدید شده، طنین دار <hr> معانی دیگر : پرطنین، پرخنید، رسا، بازآواگر، خنیدافزا، طنین افزا، پژواک افزا، تشدید کننده، بسامدافزا

معنی : تشدید شده، طنین دار معانی دیگر : پرطنین، پرخنید، رسا، بازآواگر، خنیدافزا، طنین افزا، پژواک افزا، تشدید کننده، بسامدافزا

resonant

<hr> معنی : تشدید کردن، طنین انداختن، پیچیدن <hr> معانی دیگر : خنیدن، بازآوا شدن، (صدا) پیچیدن، تولید طنین کردن، بسامدافزایی کردن

معنی : تشدید کردن، طنین انداختن، پیچیدن معانی دیگر : خنیدن، بازآوا شدن، (صدا) پیچیدن، تولید طنین کردن، بسامدافزایی کردن

resonate

<hr> معنی : تشدید کننده، اسباب ارتعاش <hr> معانی دیگر : (صدا) خنیدگر، تشدیدگر، بازآواگر، مشدد

معنی : تشدید کننده، اسباب ارتعاش معانی دیگر : (صدا) خنیدگر، تشدیدگر، بازآواگر، مشدد

resonator

<hr> معنی : خورد، اشام یا جذب دوباره، مکیدن مجدد، بلع دوباره <hr> معانی دیگر : اشام یا جذب دوباره، مکیدن مجدد، بلع دوباره

معنی : خورد، اشام یا جذب دوباره، مکیدن مجدد، بلع دوباره معانی دیگر : اشام یا جذب دوباره، مکیدن مجدد، بلع دوباره

resorption

<hr> معنی : پناه گاه، پاتوغ، میعادگاه، مفر، محل استراحت، مامن، مراجعه، ملجا، رفت و آمد مکرر، ملاقات مکرر، متوسل شدن، دوباره دسته بندی کردن، متشبث شدن به <hr> معانی دیگر : (طبق عادت یا مرتبا به محلی) رفتن، آمد و شد کردن، تردد کردن، متوسل شدن به، دست به دامن (کسی) شدن، تفریحگاه، استراحتگاه، رامشگاه، پاتوق، دیدارگاه، گردآیندگاه، چاره، ناجی، مشگل گشا، گره گشا، توسل، توکل، دست یازی، رفت و امد مکرر، متشبک شدن به، دوباره جور کردن

معنی : پناه گاه، پاتوغ، میعادگاه، مفر، محل استراحت، مامن، مراجعه، ملجا، رفت و آمد مکرر، ملاقات مکرر، متوسل شدن، دوباره دسته بندی کردن، متشبث شدن به معانی دیگر : (طبق عادت یا مرتبا به محلی) رفتن، آمد و شد کردن، تردد کردن، متوسل شدن به، دست به دامن (کسی) شدن، تفریحگاه، استراحتگاه، رامشگاه، پاتوق، دیدا

resort

<hr> دوباره صدا کردن (رجوع شود به: sound بعلاوه ی re-)، طنین افکن شدن، پژواک کردن، بازخنیدن، خنیدن، (صدا) فراگرفتن، صدای بلند ایجاد کردن، (از صدا) به لرزه در آوردن یا درآمدن، نعره زدن، نوفیدن، آوازه افکن شدن، سرزبان ها افتادن، پیچیدن، منعکس کردن، پژواک یا انعکاس صدا

دوباره صدا کردن (رجوع شود به: sound بعلاوه ی re-)، طنین افکن شدن، پژواک کردن، بازخنیدن، خنیدن، (صدا) فراگرفتن، صدای بلند ایجاد کردن، (از صدا) به لرزه در آوردن یا درآمدن، نعره زدن، نوفیدن، آوازه افکن شدن، سرزبان ها افتادن، پیچیدن، منعکس کردن، پژواک یا انعکاس صدا

resound

<hr> جانانه، چشمگیر، پر پژواک، پرخنید، پرطنین، خنیدگر، پژواک انگیز

جانانه، چشمگیر، پر پژواک، پرخنید، پرطنین، خنیدگر، پژواک انگیز

resounding

resoundingly

<hr> معنی : ابتکار، کاردانی <hr> معانی دیگر : (جمع) منابع، اندوختگان، ذخایر، اندوخته ها، (طبیعی) دارایی، ثروت، گنجگان، سرمایه، چاره، راه حل، ملجا، تدبیر، چاره یابی (resourcefulness هم می گویند)، وسیله، منبع، ممر، مایه

معنی : ابتکار، کاردانی معانی دیگر : (جمع) منابع، اندوختگان، ذخایر، اندوخته ها، (طبیعی) دارایی، ثروت، گنجگان، سرمایه، چاره، راه حل، ملجا، تدبیر، چاره یابی (resourcefulness هم می گویند)، وسیله، منبع، ممر، مایه

resource

resource allocation

<hr> معنی : زیرک، کاردان <hr> معانی دیگر : مبتکر، چاره جو، خوش فکر، خوش قریحه، پر مایه و مبتکر

معنی : زیرک، کاردان معانی دیگر : مبتکر، چاره جو، خوش فکر، خوش قریحه، پر مایه و مبتکر

resourceful

resourcefully

resourcefulness

<hr> مدارک، منابع اماد روانشناسى : منابع بازرگانى : منابع علوم نظامى : ذخایر

مدارک، منابع اماد روانشناسى : منابع بازرگانى : منابع علوم نظامى : ذخایر

resources

<hr> معنی : نسبت، رابطه، احترام، عزت، تکریم، حیثیت، رجوع، حرمت، حیث، بزرگداشت، احترام گذاشتن به، محترم داشتن، بزرگداشتن <hr> معانی دیگر : گرامیداشت، ارج داشت، احترام گذاشتن، محترم شمردن، گرامی داشتن، گرامیداشت کردن، ارج داشت کردن، ملاحظه نشان دادن، رعایت کردن، پروا کردن، مربوط بودن (به)، راجع بودن (به)، سنجیده کاری، ارج گذاری، (جمع - در سلام رسانی) سلام، مراتب احترام، ادای احترام، جنبه، جهت، نظر، (جمع) لحاظ، ربط، باره، مراجعه

معنی : نسبت، رابطه، احترام، عزت، تکریم، حیثیت، رجوع، حرمت، حیث، بزرگداشت، احترام گذاشتن به، محترم داشتن، بزرگداشتن معانی دیگر : گرامیداشت، ارج داشت، احترام گذاشتن، محترم شمردن، گرامی داشتن، گرامیداشت کردن، ارج داشت کردن، ملاحظه نشان دادن، رعایت کردن، پروا کردن، مربوط بودن (به)، راجع بودن (به)، سنجید

respect

<hr> معنی : احترام <hr> معانی دیگر : اشخاص محترم، محترمان، (جمع) رعایت ادب، ملاحظه کاری، تواضع، آبرو، آبرومندی، حیثیت، حرمت، ارجمندی

معنی : احترام معانی دیگر : اشخاص محترم، محترمان، (جمع) رعایت ادب، ملاحظه کاری، تواضع، آبرو، آبرومندی، حیثیت، حرمت، ارجمندی

respectability

<hr> معنی : معزز، عالیجناب، محترم، ابرومند، قابل احترام <hr> معانی دیگر : ارجمند، ارج دار، خوشنام، نیکنام، معتبر، نسبتا خوب، نسبتا زیاد (و غیره)، حسابی، مودب، با ادب، آبرومند، آبرومندانه، ارجمندانه، محترمانه

معنی : معزز، عالیجناب، محترم، ابرومند، قابل احترام معانی دیگر : ارجمند، ارج دار، خوشنام، نیکنام، معتبر، نسبتا خوب، نسبتا زیاد (و غیره)، حسابی، مودب، با ادب، آبرومند، آبرومندانه، ارجمندانه، محترمانه

respectable

<hr> معنی : محترمانه <hr> معانی دیگر : محترما، ابرومندانه

معنی : محترمانه معانی دیگر : محترما، ابرومندانه

respectably

respected

<hr> معنی : با ادب، مودب، ابرومند، پر احترام <hr> معانی دیگر : متواضع

معنی : با ادب، مودب، ابرومند، پر احترام معانی دیگر : متواضع

respectful

<hr> با احترام، محترما، احتراما، مودبانه

با احترام، محترما، احتراما، مودبانه

respectfully

<hr> احترام گزاری، رعایت احترام وادب

احترام گزاری، رعایت احترام وادب

respectfulness

<hr> درباره ی، در مورد، راجع به، در خصوص

درباره ی، در مورد، راجع به، در خصوص

respecting

<hr> معنی : نسبی، مربوطه، بترتیب مخصوص خود <hr> معانی دیگر : خاص، مربوط به

معنی : نسبی، مربوطه، بترتیب مخصوص خود معانی دیگر : خاص، مربوط به

respective

<hr> معنی : بترتیب <hr> معانی دیگر : به ترتیب

معنی : بترتیب معانی دیگر : به ترتیب

respectively

respects

<hr> قابل تنفس، قابل دمزنی، دمزنشی

قابل تنفس، قابل دمزنی، دمزنشی

respirable

<hr> معنی : تنفس، دم زنی، دم <hr> معانی دیگر : دمزنی، تنفس

معنی : تنفس، دم زنی، دم معانی دیگر : دمزنی، تنفس

respiration

<hr> معنی : دهان بند طبی، دستگاه تنفس مصونوعی <hr> معانی دیگر : دستگاه تنفس مصنوعی، دمزنشگر، ماسک اکسیژن

معنی : دهان بند طبی، دستگاه تنفس مصونوعی معانی دیگر : دستگاه تنفس مصنوعی، دمزنشگر، ماسک اکسیژن

respirator

<hr> معنی : تنفسی <hr> معانی دیگر : دمزنشی، وابسته به دمزنی، دمزنی

معنی : تنفسی معانی دیگر : دمزنشی، وابسته به دمزنی، دمزنی

respiratory

<hr> معنی : دمیدن، نفس کشیدن، دم زدن، بهوش امدن، تنفس کردن، امید تازه پیدا کردن، بو کردن <hr> معانی دیگر : استنشاق کردن

معنی : دمیدن، نفس کشیدن، دم زدن، بهوش امدن، تنفس کردن، امید تازه پیدا کردن، بو کردن معانی دیگر : استنشاق کردن

respire

<hr> معنی : مهلت، فرجه، استراحت، امان، تمدید مدت، فرجه دادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه انجام حکم اعدام) تاخیر، پس افکنی، تعویق، به بعد موکول سازی، امان (reprieve هم می گویند)، (به ویژه برای استراحت هنگام کار) وقفه، مکث، ساعت تنفس، زمان استراحت، فراغت، اجازه ی دیرآمدن (به هیات منصفه ی دادگاه)، (به ویژه حکم اعدام) به تعویق انداختن، پس افکند کردن، به بعد موکول کردن، عقب انداختن، استراحت دادن، ساعت تنفس دادن، وقفه دار کردن، رخصت

معنی : مهلت، فرجه، استراحت، امان، تمدید مدت، فرجه دادن معانی دیگر : (به ویژه انجام حکم اعدام) تاخیر، پس افکنی، تعویق، به بعد موکول سازی، امان (reprieve هم می گویند)، (به ویژه برای استراحت هنگام کار) وقفه، مکث، ساعت تنفس، زمان استراحت، فراغت، اجازه ی دیرآمدن (به هیات منصفه ی دادگاه)، (به ویژه حکم اعد

respite

<hr> معنی : درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو <hr> معانی دیگر : resplendency درخشندگی

معنی : درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو معانی دیگر : resplendency درخشندگی

resplendence

<hr> معنی : غرا، درخشنده، پر تلالو، پر جلوه <hr> معانی دیگر : درخشان، پرشکوه، خیره کننده، فروزان

معنی : غرا، درخشنده، پر تلالو، پر جلوه معانی دیگر : درخشان، پرشکوه، خیره کننده، فروزان

resplendent

<hr> معنی : پاسخ، پاسخ دادن، عهده دار شدن، واکنش نشان دادن <hr> معانی دیگر : جواب دادن، واکنش کردن یا نشان دادن، عکس العمل نشان دادن، پتوازیدن، واکنش مثبت نشان دادن، (حقوق) مسئول بودن، جوابگو بودن، ستون زیر قوس یا طاق ضربی، (قدیمی - مذهبی) رجوع شود به: response، پاس&nbsp; دادن

معنی : پاسخ، پاسخ دادن، عهده دار شدن، واکنش نشان دادن معانی دیگر : جواب دادن، واکنش کردن یا نشان دادن، عکس العمل نشان دادن، پتوازیدن، واکنش مثبت نشان دادن، (حقوق) مسئول بودن، جوابگو بودن، ستون زیر قوس یا طاق ضربی، (قدیمی - مذهبی) رجوع شود به: response، پاس دادن

واژه های حرف "r" - جملات نمونه