جملات نمونه

<hr> (هواپیما یا جانور و غیره) شکم، بخش زیرین، زیرین بخش، تقسیمات جز، بخش فرعی، بخش تحتانی

(هواپیما یا جانور و غیره) شکم، بخش زیرین، زیرین بخش، تقسیمات جز، بخش فرعی، بخش تحتانی

underpart

<hr> معنی : زیرین راه، جاده زیرجاده دیگری، مسیر جاده در زیر پل هوایی <hr> معانی دیگر : گذرگاه زیر زمینی، زیر گذر (محل عبور پیاده ها از زیر جاده یا خط آهن)

معنی : زیرین راه، جاده زیرجاده دیگری، مسیر جاده در زیر پل هوایی معانی دیگر : گذرگاه زیر زمینی، زیر گذر (محل عبور پیاده ها از زیر جاده یا خط آهن)

underpass

<hr> کم پرداخت کردن، کمتر از قیمت (یا نرخ مزد) پول دادن، کم حقوق دادن، کم مزد دادن

کم پرداخت کردن، کمتر از قیمت (یا نرخ مزد) پول دادن، کم حقوق دادن، کم مزد دادن

underpay

underpayment

underperform

<hr> (مثلا با ستون یا شمع و غیره) محکم کردن، پشتبند زدن، پشتیبانی کردن، حمایت کردن، پی بندی کردن، پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن، پشتیبانی یا تایید کردن

(مثلا با ستون یا شمع و غیره) محکم کردن، پشتبند زدن، پشتیبانی کردن، حمایت کردن، پی بندی کردن، پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن، پشتیبانی یا تایید کردن

underpin

<hr> (به ویژه دیوار) شالوده، بنیان، شمع، پشتبند، پشتیبانی، حمایت

(به ویژه دیوار) شالوده، بنیان، شمع، پشتبند، پشتیبانی، حمایت

underpinning

<hr> (در ایفای نقش تئاتر و غیره) غلو نکردن، محافظه کاری کردن، رجوع شود به: underact، نقش خود رابخوبی انجام ندادن، بازی ورق دست خودرا ادا نکردن

(در ایفای نقش تئاتر و غیره) غلو نکردن، محافظه کاری کردن، رجوع شود به: underact، نقش خود رابخوبی انجام ندادن، بازی ورق دست خودرا ادا نکردن

underplay

underpopulated

<hr> معنی : در مضیقه، تنگدست، کم امیتاز <hr> معانی دیگر : محروم، دارای امتیازات اجتماعی کمتر، محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی

معنی : در مضیقه، تنگدست، کم امیتاز معانی دیگر : محروم، دارای امتیازات اجتماعی کمتر، محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی

underprivileged

<hr> معنی : ناچیز شمردن، دست کم گرفتن <hr> معانی دیگر : کمتر از میزان واقعی برآورد کردن، کم تخمین زدن، چیزی را کمتر از قیمت واقعی نر&nbsp; گذاشتن

معنی : ناچیز شمردن، دست کم گرفتن معانی دیگر : کمتر از میزان واقعی برآورد کردن، کم تخمین زدن، چیزی را کمتر از قیمت واقعی نر گذاشتن

underrate

<hr> کمتر از واقع گزارش دادن، کم نمایاندن

کمتر از واقع گزارش دادن، کم نمایاندن

underreport

<hr> معنی : تاکید، زیرین خط، خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: underline

معنی : تاکید، زیرین خط، خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن معانی دیگر : رجوع شود به: underline

underscore

<hr> معنی : زیر ابی، زیر دریا <hr> معانی دیگر : (در) زیر دریا، متحرک در زیراب

معنی : زیر ابی، زیر دریا معانی دیگر : (در) زیر دریا، متحرک در زیراب

undersea

<hr> معنی : معاون وزارتخانه <hr> معانی دیگر : کمک منشی، یاور منشی

معنی : معاون وزارتخانه معانی دیگر : کمک منشی، یاور منشی

undersecretary

<hr> معنی : فروختن، روی دست کسی رفتن، ارزان تر فروختن <hr> معانی دیگر : به بهای کمتر (از رقیب) فروختن

معنی : فروختن، روی دست کسی رفتن، ارزان تر فروختن معانی دیگر : به بهای کمتر (از رقیب) فروختن

undersell

<hr> معنی : زیر پیراهنی، عرق گیر <hr> معانی دیگر : زیر پوش

معنی : زیر پیراهنی، عرق گیر معانی دیگر : زیر پوش

undershirt

<hr> بیرون زده، جلو آمده، (چرخ آسیاب و غیره) چرخنده (در اثر فشار آب که از زیر رد می شود)

بیرون زده، جلو آمده، (چرخ آسیاب و غیره) چرخنده (در اثر فشار آب که از زیر رد می شود)

undershot

<hr> معنی : زیرین، فرورویه، سطح پایینی، طرف یا سوی زیرین، وابسته بزیر سطح، دورنی <hr> معانی دیگر : طرف زیر، طرف زیرین، زیر سوی

معنی : زیرین، فرورویه، سطح پایینی، طرف یا سوی زیرین، وابسته بزیر سطح، دورنی معانی دیگر : طرف زیر، طرف زیرین، زیر سوی

underside

<hr> معنی : امضاء کردن <hr> معانی دیگر : زیر چیزی را امضا کردن، درزیر ورقه امضاء کردن

معنی : امضاء کردن معانی دیگر : زیر چیزی را امضا کردن، درزیر ورقه امضاء کردن

undersign

<hr> امضا شده (در پایین صفحه یا پایان چیزی)، امضا کننده (امضا کنندگان)، امضاء کننده زیر، دارای امضاء در زیر صفحه

امضا شده (در پایین صفحه یا پایان چیزی)، امضا کننده (امضا کنندگان)، امضاء کننده زیر، دارای امضاء در زیر صفحه

undersigned

undersize

<hr> معنی : کوچکتر از معمول، کوچکتر از اندازه معمولی <hr> معانی دیگر : کوچکتر از اندازه ی معمول، (لباس و کفش و غیره) به اندازه ی کوچک (undersize هم می نویسند)

معنی : کوچکتر از معمول، کوچکتر از اندازه معمولی معانی دیگر : کوچکتر از اندازه ی معمول، (لباس و کفش و غیره) به اندازه ی کوچک (undersize هم می نویسند)

undersized

<hr> معنی : زیردامنی <hr> معانی دیگر : دامنی که زیر دامن می پوشند

معنی : زیردامنی معانی دیگر : دامنی که زیر دامن می پوشند

underskirt

<hr> دچار کمبود کارمند، کم کارمند، کم کارمند an understaffed bank یک بانک دچار کمبود کارمند

دچار کمبود کارمند، کم کارمند، کم کارمند an understaffed bank یک بانک دچار کمبود کارمند

understaffed

<hr> معنی : درک کردن، دریافتن، رساندن، فهمیدن، سردرآوردن از، ملتفت شدن <hr> معانی دیگر : شیرفهم کردن یا شدن، آشنا بودن، قلق چیزی را دانستن، اطلاع داشتن، سررشته داشتن، پنداشتن، فرض کردن، برداشت داشتن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، (با کسی) تفاهم داشتن، معنی ضمنی داشتن، (در بطن چیزی) مستتر بودن

معنی : درک کردن، دریافتن، رساندن، فهمیدن، سردرآوردن از، ملتفت شدن معانی دیگر : شیرفهم کردن یا شدن، آشنا بودن، قلق چیزی را دانستن، اطلاع داشتن، سررشته داشتن، پنداشتن، فرض کردن، برداشت داشتن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، (با کسی) تفاهم داشتن، معنی ضمنی داشتن، (در بطن چیزی) مستتر بودن

understand

understandability

understandable

understandably

<hr> معنی : توافق، فهم، هوش، خرد، ادراک، تظر، فهمیده، با هوش، مطلع، ماهر <hr> معانی دیگر : درک، اندریافت، ویر، برداشت، استنتاج، شناخت، قوه ی ادراک، عقل، درایت، شعور انسانی، تفاهم، فهیم، بافهم و شعور، عاقل، بادرایت، موافقت

معنی : توافق، فهم، هوش، خرد، ادراک، تظر، فهمیده، با هوش، مطلع، ماهر معانی دیگر : درک، اندریافت، ویر، برداشت، استنتاج، شناخت، قوه ی ادراک، عقل، درایت، شعور انسانی، تفاهم، فهیم، بافهم و شعور، عاقل، بادرایت، موافقت

understanding

understandingly

<hr> معنی : دست کم گرفتن، حقیقت را اظهار نکردن <hr> معانی دیگر : کوچکتر یا کمتر از واقعیت نشان دادن، کم نمودن، شکسته نفسی کردن

معنی : دست کم گرفتن، حقیقت را اظهار نکردن معانی دیگر : کوچکتر یا کمتر از واقعیت نشان دادن، کم نمودن، شکسته نفسی کردن

understate

<hr> خوددارانه، عاری از مبالغه، کم نمایانه

خوددارانه، عاری از مبالغه، کم نمایانه

understated

<hr> معنی : دست کم گرفتن، کتمان حقیقت <hr> معانی دیگر : کتمان حقیقت، دست کم گرفتن

معنی : دست کم گرفتن، کتمان حقیقت معانی دیگر : کتمان حقیقت، دست کم گرفتن

understatement

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: understand، درک شده، فهمیده، توافق شده، قبول شده، مقدر، بدیهی

زمان گذشته و اسم مفعول: understand، درک شده، فهمیده، توافق شده، قبول شده، مقدر، بدیهی

understood

<hr> معنی : عضو علی البدل، هنرپیشه علی البدل شدن <hr> معانی دیگر : بازیگر علی البدل، هنرپیشه ی هموند

معنی : عضو علی البدل، هنرپیشه علی البدل شدن معانی دیگر : بازیگر علی البدل، هنرپیشه ی هموند

understudy

undersupply

<hr> معنی : عهده دار شدن، بعهده گرفتن، تقبل کردن، قول دادن، متعهد شدن، تعهد کردن، متقبل شدن <hr> معانی دیگر : به عهده گرفتن، (به) گردن گرفتن، پذیرفتن، قبول کردن، تضمین کردن، پیمان بستن، قول و قرار گذاشتن، تیمار کردن، توجه کردن، پرستاری کردن، (قدیمی) مرده شویی (کفن و دفن) کردن

معنی : عهده دار شدن، بعهده گرفتن، تقبل کردن، قول دادن، متعهد شدن، تعهد کردن، متقبل شدن معانی دیگر : به عهده گرفتن، (به) گردن گرفتن، پذیرفتن، قبول کردن، تضمین کردن، پیمان بستن، قول و قرار گذاشتن، تیمار کردن، توجه کردن، پرستاری کردن، (قدیمی) مرده شویی (کفن و دفن) کردن

undertake

<hr> معنی : متعهد، مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر، عزیمت کن <hr> معانی دیگر : به عهده گیرنده، تقبل کننده، پذیرنده، پذیرا، کارپذیر، undertaking کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد، مسئول

معنی : متعهد، مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر، عزیمت کن معانی دیگر : به عهده گیرنده، تقبل کننده، پذیرنده، پذیرا، کارپذیر، undertaking کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد، مسئول

undertaker

<hr> معنی : مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر، متقبل، مسئول، متعهد <hr> معانی دیگر : به عهده گیری، تقبل، (به) گردن گیری، تعهد، تضمین، قول و قرار، undertaker کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد

معنی : مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر، متقبل، مسئول، متعهد معانی دیگر : به عهده گیری، تقبل، (به) گردن گیری، تعهد، تضمین، قول و قرار، undertaker کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد

undertaking

<hr> معنی : ته رنگ، رنگ کمرنگ، تهصدا، موجود در زمینه <hr> معانی دیگر : فرو نواخت (در برابر: فراز نواخت overtone)، (مجازی) سایه، هاله، فحوا، لحن، زیر چم، معنی زیرین یا ثانوی

معنی : ته رنگ، رنگ کمرنگ، تهصدا، موجود در زمینه معانی دیگر : فرو نواخت (در برابر: فراز نواخت overtone)، (مجازی) سایه، هاله، فحوا، لحن، زیر چم، معنی زیرین یا ثانوی

undertone

undertook

<hr> معنی : جریان اب زیر دریا <hr> معانی دیگر : (به ویژه موج زیرین که از ساحل به سوی ژرفنای دریا حرکت می کند) موج زیرکش، زیردریایی، زیرکشند

معنی : جریان اب زیر دریا معانی دیگر : (به ویژه موج زیرین که از ساحل به سوی ژرفنای دریا حرکت می کند) موج زیرکش، زیردریایی، زیرکشند

undertow

<hr> تقویم یاارزیابی کمتر از میزان واقعی، کم ارزش گذاری

تقویم یاارزیابی کمتر از میزان واقعی، کم ارزش گذاری

undervaluation

<hr> معنی : کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن <hr> معانی دیگر : (از ارزش واقعی چیزی) کمتر قیمت گذاری کردن، کم ارج نمودن، کم ارزش نمایاندن

معنی : کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن معانی دیگر : (از ارزش واقعی چیزی) کمتر قیمت گذاری کردن، کم ارج نمودن، کم ارزش نمایاندن

undervalue

<hr> معنی : چیر ابی، زیر اب، زیر ابزی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا انجام شده در زیر دریا) زیردریایی، زیرآبی

معنی : چیر ابی، زیر اب، زیر ابزی معانی دیگر : (وابسته به یا انجام شده در زیر دریا) زیردریایی، زیرآبی

underwater

underway

<hr> معنی : زیر پوش، زیر جامه، لباس زیر <hr> معانی دیگر : زیر شلواری، زیر پیراهنی

معنی : زیر پوش، زیر جامه، لباس زیر معانی دیگر : زیر شلواری، زیر پیراهنی

واژه های حرف "u" - جملات نمونه