جملات نمونه

time consuming

<hr> (بانکداری) سپرده ی مدت دار، سپرده ء بانکی مدت دار

(بانکداری) سپرده ی مدت دار، سپرده ء بانکی مدت دار

time deposit

time enough

<hr> چارچوب زمانی، مدت لازم (برای انجام کاری)

چارچوب زمانی، مدت لازم (برای انجام کاری)

time frame

time is money

time keeping

time lag

<hr> محدوده ی زمانی، ضرب الاجل، زمان مرز، حد زمانی

محدوده ی زمانی، ضرب الاجل، زمان مرز، حد زمانی

time limit

time machine

time of arrival

time of day

time of life

time scale

<hr> (ورقه ی ثبت اوقات کار کارگر یا کارمند) کارنما، ورقه ثبت ساعات کار

(ورقه ی ثبت اوقات کار کارگر یا کارمند) کارنما، ورقه ثبت ساعات کار

time sheet

time slot

<hr> (پژوهش در مورد هر فرایند و زمان لازم برای انجام آن) زمان پژوهی

(پژوهش در مورد هر فرایند و زمان لازم برای انجام آن) زمان پژوهی

time study

time value of money

<hr> رجوع شود به: standard time، منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی

رجوع شود به: standard time، منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی

time zone

time-consuming

time-lapse

timed

<hr> معنی : گاهنگهدار، کارمند ثبت اوقات، وقتنگهدار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: timepiece، (در مسابقات) وقت نگهدار

معنی : گاهنگهدار، کارمند ثبت اوقات، وقتنگهدار معانی دیگر : رجوع شود به: timepiece، (در مسابقات) وقت نگهدار

timekeeper

<hr> معنی : بی انتها، نا مناسب، نا گذرا <hr> معانی دیگر : بی پایان، لایتناهی، ابدی، جاودان، بی مدت، بدون مدت یا ضرب الاجل

معنی : بی انتها، نا مناسب، نا گذرا معانی دیگر : بی پایان، لایتناهی، ابدی، جاودان، بی مدت، بدون مدت یا ضرب الاجل

timeless

timelessness

timeline

timeliness

<hr> معنی : بجا، بموقع، بهنگام، بوقت، بگاه <hr> معانی دیگر : به گاه، مناسب، درخور، جور (با زمان یا اوضاع)، سروقت، طی مدت قانونی، (مهجور) قبل از مدت معین، قبل از سررسید، زودتر از موعد

معنی : بجا، بموقع، بهنگام، بوقت، بگاه معانی دیگر : به گاه، مناسب، درخور، جور (با زمان یا اوضاع)، سروقت، طی مدت قانونی، (مهجور) قبل از مدت معین، قبل از سررسید، زودتر از موعد

timely

<hr> معنی : وقفه، ایست، فاصله، مهلت، تایم، ساعت غیبت کارگر <hr> معانی دیگر : (فوتبال و غیره) تایم اوت، درنگ، توقف موقت بازی، کارایست، ساعت غیبت کارگر، وقفه، فاصله، ایست، درورزش تایم، مهلت

معنی : وقفه، ایست، فاصله، مهلت، تایم، ساعت غیبت کارگر معانی دیگر : (فوتبال و غیره) تایم اوت، درنگ، توقف موقت بازی، کارایست، ساعت غیبت کارگر، وقفه، فاصله، ایست، درورزش تایم، مهلت

timeout

<hr> معنی : گاه شمار، ساعت <hr> معانی دیگر : گاهنما، زمان سنج

معنی : گاه شمار، ساعت معانی دیگر : گاهنما، زمان سنج

timepiece

<hr> معنی : زمان سنج، ساعت، کسی که وقت را نگه میدارد <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: timekeeper

معنی : زمان سنج، ساعت، کسی که وقت را نگه میدارد معانی دیگر : رجوع شود به: timekeeper

timer

times

<hr> (مقرون به صرفه از نظر وقت) زمانکاه، زمان اندوز

(مقرون به صرفه از نظر وقت) زمانکاه، زمان اندوز

timesaving

<hr> ابن الوقت، نان به نرخ روز خور، فرصت طلب

ابن الوقت، نان به نرخ روز خور، فرصت طلب

timeserver

<hr> معنی : جدول ساعات کار، گاه فهرست، صورت اوقات، برنامه ساعات کار <hr> معانی دیگر : (به ویژه هواپیما و ترن و غیره) برنامه، برنامه ی ورود و خروج، زمان نما، صورت اوقات حرکت قطار، برنامه ساعات ت

معنی : جدول ساعات کار، گاه فهرست، صورت اوقات، برنامه ساعات کار معانی دیگر : (به ویژه هواپیما و ترن و غیره) برنامه، برنامه ی ورود و خروج، زمان نما، صورت اوقات حرکت قطار، برنامه ساعات ت

timetable

<hr> کهنه، فرسوده، سالخورده، زمان دیده، رنگ و رورفته، مبتذل، قدیمی

کهنه، فرسوده، سالخورده، زمان دیده، رنگ و رورفته، مبتذل، قدیمی

timeworn

<hr> معنی : کمرو، محجوب، خجالتی، خجالت کش، ترسو <hr> معانی دیگر : پرآزرم، کمرویانه، محجوبانه، بزدل

معنی : کمرو، محجوب، خجالتی، خجالت کش، ترسو معانی دیگر : پرآزرم، کمرویانه، محجوبانه، بزدل

timid

<hr> معنی : بزدلی، جبن، ترسویی، کمرویی، حجب <hr> معانی دیگر : timidness حجب

معنی : بزدلی، جبن، ترسویی، کمرویی، حجب معانی دیگر : timidness حجب

timidity

timidly

<hr> معنی : تنظیم وقت، تنظیم سرعت چیزی، زمان گیری <hr> معانی دیگر : زمان بندی، گاه آرایی، گاه بندی، تنظیم زمان، تعیین زمان، زمان گزینی، زمان سنجی، گاه سنجی

معنی : تنظیم وقت، تنظیم سرعت چیزی، زمان گیری معانی دیگر : زمان بندی، گاه آرایی، گاه بندی، تنظیم زمان، تعیین زمان، زمان گزینی، زمان سنجی، گاه سنجی

timing

<hr> جزیره ی تیمور (در کشور اندونزی)

جزیره ی تیمور (در کشور اندونزی)

timor

<hr> معنی : ترسو، بزدل، جبون <hr> معانی دیگر : کم جرات، با ترس، بزدلانه، با کم جرئتی، پرباکانه، کمرو، خجالتی، پرآزرم

معنی : ترسو، بزدل، جبون معانی دیگر : کم جرات، با ترس، بزدلانه، با کم جرئتی، پرباکانه، کمرو، خجالتی، پرآزرم

timorous

<hr> معنی : کوس، دهل، نقاره <hr> معانی دیگر : طبل و دهل، سازهای ضربی، کوس ها

معنی : کوس، دهل، نقاره معانی دیگر : طبل و دهل، سازهای ضربی، کوس ها

timpani

<hr> معنی : روی، حلب، قوطی، حلبی، قلع، حلب کردن، با قلع یا حلبی پوشاندن، در حلب یا قوطی ریختن <hr> معانی دیگر : (شیمی) قلع، ارزیز (عنصر فلزی و نقره ای رنگ و بلورین - نشان: sn، وزن اتمی: 118/69، شماره ی اتمی: 50، چگالی:7/31، نقطه ی گداز: 231/9 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 2270 درجه سانتیگراد)، (tin plate هم می گویند) حلبی، قوطی حلبی، (قدیمی - خودمانی) پول، پشیز، دارای قلع کردن، سفیدکردن

معنی : روی، حلب، قوطی، حلبی، قلع، حلب کردن، با قلع یا حلبی پوشاندن، در حلب یا قوطی ریختن معانی دیگر : (شیمی) قلع، ارزیز (عنصر فلزی و نقره ای رنگ و بلورین - نشان: sn، وزن اتمی: 118/69، شماره ی اتمی: 50، چگالی:7/31، نقطه ی گداز: 231/9 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 2270 درجه سانتیگراد)، (tin plate هم می 

tin can

tin opener

<hr> (ورقه ی آهن یا پولاد با روکش قلع) آهن ارزیز پوش، حلبی، ورق قلع پوش، (فلز را) قلع پوش کردن، ارزیز پوش کردن، حلبی کردن، اهن سفید، با قلع پوشاندن، حلبی کردن، ورق حلبی

(ورقه ی آهن یا پولاد با روکش قلع) آهن ارزیز پوش، حلبی، ورق قلع پوش، (فلز را) قلع پوش کردن، ارزیز پوش کردن، حلبی کردن، اهن سفید، با قلع پوشاندن، حلبی کردن، ورق حلبی

tin plate

<hr> معنی : رنگی، رنگ، خیسانده، دارای تهرنگ، اثر یا رنگ جزیی <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، فام، لون، ته رنگ، مخفف: tincture، رنگ رقیق دار

معنی : رنگی، رنگ، خیسانده، دارای تهرنگ، اثر یا رنگ جزیی معانی دیگر : (قدیمی)، فام، لون، ته رنگ، مخفف: tincture، رنگ رقیق دار

tinct

<hr> معنی : خیسانده، تنتور، طعم جزیی، اثر جزیی، رنگ جزیی، ته رنگ، رنگ، رنگ زدن، الودن <hr> معانی دیگر : (در اصل) رنگ، رنگیزه، گونا، اثر، نشانه ی خفیف، (طعم یا اثر و غیره) کم، ضعیف، دارای ته رنگ کردن یا بودن، رنگدار کردن یا بودن، گونا کردن یا شدن، دارای نشانه ی خفیف از چیزی کردن، اثر کم داشتن یا گذاشتن، (دارو سازی) تنتور

معنی : خیسانده، تنتور، طعم جزیی، اثر جزیی، رنگ جزیی، ته رنگ، رنگ، رنگ زدن، الودن معانی دیگر : (در اصل) رنگ، رنگیزه، گونا، اثر، نشانه ی خفیف، (طعم یا اثر و غیره) کم، ضعیف، دارای ته رنگ کردن یا بودن، رنگدار کردن یا بودن، گونا کردن یا شدن، دارای نشانه ی خفیف از چیزی کردن، اثر کم داشتن یا گذاشتن، (دارو 

واژه های حرف "t" - جملات نمونه