جملات نمونه

<hr> معنی : راضی کردن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : (از شدت سیری و غیره) وازده کردن یا شدن، بیزار کردن، اشباع کردن، (گرسنگی یا تشنگی یا میل) اقناع کردن، خواباندن، برآورده کردن، فرونشاندن (رجوع شود به: satiate)، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول فعل: sit

معنی : راضی کردن، سیر کردن معانی دیگر : (از شدت سیری و غیره) وازده کردن یا شدن، بیزار کردن، اشباع کردن، (گرسنگی یا تشنگی یا میل) اقناع کردن، خواباندن، برآورده کردن، فرونشاندن (رجوع شود به: satiate)، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول فعل: sit

sate

sated

<hr> معنی : ساتین، اطلس نما <hr> معانی دیگر : (نوعی پارچه ی نرم و براق) ساتین، satine اطلس نما

معنی : ساتین، اطلس نما معانی دیگر : (نوعی پارچه ی نرم و براق) ساتین، satine اطلس نما

sateen

<hr> معنی : ماه، پیرو، انگل، قمر مصنوعی <hr> معانی دیگر : قمر، ماهواره، (کشور) وابسته، تابع، دست نشانده، (برای پادشاه یا رجل) ملازم، دنباله رو، بادمجان دور قاب چین، ماهواره ای، اقماری، قمر مصنویی

معنی : ماه، پیرو، انگل، قمر مصنوعی معانی دیگر : قمر، ماهواره، (کشور) وابسته، تابع، دست نشانده، (برای پادشاه یا رجل) ملازم، دنباله رو، بادمجان دور قاب چین، ماهواره ای، اقماری، قمر مصنویی

satellite

satellite television

satellites

<hr> معنی : مشبع، سیر، اشباع شدن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : پر کردن، وازده کردن، دلزده کردن (از فرط سیری)، فرونشاندن، اغنا شده، اشباع شده (از خوراک یا لذت و غیره)، فروشناندن، اقناع شدن

معنی : مشبع، سیر، اشباع شدن، سیر کردن معانی دیگر : پر کردن، وازده کردن، دلزده کردن (از فرط سیری)، فرونشاندن، اغنا شده، اشباع شده (از خوراک یا لذت و غیره)، فروشناندن، اقناع شدن

satiate

satiated

<hr> معنی : سیری، اشباع <hr> معانی دیگر : اقناع

معنی : سیری، اشباع معانی دیگر : اقناع

satiation

<hr> معنی : سیری، بی نیازی <hr> معانی دیگر : پری، اغنا، دلزدگی، وازدگی

معنی : سیری، بی نیازی معانی دیگر : پری، اغنا، دلزدگی، وازدگی

satiety

<hr> معنی : جلا، اطلس نما، اطلس، دبیت، اطلسی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (پارچه ی ابریشمی یا نایلونی که روی آن براق و نرم و پشت آن کدر است) ساتن، پرداخت

معنی : جلا، اطلس نما، اطلس، دبیت، اطلسی معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (پارچه ی ابریشمی یا نایلونی که روی آن براق و نرم و پشت آن کدر است) ساتن، پرداخت

satin

<hr> معنی : اطلسی <hr> معانی دیگر : اطلسی

معنی : اطلسی معانی دیگر : اطلسی

satiny

<hr> معنی : طعنه، هزلیات، هجونامه <hr> معانی دیگر : طنزنامه، شعر (یا داستان وغیره) هجو آمیز، هجو نویسی، طنزنگاری، سخریه

معنی : طعنه، هزلیات، هجونامه معانی دیگر : طنزنامه، شعر (یا داستان وغیره) هجو آمیز، هجو نویسی، طنزنگاری، سخریه

satire

<hr> معنی : هزلی <hr> معانی دیگر : satirical هزلی

معنی : هزلی معانی دیگر : satirical هزلی

satiric

<hr> معنی : هزلی <hr> معانی دیگر : هجو آمیز، طنز آمیز، هجوی، طنزی، satiric هزلی

معنی : هزلی معانی دیگر : هجو آمیز، طنز آمیز، هجوی، طنزی، satiric هزلی

satirical

<hr> هجوکنان، ازروی هجو، بطنز، بطعنه

هجوکنان، ازروی هجو، بطنز، بطعنه

satirically

<hr> معنی : هجونویس <hr> معانی دیگر : طنزنویس، طنزپرداز

معنی : هجونویس معانی دیگر : طنزنویس، طنزپرداز

satirist

<hr> معنی : مسخره کردن، هجو کردن <hr> معانی دیگر : مورد طنز و انتقاد قرار دادن

معنی : مسخره کردن، هجو کردن معانی دیگر : مورد طنز و انتقاد قرار دادن

satirize

<hr> معنی : رضایت، خوشنودی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، ارضاء، اقناع <hr> معانی دیگر : خشنودی، کام بخشی، ارضا، سرشارسازی، برآوردن، جریمه، خسارت، جبران، تلافی، تاوان، غرامت، مایه ی خرسندی، مایه ی خشنودی، باعث رضایت، موجب مسرت، تادیه

معنی : رضایت، خوشنودی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، ارضاء، اقناع معانی دیگر : خشنودی، کام بخشی، ارضا، سرشارسازی، برآوردن، جریمه، خسارت، جبران، تلافی، تاوان، غرامت، مایه ی خرسندی، مایه ی خشنودی، باعث رضایت، موجب مسرت، تادیه

satisfaction

<hr> بطور رضایت بخش، موافق دلخواه

بطور رضایت بخش، موافق دلخواه

satisfactorily

<hr> معنی : میانه، رضایتبخش، خرسند کننده <hr> معانی دیگر : بسنده، کافی، قانع کننده، خشنودگر

معنی : میانه، رضایتبخش، خرسند کننده معانی دیگر : بسنده، کافی، قانع کننده، خشنودگر

satisfactory

<hr> راضی شدنی، راضی کردنی

satisfiable

<hr> معنی : راضی، سیرچشم، خرسند، خوشنود، سیر، خشنود <hr> معانی دیگر : متقاعد، قانع

معنی : راضی، سیرچشم، خرسند، خوشنود، سیر، خشنود معانی دیگر : متقاعد، قانع

satisfied

<hr> معنی : راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن، خوشنود کردن، خشنود ساختن، اقناع شدن، خشنود کردن <hr> معانی دیگر : (شرایط یا الزامات چیزی را) برآوردن، رفع کردن، ارضا کردن، (قوانین و مقررات و تعمدات وغیره) تن دردادن، پیروی کردن، اجرا کردن، از شک (یا واهمه یا وحشت و غیره) درآوردن، گره گشایی کردن، برطرف کردن، ادا کردن، (وام و منت و غیره) پس دادن، جبران کردن، تلافی کردن، بازپرداخت کردن، پاداش دادن، غرامت دادن، تاوان دادن، بسنده بودن، کافی بودن، رضایتبخش بودن، خشنودگر بودن، مجاب کردن، پذیراندن، قبولاندن

معنی : راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن، خوشنود کردن، خشنود ساختن، اقناع شدن، خشنود کردن معانی دیگر : (شرایط یا الزامات چیزی را) برآوردن، رفع کردن، ارضا کردن، (قوانین و مقررات و تعمدات وغیره) تن دردادن، پیروی کردن، اجرا کردن، از شک (یا واهمه یا وحشت و غیره) درآوردن، گره گشایی کردن، برطرف کردن، ادا ک

satisfy

satisfying

satisfyingly

<hr> (ذن بودائیسم) روشن بینی روحی

(ذن بودائیسم) روشن بینی روحی

satori

<hr> معنی : خود رای، ساتراپ، استاندار قدیم ایران <hr> معانی دیگر : (پارسی باستان)، استاندار (در ایران باستان)

معنی : خود رای، ساتراپ، استاندار قدیم ایران معانی دیگر : (پارسی باستان)، استاندار (در ایران باستان)

satrap

<hr> (ژاپنی)، سفالینه ی ژاپنی، پرتقال کوچک و پوست شل

(ژاپنی)، سفالینه ی ژاپنی، پرتقال کوچک و پوست شل

satsuma

<hr> معنی : سیر کردن، اغشتن، اشباع کردن <hr> معانی دیگر : سیرا کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، انباردن، آغشتن، خیس کردن یا شدن، (شیمی) اشباع کردن یا شدن، اشتباه کردن

معنی : سیر کردن، اغشتن، اشباع کردن معانی دیگر : سیرا کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، انباردن، آغشتن، خیس کردن یا شدن، (شیمی) اشباع کردن یا شدن، اشتباه کردن

saturate

<hr> معنی : خیس، اشباع شده، سیر شده <hr> معانی دیگر : سیرا، سیرا شده، مالامال، سرشار، انبارده، آبچکان، (رنگ) مخلوط نشده با سفید، بی سفید، رنگ ناب، (شیمی) سیرشده

معنی : خیس، اشباع شده، سیر شده معانی دیگر : سیرا، سیرا شده، مالامال، سرشار، انبارده، آبچکان، (رنگ) مخلوط نشده با سفید، بی سفید، رنگ ناب، (شیمی) سیرشده

saturated

<hr> معنی : اشباع <hr> معانی دیگر : سیراسازی، سیرایی، مالامالی، سرشاری، انباردگی، آغشته سازی، میزان خلوص رنگ، (رنگ) نابی، بیژگی

معنی : اشباع معانی دیگر : سیراسازی، سیرایی، مالامالی، سرشاری، انباردگی، آغشته سازی، میزان خلوص رنگ، (رنگ) نابی، بیژگی

saturation

<hr> معنی : روز شنبه <hr> معانی دیگر : شنبه (مخفف: sat یا s یا sa)

معنی : روز شنبه معانی دیگر : شنبه (مخفف: sat یا s یا sa)

saturday

<hr> هر شنبه، شنبه ها، شنبهها we meet saturdays هر شنبه ملاقات میکنیم

هر شنبه، شنبه ها، شنبهها we meet saturdays هر شنبه ملاقات میکنیم

saturdays

<hr> معنی : خورشید، زحل، خدای بذر کاری <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ساتورن (خدای کشاورزی که یونانی ها به او cronus می گفتند)، (نجوم) کیوان، کیوان، نام پدر ژوپیطر، رب النوع زمان، عیاشی، هرزگی، زمان هرزگی وعیاشی

معنی : خورشید، زحل، خدای بذر کاری معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ساتورن (خدای کشاورزی که یونانی ها به او cronus می گفتند)، (نجوم) کیوان، کیوان، نام پدر ژوپیطر، رب النوع زمان، عیاشی، هرزگی، زمان هرزگی وعیاشی

saturn

<hr> معنی : هرزگی، عیاشی <hr> معانی دیگر : (روم باستان - جشنواره ای که در حدود 17 دسامبر با افراط در عیش و نوش برگزار می شد) ساتورنالیا، روم قدیم جشن خدای زحل

معنی : هرزگی، عیاشی معانی دیگر : (روم باستان - جشنواره ای که در حدود 17 دسامبر با افراط در عیش و نوش برگزار می شد) ساتورنالیا، روم قدیم جشن خدای زحل

saturnalia

<hr> معنی : شوم، افسرده، سنگین، عبوس، دلتنگ، سربی <hr> معانی دیگر : (ستاره خوانی) زاییده شده تحت تاثیر کیوان، کم حرف، گرفته، کج خلق

معنی : شوم، افسرده، سنگین، عبوس، دلتنگ، سربی معانی دیگر : (ستاره خوانی) زاییده شده تحت تاثیر کیوان، کم حرف، گرفته، کج خلق

saturnine

<hr> معنی : ادم شهوانی، موجود نیمه انسان ونیمه بز <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - موجودی که سروسینه ی انسان و دست و پا و شاخ و گوش بز را داشت) ساتیر، آدم هرزه، شهوت پرست، هیز، (مرد) مبتلا به شبق مفرط، افسانه یونانی موجود نیمه انسان ونیمه بز، وابسته به ساتیر

معنی : ادم شهوانی، موجود نیمه انسان ونیمه بز معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - موجودی که سروسینه ی انسان و دست و پا و شاخ و گوش بز را داشت) ساتیر، آدم هرزه، شهوت پرست، هیز، (مرد) مبتلا به شبق مفرط، افسانه یونانی موجود نیمه انسان ونیمه بز، وابسته به ساتیر

satyr

<hr> معنی : خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، نم زدن <hr> معانی دیگر : (خوراک پردازی) سس، شیره، شکلات آبسان (که روی بستنی می ریزند)، خوشاب، میوه ی پخته، طعم افزا، مزه آور، (مجازی) علاقه انگیز، (محلی) سبزی خوردن، (عامیانه) گستاخی، پررویی، روی زیاد، سس یا چاشنی زدن، مزه دار کردن، خوش طعم کردن، گستاخی کردن، پر رویی کردن، پیش جوابی کردن، حاضر جوابی کردن

معنی : خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، نم زدن معانی دیگر : (خوراک پردازی) سس، شیره، شکلات آبسان (که روی بستنی می ریزند)، خوشاب، میوه ی پخته، طعم افزا، مزه آور، (مجازی) علاقه انگیز، (محلی) سبزی خوردن، (عامیانه) گستاخی، پررویی، روی زیاد، سس یا چاشنی زدن، مزه دار ک

sauce

<hr> معنی : قابلمه، ماهی تابه، روغن دان، کماجدان <hr> معانی دیگر : دیگچه ی دسته دراز

معنی : قابلمه، ماهی تابه، روغن دان، کماجدان معانی دیگر : دیگچه ی دسته دراز

saucepan

<hr> معنی : بشقاب، نعلبکی، زیر گلدانی، بشقاب کوچک <hr> معانی دیگر : در نعلبکی ریختن

معنی : بشقاب، نعلبکی، زیر گلدانی، بشقاب کوچک معانی دیگر : در نعلبکی ریختن

saucer

saucily

sauciness

<hr> معنی : پر رو <hr> معانی دیگر : بی حیا، بی ادب، گستاخ، پیش جواب، حاضر جواب، خوشمزه

معنی : پر رو معانی دیگر : بی حیا، بی ادب، گستاخ، پیش جواب، حاضر جواب، خوشمزه

saucy

<hr> وابسته به عربستان سعودی و مردم آن، سعودی، اهل عربستان

وابسته به عربستان سعودی و مردم آن، سعودی، اهل عربستان

saudi

<hr> عربستان سعودی (پایتخت: ریاض - 2200000 کیلومتر مربع)، کشور پادشاهی عربستان سعودی

عربستان سعودی (پایتخت: ریاض - 2200000 کیلومتر مربع)، کشور پادشاهی عربستان سعودی

saudi arabia

<hr> معنی : کلم ترش، کلم رنده شده واب پز با سرکه <hr> معانی دیگر : (خوراکپزی آلمانی - کلم پیچ خرد کرده که نمک می زنند و در آب خود می جوشانند) ساور کراوت

معنی : کلم ترش، کلم رنده شده واب پز با سرکه معانی دیگر : (خوراکپزی آلمانی - کلم پیچ خرد کرده که نمک می زنند و در آب خود می جوشانند) ساور کراوت

sauerkraut

<hr> سرخپوست ساک (قبیله ی ساک در ایالات مرکزی آمریکا پراکنده است)

سرخپوست ساک (قبیله ی ساک در ایالات مرکزی آمریکا پراکنده است)

واژه های حرف "s" - جملات نمونه