جملات نمونه

<hr> معنی : سرب، صرب، زبان صربستانی، صرب، صربستانی <hr> معانی دیگر : وابسته به صرب ها و زبان و فرهنگ آنها، صربی

معنی : سرب، صرب، زبان صربستانی، صرب، صربستانی معانی دیگر : وابسته به صرب ها و زبان و فرهنگ آنها، صربی

serbian

<hr> معنی : خشک، خشکیده، پژمرده <hr> معانی دیگر : (زیست بوم شناسی) پیایند، (شعر قدیم) خشکیده، چروکیده، تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران

معنی : خشک، خشکیده، پژمرده معانی دیگر : (زیست بوم شناسی) پیایند، (شعر قدیم) خشکیده، چروکیده، تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران

sere

<hr> معنی : قطعه موسیقی عاشقانه <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، آواز یا آهنگ شامگاهی و عاشقانه (به ویژه آنکه عشاق زیر پنجره ی معشوق اجرا می کردند)، سرناد، موسیقی سرناد، آهنگ سرناد، ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و دراستانه معشوق، قطعه موسیقی عاشقانه خواندن

معنی : قطعه موسیقی عاشقانه معانی دیگر : (موسیقی)، آواز یا آهنگ شامگاهی و عاشقانه (به ویژه آنکه عشاق زیر پنجره ی معشوق اجرا می کردند)، سرناد، موسیقی سرناد، آهنگ سرناد، ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و دراستانه معشوق، قطعه موسیقی عاشقانه خواندن

serenade

<hr> دارای نعمت غیر مترقبه

serendipitous

<hr> معنی : نعمت غیر مترقبه، تحصیل نعمت غیر مترقبه <hr> معانی دیگر : نیک بختی، خوشبختی، نیک یابی

معنی : نعمت غیر مترقبه، تحصیل نعمت غیر مترقبه معانی دیگر : نیک بختی، خوشبختی، نیک یابی

serendipity

<hr> معنی : آسمان صاف، ساکت، روشن، ارام، صاف، متین، بی سر و صدا <hr> معانی دیگر : (به ویژه آسمان) صاف، بی ابر، آرام، بزرگوار، آراسته، (s بزرگ) عالی جناب، علیامخدره، باز، اسمان صاف، متانت، صافی، صاف کردن

معنی : آسمان صاف، ساکت، روشن، ارام، صاف، متین، بی سر و صدا معانی دیگر : (به ویژه آسمان) صاف، بی ابر، آرام، بزرگوار، آراسته، (s بزرگ) عالی جناب، علیامخدره، باز، اسمان صاف، متانت، صافی، صاف کردن

serene

<hr> به ارامی، باارامش، با صفا

به ارامی، باارامش، با صفا

serenely

<hr> معنی : ارامش، بی سر و صدایی، متانت، صفاء، صافی، وقار <hr> معانی دیگر : آرامی، (آسمان یا آب) صافی، بی ابری، (انسان) متانت، بزرگواری، آراستگی، آرامش، راحتی، صفا

معنی : ارامش، بی سر و صدایی، متانت، صفاء، صافی، وقار معانی دیگر : آرامی، (آسمان یا آب) صافی، بی ابری، (انسان) متانت، بزرگواری، آراستگی، آرامش، راحتی، صفا

serenity

<hr> معنی : غلام، برده، زارع بی زمین و فقیر <hr> معانی دیگر : (در اصل) برده، بنده، (نظام فئودال) رعیت که همراه زمین خرید و فروش می شد، سرف

معنی : غلام، برده، زارع بی زمین و فقیر معانی دیگر : (در اصل) برده، بنده، (نظام فئودال) رعیت که همراه زمین خرید و فروش می شد، سرف

serf

<hr> معنی : بردگی، غلامی، برزگری فلاکت بار <hr> معانی دیگر : serfage بردگی، غالامی

معنی : بردگی، غلامی، برزگری فلاکت بار معانی دیگر : serfage بردگی، غالامی

serfdom

<hr> معنی : سرژ، پارچه صوف پشمی <hr> معانی دیگر : (پارچه) فاستونی، 'سرجیوس ' اسم خاص مذکر، درصحافی ته دوزی کردن

معنی : سرژ، پارچه صوف پشمی معانی دیگر : (پارچه) فاستونی، 'سرجیوس ' اسم خاص مذکر، درصحافی ته دوزی کردن

serge

<hr> معنی : مامور اجرا، گروهبان <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) نوکری که ارباب را در جنگ همراهی می کرد، پیرو ارباب، رجوع شود به: sergeant-at-arms، گروهبان یکم، serjeant نظ

معنی : مامور اجرا، گروهبان معانی دیگر : (قرون وسطی) نوکری که ارباب را در جنگ همراهی می کرد، پیرو ارباب، رجوع شود به: sergeant-at-arms، گروهبان یکم، serjeant نظ

sergeant

<hr> (ارتش) استوار، گروهبان یکم

(ارتش) استوار، گروهبان یکم

sergeant major

<hr> معنی : نشریه، جزء بجزء، ترتیبی، سریال، ردیفی، نوبتی، ردهای، پیاپی، دوری <hr> معانی دیگر : رشته سان، پشت سر هم، مسلسل، زنجیروار، تسلسلی، (داستان یا فیلم یا نمایش تلویزیون و غیره) دنباله دار، چندگاهی، چندشبه، چند بخشی، چندگانه، زنجیره، متعدد، بسمار، پرشمار، مکرر، بسایند، چندباره، فصلنامه، ماهنامه، نشریه ی گهگاهی

معنی : نشریه، جزء بجزء، ترتیبی، سریال، ردیفی، نوبتی، ردهای، پیاپی، دوری معانی دیگر : رشته سان، پشت سر هم، مسلسل، زنجیروار، تسلسلی، (داستان یا فیلم یا نمایش تلویزیون و غیره) دنباله دار، چندگاهی، چندشبه، چند بخشی، چندگانه، زنجیره، متعدد، بسمار، پرشمار، مکرر، بسایند، چندباره، فصلنامه، ماهنامه، نشریه ی 

serial

serial killer

<hr> (به ویژه ارتش) شماره ی شناسایی، شماره ی ترتیب، شماره ی سری، شماره پیاپی

(به ویژه ارتش) شماره ی شناسایی، شماره ی ترتیب، شماره ی سری، شماره پیاپی

serial number

serial port

serialise

<hr> معنی : ترتیب، تسلسل <hr> معانی دیگر : تسلسل، ترتیب

معنی : ترتیب، تسلسل معانی دیگر : تسلسل، ترتیب

serialization

<hr> معنی : مرتب کردن، مسلسل کردن، نوبتی کردن، پیاپی ساختن، سریال کردن، پشت سرهم اوردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه فیلم و داستان و نمایش) دنباله دار کردن، چند بخشی کردن

معنی : مرتب کردن، مسلسل کردن، نوبتی کردن، پیاپی ساختن، سریال کردن، پشت سرهم اوردن معانی دیگر : (به ویژه فیلم و داستان و نمایش) دنباله دار کردن، چند بخشی کردن

serialize

<hr> بطور مسلسل، بطورردیف، جزجز، بدفعات

بطور مسلسل، بطورردیف، جزجز، بدفعات

serially

<hr> معنی : پشت سرهم، دارای تسلسل یا شماره ترتیب <hr> معانی دیگر : دنباله دار، چند بخشی، سریال، مسلسل، پشت سرهم اوردن

معنی : پشت سرهم، دارای تسلسل یا شماره ترتیب معانی دیگر : دنباله دار، چند بخشی، سریال، مسلسل، پشت سرهم اوردن

seriate

seriation

<hr> معنی : پرورش کرم ابریشم، پرورش نوغان <hr> معانی دیگر : ابریشم سازی، پرند آوری، پرورش کرم ابریشم و تولید ابریشم، نوغان پروری

معنی : پرورش کرم ابریشم، پرورش نوغان معانی دیگر : ابریشم سازی، پرند آوری، پرورش کرم ابریشم و تولید ابریشم، نوغان پروری

sericulture

<hr> معنی : دنباله، صف، رشته، رده، سلسله، ردیف <hr> معانی دیگر : ریسه، زنجیره، سری، رجه، همایند، دوره، رج واره، (برق) روش هم پیوند، (ریاضی) رشته، (بولینگ) سه دست بازی، (زمین شناسی) زیر چینه، زیر لایه، مجموعه

معنی : دنباله، صف، رشته، رده، سلسله، ردیف معانی دیگر : ریسه، زنجیره، سری، رجه، همایند، دوره، رج واره، (برق) روش هم پیوند، (ریاضی) رشته، (بولینگ) سه دست بازی، (زمین شناسی) زیر چینه، زیر لایه، مجموعه

series

<hr> (چاپ) خطوط آذینی و فرعی حروف، سریف

(چاپ) خطوط آذینی و فرعی حروف، سریف

serif

<hr> (شیمی) سرین (اسید آمینه به فرمول hoch2ch(nh2)cooh)

(شیمی) سرین (اسید آمینه به فرمول hoch2ch(nh2)cooh)

serine

<hr> معنی : فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر <hr> معانی دیگر : بی شوخی، گرانبار، درباره ی چیزهای مهم و جدی، جانفرسا

معنی : فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر معانی دیگر : بی شوخی، گرانبار، درباره ی چیزهای مهم و جدی، جانفرسا

serious

<hr> جدا، به راستی، رسما، سخت، موقرانه

جدا، به راستی، رسما، سخت، موقرانه

seriously

<hr> اهمیت، سختی، شدت، جدیت، وقار

اهمیت، سختی، شدت، جدیت، وقار

seriousness

<hr> معنی : موعظه، اندرز، گفتار، خطبه، وعظ، خطابه، موعظه کردن <hr> معانی دیگر : وابسته بموعظه

معنی : موعظه، اندرز، گفتار، خطبه، وعظ، خطابه، موعظه کردن معانی دیگر : وابسته بموعظه

sermon

<hr> معنی : وعظ کردن، موعظه کردن <hr> معانی دیگر : وعظ ردن

معنی : وعظ کردن، موعظه کردن معانی دیگر : وعظ ردن

sermonize

<hr> معنی : سرم شناسی، خونابه شناسی <hr> معانی دیگر : پیماب شناسی، خوناب شناسی، سرولوژی

معنی : سرم شناسی، خونابه شناسی معانی دیگر : پیماب شناسی، خوناب شناسی، سرولوژی

serology

<hr> رجوع شود به: serous membrane، مشیمه کاذب، غشاء سروزی

رجوع شود به: serous membrane، مشیمه کاذب، غشاء سروزی

serosa

<hr> (تنکردشناسی) سروتونین (c10h12n2o)

(تنکردشناسی) سروتونین (c10h12n2o)

serotonin

<hr> وابسته به یا دارای سرم یا خونابه، خونابی، پیمابی، ابکی، مائی، خونابه ای

وابسته به یا دارای سرم یا خونابه، خونابی، پیمابی، ابکی، مائی، خونابه ای

serous

<hr> معنی : میهن فروش، ابلیس، مار، ماربزرگ <hr> معانی دیگر : مار (به ویژه مار درشت و سمی)، افعی، آدم حیله گر، آدم موذی، (معمولا s بزرگ) شیطان، اهریمن، صورت فلکی حیه

معنی : میهن فروش، ابلیس، مار، ماربزرگ معانی دیگر : مار (به ویژه مار درشت و سمی)، افعی، آدم حیله گر، آدم موذی، (معمولا s بزرگ) شیطان، اهریمن، صورت فلکی حیه

serpent

<hr> معنی : شکل مارپیچ، راه مار، مارمانند <hr> معانی دیگر : مارسان، ماری، مارپیکر، حیله گر، موذی، مارصفت، مارپیچ، پیچ اندر پیچ، پیچاپیچ، پیچک دار، پر پیچ و خم، سنگ مار

معنی : شکل مارپیچ، راه مار، مارمانند معانی دیگر : مارسان، ماری، مارپیکر، حیله گر، موذی، مارصفت، مارپیچ، پیچ اندر پیچ، پیچاپیچ، پیچک دار، پر پیچ و خم، سنگ مار

serpentine

<hr> معنی : دندانه دندانه، مضرس، اره ای، مضرس کردن <hr> معانی دیگر : دارای لبه ی اره مانند، اره لب، دندانه دار، اره لب کردن، اره ای کردن

معنی : دندانه دندانه، مضرس، اره ای، مضرس کردن معانی دیگر : دارای لبه ی اره مانند، اره لب، دندانه دار، اره لب کردن، اره ای کردن

serrate

<hr> معنی : دندانه دار <hr> معانی دیگر : دندانه دار

معنی : دندانه دار معانی دیگر : دندانه دار

serrated

<hr> معنی : دندانه، تضریس <hr> معانی دیگر : اره ای بودن، اره لبی، دندانه داری، دندانه دندانگی، (در لبه ی اره ای) دندانه، گده، کنگره

معنی : دندانه، تضریس معانی دیگر : اره ای بودن، اره لبی، دندانه داری، دندانه دندانگی، (در لبه ی اره ای) دندانه، گده، کنگره

serration

<hr> به هم فشرده، هم فشرده، متراکم، تنگ هم، بهم چسبیده

به هم فشرده، هم فشرده، متراکم، تنگ هم، بهم چسبیده

serried

<hr> معنی : خونابه، سرم، اب خون، اب پنیر <hr> معانی دیگر : پیماب، سرم خون (blood serum هم می گویند)، آب پنیر، آب ماست، شیرابه

معنی : خونابه، سرم، اب خون، اب پنیر معانی دیگر : پیماب، سرم خون (blood serum هم می گویند)، آب پنیر، آب ماست، شیرابه

serum

<hr> معنی : فراش، خدمتکار، پیشخدمت، بنده، مستخدم، نوکر، خادم، پایکار، چاکری <hr> معانی دیگر : زاور، بستک، چاکر، مستخدم یا کارمند دولت (public servant هم می گویند)

معنی : فراش، خدمتکار، پیشخدمت، بنده، مستخدم، نوکر، خادم، پایکار، چاکری معانی دیگر : زاور، بستک، چاکر، مستخدم یا کارمند دولت (public servant هم می گویند)

servant

servants

<hr> معنی : بکار رفتن، بدرد خوردن، خوراک دادن، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، توپ را زدن، خدمت انجام دادن <hr> معانی دیگر : نوکری کردن، چاکری کردن، خدمتکاری کردن، زاوری کردن، خدمتگزاری کردن، انجام وظیفه کردن، تیمار کردن، خدمت نظام کردن، زندانی بودن، در زندان گذراندن، (به عنوان کشیش) سرپرستی کردن، کشیشی کردن، (در فروشگاه و غیره) کار کردن، (خوراک) کشیدن، سرو کردن، دادن، به درد خوردن، به کار خوردن، (به جای چیزی) به کار رفتن، (برای چیزی) خوب بودن، سزا دادن، پاداش دادن، حق کسی را دادن، زیر پوشش گرفتن، خدمت ارائه دادن، سرویس دادن، مورد (رفتار خوب یا بد و غیره) قرار گرفتن، (ورقه ی احضار به دادگاه و غیره) تحویل دادن، دادن و رسید گرفتن، ابلاغ کردن، (تنیس و والیبال و غیره) سرو، ضربه ی آغاز، سرو زدن، (قدیمی) خواستگاری کردن، (جانور نر) جفتگیری کردن، (کشتیرانی - طناب را) بندپیچی کردن، نخ پیچ کردن، در بازی توپ رازدن

معنی : بکار رفتن، بدرد خوردن، خوراک دادن، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، توپ را زدن، خدمت انجام دادن معانی دیگر : نوکری کردن، چاکری کردن، خدمتکاری کردن، زاوری کردن، خدمتگزاری کردن، انجام وظیفه کردن، تیمار کردن، خدمت نظام کردن، زندانی بودن، در زندان گذراندن، (به عنوان کشیش) سرپرستی کردن، کشیشی کردن، (در ف

serve

served

<hr> معنی : خدمتکار، کمک کننده، نوکر، خدمتگذار، بازیکنی که توپ را میزند <hr> معانی دیگر : خادم، خدمتگزار، زاور، (کلیسا) سرپرست مراسم، (والیبال و غیره) سرو زن، در بازی بازیکنی که توپ را میزند

معنی : خدمتکار، کمک کننده، نوکر، خدمتگذار، بازیکنی که توپ را میزند معانی دیگر : خادم، خدمتگزار، زاور، (کلیسا) سرپرست مراسم، (والیبال و غیره) سرو زن، در بازی بازیکنی که توپ را میزند

واژه های حرف "s" - جملات نمونه