جملات نمونه

underdevelopment

<hr> معنی : نیم پز کردن، از کار کم گذاردن، قصور کردن، نیم پخته کردن <hr> معانی دیگر : درست نپختن، کاری را کمتر از حد نیاز انجام دادن، از کار کم گذاشتن، نیم پخته کردن غذا

معنی : نیم پز کردن، از کار کم گذاردن، قصور کردن، نیم پخته کردن معانی دیگر : درست نپختن، کاری را کمتر از حد نیاز انجام دادن، از کار کم گذاشتن، نیم پخته کردن غذا

underdo

<hr> معنی : توسری خور، سگ شکست خورده <hr> معانی دیگر : (در اصل) سگ بازنده (در مسابقه ی سگ جنگی)، بازنده، دارای احتمال زیاد باخت، در شرف باخت

معنی : توسری خور، سگ شکست خورده معانی دیگر : (در اصل) سگ بازنده (در مسابقه ی سگ جنگی)، بازنده، دارای احتمال زیاد باخت، در شرف باخت

underdog

<hr> (به ویژه گوشت) نیم خام، نیم پز، کم پخته

(به ویژه گوشت) نیم خام، نیم پز، کم پخته

underdone

<hr> (از آنچه که موقعیت اقتضا می کند) غیررسمی تر لباس پوشیدن، جامه ی خودمانی پوشیدن، لباس نامناسب پوشیدن

(از آنچه که موقعیت اقتضا می کند) غیررسمی تر لباس پوشیدن، جامه ی خودمانی پوشیدن، لباس نامناسب پوشیدن

underdress

underdressed

undereducated

<hr> دارای شغل نیمه وقت (و لذا درآمد نا کافی)، کم اشتغال، نیمه بیکار، کم کار

دارای شغل نیمه وقت (و لذا درآمد نا کافی)، کم اشتغال، نیمه بیکار، کم کار

underemployed

<hr> (noun) نیمه بیکاری، نیمه عاطلی

(noun) نیمه بیکاری، نیمه عاطلی

underemployment

<hr> معنی : تخمین کم، ناچیز پنداشتن، دست کم گرفتن <hr> معانی دیگر : کم اهمیت (یا کم ارج و غیره) پنداشتن

معنی : تخمین کم، ناچیز پنداشتن، دست کم گرفتن معانی دیگر : کم اهمیت (یا کم ارج و غیره) پنداشتن

underestimate

underestimated

<hr> معنی : ناچیز شماری، سبک شماری سهل گیری <hr> معانی دیگر : سبک شماری سهل گیری، ناچیز شماری

معنی : ناچیز شماری، سبک شماری سهل گیری معانی دیگر : سبک شماری سهل گیری، ناچیز شماری

underestimation

<hr> (فیلم عکاسی و غیره) فرو نور دهی کردن، فرو نور دادن، کم نور دادن، کمتر از حد لزوم در معر­ نور و غیره قرار دادن

(فیلم عکاسی و غیره) فرو نور دهی کردن، فرو نور دادن، کم نور دادن، کمتر از حد لزوم در معر­ نور و غیره قرار دادن

underexpose

<hr> (noun) (عکاسی، فیلم برداری) کم نور دیدگی

(noun) (عکاسی، فیلم برداری) کم نور دیدگی

underexposure

underfed

<hr> معنی : بطور پنهانی، در زیر پا، جلو راه <hr> معانی دیگر : زیر پا، زیر لگد، قسمت کف پا، درزیرپا، درحیطه اقتدار

معنی : بطور پنهانی، در زیر پا، جلو راه معانی دیگر : زیر پا، زیر لگد، قسمت کف پا، درزیرپا، درحیطه اقتدار

underfoot

underframe

<hr> معنی : زیر پوش، زیر جامه، لباس بزیر <hr> معانی دیگر : لباس زیر

معنی : زیر پوش، زیر جامه، لباس بزیر معانی دیگر : لباس زیر

undergarment

<hr> از زیر شمع زدن (به دیوار یا ساختمان و غیره)، از پایین بست زدن، از زیر بستن، تقویت کردن، بست زدن به

از زیر شمع زدن (به دیوار یا ساختمان و غیره)، از پایین بست زدن، از زیر بستن، تقویت کردن، بست زدن به

undergird

<hr> معنی : تحمل کردن، دستخوش شدن، متحمل چیزی شدن <hr> معانی دیگر : (سختی یا تجربه و غیره) دیدن، به خود هموار کردن، دستخوش (چیزی) شدن، تن در دادن

معنی : تحمل کردن، دستخوش شدن، متحمل چیزی شدن معانی دیگر : (سختی یا تجربه و غیره) دیدن، به خود هموار کردن، دستخوش (چیزی) شدن، تن در دادن

undergo

undergo surgery

undergrad

<hr> معنی : دانشجوی دوره لیسانس <hr> معانی دیگر : دانشجوی دانشگاه (دوره ی لیسانس)، وابسته به دانشجویان یا آموزش زیر لیسانس، وابسته به دوره ی لیسانس

معنی : دانشجوی دوره لیسانس معانی دیگر : دانشجوی دانشگاه (دوره ی لیسانس)، وابسته به دانشجویان یا آموزش زیر لیسانس، وابسته به دوره ی لیسانس

undergraduate

<hr> معنی : زیر زمین، راهاهن زیر زمینی، تشکیلات محرمانه و زیرزمینی، واقع در زیر زمین <hr> معانی دیگر : در زیر زمین، زیر زمینی، مخفی، نهان، نهانی، پنهانی، در خفا، زیرجلی، سری، پنهانکار، نهانکار، سازمان مخفی، سازمان تروریستی، (روزنامه و غیره) افراطی، تندرو، غیر سنتی، سنت شکن، مخفیانه، پنهانکارانه، بطور پنهانی، (انگلیس) مترو، انگلیس راه اهن زیر زمینی

معنی : زیر زمین، راهاهن زیر زمینی، تشکیلات محرمانه و زیرزمینی، واقع در زیر زمین معانی دیگر : در زیر زمین، زیر زمینی، مخفی، نهان، نهانی، پنهانی، در خفا، زیرجلی، سری، پنهانکار، نهانکار، سازمان مخفی، سازمان تروریستی، (روزنامه و غیره) افراطی، تندرو، غیر سنتی، سنت شکن، مخفیانه، پنهانکارانه، بطور پنهانی، 

underground

underground cable

<hr> (آمریکا - پیش از جنگ های داخلی) سازمان کمک به فرار بردگان سیاهپوست از جنوب به شمال

(آمریکا - پیش از جنگ های داخلی) سازمان کمک به فرار بردگان سیاهپوست از جنوب به شمال

underground railroad

<hr> معنی : پشم زیرین، زیر رست، زیر گیاه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: underbrush، (جانور) رجوع شود به: undercoat، بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید، پشم یا رویش زیرین

معنی : پشم زیرین، زیر رست، زیر گیاه معانی دیگر : رجوع شود به: underbrush، (جانور) رجوع شود به: undercoat، بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید، پشم یا رویش زیرین

undergrowth

<hr> معنی : نهانی، زیر جلی، فراروی <hr> معانی دیگر : از زیر (با حرکت دست از زیر شانه یا مچ)، رجوع شود به: underhanded، حقه بازی، تقلب و تزویر، درنهان، به پنهانی

معنی : نهانی، زیر جلی، فراروی معانی دیگر : از زیر (با حرکت دست از زیر شانه یا مچ)، رجوع شود به: underhanded، حقه بازی، تقلب و تزویر، درنهان، به پنهانی

underhand

<hr> مخفیانه، زیر جلی، در نهان، فریبکارانه، نابکار، نابکارانه، ترفند آمیز، محیلانه، وابسته به پرتاب از زیر، رجوع شود به: short-handed

مخفیانه، زیر جلی، در نهان، فریبکارانه، نابکار، نابکارانه، ترفند آمیز، محیلانه، وابسته به پرتاب از زیر، رجوع شود به: short-handed

underhanded

<hr> زیرین، در زیر قرار داده یا قرار گرفته

زیرین، در زیر قرار داده یا قرار گرفته

underlaid

<hr> معنی : لایه زیرین، در زیر چیزی لایه قرار دادن <hr> معانی دیگر : در زیر قرار دادن یا قرار گرفتن، آستر شدن، از زیر محکم کردن یا پشتبند زدن، از زیر نگهداشتن، هر چیزی که در زیر قرار داده شده، زیر فرشی، بتونه، زیرکار، زیربند، پشتبند، زمان گذشته ی: underlie

معنی : لایه زیرین، در زیر چیزی لایه قرار دادن معانی دیگر : در زیر قرار دادن یا قرار گرفتن، آستر شدن، از زیر محکم کردن یا پشتبند زدن، از زیر نگهداشتن، هر چیزی که در زیر قرار داده شده، زیر فرشی، بتونه، زیرکار، زیربند، پشتبند، زمان گذشته ی: underlie

underlay

<hr> معنی : در زیر چیزی لایه قرار دادن، زمینه جیزی بودن <hr> معانی دیگر : مبنای چیزی بودن، پایه بودن، اساس بودن، شالوده بودن، زیر چیزی قرار گرفتن یا قرار دادن

معنی : در زیر چیزی لایه قرار دادن، زمینه جیزی بودن معانی دیگر : مبنای چیزی بودن، پایه بودن، اساس بودن، شالوده بودن، زیر چیزی قرار گرفتن یا قرار دادن

underlie

<hr> معنی : خط زیرین، تاکید کردن، زیر چیزی خط کشیدن <hr> معانی دیگر : در زیر چیزی خط کشیدن، مورد تاکید قرار دادن

معنی : خط زیرین، تاکید کردن، زیر چیزی خط کشیدن معانی دیگر : در زیر چیزی خط کشیدن، مورد تاکید قرار دادن

underline

<hr> معنی : ادم پست و حقیر، دون پایه، ادم زیر دست <hr> معانی دیگر : (تحقیر آمیز) دون پایه، زیر دست، توسری خور، خرده پا، هیچ کاره، پژوم

معنی : ادم پست و حقیر، دون پایه، ادم زیر دست معانی دیگر : (تحقیر آمیز) دون پایه، زیر دست، توسری خور، خرده پا، هیچ کاره، پژوم

underling

underlining

underlip

<hr> معنی : در زیر قرار گرفته، اصولی یا اساسی <hr> معانی دیگر : اساسی، بنیادی، بنیادین، زیر بنایی، اصلی، نهفته، واقعی، نهانی، در زیر، زیرین، پایینی، متضمن

معنی : در زیر قرار گرفته، اصولی یا اساسی معانی دیگر : اساسی، بنیادی، بنیادین، زیر بنایی، اصلی، نهفته، واقعی، نهانی، در زیر، زیرین، پایینی، متضمن

underlying

<hr> دارای نفرات (یا خدمه یا کارگر یا کارمند) کمتر از میزان لازم

دارای نفرات (یا خدمه یا کارگر یا کارمند) کمتر از میزان لازم

undermanned

<hr> نامبرده درزیر، نامبرده زیر، مذکوردرزیر

نامبرده درزیر، نامبرده زیر، مذکوردرزیر

undermentioned

<hr> معنی : نقب زدن، تحلیل بردن، از زیر خراب کردن <hr> معانی دیگر : (پایه ی چیزی را) سست کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن، سوسه آمدن، تضعیف کردن، از زیر کندن

معنی : نقب زدن، تحلیل بردن، از زیر خراب کردن معانی دیگر : (پایه ی چیزی را) سست کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن، سوسه آمدن، تضعیف کردن، از زیر کندن

undermine

<hr> معنی : پایین ترین، زیر ترین، ادنی <hr> معانی دیگر : تحتانی ترین، دون ترین

معنی : پایین ترین، زیر ترین، ادنی معانی دیگر : تحتانی ترین، دون ترین

undermost

<hr> معنی : پایین، پایین، زیرین، در زیر، پایین، از زیر <hr> معانی دیگر : زیر، تحت، در بخش پایین، قسمت تحتانی، تحتانی، پایینی

معنی : پایین، پایین، زیرین، در زیر، پایین، از زیر معانی دیگر : زیر، تحت، در بخش پایین، قسمت تحتانی، تحتانی، پایینی

underneath

undernourish

<hr> معنی : دچار سوء تغذیه، بد تغذیه شده، گرفتار سوءتغذیه <hr> معانی دیگر : undernourishment سوء تغذیه

معنی : دچار سوء تغذیه، بد تغذیه شده، گرفتار سوءتغذیه معانی دیگر : undernourishment سوء تغذیه

undernourished

<hr> معنی : سوء تغذیه، گرفتار سوءتغذیه <hr> معانی دیگر : undernourished سوء تغذیه

معنی : سوء تغذیه، گرفتار سوءتغذیه معانی دیگر : undernourished سوء تغذیه

undernourishment

<hr> رنجوری در اثر نرسیدن خوراک کافی ببدن

رنجوری در اثر نرسیدن خوراک کافی ببدن

undernutrition

underpaid

<hr> معنی : تنکه، زیر پوش، زیر شلواری <hr> معانی دیگر : شورت

معنی : تنکه، زیر پوش، زیر شلواری معانی دیگر : شورت

واژه های حرف "u" - جملات نمونه