جملات نمونه

<hr> (به ویژه برای سرما خوردگی) داروی بوییدنی، دوای استشمامی

(به ویژه برای سرما خوردگی) داروی بوییدنی، دوای استشمامی

smelling salts

smells

<hr> معنی : بودار، متعفن، بد بو <hr> معانی دیگر : گندیده، گندو، بوگندو، بوناک

معنی : بودار، متعفن، بد بو معانی دیگر : گندیده، گندو، بوگندو، بوناک

smelly

<hr> معنی : گداختن، گداخته شدن، قال کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی اسملت (انواع ماهی های کوچک و نقره ای فام بومی نواحی سردسیر شمالی - راسته ی salmoniformes از تیره ی osmeridae)، (به منظور جدا کردن ناخالصی ها از فلز) گداختن، گدازیدن، تفتن، (فلز را) سره کردن، پالاییدن، زمان گذشته و اسم مفعول: smell، تصفیه کردن

معنی : گداختن، گداخته شدن، قال کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی اسملت (انواع ماهی های کوچک و نقره ای فام بومی نواحی سردسیر شمالی - راسته ی salmoniformes از تیره ی osmeridae)، (به منظور جدا کردن ناخالصی ها از فلز) گداختن، گدازیدن، تفتن، (فلز را) سره کردن، پالاییدن، زمان گذشته و اسم مفعول: smell، 

smelt

<hr> فلزکار، آهن گداز، گدازگر، کوره ی ذوب، قال، دستگاه گدازگری، قال گر، گدازکار

فلزکار، آهن گداز، گدازگر، کوره ی ذوب، قال، دستگاه گدازگری، قال گر، گدازکار

smelter

smelting

<hr> معنی : تکه، مقدار کم <hr> معانی دیگر : (عامیانه) یک ذره، خیلی کم، کمی، کماس (smidgin و smidgeon هم می نویسند)، smidgin مقدار کم، قطعه

معنی : تکه، مقدار کم معانی دیگر : (عامیانه) یک ذره، خیلی کم، کمی، کماس (smidgin و smidgeon هم می نویسند)، smidgin مقدار کم، قطعه

smidgen

<hr> معنی : مارچوبه، عشبه، صبرینه طبی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ازملک (نوعی مارچوبه ی بالا رونده: asparagus asparagoides از خانواده ی lily)

معنی : مارچوبه، عشبه، صبرینه طبی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ازملک (نوعی مارچوبه ی بالا رونده: asparagus asparagoides از خانواده ی lily)

smilax

<hr> معنی : لبخند، تبسم، لبخند زدن، شکفتن، خندان بودن <hr> معانی دیگر : تبسم کردن، شکرخند، استهزا کردن، مسخره کردن، لاغیدن، با نظر موافق نگریستن، تایید کردن، برکت دادن، روی خوش نشان دادن، فرحبخش بودن، شاد کردن یا بودن، خوشایند بودن، ظاهر فرحبخش، شادرویی، خوشرویی

معنی : لبخند، تبسم، لبخند زدن، شکفتن، خندان بودن معانی دیگر : تبسم کردن، شکرخند، استهزا کردن، مسخره کردن، لاغیدن، با نظر موافق نگریستن، تایید کردن، برکت دادن، روی خوش نشان دادن، فرحبخش بودن، شاد کردن یا بودن، خوشایند بودن، ظاهر فرحبخش، شادرویی، خوشرویی

smile

smile on

smiled

smiler

smiley

<hr> معنی : خوشرو، خندان، متبسم

معنی : خوشرو، خندان، متبسم

smiling

<hr> لبخند زنان، تبسم کنان

smilingly

<hr> معنی : ننگ، لکه، کثافت، لکه دار کردن، خوار کردن <hr> معانی دیگر : (با کثافت یا چربی و غیره) رنگ رفته کردن، محو کردن، چرکین کردن، رنگ رفتگی، چرکینی، رجوع شود به: besmirch، بی آبرویی

معنی : ننگ، لکه، کثافت، لکه دار کردن، خوار کردن معانی دیگر : (با کثافت یا چربی و غیره) رنگ رفته کردن، محو کردن، چرکین کردن، رنگ رفتگی، چرکینی، رجوع شود به: besmirch، بی آبرویی

smirch

<hr> معنی : پوزخند، پوزخند زدن، لبخند مغرورانه زدن <hr> معانی دیگر : نیش باز کردن

معنی : پوزخند، پوزخند زدن، لبخند مغرورانه زدن معانی دیگر : نیش باز کردن

smirk

<hr> معنی : ضرب، کوبیدن، شکستن، شکست دادن، ذلیل کردن، کشتن، زدن <hr> معانی دیگر : (به شدت) ضربه زدن، کوباندن، زدن و کشتن، تباه کردن، نابود کردن، درهم کوبیدن، مضمحل کردن، (معمولا با: with) تحت تاثیر قرار دادن، - زده کردن، عذاب دادن، خرد کردن

معنی : ضرب، کوبیدن، شکستن، شکست دادن، ذلیل کردن، کشتن، زدن معانی دیگر : (به شدت) ضربه زدن، کوباندن، زدن و کشتن، تباه کردن، نابود کردن، درهم کوبیدن، مضمحل کردن، (معمولا با: with) تحت تاثیر قرار دادن، - زده کردن، عذاب دادن، خرد کردن

smite

<hr> معنی : زرگر، اهنکر، فلزکار <hr> معانی دیگر : فلزکار (معمولا در ترکیب)، آهنگر (blacksmith یا ironsmith هم می گویند)، آدام اسمیت (اقتصاددان اسکاتلندی)، فلزساز

معنی : زرگر، اهنکر، فلزکار معانی دیگر : فلزکار (معمولا در ترکیب)، آهنگر (blacksmith یا ironsmith هم می گویند)، آدام اسمیت (اقتصاددان اسکاتلندی)، فلزساز

smith

<hr> معنی : قطعات، تکههای ریز <hr> معانی دیگر : (عامیانه) ریزه، خرده، قطعات شکسته، خرد و خاکشیر

معنی : قطعات، تکههای ریز معانی دیگر : (عامیانه) ریزه، خرده، قطعات شکسته، خرد و خاکشیر

smithereens

smithsonian

<hr> معنی : اهنگر، اهن فروشی، اهنگری، فلز فروشی <hr> معانی دیگر : کارگاه آهنگری، آهنگر خانه، دکان آهنگری

معنی : اهنگر، اهن فروشی، اهنگری، فلز فروشی معانی دیگر : کارگاه آهنگری، آهنگر خانه، دکان آهنگری

smithy

smitten

<hr> معنی : روپوش زنانه، روپوش زنانه دوختن <hr> معانی دیگر : روپوش کار، لباس کار، (قدیمی - زنانه) زیر پوش، زیر پیراهنی

معنی : روپوش زنانه، روپوش زنانه دوختن معانی دیگر : روپوش کار، لباس کار، (قدیمی - زنانه) زیر پوش، زیر پیراهنی

smock

<hr> (خیاطی) بخیه زنی تزیینی، بخیه زنی برای چین دار کردن پارچه

(خیاطی) بخیه زنی تزیینی، بخیه زنی برای چین دار کردن پارچه

smocking

<hr> معنی : دود مه، مه غلیظ، مه ودو، هوای الوده به دود و بخار <hr> معانی دیگر : (از ترکیب: smoke و fog) مه دود، هوای آلوده به دود و غبار، دم دود، مه غلیظی که در اثر دود یا بخارهای شیمیایی ایجاد میشود

معنی : دود مه، مه غلیظ، مه ودو، هوای الوده به دود و بخار معانی دیگر : (از ترکیب: smoke و fog) مه دود، هوای آلوده به دود و غبار، دم دود، مه غلیظی که در اثر دود یا بخارهای شیمیایی ایجاد میشود

smog

<hr> معنی : مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود <hr> معانی دیگر : مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود

معنی : مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود معانی دیگر : مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود

smoggy

<hr> معنی : دود، استعمال دود، دود کردن، سیگارکشیدن، دود دادن <hr> معانی دیگر : ابر یا بخار دود مانند، سیگار کشی، استعمال دخانیات، چپق کشی، هر چیز غیر واقعی یا کم اهمیت و زودگذر، وهم و خیال، هر چیز مبهم کننده یا تار کننده، (رنگ) دودی، خاکستری تیره (smoked هم می گویند)، دود بیرون دادن، دود متصاعد کردن، (سیگار و چپق و غیره) کشیدن، (به دخانیات) معتاد بودن، سیگاری بودن، (با دود) لک کردن، لک انداختن، دود زده کردن، (ماهی و غیره را) دودی کردن، (برای حشره زدایی و غیره) دود دادن، بخور دادن، (با دود) ضد عفونی کردن، سترون کردن (fumigate هم می گویند)، (با دود یا گاز و غیره) راندن، بیرون کردن، تاراندن، گریزاندن، وسیله ی استعمال دخانیات: سیگار، پیپ، (شیمی) تعلیق ذرات چیزی در گاز، گاز آویزش، گاز آویزی، (نادر) دود و گرد و خاک هوا کردن (از شدت سرعت)، (قدیمی) مشکوک شدن، بو بردن، (مهجور) دست انداختن، مسخره کردن، مه غلیظ

معنی : دود، استعمال دود، دود کردن، سیگارکشیدن، دود دادن معانی دیگر : ابر یا بخار دود مانند، سیگار کشی، استعمال دخانیات، چپق کشی، هر چیز غیر واقعی یا کم اهمیت و زودگذر، وهم و خیال، هر چیز مبهم کننده یا تار کننده، (رنگ) دودی، خاکستری تیره (smoked هم می گویند)، دود بیرون دادن، دود متصاعد کردن، (سیگار و

smoke

smoke bomb

<hr> معنی : بیرون راندن <hr> معانی دیگر : با دود از پناهگاه یا پنهانگاه یا سوراخ و غیره بیرون راندن یا تاراندن، بیرون راندن از مخفی گاه بوسیله دود

معنی : بیرون راندن معانی دیگر : با دود از پناهگاه یا پنهانگاه یا سوراخ و غیره بیرون راندن یا تاراندن، بیرون راندن از مخفی گاه بوسیله دود

smoke out

<hr> پرده ی دود (برای استتار قشون و غیره)، استتار با دود، دود پرده، پرده دود، موجب تاریکی وابهام

پرده ی دود (برای استتار قشون و غیره)، استتار با دود، دود پرده، پرده دود، موجب تاریکی وابهام

smoke screen

<hr> معنی : دودی <hr> معانی دیگر : دودداده

معنی : دودی معانی دیگر : دودداده

smoked

smoked salmon

<hr> معنی : بی دود <hr> معانی دیگر : کم دود

معنی : بی دود معانی دیگر : کم دود

smokeless

<hr> معنی : اهل دود، سیگاری، اهل دخانیات، وسیله ای که تولید دود میند <hr> معانی دیگر : اهل دود (سیگار یا چپق و غیره)، معتاد به دخانیات، (راه آهن) واگن یا کوپه ای که در آن استعمال دخانیات مجاز است (smoking car هم می گویند)، دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان، وسیله ای که تولید دودکند، واگن یا اتاق مخصوصاستعمال دخانیات

معنی : اهل دود، سیگاری، اهل دخانیات، وسیله ای که تولید دود میند معانی دیگر : اهل دود (سیگار یا چپق و غیره)، معتاد به دخانیات، (راه آهن) واگن یا کوپه ای که در آن استعمال دخانیات مجاز است (smoking car هم می گویند)، دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان، وسیله ای که تولید دودکند، واگن یا اتاق مخصوصاستعمال دخا

smoker

<hr> معنی : دودکش لکوموتیو، دودکش کشتی <hr> معانی دیگر : (کارخانه و کشتی و لوکوموتیو و غیره) دودکش (به دودکش منزل می گویند: chimney)، دود آهنگ، تنوره، دودکش ساختمان، دودکش لکوموتیو

معنی : دودکش لکوموتیو، دودکش کشتی معانی دیگر : (کارخانه و کشتی و لوکوموتیو و غیره) دودکش (به دودکش منزل می گویند: chimney)، دود آهنگ، تنوره، دودکش ساختمان، دودکش لکوموتیو

smokestack

<hr> معنی : استعمال دخانیات <hr> معانی دیگر : استعمال دخانیا:کشیدن سیگارومانندان

معنی : استعمال دخانیات معانی دیگر : استعمال دخانیا:کشیدن سیگارومانندان

smoking

<hr> (عامیانه) مدرک غیر قابل انکار، دلیل گناه، اثبات جرم

(عامیانه) مدرک غیر قابل انکار، دلیل گناه، اثبات جرم

smoking gun

<hr> معنی : دودی، پر دود، دود گرفته، دود کن، دود کننده <hr> معانی دیگر : دود مانند، دودزا، دودآفرین، مملو از دود، دودناک، به رنگ دود، خاکستری تیره

معنی : دودی، پر دود، دود گرفته، دود کن، دود کننده معانی دیگر : دود مانند، دودزا، دودآفرین، مملو از دود، دودناک، به رنگ دود، خاکستری تیره

smoky

<hr> معنی : سوختن ودود کردن، بی اتش سوختن <hr> معانی دیگر : (بدون شعله) سوختن (و دود کردن)، زیر خاکستر سوختن، آهسته سوختن، از درون سوختن، در تب و تاب بودن (انگلیس: smoulder)، آتش کور سوز، (آتش) درون سوز، smoulder سوختن ودود کردن، خاموش کردن، خفه کردن

معنی : سوختن ودود کردن، بی اتش سوختن معانی دیگر : (بدون شعله) سوختن (و دود کردن)، زیر خاکستر سوختن، آهسته سوختن، از درون سوختن، در تب و تاب بودن (انگلیس: smoulder)، آتش کور سوز، (آتش) درون سوز، smoulder سوختن ودود کردن، خاموش کردن، خفه کردن

smolder

smoldering

<hr> معنی : لکه، بوس و کنار، کثافت، بوسیدن و عشقبازی کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: smutch، (خودمانی)، ماچ، بوس، ماچ کردن، بوس کردن

معنی : لکه، بوس و کنار، کثافت، بوسیدن و عشقبازی کردن معانی دیگر : رجوع شود به: smutch، (خودمانی)، ماچ، بوس، ماچ کردن، بوس کردن

smooch

<hr> معنی : سطح صاف، قسمت صاف هر چیز، بی تکان، ساده، صیقلی، بی مو، ملایم، صاف، سلیس، روان، نرم، بدون اشکال، هموار، دلنواز، هموار کردن، صاف شدن، صاف کردن، تسویه کردن، روان کردن، ارام کردن، تسکین دادن، ملایم شدن، صافکاری کردن <hr> معانی دیگر : صاف (بی پستی و بلندی) هموار، بی چین و چروک، بی موج، بی چین و چروک کردن، صیقلی کردن، بی مو کردن، تراشیدن، سلیس کردن، نرم (در برابر: زبر rough)، لطیف، (نیمه مایعات) یکدست، بدون قلمبه سلمبگی، خوش طعم، ملایم (نه تلخ یا تند)، خوشایند، بی دردسر، بی دغدغه، آرام، چاپلوسانه، (زبان) چرب و نرم، (آوا شناسی) نادمیده، بدون اشکال بودن

معنی : سطح صاف، قسمت صاف هر چیز، بی تکان، ساده، صیقلی، بی مو، ملایم، صاف، سلیس، روان، نرم، بدون اشکال، هموار، دلنواز، هموار کردن، صاف شدن، صاف کردن، تسویه کردن، روان کردن، ارام کردن، تسکین دادن، ملایم شدن، صافکاری کردن معانی دیگر : صاف (بی پستی و بلندی) هموار، بی چین و چروک، بی موج، بی چین و چروک کر

واژه های حرف "s" - جملات نمونه