جملات نمونه

<hr> معنی : برف ریزه، برف دانه <hr> معانی دیگر : دانه ی برف، رجوع شود به: snow bunting، دانه برف، برف دانه، برف ریزه، یکجور گل حسرت

معنی : برف ریزه، برف دانه معانی دیگر : دانه ی برف، رجوع شود به: snow bunting، دانه برف، برف دانه، برف ریزه، یکجور گل حسرت

snowflake

<hr> معنی : ادم برفی، ادمک برفی <hr> معانی دیگر : آدم برفی (که معمولا بچه ها درست می کنند)، آدمک برفی

معنی : ادم برفی، ادمک برفی معانی دیگر : آدم برفی (که معمولا بچه ها درست می کنند)، آدمک برفی

snowman

<hr> معنی : اتومبیل برفی، اتومبیل مخصوص حرکت روی برف <hr> معانی دیگر : ماشین برف پیما (که معمولا به جای چرخ زنجیر دارد)

معنی : اتومبیل برفی، اتومبیل مخصوص حرکت روی برف معانی دیگر : ماشین برف پیما (که معمولا به جای چرخ زنجیر دارد)

snowmobile

<hr> برف انبوه، برف انباشت (میزان برف موجود در ناحیه ی بخصوص که بر حسب acre-feet محاسبه می شود)

برف انبوه، برف انباشت (میزان برف موجود در ناحیه ی بخصوص که بر حسب acre-feet محاسبه می شود)

snowpack

<hr> معنی : برف روب <hr> معانی دیگر : (تراکتور و غیره) برف روب، برف جمع کن

معنی : برف روب معانی دیگر : (تراکتور و غیره) برف روب، برف جمع کن

snowplow

<hr> معنی : بهمن، سرسره برفی <hr> معانی دیگر : فرو ریزی برف

معنی : بهمن، سرسره برفی معانی دیگر : فرو ریزی برف

snowslide

<hr> توفان برف، کولاک، بوران

توفان برف، کولاک، بوران

snowstorm

<hr> (شلوار و کت یک تکه ی زمستانی برای کودکان) پالتو سر هم، روپوش گرم، لباس پنبه دار وزمستانی مخصوص بچه

(شلوار و کت یک تکه ی زمستانی برای کودکان) پالتو سر هم، روپوش گرم، لباس پنبه دار وزمستانی مخصوص بچه

snowsuit

<hr> معنی : سفید، برفی، پوشیده از برف، سفید همچون برف <hr> معانی دیگر : وابسته به برف، برف مانند، برف سان، پربرف، برفگون، معصوم، بی گناه

معنی : سفید، برفی، پوشیده از برف، سفید همچون برف معانی دیگر : وابسته به برف، برف مانند، برف سان، پربرف، برفگون، معصوم، بی گناه

snowy

<hr> معنی : جلو گیری، سرزنش، کلفت و کوتاه، پهن وکوتاه، نوک کسی را چیدن سربالا، خاموش کردن، سرزنش کردن <hr> معانی دیگر : (نسبت به کسی) سردی کردن، کم محلی کردن، با تحقیر یا غرض رفتار کردن، جواب سلام ندادن، سردی، تحقیر، توهین، بی اعتنایی، (در اصل) حرف کسی را قطع کردن، تشر زدن، (با پیچیدن دور دیرک یا دکل) جلو حرکت طناب یا کابل و غیره را گرفتن، (طناب و غیره را) سفت کردن، (با پیچیدن طناب قایق به دور پایه و غیره) قایق را در جای خود ثابت نگهداشتن، قایق را مهار کردن، (معمولا با: out) سیگار را خاموش کردن، قطع کلام دیگری، منع، نوک کسی را چیدن دارای بینی سربالا، خاموش کردن سیگار

معنی : جلو گیری، سرزنش، کلفت و کوتاه، پهن وکوتاه، نوک کسی را چیدن سربالا، خاموش کردن، سرزنش کردن معانی دیگر : (نسبت به کسی) سردی کردن، کم محلی کردن، با تحقیر یا غرض رفتار کردن، جواب سلام ندادن، سردی، تحقیر، توهین، بی اعتنایی، (در اصل) حرف کسی را قطع کردن، تشر زدن، (با پیچیدن دور دیرک یا دکل) جلو حرک

snub

<hr> معنی : کمک فنر، توبیخ کننده <hr> معانی دیگر : توبی&nbsp; کننده، سرزنش کننده

معنی : کمک فنر، توبیخ کننده معانی دیگر : توبی کننده، سرزنش کننده

snubber

<hr> معنی : نفس، شهیق، دم زنی، پف، انفیه، انفیهزنی، نوک فتیله، بافوت خاموش کردن، انفیه زدن، خاموش شدن <hr> معانی دیگر : سرفتیله ی شمع را (برای بهتر سوختن) قیچی کردن، (با فشردن فتیله یا با شمع خفه کن) شمع را خاموش کردن، (خودمانی) کشتن، به قتل رساندن، وابسته به فیلم سکسی، از راه بینی بالا کشیدن، در دمیدن، استنشاق کردن (رجوع شود به: sniff)، بوکشیدن، رجوع شود به: snort، هر گردی که از راه بینی دردمیده شود، رایحه، توبی، ملامت، فوت، خاموش سازی یافوت، عطسه کردن

معنی : نفس، شهیق، دم زنی، پف، انفیه، انفیهزنی، نوک فتیله، بافوت خاموش کردن، انفیه زدن، خاموش شدن معانی دیگر : سرفتیله ی شمع را (برای بهتر سوختن) قیچی کردن، (با فشردن فتیله یا با شمع خفه کن) شمع را خاموش کردن، (خودمانی) کشتن، به قتل رساندن، وابسته به فیلم سکسی، از راه بینی بالا کشیدن، در دمیدن، استنش

snuff

<hr> 1- (شمع و غیره را) خاموش کردن، خفه کردن 2- (ناگهان) به پایان رساندن، نابود کردن

1- (شمع و غیره را) خاموش کردن، خفه کردن 2- (ناگهان) به پایان رساندن، نابود کردن

snuff out

<hr> معنی : انفیه دان، قوطی انفیه <hr> معانی دیگر : انفیه دان، قوطی انفیه، قوطی انفیه، انفیه دان

معنی : انفیه دان، قوطی انفیه معانی دیگر : انفیه دان، قوطی انفیه، قوطی انفیه، انفیه دان

snuffbox

<hr> (ویژه ی بریدن فتیله ی شمع) قیچی فتیله بری (نام کامل: candle snuffer)، وسیله یا کسیکه چراغی را روشن یا خاموش کند، معتادبه انفیه، سورا&nbsp; بینی

(ویژه ی بریدن فتیله ی شمع) قیچی فتیله بری (نام کامل: candle snuffer)، وسیله یا کسیکه چراغی را روشن یا خاموش کند، معتادبه انفیه، سورا بینی

snuffer

<hr> معنی : صدای خس خس بینی، زهد فروشی کردن، با صدای بلند نفس کشیدن، بازحمت از بینی نفس کشیدن، نالیدن، تو دماغی حرف زدن، بو کشیدن <hr> معانی دیگر : (باصدا یا با اشکال) نفس کشیدن، لح لح زدن (مانند سگ در گرما) (رجوع شود به: sniff)، تودماغی حرف زدن (یا آواز خواندن)، (نادر) ناله کردن، لح لح زنان بیان کردن، خس خس کنان گفتن، صدای تودماغی، آوای خیشومی، نفس نفس

معنی : صدای خس خس بینی، زهد فروشی کردن، با صدای بلند نفس کشیدن، بازحمت از بینی نفس کشیدن، نالیدن، تو دماغی حرف زدن، بو کشیدن معانی دیگر : (باصدا یا با اشکال) نفس کشیدن، لح لح زدن (مانند سگ در گرما) (رجوع شود به: sniff)، تودماغی حرف زدن (یا آواز خواندن)، (نادر) ناله کردن، لح لح زنان بیان کردن، خس خس 

snuffle

snuffles

<hr> معنی : راحت، اسوده، دنج، گرم و نرم، راحت واسوده، امن و امان، اماده و مجهز، بطور دنج قرار گرفتن، غنودن، باندازه <hr> معانی دیگر : گرم، جمع و جور و راحت، (جامه) چسبان، کمی تنگ، (عامیانه - درآمد) بسنده، کافی، پنهان، قایم شده، مخفی، (کشتی) محکم و خوش ساخت، آماده ی سفر، (محلی) رجوع شود به: snuggle، گرم و نرم کردن، جمع و جور کردن، حفظ کردن، (انگلیس) رجوع شود به: snuggery

معنی : راحت، اسوده، دنج، گرم و نرم، راحت واسوده، امن و امان، اماده و مجهز، بطور دنج قرار گرفتن، غنودن، باندازه معانی دیگر : گرم، جمع و جور و راحت، (جامه) چسبان، کمی تنگ، (عامیانه - درآمد) بسنده، کافی، پنهان، قایم شده، مخفی، (کشتی) محکم و خوش ساخت، آماده ی سفر، (محلی) رجوع شود به: snuggle، گرم و نرم 

snug

<hr> معنی : جمع شدن، در بر گرفتن، در بستر غنودن <hr> معانی دیگر : به آغوش کسی پناه بردن، (برای گرم شدن یا محبت) خود را به کسی چسباندن، خود را برای گرم شدن یاغنودن جمع کردن، مچاله شدن

معنی : جمع شدن، در بر گرفتن، در بستر غنودن معانی دیگر : به آغوش کسی پناه بردن، (برای گرم شدن یا محبت) خود را به کسی چسباندن، خود را برای گرم شدن یاغنودن جمع کردن، مچاله شدن

snuggle

snugly

<hr> معنی : بنابر این، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی <hr> معانی دیگر : مخفف:، جنوب، آن چنان، این چنین، آنقدر، (معمولا در جملات منفی - با: as) آنقدر که، آنقدرها که، همینجور، بدینسان، بدین نحو، (مودبانه) بسیار، خیلی، لذا، به این علت، در نتیجه، برای جلوگیری از تکرار صفت به کار می رود، به نحوی، به طریقی، طوری، تا اینکه، جوری، با آن حدودها، اندی، کم و بیش، حدودا، تقریبا، سپس، پس از آن، (موسیقی) رجوع شود به: sol

معنی : بنابر این، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی معانی دیگر : مخفف:، جنوب، آن چنان، این چنین، آنقدر، (معمولا در جملات منفی - با: as) آنقدر که، آنقدرها که، همینجور، بدینسان، بدین نحو، (مودبانه) بسیار، خیلی

<hr> (معمولا پیش از مصدر) تا اینکه، به خاطر اینکه

(معمولا پیش از مصدر) تا اینکه، به خاطر اینکه

so as

so as to

<hr> (قدیمی) به شرطی که، در صورتی که، اگر بشود

(قدیمی) به شرطی که، در صورتی که، اگر بشود

so be it

<hr> تا حال، تا اینجا، تا این میزان، تاکنون، تااین درجه، اینقدر، (مخفف: صدایابی و مسافت سنجی) دستگاهی که صداهای زیر آب (مثلا انفجار را) ثبت و مسافت یابی می کند، سوفار، دستگاه ثبت انفجار در زیر دریا

تا حال، تا اینجا، تا این میزان، تاکنون، تااین درجه، اینقدر، (مخفف: صدایابی و مسافت سنجی) دستگاهی که صداهای زیر آب (مثلا انفجار را) ثبت و مسافت یابی می کند، سوفار، دستگاه ثبت انفجار در زیر دریا

so far

<hr> تا آنجا که، تا حدی که، تاان اندازه که، انچه

تا آنجا که، تا حدی که، تاان اندازه که، انچه

so far as

<hr> معنی : بامید دیدار، خدا حافظ <hr> معانی دیگر : (عامیانه) خداحافظ، به امید دیدار، خدانگهدار، امر، خدا حافظ، بامید دیدار، (عامیانه) خدا حافظ !، روز به خیر!، شب به خیر!

معنی : بامید دیدار، خدا حافظ معانی دیگر : (عامیانه) خداحافظ، به امید دیدار، خدانگهدار، امر، خدا حافظ، بامید دیدار، (عامیانه) خدا حافظ !، روز به خیر!، شب به خیر!

so long

<hr> معنی : مادامی که، تا وقتی که <hr> معانی دیگر : تاوقتی که، مادامی که

معنی : مادامی که، تا وقتی که معانی دیگر : تاوقتی که، مادامی که

so long as

<hr> معنی : چندین، چندان، اینهمه، انیقدر زیاد <hr> معانی دیگر : 1- آن همه، آن شمار زیاد، 2- تعداد نامعلوم

معنی : چندین، چندان، اینهمه، انیقدر زیاد معانی دیگر : 1- آن همه، آن شمار زیاد، 2- تعداد نامعلوم

so many

<hr> معنی : بسیار، انقدر، چندین، چندان، بقدری <hr> معانی دیگر : مقدار یا مبلغ معین، این قدر، آنقدر

معنی : بسیار، انقدر، چندین، چندان، بقدری معانی دیگر : مقدار یا مبلغ معین، این قدر، آنقدر

so much

<hr> دیگر (صحبت این مطلب) بس است

دیگر (صحبت این مطلب) بس است

so much for

so much the better

<hr> نه، نه خوب ونه بد، حد وسط، احتمالا، محتمل نه خوب نه بد، میانه

نه، نه خوب ونه بد، حد وسط، احتمالا، محتمل نه خوب نه بد، میانه

so so

<hr> برای اینکه، بطوریکه، چنانکه

برای اینکه، بطوریکه، چنانکه

so that

<hr> به اصطلاح، تا اندازه ای، این طور که می گویند

به اصطلاح، تا اندازه ای، این طور که می گویند

so to speak

so-called

so-so

<hr> معنی : میگسار، خیس خوری، خیس خوردن، رسوخ کردن، در اب فرو بردن، بوسیله مایع اشباع شدن، خیساندن، غوطه دادن، غوطه ور ساختن، خیس کردن <hr> معانی دیگر : (کاملا) خیس کردن، تر کردن، آغاردن، ژفیدن، خیسیدن، آبروت کردن، (معمولا با: up) به خود کشیدن، جذب کردن، در آشامیدن، اشباع شدن، ترید (یا تلیت) کردن، (دانش و غیره) کسب کردن، بدست آوردن، آموختن، خود را در (مطالعه ی) چیزی غرق کردن، خود را وقف کاری کردن، (عامیانه) مغبون کردن، (از مشتری) زیادی پول گرفتن، چاپیدن، (آبگونه) رسوخ کردن، نفوذ کردن، نشت کردن، دریافتن، (در مغز) جایگزین شدن، (امریکا - خودمانی) ضربه ی جانانه زدن (به)، عمل خیساندن یا خیس کردن، در آشامیدگی، آبگونه ای که چیزی را در آن می خیسانند یا آبروت می کنند، (خودمانی) مشروبخور، میخواره، الکلی، رسو&nbsp; کردن، غوطه وری، غسل

معنی : میگسار، خیس خوری، خیس خوردن، رسوخ کردن، در اب فرو بردن، بوسیله مایع اشباع شدن، خیساندن، غوطه دادن، غوطه ور ساختن، خیس کردن معانی دیگر : (کاملا) خیس کردن، تر کردن، آغاردن، ژفیدن، خیسیدن، آبروت کردن، (معمولا با: up) به خود کشیدن، جذب کردن، در آشامیدن، اشباع شدن، ترید (یا تلیت) کردن، (دانش و غیر

soak

soak up

soaked

<hr> معنی : جذب کننده <hr> معانی دیگر : جذب کننده

معنی : جذب کننده معانی دیگر : جذب کننده

soaker

<hr> معنی : غسل، خیس خوری، عمل خیساندن

معنی : غسل، خیس خوری، عمل خیساندن

soaking

soaking up

<hr> معنی : صابون، صابون زدن <hr> معانی دیگر : صابون زدن یا مالیدن، (خودمانی) رجوع شود به: soaper) soap opera هم می گویند)، (عامیانه) تعریف غلو آمیز کردن، شیره مالی کردن

معنی : صابون، صابون زدن معانی دیگر : صابون زدن یا مالیدن، (خودمانی) رجوع شود به: soaper) soap opera هم می گویند)، (عامیانه) تعریف غلو آمیز کردن، شیره مالی کردن

soap

soap dish

<hr> (امریکا- عامیانه - رادیو و تلویزیون) نمایش پر احساسات و پر تصنع و باور نکردنی، سریال آبکی، نمایش های تلویزیونی یا رادیویی پر احساسات وکم ارزش

(امریکا- عامیانه - رادیو و تلویزیون) نمایش پر احساسات و پر تصنع و باور نکردنی، سریال آبکی، نمایش های تلویزیونی یا رادیویی پر احساسات وکم ارزش

soap opera

<hr> معنی : جعبه صابون <hr> معانی دیگر : (هر گونه تختگاه یا صحنه یا محل خطابه که به طور سردستی با صندوق صابون و غیره ساخته شده باشد) سردستی، صندوقی، جعبه ی صابون، صندوق صابون، جعبه یا سکوب چوبی مخصوص نطق در کنارخیابانها ومیدان های عمومی

معنی : جعبه صابون معانی دیگر : (هر گونه تختگاه یا صحنه یا محل خطابه که به طور سردستی با صندوق صابون و غیره ساخته شده باشد) سردستی، صندوقی، جعبه ی صابون، صندوق صابون، جعبه یا سکوب چوبی مخصوص نطق در کنارخیابانها ومیدان های عمومی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه