جملات نمونه

sexually

sexually transmitted disease

<hr> آبخست گروه (مجمع الجزایر) سیشل (مستعمره ی سابق انگلیس - مستقل از سال 1976 - مرکز: 259 - victoria کیلومترمربع)

آبخست گروه (مجمع الجزایر) سیشل (مستعمره ی سابق انگلیس - مستقل از سال 1976 - مرکز: 259 - victoria کیلومترمربع)

seychelles

<hr> مخفف: چگالی، (انجیل) غزل سلیمان

مخفف: چگالی، (انجیل) غزل سلیمان

<hr> معنی : هیس، ساکت باش <hr> معانی دیگر : (ندا برای دعوت به سکوت) هیس !، هاش !، ساکت، هیس، (interjection) ساکت، هیس

معنی : هیس، ساکت باش معانی دیگر : (ندا برای دعوت به سکوت) هیس !، هاش !، ساکت، هیس، (interjection) ساکت، هیس

shabbily

<hr> پستی، خست، کهنگی، ن&nbsp;نمایی

پستی، خست، کهنگی، ن نمایی

shabbiness

<hr> معنی : پست، دون، ژنده، نخ نما <hr> معانی دیگر : (جامه) نخ نما، رنگ و رو رفته، مندرس، کهنه، پاره پوره، (کاشانی) وشگوا، نیمه ویرانه، نفله، ضایع، زهوار در رفته، مخروبه، قراضه، فرسوده، لق و پق، گداوار، ناچیز، کم ارزش، ناکس، دنی، پست فطرت، بی شرم، بی شرمانه، ناکسانه، بسیار بد، ژنده پوش، ن&nbsp; نما

معنی : پست، دون، ژنده، نخ نما معانی دیگر : (جامه) نخ نما، رنگ و رو رفته، مندرس، کهنه، پاره پوره، (کاشانی) وشگوا، نیمه ویرانه، نفله، ضایع، زهوار در رفته، مخروبه، قراضه، فرسوده، لق و پق، گداوار، ناچیز، کم ارزش، ناکس، دنی، پست فطرت، بی شرم، بی شرمانه، ناکسانه، بسیار بد، ژنده پوش، ن نما

shabby

<hr> معنی : خانه، کلبه، کاشانه، خانه کوچک وسردستی ساخته شده، زیستن <hr> معانی دیگر : اتاقک چوبی، آلونک

معنی : خانه، کلبه، کاشانه، خانه کوچک وسردستی ساخته شده، زیستن معانی دیگر : اتاقک چوبی، آلونک

shack

shack up with

<hr> معنی : پا بند، قید، مانع، دست بند، غل، پابند زدن <hr> معانی دیگر : هر چیز جلوگیر یا بازدار، دست و پاگیر، پایگیر، قید و بند، دامنگیر، گذربند، محدودیت، (آزادی سخن یا عمل را) محدود کردن، مانع شدن، بازداشتن، (معمولا جمع) غل و زنجیر، پاوند، کند و زنجیر، کند و زنجیر کردن، دستبند یا پابند (یا هر دو) زدن، با کند و زنجیر محکم کردن

معنی : پا بند، قید، مانع، دست بند، غل، پابند زدن معانی دیگر : هر چیز جلوگیر یا بازدار، دست و پاگیر، پایگیر، قید و بند، دامنگیر، گذربند، محدودیت، (آزادی سخن یا عمل را) محدود کردن، مانع شدن، بازداشتن، (معمولا جمع) غل و زنجیر، پاوند، کند و زنجیر، کند و زنجیر کردن، دستبند یا پابند (یا هر دو) زدن، با کند

shackle

shackles

<hr> (جانورشناسی) شاه ماهی امریکایی (alosa sapidissima)، شاه ماهی خوراکی اروپا وشمال امریکا

(جانورشناسی) شاه ماهی امریکایی (alosa sapidissima)، شاه ماهی خوراکی اروپا وشمال امریکا

shad

<hr> معنی : سداب ها، دارابی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت دارابی (citrus grandis)

معنی : سداب ها، دارابی معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت دارابی (citrus grandis)

shaddock

<hr> معنی : سایه، سایه رنگ، حباب چراغ یا فانوس، اباژور، جای سایه دار، اختلاف جزئی، سایه دار کردن، سایه افکندن، زیر و بم کردن، تیره کردن، کم کردن <hr> معانی دیگر : میزان تیرگی رنگ، گونا، فام، تفاوت جزئی، دگرسانی کم، اندک، کم، ذره، خفیف، سایه انداختن یا افکندن، (از نور یا حرارت) حفظ کردن، پوشاندن، سایه روشن کردن، (به ویژه اطراف چشم را) سیاه کردن، وسمه کشیدن، تاریک کردن، تار کردن، (قدیمی) رجوع شود به: shadow، (معمولا جمع) جای دنج، خلوتگاه، (نقاشی و عکس و غیره) سایه (روشن)، تاریکی، تیرگی، سیاهی، (ادبی) روح، شبح، رجوع شود به: lampshade، کرکره، پنجره پوش (window shade هم می گویند)، حصیر پنجره، (جمع - خودمانی) عینک آفتابی (بیشتر: sunglasses)، سایبان، مظله، تغییر بسیار کم دادن، یک ذره عوض کردن یا جابجا کردن، کمی حرکت دادن، (قیمت و غیره) کمی کاستن، به تدریج تبدیل شدن یا عوض شدن، (چراغ) حباب، آباژور، حباب چراه یا فانوس، سایه بان

معنی : سایه، سایه رنگ، حباب چراغ یا فانوس، اباژور، جای سایه دار، اختلاف جزئی، سایه دار کردن، سایه افکندن، زیر و بم کردن، تیره کردن، کم کردن معانی دیگر : میزان تیرگی رنگ، گونا، فام، تفاوت جزئی، دگرسانی کم، اندک، کم، ذره، خفیف، سایه انداختن یا افکندن، (از نور یا حرارت) حفظ کردن، پوشاندن، سایه روشن کرد

shade

<hr> سایه زده، سایه دار، حباب دار، پوشیده

سایه زده، سایه دار، حباب دار، پوشیده

shaded

shades

<hr> ندای حاکی از درک شباهت میان دوچیز

ندای حاکی از درک شباهت میان دوچیز

shades of

<hr> معنی : سایه، توصیف، اختلاف جزئی <hr> معانی دیگر : سایبان، سایه انداز، مظله، (از نور یا گرما) پناه، (تصویر) سایه روشن، سایه زنی، سایه در نقشه کشی، اختلاف جزئی در رنگ ومعنی وغیره، اصلاح

معنی : سایه، توصیف، اختلاف جزئی معانی دیگر : سایبان، سایه انداز، مظله، (از نور یا گرما) پناه، (تصویر) سایه روشن، سایه زنی، سایه در نقشه کشی، اختلاف جزئی در رنگ ومعنی وغیره، اصلاح

shading

<hr> معنی : ظل، سایه، پنهان کردن، سایه انداختن، سایه افکندن، رد پای کسی را گرفتن، سایه افکندن بر <hr> معانی دیگر : سایه (بویژه سایه ی انسان و غیره)، سایه ی شکل دار، تن نما، تن سایه، (جمع) تاریکی فزاینده (پس از غروب)، تیرگی، اندوه، حزن، غم، (بر آینه یا آب و غیره) تصویر، انعکاس، وهم، تخیل، انگار، روح، شبح، تار دیس، کمترین، کمینه، ذره، بسیار کم، باقیمانده ی ناقص، همدم، یار و یاور، مصاحب همیشگی، (جاسوس یا کارآگاه و غیره که مثل سایه دنبال کسی می رود) تعقیب کننده، ردیاب، دنبال کسی افتادن، همه جا تعقیب کردن، موجب غم، دلگیر، اندوه آفرین، غم افزا، شک آفرین، (عکس دوربین یا اشعه ی ایکس) تیرگی بخشی از تصویر، سیاه شدگی، (قدیمی) از نور یا حرارت حفظ کردن، پناه دادن، (مهجور) پناه، پناهگاه (از گرما یا آفتاب)، سایبان، تیره کردن، تاریک کردن، دلگیر کردن، اندوه انگیز کردن، گرفته کردن، (معمولا با: forth) به صورت شبح به نظر آمدن، سایه وار هویدا شدن، (به تدریج) دگرگون شدن، (کم کم) عوض شدن، (چهره) گرفته شدن (به خاطر غم یا شک و غیره)، (انگلیس) وابسته به کابینه ی احتمالی حزب اقلیت (رجوع شود به: shadow cabinet)

معنی : ظل، سایه، پنهان کردن، سایه انداختن، سایه افکندن، رد پای کسی را گرفتن، سایه افکندن بر معانی دیگر : سایه (بویژه سایه ی انسان و غیره)، سایه ی شکل دار، تن نما، تن سایه، (جمع) تاریکی فزاینده (پس از غروب)، تیرگی، اندوه، حزن، غم، (بر آینه یا آب و غیره) تصویر، انعکاس، وهم، تخیل، انگار، روح، شبح، تار 

shadow

<hr> (انگلیس) کابینه ی خیالی حزب اقلیت، کابینه ی احتمالی

(انگلیس) کابینه ی خیالی حزب اقلیت، کابینه ی احتمالی

shadow cabinet

<hr> (به ویژه در تمرین مشت بازی) مشت بازی کردن با حریف خیالی، مشت زنی کردن به هوا، جعبه آینه، ویترین آویخته از دیوار

(به ویژه در تمرین مشت بازی) مشت بازی کردن با حریف خیالی، مشت زنی کردن به هوا، جعبه آینه، ویترین آویخته از دیوار

shadowbox

shadowing

shadowless

shadows

<hr> معنی : زود گذر، سایه دار، سایه مانند، سایه افکن <hr> معانی دیگر : سایه وار، پرسایه، تاریک، تیره

معنی : زود گذر، سایه دار، سایه مانند، سایه افکن معانی دیگر : سایه وار، پرسایه، تاریک، تیره

shadowy

<hr> معنی : مشکوک، سایه دار، سایه افکن <hr> معانی دیگر : پرسایه، تیره، سیاه، تاریک، شبرنگ، شب فام، (عامیانه) نادرست، (آدم) مشکوک، غیر قابل اعتماد، پنهان، نهان، سری، مرموز

معنی : مشکوک، سایه دار، سایه افکن معانی دیگر : پرسایه، تیره، سیاه، تاریک، شبرنگ، شب فام، (عامیانه) نادرست، (آدم) مشکوک، غیر قابل اعتماد، پنهان، نهان، سری، مرموز

shady

<hr> معنی : تیر، میل، محور، میله، دسته، خدنگ، گلوله، چوب، پرتو، بدنه، استوانه، دودکش، ستون، بادکش، نیزه، قلم، چاه، چوبه، تیر انداختن <hr> معانی دیگر : (مجازی) هر چیز پرتابه مانند یا پیکان مانند، شهاب، شخانه، (نور) بامه، شعاع، (در برخی ابزار) دسته، (مکانیک) شافت، میله (به ویژه میله ی چرخان یا منتقل کننده ی حرکت)، آسه، (چاه) سوراخ، (معدن) دالان، تونل، نقب، شکافه، چال، (در ساختمان و معدن و غیره) هواکش، تنوره، بادگیر، لوله ی بخاری (در دیوار)، دودکش (توی دیوار)، (امریکا - عامیانه) کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی انداختن، به کسی چپاندن، (تیر و کمان) بدنه ی تیر، تخش، گی بر، پیکان، پرتابه، (گیاه) ساقه، تنه (به ویژه اگر صاف باشد)، (پرندگان) ساقه ی پر، ستون پر، (استخوان های دراز و صاف) بدنه، راسته، (شمعدانی چند شاخه) پایه، (معماری) تنه ی ستون، استوانه ی ستون، چوب پرچم (flagpole هم می گویند)، منار، مناره، رجوع شود به: obelisk، مالبند، گمانه، (در ساختمان های بلند) چاه آسانسور (که آسانسور در آن بالا و پایین می رود)، سابقه، پرتو افکندن

معنی : تیر، میل، محور، میله، دسته، خدنگ، گلوله، چوب، پرتو، بدنه، استوانه، دودکش، ستون، بادکش، نیزه، قلم، چاه، چوبه، تیر انداختن معانی دیگر : (مجازی) هر چیز پرتابه مانند یا پیکان مانند، شهاب، شخانه، (نور) بامه، شعاع، (در برخی ابزار) دسته، (مکانیک) شافت، میله (به ویژه میله ی چرخان یا منتقل کننده ی حرک

shaft

<hr> معنی : موی زبر، موی درهم وبرهم، موی کرک شده، توتون زبر، پارچه مویی زبر، تکان دادن، لرزاندن، درهم و برهم ساختن، خشن ساختن <hr> معانی دیگر : (پشم یا مو) نمدین شده، درهم گوریده، نمد مانند شده، ژولیده، (مثلا روی پارچه ی پشمی) پرز، پارچه ی پرزدار، هر چیز درهم و برهم، گوریده، درهم گیر کرده، (جانورشناسی) بوتیمار امریکایی (phalacrocorax auritus)، (بیس بال) دنبال گوی زده شده رفتن و آن را به دست آوردن، اویزان بودن، پرموساختن

معنی : موی زبر، موی درهم وبرهم، موی کرک شده، توتون زبر، پارچه مویی زبر، تکان دادن، لرزاندن، درهم و برهم ساختن، خشن ساختن معانی دیگر : (پشم یا مو) نمدین شده، درهم گوریده، نمد مانند شده، ژولیده، (مثلا روی پارچه ی پشمی) پرز، پارچه ی پرزدار، هر چیز درهم و برهم، گوریده، درهم گیر کرده، (جانورشناسی) بوتیما

shag

<hr> (انگلیس - عامیانه - معمولا با: out) خسته، از پا افتاده، زبر، درهم وبرهم، کرک شده، مودراز، پرمو، پشمالو

(انگلیس - عامیانه - معمولا با: out) خسته، از پا افتاده، زبر، درهم وبرهم، کرک شده، مودراز، پرمو، پشمالو

shagged

<hr> معنی : ژولیده، زبر، مویی، درهم، مودار، پشمالو، کرک شده، مو دراز <hr> معانی دیگر : پر مو، پر پشت، گوریده، کرک دار، پرزدار

معنی : ژولیده، زبر، مویی، درهم، مودار، پشمالو، کرک شده، مو دراز معانی دیگر : پر مو، پر پشت، گوریده، کرک دار، پرزدار

shaggy

<hr> معنی : خسرو، پادشاه، شاه <hr> معانی دیگر : (فارسی) شاه، سلطان

معنی : خسرو، پادشاه، شاه معانی دیگر : (فارسی) شاه، سلطان

shah

<hr> معنی : لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه با تکان)، لرزاندن، به لرزه درآوردن، تکان روحی دادن، آشفته کردن یا شدن، شیبانیدن، شیبیدن، یکه خوردن، متزلزل کردن یا شدن، سست کردن یا شدن، مرتعش کردن یا شدن، لرزان کردن یا شدن یا بودن، قال گذاشتن، (به ویژه در مورد کسی که در جاده و غیره مورد تعقیب است) رد گم کردن، فرار کردن، از سر باز کردن، جنبیدن، لوشیدن، حرکت، جنبش، لرزه، لانش، (جمع - عامیانه - با: the - در اثر بیماری یا ترس یا الکلیسم و غیره) لرز، رعشه، تب و لرز، (عامیانه) لحظه، آن، دم، الان، (عامیانه) رفتار، معامله، (با کسی) تاکردن، دست دادن (با کسی)، رجوع شود به: brandish، (موسیقی) صدا را لرزاندن، تحریر دادن، دلی دلی کردن، چهچهه زدن (trill هم می گویند)، حرکت پس و پیش، جنبایی، لقی، جنبان بودن، سستی، (سنگ یا الوار) ترک، شکاف، ترک خوردگی، تخته، (عامیانه) زلزله، (مخفف) رجوع شود به: milkshake

معنی : لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن معانی دیگر : تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه با تکان)، لرزاندن، به لرزه درآوردن، تکان روحی دادن، آشفته کردن یا شدن، شیبانیدن، شیبیدن، یکه خوردن، مت

shake

<hr> معنی : ازمودن، بیتوته کردن، جیب کسی را کاملا خالی کردن، تجزیه، اوار <hr> معانی دیگر : 1- (با تکان دادن) فرود آوردن، (میوه و غیره) تکاندن 2- (خودمانی) پول از کسی در کشیدن، سر و کیسه کردن، تلکه کردن 3- (ماشین آلات نو و غیره) آزمودن، امتحان کردن، اوار، فروریختگی، تجزیه، آزمایشی، امتحانی (به ویژه ابزار یا وسایط جدید)، بستر ناراحت، بستر کاهی، تختخواب سردستی، (خودمانی) به زور ستانی، تلکه، سرکیسه کردن، اخاذی، (امریکا - خودمانی) جستجوی بدن شخص یا محل، تفتیش، تفتیش آزمایشی

معنی : ازمودن، بیتوته کردن، جیب کسی را کاملا خالی کردن، تجزیه، اوار معانی دیگر : 1- (با تکان دادن) فرود آوردن، (میوه و غیره) تکاندن 2- (خودمانی) پول از کسی در کشیدن، سر و کیسه کردن، تلکه کردن 3- (ماشین آلات نو و غیره) آزمودن، امتحان کردن، اوار، فروریختگی، تجزیه، آزمایشی، امتحانی (به ویژه ابزار یا وس

shake down

shake hands

shake off

<hr> معنی : لرزاندن، با تکان بیرون بردن <hr> معانی دیگر : رکود، (بازار سهام و غیره) هر گونه نوسان در قیمت ها که موجب تمایل سهامداران به فروش شود

معنی : لرزاندن، با تکان بیرون بردن معانی دیگر : رکود، (بازار سهام و غیره) هر گونه نوسان در قیمت ها که موجب تمایل سهامداران به فروش شود

shake out

<hr> معنی : دگرگونی <hr> معانی دیگر : تکان دادن (رجوع شود به: shake)، تکان سخت دادن، احساسات را تحریک کردن، سرهم بندی، دگرگونی

معنی : دگرگونی معانی دیگر : تکان دادن (رجوع شود به: shake)، تکان سخت دادن، احساسات را تحریک کردن، سرهم بندی، دگرگونی

shake up

shakedown

<hr> معنی : زده شده <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: shake، وابسته به شکسپیر شاعر نامی انگلیس، موافق شیوه

معنی : زده شده معانی دیگر : اسم مفعول فعل: shake، وابسته به شکسپیر شاعر نامی انگلیس، موافق شیوه

shaken

<hr> معنی : تکان دهنده، ادم ولگرد و اواره، لرزاننده، ماشین تکان دهنده، ادم مزور و لاف زدن <hr> معانی دیگر : (شخص یا شی) تکان دهنده، تکان خورنده، افشاندن، - پاش، قاشق یا ابزار برای مخلوط کردن، - همزن، (s بزرگ - عضو فرقه ی اشتراکی در قرن 19) شیکر

معنی : تکان دهنده، ادم ولگرد و اواره، لرزاننده، ماشین تکان دهنده، ادم مزور و لاف زدن معانی دیگر : (شخص یا شی) تکان دهنده، تکان خورنده، افشاندن، - پاش، قاشق یا ابزار برای مخلوط کردن، - همزن، (s بزرگ - عضو فرقه ی اشتراکی در قرن 19) شیکر

shaker

shakes

<hr> ویلیام شکسپیر (شاعر و نمایشنامه نویس انگلیسی)

ویلیام شکسپیر (شاعر و نمایشنامه نویس انگلیسی)

shakespeare

<hr> shaksperian وابسته به شکسپیر

shaksperian وابسته به شکسپیر

shakespearean

<hr> معنی : وابسته به شکسپیر <hr> معانی دیگر : shaksperian وابسته به شکسپیر

معنی : وابسته به شکسپیر معانی دیگر : shaksperian وابسته به شکسپیر

shakespearian

<hr> بطور لرزان یا متزلزل

shakily

<hr> لرزندگی، تزلزل، سستی، ضعف، بی ثباتی

لرزندگی، تزلزل، سستی، ضعف، بی ثباتی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه