جملات نمونه

<hr> معنی : اذرخش، صاعقه، سنگ اذرخشی، صاعقه زدن <hr> معانی دیگر : آذرخش، برق، رعد و برق، تندر و آذرخش

معنی : اذرخش، صاعقه، سنگ اذرخشی، صاعقه زدن معانی دیگر : آذرخش، برق، رعد و برق، تندر و آذرخش

thunderbolt

<hr> معنی : غرش رعد، صدای تندر، صدای صاعقه مانند <hr> معانی دیگر : آسمان غرنبه، آسمان غره، (صدا) شترق، صدای تندر، غرش رعد، خبریارویدادرعداسا

معنی : غرش رعد، صدای تندر، صدای صاعقه مانند معانی دیگر : آسمان غرنبه، آسمان غره، (صدا) شترق، صدای تندر، غرش رعد، خبریارویدادرعداسا

thunderclap

<hr> (توده ای ابر که کناره ی آن سفید است و قبل از رعد و برق در آسمان ظاهر می شود) ابر پیشاهنگ توفان و رگبار، ابر غران، تندر ابر، توده ابری که حاشیه اش سفید است وقبل از رعد وبرق دراسمان ظاهر میشود

(توده ای ابر که کناره ی آن سفید است و قبل از رعد و برق در آسمان ظاهر می شود) ابر پیشاهنگ توفان و رگبار، ابر غران، تندر ابر، توده ابری که حاشیه اش سفید است وقبل از رعد وبرق دراسمان ظاهر میشود

thunderhead

<hr> معنی : رعد اسا، رعد زن، صاعقه انداز <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بزرگ، گنده، غول آسا، تندرگر، رعد کننده، غران، تندر مانند، رعد آسا، غریب

معنی : رعد اسا، رعد زن، صاعقه انداز معانی دیگر : (عامیانه) بزرگ، گنده، غول آسا، تندرگر، رعد کننده، غران، تندر مانند، رعد آسا، غریب

thundering

<hr> معنی : رعد اسا، صاعقه وار، تندردار <hr> معانی دیگر : پر تندر، پر رعد و برق، تندرین

معنی : رعد اسا، صاعقه وار، تندردار معانی دیگر : پر تندر، پر رعد و برق، تندرین

thunderous

thunders

<hr> معنی : رگبار همراه با رعد و برق <hr> معانی دیگر : رگبار همراه با تندر و آذرخش، باد و باران، توفان باران

معنی : رگبار همراه با رعد و برق معانی دیگر : رگبار همراه با تندر و آذرخش، باد و باران، توفان باران

thundershower

<hr> معنی : توفان تندری، طوفان رعد و برق، توفان همراه با اذرخش و صاعقه <hr> معانی دیگر : باد و باران همراه با رعد و برق، پیل باران، رگبار، انقلاب هوابوسیله تندریااذرخش، رعد وبرق

معنی : توفان تندری، طوفان رعد و برق، توفان همراه با اذرخش و صاعقه معانی دیگر : باد و باران همراه با رعد و برق، پیل باران، رگبار، انقلاب هوابوسیله تندریااذرخش، رعد وبرق

thunderstorm

<hr> تندر زده، رعد زده، گیج، هاج و واج، رعدزده، صاعقه زده، مات، مبهوت، حیرت زده

تندر زده، رعد زده، گیج، هاج و واج، رعدزده، صاعقه زده، مات، مبهوت، حیرت زده

thunderstruck

<hr> تندر واره، دارای صدای رعد، رعد آسا، تندر آوا، تندراسا

تندر واره، دارای صدای رعد، رعد آسا، تندر آوا، تندراسا

thundery

<hr> مخفف: پنج شنبه، مخفف: پنج شنبه

مخفف: پنج شنبه، مخفف: پنج شنبه

thurs

<hr> معنی : پنج شنبه <hr> معانی دیگر : پنج شنبه (مخفف: thu، thurs و th)

معنی : پنج شنبه معانی دیگر : پنج شنبه (مخفف: thu، thurs و th)

thursday

thursdays

<hr> معنی : بنابر این، پس، چنان، چنین، این طور، بدین گونه، بدینسان، بدین معنی که، از این قرار <hr> معانی دیگر : بدین طریق، بدین نحو، این جور، در نتیجه، بدین ترتیب، از اینرو، مثلا

معنی : بنابر این، پس، چنان، چنین، این طور، بدین گونه، بدینسان، بدین معنی که، از این قرار معانی دیگر : بدین طریق، بدین نحو، این جور، در نتیجه، بدین ترتیب، از اینرو، مثلا

thus

<hr> 1- تا کنون، تا حالا 2- تا این میزان، تا این درجه، اینقدر، تااینجا

1- تا کنون، تا حالا 2- تا این میزان، تا این درجه، اینقدر، تااینجا

thus far

<hr> (عامیانه) رجوع شود به: thus

(عامیانه) رجوع شود به: thus

thusly

<hr> معنی : ضربت، پر کردن، با چوب پهن کتک زدن، زدن <hr> معانی دیگر : ضربه (با چیز پهن مانند خط کش یا راکت پینگ پنگ)

معنی : ضربت، پر کردن، با چوب پهن کتک زدن، زدن معانی دیگر : ضربه (با چیز پهن مانند خط کش یا راکت پینگ پنگ)

thwack

<hr> معنی : کج، اریب، کج خلق، انسداداریب، عقیم گذاردن، بی نتیجه گذاردن، حائل کردن، در سرتاسر ادامه دادن یا کشیدن، خنثی نمودن، خنثی کردن، مخالفت کردن با <hr> معانی دیگر : ممانعت کردن، (سر راه کسی) مانع گذاشتن، مخالفت کردن، میانبر، (مهجور) رجوع شود به: pervese، (قدیمی) رجوع شود به: athwart، در سرتاسر چیزی ادامه دادن یا کشیدن

معنی : کج، اریب، کج خلق، انسداداریب، عقیم گذاردن، بی نتیجه گذاردن، حائل کردن، در سرتاسر ادامه دادن یا کشیدن، خنثی نمودن، خنثی کردن، مخالفت کردن با معانی دیگر : ممانعت کردن، (سر راه کسی) مانع گذاشتن، مخالفت کردن، میانبر، (مهجور) رجوع شود به: pervese، (قدیمی) رجوع شود به: athwart، در سرتاسر چیزی ادامه

thwart

<hr> معنی : باطل کننده <hr> معانی دیگر : خنثی کننده، مسدود کننده

معنی : باطل کننده معانی دیگر : خنثی کننده، مسدود کننده

thwarter

<hr> معنی : خنثی کننده

thwarting

<hr> معنی : مال تو، ت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مال تو، ات، ت مثل لباست وخانه ات

معنی : مال تو، ت معانی دیگر : (قدیمی) مال تو، ات، ت مثل لباست وخانه ات

<hr> رجوع شود به: tasmanian wolf

thylacine

<hr> معنی : آویشن، اویشن، صعتر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) آویشن، آزربه (جنس thymus به ویژه thymus vulgaris)

معنی : آویشن، اویشن، صعتر معانی دیگر : (گیاه شناسی) آویشن، آزربه (جنس thymus به ویژه thymus vulgaris)

thyme

<hr> وابسته به آویشن، آویشنی، وابسته به غده تیموس

وابسته به آویشن، آویشنی، وابسته به غده تیموس

thymic

<hr> (شیمی) تیمین (باز سفید رنگ و بلورین به فرمول c5h6n2o2

(شیمی) تیمین (باز سفید رنگ و بلورین به فرمول c5h6n2o2

thymine

<hr> (شیمی) تیمول (فنل بی رنگ و بلورین به فرمول c10h14o)

(شیمی) تیمول (فنل بی رنگ و بلورین به فرمول c10h14o)

thymol

<hr> معنی : غده طیموس <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی تیموس، آویشنگ، غده تیموس

معنی : غده طیموس معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی تیموس، آویشنگ، غده تیموس

thymus

<hr> (کامپیوتر و غیره) تیراستور، راست ساز، تاریستون

(کامپیوتر و غیره) تیراستور، راست ساز، تاریستون

thyristor

<hr> معنی : سپردیس، سپرمانند، وابسته بغده درقی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی تیروئید، سپرین، اسپرین، غده ی درقی، (زبان شناسی) وابسته به غضروف اصلی سیب آدم، غضروف سیب آدم

معنی : سپردیس، سپرمانند، وابسته بغده درقی معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی تیروئید، سپرین، اسپرین، غده ی درقی، (زبان شناسی) وابسته به غضروف اصلی سیب آدم، غضروف سیب آدم

thyroid

thyroid cartilage

thyroid gland

<hr> (جراحی) برداشتن همه یا بخشی از غده ی تیروئید، سپرین برداری، تیروئید برداری

(جراحی) برداشتن همه یا بخشی از غده ی تیروئید، سپرین برداری، تیروئید برداری

thyroidectomy

<hr> (پزشکی) آماس غده ی تیروئید، سپرین تبسی، ورم و التهاب تیروئید

(پزشکی) آماس غده ی تیروئید، سپرین تبسی، ورم و التهاب تیروئید

thyroiditis

thyrotoxic

<hr> رجوع شود به: hyperthyroidism

thyrotoxicosis

thyroxin

<hr> (ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول c15h11i4no4 که از هورمون های فعال غده ی تیروئید است) تیروکسین (thyroxin هم می نویسند)

(ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول c15h11i4no4 که از هورمون های فعال غده ی تیروئید است) تیروکسین (thyroxin هم می نویسند)

thyroxine

<hr> (شیمی) مخفف: titanium، (موسیقی) هفتمین نت گام دیاتونیک، (گیاه شناسی) تی (جنس cordyline از خانواده ی agave - بومی استرالیا و جزایر اقیانوس آرام)

(شیمی) مخفف: titanium، (موسیقی) هفتمین نت گام دیاتونیک، (گیاه شناسی) تی (جنس cordyline از خانواده ی agave - بومی استرالیا و جزایر اقیانوس آرام)

<hr> (پزشکی) سکته ی مغزی خفیف

(پزشکی) سکته ی مغزی خفیف

<hr> معنی : تارک، تاج یا کلاه، کلاه پادشاهی، تاچ پاپ، تاچ پادشاهی <hr> معانی دیگر : تاج، دیهیم، تارک tarok، کلاه پادشاهی در ایران قدیم

معنی : تارک، تاج یا کلاه، کلاه پادشاهی، تاچ پاپ، تاچ پادشاهی معانی دیگر : تاج، دیهیم، تارک tarok، کلاه پادشاهی در ایران قدیم

tiara

<hr> رود تیبر (که از شهر رم می گذرد)

رود تیبر (که از شهر رم می گذرد)

tiber

<hr> تبت (سرزمین نیمه خود مختار در جنوب چین - پایتخت: لهاسا - 1221000 کیلومتر مربع)

تبت (سرزمین نیمه خود مختار در جنوب چین - پایتخت: لهاسا - 1221000 کیلومتر مربع)

tibet

<hr> معنی : اهل کشور تبت، تبتی <hr> معانی دیگر : وابسته به تبت و مردم آن، اهل تبت

معنی : اهل کشور تبت، تبتی معانی دیگر : وابسته به تبت و مردم آن، اهل تبت

tibetan

<hr> معنی : درشت نی، قصبه کبری <hr> معانی دیگر : (استخوان) درشت نی، (پای حشرات) بند چهارم

معنی : درشت نی، قصبه کبری معانی دیگر : (استخوان) درشت نی، (پای حشرات) بند چهارم

tibia

tibial

<hr> معنی : حرکات غیر ارادی اندامها، انقباض غیر عادی عضلات <hr> معانی دیگر : (زنش غیر ارادی عضلات به ویژه در صورت و گردن) تیک، پرش عضله، طب انقبا­ غیر عادی عضلات

معنی : حرکات غیر ارادی اندامها، انقباض غیر عادی عضلات معانی دیگر : (زنش غیر ارادی عضلات به ویژه در صورت و گردن) تیک، پرش عضله، طب انقبا­ غیر عادی عضلات

<hr> معنی : تیک، علامت، چوب خط، تیک تیک، سخت ترین مرحله، خطنشان گذاردن، نسیه بردن، چوبخط زدن، خط کشیدن <hr> معانی دیگر : (صدا) تک، تک تک، آن، لحظه، دم، ثانیه، دمک، با نشان تیک مشخص کردن، تیک زدن (check to هم می گویند)، (ساعت و غیره) تک تک کردن، (زمان) گذشتن، (مجازی - مانند ساعت خوب و منظم) کار کردن، عمل کردن، گذران کردن، (دراصل) ضربه ی سبک، نوازش، (برای بررسی یا توافق و غیره در جلو اقلام فهرست و غیره قرار می دهند) تیک، زنش، (جانور شناسی) کنه، ساس (ابر تیره ی ixodoidea از راسته ی parasitiformes)، رویه ی تشک، رویه ی متکا، رو بالشی، (انگلیس - عامیانه) نسیه، پسادست، نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود، انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره

معنی : تیک، علامت، چوب خط، تیک تیک، سخت ترین مرحله، خطنشان گذاردن، نسیه بردن، چوبخط زدن، خط کشیدن معانی دیگر : (صدا) تک، تک تک، آن، لحظه، دم، ثانیه، دمک، با نشان تیک مشخص کردن، تیک زدن (check to هم می گویند)، (ساعت و غیره) تک تک کردن، (زمان) گذشتن، (مجازی - مانند ساعت خوب و منظم) کار کردن، عمل کردن،

tick

<hr> 1- (انگلیس - عامیانه) سرزنش کردن، مواخذه کردن 2- ( خودمانی) خشمگین کردن، عصبی کردن

1- (انگلیس - عامیانه) سرزنش کردن، مواخذه کردن 2- ( خودمانی) خشمگین کردن، عصبی کردن

واژه های حرف "t" - جملات نمونه