جملات نمونه

<hr> معنی : طبل، دهل، طبال، دینامیت، تنبور، تنفس نگار، بنض نگار، رویه یا دیواره متحرک چوبی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، دنبره، پرده ی حصیری، دیواره ی چوبی، (دو حلقه ی چوبی که پارچه را تنگ در میان آنها قرار می دهند) کارگاه، قاب، طبله ی سوزن دوزی، بن­ نگار، مبل سازی رویه یا دیواره متحرک چوبی، دیواره متحرک چوبی ساختن

معنی : طبل، دهل، طبال، دینامیت، تنبور، تنفس نگار، بنض نگار، رویه یا دیواره متحرک چوبی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، دنبره، پرده ی حصیری، دیواره ی چوبی، (دو حلقه ی چوبی که پارچه را تنگ در میان آنها قرار می دهند) کارگاه، قاب، طبله ی سوزن دوزی، بن­ نگار، مبل سازی رویه یا دیواره متحرک چوبی، دیواره متح

tambour

<hr> معنی : طبل بزرگ، دایره، طبل، دایره زنگی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) دایره زنگی، دایره زنگی زدن

معنی : طبل بزرگ، دایره، طبل، دایره زنگی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) دایره زنگی، دایره زنگی زدن

tambourine

<hr> معنی : اهلی، خو گرفته، رام، بی روح، بی مزه، سست مهار، راه کردن <hr> معانی دیگر : دست آموز، فرمانبردار، خوب کار، سربراه، بی آزار، ملال انگیز، بی هیجان، بی شور، (گیاه یا زمین) کشت پذیر، زراعتی، دست کشتی، کشت شده، اهلی کردن یا شدن، رام کردن یا شدن، (مجازی) سربراه کردن، بی آزار کردن، مهار کردن، فرمانبردار کردن، خودمانی

معنی : اهلی، خو گرفته، رام، بی روح، بی مزه، سست مهار، راه کردن معانی دیگر : دست آموز، فرمانبردار، خوب کار، سربراه، بی آزار، ملال انگیز، بی هیجان، بی شور، (گیاه یا زمین) کشت پذیر، زراعتی، دست کشتی، کشت شده، اهلی کردن یا شدن، رام کردن یا شدن، (مجازی) سربراه کردن، بی آزار کردن، مهار کردن، فرمانبردار کر

tame

tamely

<hr> رامی، اموختگی، دست اموزی

رامی، اموختگی، دست اموزی

tameness

tamer

<hr> معنی : زبان تمیل <hr> معانی دیگر : (بومی جنوب هندوستان و بخشی از سریلانکا) تامیل

معنی : زبان تمیل معانی دیگر : (بومی جنوب هندوستان و بخشی از سریلانکا) تامیل

tamil

<hr> استان تامیل نادو (در جنوب هند - مرکز: مدرس - 130356 کیلومتر مربع)

استان تامیل نادو (در جنوب هند - مرکز: مدرس - 130356 کیلومتر مربع)

tamil nadu

taming

tamoxifen

<hr> معنی : سوراخی را با شن وغیره پر کردن <hr> معانی دیگر : (با ضربه های سنبه و غیره چیزی را در سوراخی) چپاندن، تپاندن، چپاندن، سفت کوبیدن، در فشردن، (دینامیت گذاری برای ساختن تونل و غیره) سوراخ را با باروت و سپس شن یا خاک پر کردن، خاک چپانی کردن، کیپ کردن، بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن

معنی : سوراخی را با شن وغیره پر کردن معانی دیگر : (با ضربه های سنبه و غیره چیزی را در سوراخی) چپاندن، تپاندن، چپاندن، سفت کوبیدن، در فشردن، (دینامیت گذاری برای ساختن تونل و غیره) سوراخ را با باروت و سپس شن یا خاک پر کردن، خاک چپانی کردن، کیپ کردن، بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن

tamp

<hr> شهر تمپا (بندری در کرانه ی غربی فلوریدا - امریکا)

شهر تمپا (بندری در کرانه ی غربی فلوریدا - امریکا)

tampa

<hr> معنی : رشوه دادن، مداخله وفضولی کردن، مذاکرات پنهانی وزیر جلی داشتن <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) تپانگر، چپاننده، کوبگر، درفشر، (قدیمی) تمهید کردن، مقدمه چینی کردن، زمینه سازی کردن، نقشه طرح کردن، ناخنک مردن

معنی : رشوه دادن، مداخله وفضولی کردن، مذاکرات پنهانی وزیر جلی داشتن معانی دیگر : (شخص یا اسباب) تپانگر، چپاننده، کوبگر، درفشر، (قدیمی) تمهید کردن، مقدمه چینی کردن، زمینه سازی کردن، نقشه طرح کردن، ناخنک مردن

tamper

<hr> 1- ور رفتن، دست زدن، انگولک کردن، 2- دستکاری کردن، پس و پیش کردن، 3- تطمیع کردن، تحت اراده ی خود در آوردن (با تهدید یا رشوه و غیره)، اعمال نفوذ کردن، زد و بند کردن

1- ور رفتن، دست زدن، انگولک کردن، 2- دستکاری کردن، پس و پیش کردن، 3- تطمیع کردن، تحت اراده ی خود در آوردن (با تهدید یا رشوه و غیره)، اعمال نفوذ کردن، زد و بند کردن

tamper with

tampering

<hr> معنی : تامپون، پنبه قاعدگی، با کهنه گرفتن <hr> معانی دیگر : (توده ی پنبه و غیره که در سوراخ بدن یا زخم می گذارند تا خون و غیره را جذب کند) فتیله، تپانه، توپی یا کهنه مخصوص گرفتن سوراخی، باکهنه گرفتن سورا، پنبه یا کهنه قاعدگی

معنی : تامپون، پنبه قاعدگی، با کهنه گرفتن معانی دیگر : (توده ی پنبه و غیره که در سوراخ بدن یا زخم می گذارند تا خون و غیره را جذب کند) فتیله، تپانه، توپی یا کهنه مخصوص گرفتن سوراخی، باکهنه گرفتن سورا، پنبه یا کهنه قاعدگی

tampon

tamponade

<hr> معنی : مازوی دباغی، پوست مازو، قهوهای مایل به زرد، برنزه، مازویی، دباغی کردن، برنگ قهوهای و سبزه در آوردن <hr> معانی دیگر : برنزه شدگی (در اثر نور آفتاب یا لامپ ویژه)، آفتاب دیدگی، (چرم خام را) در جوهر مازو خواباندن، گراشتن، (پوست بدن را) برنزه کردن، آفتاب دیده کردن یا شدن، رجوع شود به: tanbark، (دباغی) جفت، جوهرمازو (tannin هم می گویند)، (رنگ) قهوه ای مایل به زرد، قهوه ای روشن، خرمایی، اسمر (tawny هم می گویند)، وابسته به دباغی یا مازوکاری، گراشتنی، (عامیانه) کتک مفصل زدن، پوست کسی را کندن، شلاق زدن، مخفف: tangent، برنگ قهوه ای وسبزه دراوردن، باحمام افتاب پوست بدن راقهوه ای کردن

معنی : مازوی دباغی، پوست مازو، قهوهای مایل به زرد، برنزه، مازویی، دباغی کردن، برنگ قهوهای و سبزه در آوردن معانی دیگر : برنزه شدگی (در اثر نور آفتاب یا لامپ ویژه)، آفتاب دیدگی، (چرم خام را) در جوهر مازو خواباندن، گراشتن، (پوست بدن را) برنزه کردن، آفتاب دیده کردن یا شدن، رجوع شود به: tanbark، (دباغی) 

<hr> (جانور شناسی) تاناگر (پرنده ی کوچگر تیره ی thraupidae - بومی امریکا)

(جانور شناسی) تاناگر (پرنده ی کوچگر تیره ی thraupidae - بومی امریکا)

tanager

<hr> معنی : جفت، قطار، دوپشته، دو اسبه، درشکه یا دوچرخه دو نفری، پشت سر هم <hr> معانی دیگر : صف یک نفری، (به) قطار، (به صورت) یدک، دو ترکه، دو پشته (سه پشته و غیره)، کالسکه ی دوچرخه که اسب های آن را پشت سرهم (و نه در کنارهم) بسته اند، (اسب های کالسکه و غیره) پشت سر هم بسته شده، قطاری، (دوچرخه ای که دو زین و چهار رکاب دارد و دو نفری آن را پا می زنند) دوچرخه ی دونفره

معنی : جفت، قطار، دوپشته، دو اسبه، درشکه یا دوچرخه دو نفری، پشت سر هم معانی دیگر : صف یک نفری، (به) قطار، (به صورت) یدک، دو ترکه، دو پشته (سه پشته و غیره)، کالسکه ی دوچرخه که اسب های آن را پشت سرهم (و نه در کنارهم) بسته اند، (اسب های کالسکه و غیره) پشت سر هم بسته شده، قطاری، (دوچرخه ای که دو زین و چ

tandem

<hr> (از ریشه ی فارسی - به ویژه هندوستان) تنوری

(از ریشه ی فارسی - به ویژه هندوستان) تنوری

tandoori

tandy

<hr> معنی : نیش، زبانه، بوی تند، مزه تند، رایحه تند، زبانه دار کردن <hr> معانی دیگر : خاندان شاهی تانگ (که از 618 تا 906 میلادی بر چین حکومت می کرد)، طعم تند، مزه ی تند، مزه ی مشخص، بوی مشخص، اثر، نشانه، مقدار کم، رجوع شود به: surgeonfish، صدای بلند و پر طنین، دنگ، در چاقو وچفت ولولا وغیره زبانه

معنی : نیش، زبانه، بوی تند، مزه تند، رایحه تند، زبانه دار کردن معانی دیگر : خاندان شاهی تانگ (که از 618 تا 906 میلادی بر چین حکومت می کرد)، طعم تند، مزه ی تند، مزه ی مشخص، بوی مشخص، اثر، نشانه، مقدار کم، رجوع شود به: surgeonfish، صدای بلند و پر طنین، دنگ، در چاقو وچفت ولولا وغیره زبانه

tang

<hr> معنی : تماس، حالت مماس، حالت جیبی <hr> معانی دیگر : حالت جیبی jaybee

معنی : تماس، حالت مماس، حالت جیبی معانی دیگر : حالت جیبی jaybee

tangency

<hr> معنی : مماس، تانژانت، خط مماس <hr> معانی دیگر : (به ویژه در هندسه) مماس، هم سود، سایا، ظل، (مثلثات) تانژانت، هم پهلو، مجاور، تماس، جیب

معنی : مماس، تانژانت، خط مماس معانی دیگر : (به ویژه در هندسه) مماس، هم سود، سایا، ظل، (مثلثات) تانژانت، هم پهلو، مجاور، تماس، جیب

tangent

<hr> مماسی، هم سودی، ظلی، سایانی، کج رو، بیراهه گیر، سوی گرا

مماسی، هم سودی، ظلی، سایانی، کج رو، بیراهه گیر، سوی گرا

tangential

tangentially

<hr> معنی : نارنگی <hr> معانی دیگر : نارنگی

معنی : نارنگی معانی دیگر : نارنگی

tangerine

tangibility

<hr> معنی : پر ماس پذیر، پر ماس پذیر، لمس کردنی، محسوس، قابل لمس <hr> معانی دیگر : بسودنی، ملموس، لمس شدنی، مادی، جسیم، مشهود، تنمند، تن دار، تناور، تنور، عینی، مشخص، قابل ملاحظه، بارز، واقعی، باشگر

معنی : پر ماس پذیر، پر ماس پذیر، لمس کردنی، محسوس، قابل لمس معانی دیگر : بسودنی، ملموس، لمس شدنی، مادی، جسیم، مشهود، تنمند، تن دار، تناور، تنور، عینی، مشخص، قابل ملاحظه، بارز، واقعی، باشگر

tangible

tangibly

<hr> شهر تنجه (در شمال کشور مراکش)

شهر تنجه (در شمال کشور مراکش)

tangier

<hr> معنی : ژولیده کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گوریده کردن، ژولیدن، درهم پیچیدن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن <hr> معانی دیگر : (ریسمان یا مو و غیره) گوریدگی، پیچ خوردگی، (امور یا اوضاع و غیره) درهم و برهمی، نابسامانی، بی سامانی، گیر، پیچیدگی، پیچ و خم، آشفتگی، درگیری، مقابله، گرفتاری، برخورد، گوریدن، گوریده شدن یا کردن، کرک شدن، گره خوردن، درهم گیر افتادن، نابسامان کردن یا شدن، آشفته کردن، درهم ریخته کردن، مغشوش کردن یا شدن، در دام اندختن، در تله انداختن، گیر انداختن، (عامیانه) درگیرشدن (با)، دست به گریبان شدن، درافتادن (با)، گلاویز شدن با

معنی : ژولیده کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گوریده کردن، ژولیدن، درهم پیچیدن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن معانی دیگر : (ریسمان یا مو و غیره) گوریدگی، پیچ خوردگی، (امور یا اوضاع و غیره) درهم و برهمی، نابسامانی، بی سامانی، گیر، پیچیدگی، پیچ و خم، آشفتگی، درگیری، مقابله، گرفتاری، برخورد، گوریدن

tangle

<hr> معنی : ژولیده، درهم

tangled

<hr> معنی : رقص تانگو، رقص چهار ضربی اسپانیولی، تانگو رقصیدن <hr> معانی دیگر : (رقص آهسته و دو نفری) تانگو، موسیقی تانگو

معنی : رقص تانگو، رقص چهار ضربی اسپانیولی، تانگو رقصیدن معانی دیگر : (رقص آهسته و دو نفری) تانگو، موسیقی تانگو

tango

<hr> معنی : معمای چینی <hr> معانی دیگر : معمای چینی (مرکب از پنج مثلث و یک مربع و یک لوزی)

معنی : معمای چینی معانی دیگر : معمای چینی (مرکب از پنج مثلث و یک مربع و یک لوزی)

tangram

<hr> معنی : زبانه دار، دارای مزه تند <hr> معانی دیگر : دارای مزه ی تند و خوشایند

معنی : زبانه دار، دارای مزه تند معانی دیگر : دارای مزه ی تند و خوشایند

tangy

<hr> معنی : بشکه، ابدان، مخزن، تانک، حوض، باک، در تانک یامخزن جای دادن <hr> معانی دیگر : منبع، انبار، ماندابگاه، انباشتگاه، غرابه، (اتومبیل) باک، (در اصل)انبار آب، آب انبار، (ارتش) تانک، (امریکا - خودمانی) سلول زندان، اتاق زندان، در تانک یا آب انبار قرار دادن

معنی : بشکه، ابدان، مخزن، تانک، حوض، باک، در تانک یامخزن جای دادن معانی دیگر : منبع، انبار، ماندابگاه، انباشتگاه، غرابه، (اتومبیل) باک، (در اصل)انبار آب، آب انبار، (ارتش) تانک، (امریکا - خودمانی) سلول زندان، اتاق زندان، در تانک یا آب انبار قرار دادن

tank

<hr> (راه آهن) واگن نفتکش، واگن تانکر، واگن مخزن

(راه آهن) واگن نفتکش، واگن تانکر، واگن مخزن

tank car

tank top

<hr> (عامیانه) 1- باک را پر کردن 2- میگساری کردن

(عامیانه) 1- باک را پر کردن 2- میگساری کردن

tank up

<hr> (شعر ژاپنی دارای پنج سطر و 31 هجا) تانکا

(شعر ژاپنی دارای پنج سطر و 31 هجا) تانکا

tanka

<hr> معنی : افتابه، ابخوری بزرگ <hr> معانی دیگر : پارچ دردار، آبجو خوری (دردار)، صراحی، پیاله

معنی : افتابه، ابخوری بزرگ معانی دیگر : پارچ دردار، آبجو خوری (دردار)، صراحی، پیاله

tankard

<hr> (امریکا- عامیانه) سیاه مست (tanked up هم می گویند)

(امریکا- عامیانه) سیاه مست (tanked up هم می گویند)

tanked

tanked up

<hr> معنی : تانک، کشتی نفتکش، اتومبیل نفت کش <hr> معانی دیگر : (کشتی) نفتکش، رجوع شود به: tank car، کامیون نفتکش، کامیون تانک دار (برای حمل نفت یا گاز یا آب و غیره)، تانکر، اتومبیل نفش کش

معنی : تانک، کشتی نفتکش، اتومبیل نفت کش معانی دیگر : (کشتی) نفتکش، رجوع شود به: tank car، کامیون نفتکش، کامیون تانک دار (برای حمل نفت یا گاز یا آب و غیره)، تانکر، اتومبیل نفش کش

واژه های حرف "t" - جملات نمونه