انگلیسی به فارسی

get a look

get a noseful

get a whiff

<hr> 1- از جایی به جایی رفتن، تحرک داشتن 2- معاشرت زیاد کردن، رفت و آمد کردن 3- (خبر و غیره) پراکنده شدن، منتشر شدن

1- از جایی به جایی رفتن، تحرک داشتن 2- معاشرت زیاد کردن، رفت و آمد کردن 3- (خبر و غیره) پراکنده شدن، منتشر شدن

get about

<hr> (معنی و غیره) رساندن، فهماندن، بیان کردن، 1- به وضوح بیان کردن، تفهیم کردن 2- فهمیدن، درک کردن

(معنی و غیره) رساندن، فهماندن، بیان کردن، 1- به وضوح بیان کردن، تفهیم کردن 2- فهمیدن، درک کردن

get across

<hr> (عامیانه) تعقیب کردن، پاپی کسی شدن، وادار کردن

(عامیانه) تعقیب کردن، پاپی کسی شدن، وادار کردن

get after

get ahead

<hr> جلو زدن از، برتری یافتن بر، بهتر شدن از

جلو زدن از، برتری یافتن بر، بهتر شدن از

get ahead of

<hr> 1- پیش رفتن 2- موفق بودن 3- جور بودن (با دیگران)، ساختن 4- (گفتاری) رفتن، دور شدن، سازگاری داشتن (با)، مماشات کردن با

1- پیش رفتن 2- موفق بودن 3- جور بودن (با دیگران)، ساختن 4- (گفتاری) رفتن، دور شدن، سازگاری داشتن (با)، مماشات کردن با

get along

get along with

<hr> 1- (به جای برخورد با چیزی آن را) دور زدن 2- رجوع شود به: get about

1- (به جای برخورد با چیزی آن را) دور زدن 2- رجوع شود به: get about

get around

<hr> 1- وقت یا فرصت (انجام کاری را) داشتن، مجال داشتن 2- (به کاری) پرداختن

1- وقت یا فرصت (انجام کاری را) داشتن، مجال داشتن 2- (به کاری) پرداختن

get around to

<hr> 1- رسیدن به، نزدیک شدن، دست یافتن 2- آگاه شدن به، دریافتن 3- اشاره کردن به، کنایه وار گفتن 4- (با تهدید یا تطمیع) تحت تاثیرقرار دادن

1- رسیدن به، نزدیک شدن، دست یافتن 2- آگاه شدن به، دریافتن 3- اشاره کردن به، کنایه وار گفتن 4- (با تهدید یا تطمیع) تحت تاثیرقرار دادن

get at

<hr> معنی : گمشو، برو، گریز، اغاز، دور شو، فرار، گمشو <hr> معانی دیگر : 1- رفتن، عزیمت کردن 2- گریختن، فرار کردن 3- آغاز کردن (مسابقه)، getaway اغاز، گریز، برو، دور شو، (در مسابقه و غیره) آغاز، شروع، away get اغاز، برو

معنی : گمشو، برو، گریز، اغاز، دور شو، فرار، گمشو معانی دیگر : 1- رفتن، عزیمت کردن 2- گریختن، فرار کردن 3- آغاز کردن (مسابقه)، getaway اغاز، گریز، برو، دور شو، (در مسابقه و غیره) آغاز، شروع، away get اغاز، برو

get away

get away from

<hr> (خودمانی) جان سالم به در بردن، گیرنیفتادن، قسر در رفتن

(خودمانی) جان سالم به در بردن، گیرنیفتادن، قسر در رفتن

get away with

<hr> 1- بازگشتن 2- باز یافتن، دوباره به دست آوردن 3- عمل متقابل کردن، تلافی کردن

1- بازگشتن 2- باز یافتن، دوباره به دست آوردن 3- عمل متقابل کردن، تلافی کردن

get back

get back at

get back to

<hr> 1- به عقب یا پشت (چیزی) رفتن 2- پشتیبانی کردن، حمایت کردن 3- (در پرداخت قسط یا قرض) عقب افتادن، نکول کردن

1- به عقب یا پشت (چیزی) رفتن 2- پشتیبانی کردن، حمایت کردن 3- (در پرداخت قسط یا قرض) عقب افتادن، نکول کردن

get behind

get behind with

<hr> معنی : پیش رفتن <hr> معانی دیگر : 1- کفاف دادن، پذیرفتنی بودن 2- گیر نیفتادن، قسر در رفتن، دستگیر نشدن 3- گذران کردن، نگه داری کردن، ازشکست و یا حادثه جلوگیری کردن، مخفیانه پیشروی کردن

معنی : پیش رفتن معانی دیگر : 1- کفاف دادن، پذیرفتنی بودن 2- گیر نیفتادن، قسر در رفتن، دستگیر نشدن 3- گذران کردن، نگه داری کردن، ازشکست و یا حادثه جلوگیری کردن، مخفیانه پیشروی کردن

get by

<hr> تند حرکت کردن، به جنب و جوش افتادن

تند حرکت کردن، به جنب و جوش افتادن

get cracking

<hr> 1- پایین رفتن 2- (از اسب و اتومبیل و غیره) پیاده شدن

1- پایین رفتن 2- (از اسب و اتومبیل و غیره) پیاده شدن

get down

<hr> (به کاری) پرداختن، مورد ملاحظه قرار دادن

(به کاری) پرداختن، مورد ملاحظه قرار دادن

get down to

<hr> به کار اصلی پرداختن، کار و بار را شروع کردن

به کار اصلی پرداختن، کار و بار را شروع کردن

get down to business

get even

get hitched with

get hold

<hr> 1- در دست گرفتن 2- کسب کردن، بدست آوردن، یافتن

1- در دست گرفتن 2- کسب کردن، بدست آوردن، یافتن

get hold of

<hr> 1- داخل شدن، وارد شدن 2- ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپی)، پیوستن به 3- صمیمی شدن با، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با

1- داخل شدن، وارد شدن 2- ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپی)، پیوستن به 3- صمیمی شدن با، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با

get in

get in with

get into

<hr> 1- فهمیدن، درک کردن 2- تنبیه شدن، ادب شدن

1- فهمیدن، درک کردن 2- تنبیه شدن، ادب شدن

get it

get it on

get it over with

get it together

get it up

get laid

get moving

<hr> معنی : برو <hr> معانی دیگر : 1- پیاده شدن، خارج شدن از، برون شدن، 2- رفتن، عازم شدن، (هواپیما) به پرواز درآمدن 3- گریختن 4- از مجازات نجات دادن، رهایی دادن، (جرم را) تخفیف دادن 5- (مسابقه و غیره) آغاز کردن 6- گفتن، اداکردن 7- تعطیلی یا مرخصی داشتن، (خودمانی) نشئه شدن، سرمست شدن، انزال کردن

معنی : برو معانی دیگر : 1- پیاده شدن، خارج شدن از، برون شدن، 2- رفتن، عازم شدن، (هواپیما) به پرواز درآمدن 3- گریختن 4- از مجازات نجات دادن، رهایی دادن، (جرم را) تخفیف دادن 5- (مسابقه و غیره) آغاز کردن 6- گفتن، اداکردن 7- تعطیلی یا مرخصی داشتن، (خودمانی) نشئه شدن، سرمست شدن، انزال کردن

get off

<hr> (خودمانی) برخوردار شدن از، لذت بردن از

(خودمانی) برخوردار شدن از، لذت بردن از

get off on

<hr> آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن

آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن

get off the ground

<hr> معنی : کار کردن، پیش رفتن، گذراندن، موفق شدن، گذران کردن <hr> معانی دیگر : 1- داخل شدن، روی (چیزی) رفتن، سوار شدن 2- پوشیدن، به پوست خود مالیدن یا زدن 3- ادامه دادن، پیشرفت کردن 4- پیر شدن، 5- امرار معاش کردن، ساختن با 6- جور بودن با، (در مورد مد و رنگ) به هم خوردن، سوار شدن بر

معنی : کار کردن، پیش رفتن، گذراندن، موفق شدن، گذران کردن معانی دیگر : 1- داخل شدن، روی (چیزی) رفتن، سوار شدن 2- پوشیدن، به پوست خود مالیدن یا زدن 3- ادامه دادن، پیشرفت کردن 4- پیر شدن، 5- امرار معاش کردن، ساختن با 6- جور بودن با، (در مورد مد و رنگ) به هم خوردن، سوار شدن بر

واژه های حرف "g" - انگلیسی به فارسی