جملات نمونه

serves

<hr> معنی : لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه، وابسته به خدمت، سرویس کردن، روبراه ساختن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن، تعمیر کردن <hr> معانی دیگر : رابرت سرویس (شاعر کانادایی - زاده ی انگلیس)، پیشخدمتی، چاکری، خدمتکاری، کلفتی، مستخدمی، کارمندی، تیمار، - رسانی، خدمت به خدا، نیایش، مراسم مذهبی، پایمردی، یاوری، خدمتگزاری، (رستوران) رسیدگی به مشتریان، پذیرایی، سرویس (غذاخوری)، دست (ظرف)، (اتومبیل و غیره) تعمیر، رسیدگی، (تنیس و غیره) سرو، روش سرو زدن، سرو زنی، نوبت سرو، وابسته به نیروهای مسلح، وابسته به خدمات (در برابر تولید صنعتی یا کشاورزی)، خدمات، وابسته به خدمه یا کارمندان، زاورانه، خدمت کردن، زاوری کردن، خدمتگزاری کردن، (بابت وام و غیره) کارمزد و بهره پرداختن، اداره، سازمان، خدمت نظام، خدمت در ارتش، (جمع) نیروهای مسلح، (برای ارباب یا لرد فئودال) فعلگی، بیگاری، (قدیمی) فداکاری (به ویژه در راه معشوق)، از خودگذشتگی، (دامداری) به جفتگیری واداشتن، (حقوق) تحویل (ورقه ی احضاریه یا حکم دادگاه و غیره)، ابلاغ، (حیوان نر) جفتگیری کردن، رجوع شود به: service tree، سنجد، وابسته بخدمت

معنی : لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه، وابسته به خدمت، سرویس کردن، روبراه ساختن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن، تعمیر کردن معانی دیگر : رابرت سرویس (شاعر کانادایی - زاده ی انگلیس)، پیشخدمتی، چا

service

service area

service book

<hr> معنی : انعام، اضافه کار، سرویس مهمانخانه وغیره <hr> معانی دیگر : کارمزد، هزینه ی خدمت، کمیسیون

معنی : انعام، اضافه کار، سرویس مهمانخانه وغیره معانی دیگر : کارمزد، هزینه ی خدمت، کمیسیون

service charge

service of process

service program

service provider

<hr> پمپ بنزین، تعمیرگاه

service station

<hr> معنی : قابل استفاده، سودمند، بی عیب، تعمیر پذیر، روبراه شدنی، بدرد خور <hr> معانی دیگر : با دوام، پایا، به درد خور، مفید

معنی : قابل استفاده، سودمند، بی عیب، تعمیر پذیر، روبراه شدنی، بدرد خور معانی دیگر : با دوام، پایا، به درد خور، مفید

serviceable

<hr> معنی : مستخدم، سپاهی، تعمیر کار، عضو ارتش <hr> معانی دیگر : مکانیک

معنی : مستخدم، سپاهی، تعمیر کار، عضو ارتش معانی دیگر : مکانیک

serviceman

services

<hr> معنی : دستمال سفره <hr> معانی دیگر : دستمال میز

معنی : دستمال سفره معانی دیگر : دستمال میز

serviette

<hr> معنی : پست، چاپلوس، دون، شایسته نوکران <hr> معانی دیگر : وابسته به بردگان، بردگی، (قدیمی) برده، برده مانند، نوکرانه، چاکرانه، زبون، نوکر ماب، اهل خوش خدمتی، بله قربان گو، سرسپرده، کاسه لیس

معنی : پست، چاپلوس، دون، شایسته نوکران معانی دیگر : وابسته به بردگان، بردگی، (قدیمی) برده، برده مانند، نوکرانه، چاکرانه، زبون، نوکر ماب، اهل خوش خدمتی، بله قربان گو، سرسپرده، کاسه لیس

servile

<hr> معنی : خشوع، نوکرمابی <hr> معانی دیگر : نوکرمابی

معنی : خشوع، نوکرمابی معانی دیگر : نوکرمابی

servility

<hr> (خوراک) پرس، وعده، حصه، وابسته به کشیدن خوراک، وابسته به خوراک دادن، خدمت (کردن)، زاوری، پرس

(خوراک) پرس، وعده، حصه، وابسته به کشیدن خوراک، وابسته به خوراک دادن، خدمت (کردن)، زاوری، پرس

serving

<hr> معنی : تابع، خدمتکار، مستخدم، نوکر، خدمتگذار، زیر دست <hr> معانی دیگر : (قدیمی) سرباز

معنی : تابع، خدمتکار، مستخدم، نوکر، خدمتگذار، زیر دست معانی دیگر : (قدیمی) سرباز

servitor

<hr> معنی : خدمت اجباری، بردگی، رعیتی، بندگی <hr> معانی دیگر : غلامی، بیگاری، نوکری، (حقوق) اعمال شاقه، کار سخت

معنی : خدمت اجباری، بردگی، رعیتی، بندگی معانی دیگر : غلامی، بیگاری، نوکری، (حقوق) اعمال شاقه، کار سخت

servitude

<hr> معنی : فرمان یار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: servomechanism

معنی : فرمان یار معانی دیگر : رجوع شود به: servomechanism

servo

<hr> (مکانیک) ساز و کار خودمهار، خودمهار کاری، مکانیسم فرمان یار، ساز و کار فرمان، ساز و کار خود کنترل

(مکانیک) ساز و کار خودمهار، خودمهار کاری، مکانیسم فرمان یار، ساز و کار فرمان، ساز و کار خود کنترل

servomechanism

<hr> (مکانیک) موتور خودمهار، موتور فرمان یار، موتور خود کنترل

(مکانیک) موتور خودمهار، موتور فرمان یار، موتور خود کنترل

servomotor

<hr> معنی : سمسم، کنجد، بوته کنجد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کنجد (sesamum indicum)

معنی : سمسم، کنجد، بوته کنجد معانی دیگر : (گیاه شناسی) کنجد (sesamum indicum)

sesame

<hr> کنجدی، کنجدسان، غضروف کنجدی

کنجدی، کنجدسان، غضروف کنجدی

sesamoid

<hr> معنی : بی ساقه، چسبیده، بی پایه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) بی پایه، چسبا، ناجنبا، بی دمگل

معنی : بی ساقه، چسبیده، بی پایه معانی دیگر : (زیست شناسی) بی پایه، چسبا، ناجنبا، بی دمگل

sessile

<hr> معنی : مجلس، جلسه، نشست، دوره تحصیلی <hr> معانی دیگر : اجلاس، جرگه، (آموزش) دوره (term هم می گویند)، روز مدرسه، برنامه ی آموزش روزانه، ویزیت، دیدار، (کلیسای پرسبیتارین) هیات رئیسه

معنی : مجلس، جلسه، نشست، دوره تحصیلی معانی دیگر : اجلاس، جرگه، (آموزش) دوره (term هم می گویند)، روز مدرسه، برنامه ی آموزش روزانه، ویزیت، دیدار، (کلیسای پرسبیتارین) هیات رئیسه

session

<hr> جلسه اس، وابسته بدوره سالیانه، مربوط بدوره اجلاسیه مجلس

جلسه اس، وابسته بدوره سالیانه، مربوط بدوره اجلاسیه مجلس

sessional

sessions

<hr> معنی : مجموعه، دستگاه، دست، دسته، یک دست، دوره، جهت، روشن، واقع شده، دقیق، لجوج، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، قرار گرفته، جاانداختن <hr> معانی دیگر : گذاشتن، هشتن، زدن، (آتش) گیراندن، (معمولا با: down) نوشتن، نگاشتن، یادداشت کردن، واداشتن، تنظیم کردن، میزان کردن، (استخوان) جا انداختن، بستن، استخوان بندی کردن، محکم کردن یا شدن، سفت کردن یا شدن، ماسیدن، آراستن، - کردن، - درآوردن، - شدن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، برقرار کردن، بجا گذاشتن، (رکورد و غیره را) شکستن، کاشتن، متوجه کردن، گرداندن، راندن، گماشتن، مستقر کردن، مسافرت کردن، (به سفر یا حرکت و غیره) پرداختن، رفتن، طرح ریزی شده، ماسیده، ثابت، بی حرکت، مصمم، آماده، ابزارگان، (دندان یا ظرف چینی و غیره) دست، سرویس، (رادیو و بی سیم و غیره) دستگاه، (ریاضی) مجموعه، افزانه، مهر زدن، صحه گذاردن، امضا کردن، (پرنده) روی تخم نشستن، (محلی) رجوع شود به: sit، گروه، جرگه، زمره، سو، گرایش، تمایل، حالت، وضع، شکل، قلمه، نهال، (تنیس و غیره) ست، تند شدن، باردادن، منظم، (مصر باستان) ست (مظهر بدی)، یکدست ظروف وغیره، سمت، سوار کردن

معنی : مجموعه، دستگاه، دست، دسته، یک دست، دوره، جهت، روشن، واقع شده، دقیق، لجوج، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، قرار گرفته، جاانداختن معانی دیگر : گذاشتن، هشتن، زدن، (آتش) گیراندن، (معمولا با: down) نوشتن، نگاشتن، یا

set a trap

set ablaze

<hr> آغاز کردن، شروع کردن، پرداختن (به کاری)

آغاز کردن، شروع کردن، پرداختن (به کاری)

set about

<hr> 1- موازنه کردن، ترازبندی کردن 2- مقایسه کردن 3- دشمنی کردن (با کسی)

1- موازنه کردن، ترازبندی کردن 2- مقایسه کردن 3- دشمنی کردن (با کسی)

set against

<hr> 1- جدا کردن، سوا کردن 2- (برای کاری) نگهداشتن، کنار گذاشتن

1- جدا کردن، سوا کردن 2- (برای کاری) نگهداشتن، کنار گذاشتن

set apart

<hr> 1- رجوع شود به: 2 set apart- رد کردن، مردود شمردن، کنار زدن 3- فسخ کردن، باطل کردن

1- رجوع شود به: 2 set apart- رد کردن، مردود شمردن، کنار زدن 3- فسخ کردن، باطل کردن

set aside

set at

<hr> معنی : پس زدن، عقب کشیدن، تنزل، مانع، شکست <hr> معانی دیگر : 1- (ساعت را) عقب کشیدن 2- پیشرفت را متوقف کردن، عقب انداختن، مانع، شکست، تنزل، معکوس، پس روی، عقب نشینی، وقفه در پیشرفت

معنی : پس زدن، عقب کشیدن، تنزل، مانع، شکست معانی دیگر : 1- (ساعت را) عقب کشیدن 2- پیشرفت را متوقف کردن، عقب انداختن، مانع، شکست، تنزل، معکوس، پس روی، عقب نشینی، وقفه در پیشرفت

set back

set by

<hr> معنی : نوشتن، یادداشت کردن، پیاده کردن، نشاندن، بزمین گذاشتن <hr> معانی دیگر : 1- قراردادن، کار گذاشتن 2- زمین گذاشتن 3- (هواپیما) نشاندن، فرود آوردن 4- نوشتن، ضبط کردن 5- وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن 6- (مقررات و غیره) برقرار کردن

معنی : نوشتن، یادداشت کردن، پیاده کردن، نشاندن، بزمین گذاشتن معانی دیگر : 1- قراردادن، کار گذاشتن 2- زمین گذاشتن 3- (هواپیما) نشاندن، فرود آوردن 4- نوشتن، ضبط کردن 5- وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن 6- (مقررات و غیره) برقرار کردن

set down

set eyes on

<hr> آتش زدن، دچار حریق کردن، سوزاندن

آتش زدن، دچار حریق کردن، سوزاندن

set fire to

set foot in

<hr> معنی : عازم شدن <hr> معانی دیگر : 1- چاپ کردن، منتشر کردن 2- گفتن، بیان کردن

معنی : عازم شدن معانی دیگر : 1- چاپ کردن، منتشر کردن 2- گفتن، بیان کردن

set forth

<hr> آزاد کردن، رها کردن، ول کردن

آزاد کردن، رها کردن، ول کردن

set free

<hr> معنی : شروع کردن، بسته شدن <hr> معانی دیگر : 1- آغاز کردن 2- (باد یا موج و غیره) به طرف ساحل وزیدن یا رفتن 3- گنجاندن (در متن یا جمله و غیره)، جاسازی کردن، (به بخش دیگر) دوختن، بسته شدن شیر وغیره

معنی : شروع کردن، بسته شدن معانی دیگر : 1- آغاز کردن 2- (باد یا موج و غیره) به طرف ساحل وزیدن یا رفتن 3- گنجاندن (در متن یا جمله و غیره)، جاسازی کردن، (به بخش دیگر) دوختن، بسته شدن شیر وغیره

set in

set in motion

<hr> آزاد کردن (از اسارت یا تله یا گرفتاری و غیره)، رهایی بخشیدن

آزاد کردن (از اسارت یا تله یا گرفتاری و غیره)، رهایی بخشیدن

set loose

<hr> معنی : عازم شدن، متوجه شدن <hr> معانی دیگر : 1- آغاز کردن، شروع کردن 2- (در اثر مقایسه) نمایان کردن 3- خوب نشان دادن 4- ترکاندن، منفجر کردن، چیزی که چیز دیگر را جلوه دهد، ارایش، زینت، عو­، حساب متقابل، وزنه ی تعادل، برابرساز، جبران ساز، تاوان، غرامت، وام متقابل، دین متقابل، ادعای متقابل

معنی : عازم شدن، متوجه شدن معانی دیگر : 1- آغاز کردن، شروع کردن 2- (در اثر مقایسه) نمایان کردن 3- خوب نشان دادن 4- ترکاندن، منفجر کردن، چیزی که چیز دیگر را جلوه دهد، ارایش، زینت، عو­، حساب متقابل، وزنه ی تعادل، برابرساز، جبران ساز، تاوان، غرامت، وام متقابل، دین متقابل، ادعای متقابل

set off

<hr> معنی : پیش رفتن، حمله کردن، تحریک کردن به <hr> معانی دیگر : 1- (به حمله یا خشونت و غیره) ترغیب کردن، واداشتن، (سگ را) کیش کردن 2- حمله کردن، فتیله، خوش

معنی : پیش رفتن، حمله کردن، تحریک کردن به معانی دیگر : 1- (به حمله یا خشونت و غیره) ترغیب کردن، واداشتن، (سگ را) کیش کردن 2- حمله کردن، فتیله، خوش

واژه های حرف "s" - جملات نمونه