جملات نمونه

<hr> معنی : متزلزل، در اهتزاز، در حال لرزش <hr> معانی دیگر : قر دادن - رقصیدن

معنی : متزلزل، در اهتزاز، در حال لرزش معانی دیگر : قر دادن - رقصیدن

shaking

<hr> معنی : کلاه بلند نظامی <hr> معانی دیگر : (کلاه نظامی) کاسکت پردار، شاکو

معنی : کلاه بلند نظامی معانی دیگر : (کلاه نظامی) کاسکت پردار، شاکو

shako

shakti

<hr> معنی : ضعیف، سست، متزلزل، لرزان، لرزنده <hr> معانی دیگر : غیر قابل اطمینان، مشکوک، غیر مستند، متشنج، لق، شل، نااستوار، مردد، در تردید، دودل، عصبی، آشفته، نگران، لزان

معنی : ضعیف، سست، متزلزل، لرزان، لرزنده معانی دیگر : غیر قابل اطمینان، مشکوک، غیر مستند، متشنج، لق، شل، نااستوار، مردد، در تردید، دودل، عصبی، آشفته، نگران، لزان

shaky

<hr> معنی : پولک، پوشش، شوره سر، سنگ نفت زا، سنگ رست <hr> معانی دیگر : سنگ رس، شیل، پلمه سنگ، رس مطبق، لایه رس، پوست، صدف، صدف کندن

معنی : پولک، پوشش، شوره سر، سنگ نفت زا، سنگ رست معانی دیگر : سنگ رس، شیل، پلمه سنگ، رس مطبق، لایه رس، پوست، صدف، صدف کندن

shale

<hr> نفت شیل، نفت پلمه سنگ

shale oil

<hr> معنی : باید، بایست، بایستی <hr> معانی دیگر : (اول شخص مفرد و جمع) آینده را می رساند (از will ضعیف تر است)، خواهم -، خواهیم -، (دوم شخص و سوم شخص ـ در سخن یا نگارش غیر خودمانی) باید، مجبور است، مجبوری، الزاما، خواهی -، خواهد - (از will قوی تر است)، (در قوانین و مقررات) باید، (در پرسش) کسب تکلیف، نظر پرسی، 5 - (در عبارات شرطی - سبک نگارش رسمی) به-، (فعل معین)

معنی : باید، بایست، بایستی معانی دیگر : (اول شخص مفرد و جمع) آینده را می رساند (از will ضعیف تر است)، خواهم -، خواهیم -، (دوم شخص و سوم شخص ـ در سخن یا نگارش غیر خودمانی) باید، مجبور است، مجبوری، الزاما، خواهی -، خواهد - (از will قوی تر است)، (در قوانین و مقررات) باید، (در پرسش) کسب تکلیف، نظر پرسی،

shall

<hr> معنی : موسیر، پیاز کوچک <hr> معانی دیگر : پیازچه (green onion هم می گویند)، لوله نازک

معنی : موسیر، پیاز کوچک معانی دیگر : پیازچه (green onion هم می گویند)، لوله نازک

shallot

<hr> معنی : کم ژرفا، کم اب، سطحی، کم عمق، کم عمق کردن <hr> معانی دیگر : فرناد، بی مایه، کم مایه، ضعیف، خفیف، کوتاه، کم ژرفا کردن یا شدن، کم عمق کردن یا شدن، (معمولا جمع - با: the) پایاب، آبتل، سنار، تنگاب (shoal هم می گویند)

معنی : کم ژرفا، کم اب، سطحی، کم عمق، کم عمق کردن معانی دیگر : فرناد، بی مایه، کم مایه، ضعیف، خفیف، کوتاه، کم ژرفا کردن یا شدن، کم عمق کردن یا شدن، (معمولا جمع - با: the) پایاب، آبتل، سنار، تنگاب (shoal هم می گویند)

shallow

shallowness

shalom

<hr> (قدیمی - دوم شخص مفرد در زمان حال) باید، خواهی، دوم شخص مفرد حاضر فعل shall

(قدیمی - دوم شخص مفرد در زمان حال) باید، خواهی، دوم شخص مفرد حاضر فعل shall

shalt

shalwar

<hr> معنی : ساختگی، ریاکاری، کمرو، دروغی، قلابی، وانمود کردن، بخود بستن، تظاهر کردن <hr> معانی دیگر : دغلکاری، دوز و کلک، حقه بازی، کلک، فریب، جعل، بدل، مصنوعی، وانمودین، تظاهری، ریا کردن، سالوس کردن، (آدم) ریاکار، وانمودگر، متظاهر، (مخفف) رجوع شود به: pillow sham

معنی : ساختگی، ریاکاری، کمرو، دروغی، قلابی، وانمود کردن، بخود بستن، تظاهر کردن معانی دیگر : دغلکاری، دوز و کلک، حقه بازی، کلک، فریب، جعل، بدل، مصنوعی، وانمودین، تظاهری، ریا کردن، سالوس کردن، (آدم) ریاکار، وانمودگر، متظاهر، (مخفف) رجوع شود به: pillow sham

sham

<hr> شمن، جادوگر و حکیم قبیله، دهخدا، کشیش یاکاهن یا جادوگرمردم قدیم شمال اسیا واروپا

شمن، جادوگر و حکیم قبیله، دهخدا، کشیش یاکاهن یا جادوگرمردم قدیم شمال اسیا واروپا

shaman

<hr> معنی : جادو گری <hr> معانی دیگر : شمن گرایی، پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر

معنی : جادو گری معانی دیگر : شمن گرایی، پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر

shamanism

shamanistic

<hr> معنی : کشتارگاه، قتلگاه، تلوتلو خودن، کشتار کردن <hr> معانی دیگر : پای خود را روی زمین کشیدن و راه رفتن، بصورت جمع کشتارگاه، سلاخی کردن

معنی : کشتارگاه، قتلگاه، تلوتلو خودن، کشتار کردن معانی دیگر : پای خود را روی زمین کشیدن و راه رفتن، بصورت جمع کشتارگاه، سلاخی کردن

shamble

<hr> معنی : کشتارگاه، قتلگاه، صحنه کشتار <hr> معانی دیگر : (مجازی) محل آدمکشی، محل خرابی و ازهم پاشیدگی، (با فعل مفرد)، سلاخ خانه (slaughterhouse هم می گویند)، (انگلیس - محلی) قصاب خانه، دکان قصابی (بویژه در نام خیابان ها به کار می رود)

معنی : کشتارگاه، قتلگاه، صحنه کشتار معانی دیگر : (مجازی) محل آدمکشی، محل خرابی و ازهم پاشیدگی، (با فعل مفرد)، سلاخ خانه (slaughterhouse هم می گویند)، (انگلیس - محلی) قصاب خانه، دکان قصابی (بویژه در نام خیابان ها به کار می رود)

shambles

shambolic

<hr> معنی : ننگ، عار، فضاحت، خجالت، خجلت، ازرم، شرم، شرمساری، سرافکندگی، ننگین کردن، خوار کردن، شرمنده کردن، خجالت دادن <hr> معانی دیگر : روسیاهی، بی آبرویی، شرمندگی، مایه ی تاسف، تاسف آور، دریغ (بودن)، افسوس، حیف، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، کنف کردن، بور کردن، خیط کردن، (معمولا با: into) به زور خجالت وادار کردن، سر غیرت آوردن، تو رو دربایستی انداختن، آزرم، حیا، باعث آبروریزی، مایه ی ننگ، آبروریزی کردن، بی آبرو کردن، ننگ بالا آوردن، کنف شدگی، بوری، خیطی

معنی : ننگ، عار، فضاحت، خجالت، خجلت، ازرم، شرم، شرمساری، سرافکندگی، ننگین کردن، خوار کردن، شرمنده کردن، خجالت دادن معانی دیگر : روسیاهی، بی آبرویی، شرمندگی، مایه ی تاسف، تاسف آور، دریغ (بودن)، افسوس، حیف، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، کنف کردن، بور کردن، خیط کردن، (معمولا با: into) به زور خجالت وادار 

shame

<hr> معنی : خجول، کمرو، خجالتی، خجالت کش، ترسو <hr> معانی دیگر : کنف، بور (شده)، شرمگین، شرمسار، خیط، shamefast کم رو

معنی : خجول، کمرو، خجالتی، خجالت کش، ترسو معانی دیگر : کنف، بور (شده)، شرمگین، شرمسار، خیط، shamefast کم رو

shamefaced

shamefacedly

<hr> معنی : سردرپیش، ننگین، شرم اور <hr> معانی دیگر : شرم آور، ننگ آمیز، خجلت آور، گست، هرزه، زننده

معنی : سردرپیش، ننگین، شرم اور معانی دیگر : شرم آور، ننگ آمیز، خجلت آور، گست، هرزه، زننده

shameful

shamefully

<hr> معنی : بی شرم، بی حیا، عاری از شرم <hr> معانی دیگر : وقیح، چشم سفید، لولی، بی آزرم، چشم دریده، بی عار، بی شرمانه، ننگ اور

معنی : بی شرم، بی حیا، عاری از شرم معانی دیگر : وقیح، چشم سفید، لولی، بی آزرم، چشم دریده، بی عار، بی شرمانه، ننگ اور

shameless

<hr> معنی : بی شرمانه <hr> معانی دیگر : بیشرمانه

معنی : بی شرمانه معانی دیگر : بیشرمانه

shamelessly

shamelessness

shammed

shammy

<hr> معنی : شامپو، سرشوی، سرشویه، باشامپو یا سرشوی شستشو دادن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی هندی)، سرشور، موشور، شامپو کردن، سرشور زدن (موکت یا پرده و غیره را با شامپو و دستگاه مخصوص) شستن، شامپوزنی

معنی : شامپو، سرشوی، سرشویه، باشامپو یا سرشوی شستشو دادن معانی دیگر : (از ریشه ی هندی)، سرشور، موشور، شامپو کردن، سرشور زدن (موکت یا پرده و غیره را با شامپو و دستگاه مخصوص) شستن، شامپوزنی

shampoo

<hr> معنی : رنگ سبز شبدری، شبدر ایرلندی <hr> معانی دیگر : شبدر (به عنوان نشان ملی ایرلند)

معنی : رنگ سبز شبدری، شبدر ایرلندی معانی دیگر : شبدر (به عنوان نشان ملی ایرلند)

shamrock

<hr> (خودمانی)، پلیس، پاسبان

(خودمانی)، پلیس، پاسبان

shamus

<hr> (هر یک از بومیان شمال خاوری میانمار) شان، کمرو، محجوب، خجالتی

(هر یک از بومیان شمال خاوری میانمار) شان، کمرو، محجوب، خجالتی

shan

<hr> مخفف: shall not، مخفف کلمات ton llahs مخفف کلمات not shall

مخفف: shall not، مخفف کلمات ton llahs مخفف کلمات not shall

shan't

<hr> معنی : رویایی، تصوری <hr> معانی دیگر : shandygaff پرصدا، بلند، خوشحال

معنی : رویایی، تصوری معانی دیگر : shandygaff پرصدا، بلند، خوشحال

shandy

<hr> معنی : ربودن <hr> معانی دیگر : (نام مرغ خانگی سفید پر که اصل آن از چین است) مرغ شانگهای (cochin هم می گویند)، (سابقا) آدم ربایی کردن برای بیگاری در کشتی، ربودن ملوان برای کار در کشتی، بندر شانگهای (در شمال خاوری چین)، ادم دزدی، ربودن ملوان بقصد اخاذی وغیره

معنی : ربودن معانی دیگر : (نام مرغ خانگی سفید پر که اصل آن از چین است) مرغ شانگهای (cochin هم می گویند)، (سابقا) آدم ربایی کردن برای بیگاری در کشتی، ربودن ملوان برای کار در کشتی، بندر شانگهای (در شمال خاوری چین)، ادم دزدی، ربودن ملوان بقصد اخاذی وغیره

shanghai

<hr> معنی : میله، ساق پا، درشت نی، ساقه، قصبه کبری <hr> معانی دیگر : پا (از زانو تا مچ پا)، تمام پا، (گوشت گاو و گوسفند) سردست، (برخی ابزار) دسته (رجوع شود به: shaft)، دسته ی چپق یا پیپ، دسته ی لنگر (از ابتدا تا محل انشعاب قلاب ها)، بخش باریک و میانی تخت کفش، (گیاه شناسی) رجوع شود به: footstalk، (بازی گلف) با پاشنه ی چوگان گوی را زدن، ساق جوراب، میله بدنه ستون وغیره

معنی : میله، ساق پا، درشت نی، ساقه، قصبه کبری معانی دیگر : پا (از زانو تا مچ پا)، تمام پا، (گوشت گاو و گوسفند) سردست، (برخی ابزار) دسته (رجوع شود به: shaft)، دسته ی چپق یا پیپ، دسته ی لنگر (از ابتدا تا محل انشعاب قلاب ها)، بخش باریک و میانی تخت کفش، (گیاه شناسی) رجوع شود به: footstalk، (بازی گلف) با

shank

<hr> معنی : پارچه ابریشمی خشن چینی <hr> معانی دیگر : (نوعی پارچه ی ابریشمی ساخت چین) شانتونگ

معنی : پارچه ابریشمی خشن چینی معانی دیگر : (نوعی پارچه ی ابریشمی ساخت چین) شانتونگ

shantung

<hr> معنی : کلبه <hr> معانی دیگر : آلونک، کوخ، کاشانه، بیغوله، رجوع شود به: chantey، در کلبه زندگی کردن

معنی : کلبه معانی دیگر : آلونک، کوخ، کاشانه، بیغوله، رجوع شود به: chantey، در کلبه زندگی کردن

shanty

<hr> حصیرآباد، کوخگاه، گدامحله، بیغوله

حصیرآباد، کوخگاه، گدامحله، بیغوله

shantytown

<hr> معنی : تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت، شکل دادن به، سرشتن، شکل دادن <hr> معانی دیگر : دیس، دیسه، قالب، هیبت، شبح، نما، سایه، نگاره، سیما، تن (در برابر: چهره face)، بدن، هیکل، وضع، حال، حالت، ساختن، به شکل چیزی درآوردن، دیس دادن، (مجازی) تعیین کردن، شکل گرفتن، دیسدار شدن، قالبگیری کردن یا شدن، مخفف: ستاد کل نیروهای متفقین در اروپا

معنی : تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت، شکل دادن به، سرشتن، شکل دادن معانی دیگر : دیس، دیسه، قالب، هیبت، شبح، نما، سایه، نگاره، سیما، تن (در برابر: چهره face)، بدن، هیکل، وضع، حال، حالت، ساختن، به شکل چیزی درآوردن، دیس دادن، (مجازی) تعیین کردن، شکل گرفتن، دیسدار شدن، قالبگیری کردن یا ش

shape

<hr> (امریکا) گزینش کارگر روزمزد از میان کسانی که در جایی گرد آمده اند

(امریکا) گزینش کارگر روزمزد از میان کسانی که در جایی گرد آمده اند

shape up

<hr> معنی : بشکل درامده <hr> معانی دیگر : بشکل درامده

معنی : بشکل درامده معانی دیگر : بشکل درامده

shaped

<hr> معنی : بی شکل، بدشکل، بی ریخت، فاقد شکل معین <hr> معانی دیگر : نادیس

معنی : بی شکل، بدشکل، بی ریخت، فاقد شکل معین معانی دیگر : نادیس

shapeless

<hr> معنی : خوش ریخت، شکیل، خوش اندام، خوش بر و رو، خوش ترکیب <hr> معانی دیگر : خوش اندام (بویژه زن)، پری پیکر، مه پیکر

معنی : خوش ریخت، شکیل، خوش اندام، خوش بر و رو، خوش ترکیب معانی دیگر : خوش اندام (بویژه زن)، پری پیکر، مه پیکر

واژه های حرف "s" - جملات نمونه