جملات نمونه

<hr> معنی : خاموش، کم حرف <hr> معانی دیگر : بی گفتار، تودار، ساکت، محافظه کار، بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر

معنی : خاموش، کم حرف معانی دیگر : بی گفتار، تودار، ساکت، محافظه کار، بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر

uncommunicative

uncomparable

uncompassionate

<hr> معنی : جبران نشده

uncompensated

uncompetitive

uncomplaining

uncomplainingly

uncomplicated

<hr> معنی : برخورنده، بی تعارف، غیر کامل <hr> معانی دیگر : ناخوشایند

معنی : برخورنده، بی تعارف، غیر کامل معانی دیگر : ناخوشایند

uncomplimentary

uncomprehending

<hr> معنی : قطعی، تسلیم نشو، غیر قابل انعطاف، مصالحه ناپذیر، سخت ناسازگار، تمکین ندادنی <hr> معانی دیگر : مصمم، انعطاف ناپذیر، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر، آشتی نکردنی، بی گذشت، نستوه

معنی : قطعی، تسلیم نشو، غیر قابل انعطاف، مصالحه ناپذیر، سخت ناسازگار، تمکین ندادنی معانی دیگر : مصمم، انعطاف ناپذیر، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر، آشتی نکردنی، بی گذشت، نستوه

uncompromising

uncompromisingly

unconcealed

<hr> معنی : بی علاقگی، عدم علاقه، لاقیدی <hr> معانی دیگر : بی توجهی، بی تفاوتی، عدم دلبستگی، خونسردی

معنی : بی علاقگی، عدم علاقه، لاقیدی معانی دیگر : بی توجهی، بی تفاوتی، عدم دلبستگی، خونسردی

unconcern

<hr> معنی : لا قید، بی عرقه <hr> معانی دیگر : بی توجه، بی تفاوت، بی علاقه، نادلبسته، نانگران، بدون دلواپسی، خونسرد، بی پروا

معنی : لا قید، بی عرقه معانی دیگر : بی توجه، بی تفاوت، بی علاقه، نادلبسته، نانگران، بدون دلواپسی، خونسرد، بی پروا

unconcerned

unconcernedly

<hr> معنی : مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط <hr> معانی دیگر : بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه

معنی : مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط معانی دیگر : بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه

unconditional

<hr> مطلقا، بی چون وچرا، بی شرط

مطلقا، بی چون وچرا، بی شرط

unconditionally

<hr> معنی : مطلق، غیر مشروط، قطعی نشده، شرط نشده، قید نشده <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) غیرشرطی، ناسامه ای، رجوع شود به: unconditional

معنی : مطلق، غیر مشروط، قطعی نشده، شرط نشده، قید نشده معانی دیگر : (روان شناسی) غیرشرطی، ناسامه ای، رجوع شود به: unconditional

unconditioned

unconfined

unconfirmed

<hr> غیر قابل هماهنگ سازی، ناهمجور، ناهمساز، ناسازگار، ناپیوسته

غیر قابل هماهنگ سازی، ناهمجور، ناهمساز، ناسازگار، ناپیوسته

unconformable

<hr> ناهمجوری، ناهماهنگی، ناهمسازی، ناسازگاری، ناپیوستگی

ناهمجوری، ناهماهنگی، ناهمسازی، ناسازگاری، ناپیوستگی

unconformity

uncongenial

<hr> جدا، نامتصل، وصل نشده، ناهمبند، ناهمبسته، نامرتبط، جفنگ، بی سر و ته، نامنسجم

جدا، نامتصل، وصل نشده، ناهمبند، ناهمبسته، نامرتبط، جفنگ، بی سر و ته، نامنسجم

unconnected

<hr> معنی : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده <hr> معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده

معنی : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده

unconquerable

unconquered

<hr> معنی : گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان <hr> معانی دیگر : غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول

معنی : گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان معانی دیگر : غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول

unconscionable

<hr> معنی : بی خبر، از خود بی خود، ناخود اگاه، غش کرده، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود <hr> معانی دیگر : بیهوش، بیهش، ناآگاه، بی اطلاع، ناخودآگاه، نابهشیار، ناخودآگاهانه، ندانسته، نابهشیارانه، ناآگاهانه، غیر عمدی

معنی : بی خبر، از خود بی خود، ناخود اگاه، غش کرده، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود معانی دیگر : بیهوش، بیهش، ناآگاه، بی اطلاع، ناخودآگاه، نابهشیار، ناخودآگاهانه، ندانسته، نابهشیارانه، ناآگاهانه، غیر عمدی

unconscious

unconsciously

unconsciousness

<hr> معنی : بی توجه، بی ملاحظه، نسنجیده، غیر قابل ملاحظه <hr> معانی دیگر : حساب نشده، بی تعقل، به حساب در نیامده، منظور نشده، ناقابل

معنی : بی توجه، بی ملاحظه، نسنجیده، غیر قابل ملاحظه معانی دیگر : حساب نشده، بی تعقل، به حساب در نیامده، منظور نشده، ناقابل

unconsidered

unconsolidated

<hr> معنی : بر خلاف قانون اساسی، برخلاف مشروطیت <hr> معانی دیگر : مخالف (یا مغایر) قانون اساسی، خلاف مشروطیت

معنی : بر خلاف قانون اساسی، برخلاف مشروطیت معانی دیگر : مخالف (یا مغایر) قانون اساسی، خلاف مشروطیت

unconstitutional

unconstrained

unconsumed

unconsummated

uncontaminated

<hr> بی چون وچرا، مسلما، بطورغیرقابل بحک

بی چون وچرا، مسلما، بطورغیرقابل بحک

uncontested

<hr> معنی : غیر قابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت <hr> معانی دیگر : غیرقابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت

معنی : غیر قابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت معانی دیگر : غیرقابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت

uncontrollable

uncontrollably

uncontrolled

uncontroversial

<hr> معنی : خلاف عرف، غیر قرار دادی، ازاد از قیود و رسوم <hr> معانی دیگر : غیر معمول، غیر سنتی، نامرسوم، بر خلاف رسوم، نامانوس

معنی : خلاف عرف، غیر قرار دادی، ازاد از قیود و رسوم معانی دیگر : غیر معمول، غیر سنتی، نامرسوم، بر خلاف رسوم، نامانوس

واژه های حرف "u" - جملات نمونه