<hr> معنی : دیگ بخار، جوشاننده <hr> معانی دیگر : (مکانیک) دیگ بخار، تانک آب گرم کن، مخزن آب گرم (در آب گرمکن های خانگی و غیره)، گلخن، هر ظرفی که در آن چیزی را بجوشانند

معنی : دیگ بخار، جوشاننده معانی دیگر : (مکانیک) دیگ بخار، تانک آب گرم کن، مخزن آب گرم (در آب گرمکن های خانگی و غیره)، گلخن، هر ظرفی که در آن چیزی را بجوشانند

boiler

<hr> معنی : غلیان <hr> معانی دیگر : جوشنده، جوش زننده، خشمناک

معنی : غلیان معانی دیگر : جوشنده، جوش زننده، خشمناک

boiling

<hr> معنی : عصبانیت، نقطه غلیان، درجه جوش <hr> معانی دیگر : درجه ی جوش، نقطه ی غلیان، عصبانیت درجه جوش

معنی : عصبانیت، نقطه غلیان، درجه جوش معانی دیگر : درجه ی جوش، نقطه ی غلیان، عصبانیت درجه جوش

boiling point

<hr> معنی : سترگ، خشن و بی ادب، بلند و ناهنجار، خشن و زبر، قوی، شدید، توفانی <hr> معانی دیگر : خشن و طوفانی، پر سر و صدا و تلاطم، خروشان، پرهیاهو و مهارنشدنی، دهان دریده، پرقیل و قال، سرزنده، پرحرارت و اشتیاق، سرمست و خواهان، سترک، مفرط

معنی : سترگ، خشن و بی ادب، بلند و ناهنجار، خشن و زبر، قوی، شدید، توفانی معانی دیگر : خشن و طوفانی، پر سر و صدا و تلاطم، خروشان، پرهیاهو و مهارنشدنی، دهان دریده، پرقیل و قال، سرزنده، پرحرارت و اشتیاق، سرمست و خواهان، سترک، مفرط

boisterous

<hr> معنی : جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور <hr> معانی دیگر : نترس، تهورآمیز، پررو، بی ملاحظه، برجسته و پرشیب، (دستخط) درشت و خوانا، (رنگ و شکل) جلب توجه کننده، (حروف چاپی و غیره) درشت و سیاه، (بیان) پرحرارت، قرص و مجاب کننده، (مهجور) دارای اطمینان به خود

معنی : جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور معانی دیگر : نترس، تهورآمیز، پررو، بی ملاحظه، برجسته و پرشیب، (دستخط) درشت و خوانا، (رنگ و شکل) جلب توجه کننده، (حروف چاپی و غیره) درشت و سیاه، (بیان) پرحرارت، قرص و

bold

<hr> معنی : مردانه وار <hr> معانی دیگر : بی باکانه، جسورانه، گستاخانه

معنی : مردانه وار معانی دیگر : بی باکانه، جسورانه، گستاخانه

boldly

<hr> معنی : خیرگی، خیره سری، چیرگی، سر زندگی <hr> معانی دیگر : گستاخی، بی باکی، تهور

معنی : خیرگی، خیره سری، چیرگی، سر زندگی معانی دیگر : گستاخی، بی باکی، تهور

boldness

<hr> معنی : خاک رس، گل رس، گل مختوم <hr> معانی دیگر : تنه ی درخت، خاک رس سرخ فام

معنی : خاک رس، گل رس، گل مختوم معانی دیگر : تنه ی درخت، خاک رس سرخ فام

bole

<hr> معنی : قوزه پنبه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - نیام گوی مانند تخم برخی گیاهان مانند پنبه) غوزه، غلاف پنبه، گال، جوزغه، حباب، برامدگی مانند، پیاز

معنی : قوزه پنبه معانی دیگر : (گیاه شناسی - نیام گوی مانند تخم برخی گیاهان مانند پنبه) غوزه، غلاف پنبه، گال، جوزغه، حباب، برامدگی مانند، پیاز

boll

<hr> معنی : بهم ریختن، سرهم بندی کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) خیطی بالا آوردن، شورتی گری کردن، قاطی پاتی کردن، درهم و برهم کردن

معنی : بهم ریختن، سرهم بندی کردن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) خیطی بالا آوردن، شورتی گری کردن، قاطی پاتی کردن، درهم و برهم کردن

bollix

<hr> معنی : شمشیر، چاقوی بلند یک لبه، قداره <hr> معانی دیگر : (در فیلیپین) قداره، ساطور

معنی : شمشیر، چاقوی بلند یک لبه، قداره معانی دیگر : (در فیلیپین) قداره، ساطور

bolo

bolo tie

<hr> معنی : چرند، مزخرف، نوعی کالباس <hr> معانی دیگر : سوسیس دودی (از گوشت گاو یا گوساله یا خوک و یا مخلوطی از آنها) (bologna sausage هم می گویند)

معنی : چرند، مزخرف، نوعی کالباس معانی دیگر : سوسیس دودی (از گوشت گاو یا گوساله یا خوک و یا مخلوطی از آنها) (bologna sausage هم می گویند)

bologna

<hr> معنی : چرند <hr> معانی دیگر : املای دیگر واژه ی: baloney

معنی : چرند معانی دیگر : املای دیگر واژه ی: baloney

boloney

<hr> معنی : متکا، بالش، با بالش نگهداشتن، تکیه دادن، تقویت کردن، پشتی کردن <hr> معانی دیگر : بالش دار کردن، پشتی دار کردن، تحکیم کردن، بالش (دراز و استوانه شکل)، بالشتک، هر چیز نرم و بالش مانند که بر بدن قرار دهند، لایه، (معماری) شمع، تخته ی بالای ستون یا پایه (که بخش محکم شده توسط ستون را گسترش می دهد)، تیری که بطور عمودی زیرپایه گذارده شود

معنی : متکا، بالش، با بالش نگهداشتن، تکیه دادن، تقویت کردن، پشتی کردن معانی دیگر : بالش دار کردن، پشتی دار کردن، تحکیم کردن، بالش (دراز و استوانه شکل)، بالشتک، هر چیز نرم و بالش مانند که بر بدن قرار دهند، لایه، (معماری) شمع، تخته ی بالای ستون یا پایه (که بخش محکم شده توسط ستون را گسترش می دهد)، تیری

bolster

<hr> معنی : پیچ، توپ پارچه، سرند، از جا جستن، پیچاندن <hr> معانی دیگر : پیچ (و مهره) کردن، جهیدن، پرش کردن، جست زدن، (پارچه) قواره، توپ، (نساجی) طاقه، طاقه کردن، آبگونه ی جهیده در هوا، آب پیکان، آب فواره زده، بلعیدن، باشتاب خوردن، چفت در، چفت کردن، چفت و بست، زبانه ی قفل، پیکان (به ویژه پیکان کوتاه و سنگینی که از کمان پولادین رها شود)، (قدیمی) پیکان افکندن، آذرخش، درخشش رعد و برق، صاعقه (thunderbolt هم می گویند)، حرکت تند و ناگهانی، جهش، (اسب و غیره) چموش شدن، ناگهان جست زدن، رم کردن، فرار کردن، رمیدن، ارتداد، برگشتن از حزب یا دسته ی خود، ترک یاران کردن، از پیروی یا حمایت دست کشیدن، (سلاح آتشین) گلنگدن، کشو تفنگ، (کشاورزی) قبل از موقع زرد شدن و تخم دادن، (آرد و غلات) الک کردن، بیختن، موبیز کردن، غربال کردن، رهاکردن، adv : راست، بطورعمودی، مستقیما

معنی : پیچ، توپ پارچه، سرند، از جا جستن، پیچاندن معانی دیگر : پیچ (و مهره) کردن، جهیدن، پرش کردن، جست زدن، (پارچه) قواره، توپ، (نساجی) طاقه، طاقه کردن، آبگونه ی جهیده در هوا، آب پیکان، آب فواره زده، بلعیدن، باشتاب خوردن، چفت در، چفت کردن، چفت و بست، زبانه ی قفل، پیکان (به ویژه پیکان کوتاه و سنگینی ک

bolt

<hr> معنی : سرند، غربال، الک، اسب چموش، فراری، فرار <hr> معانی دیگر : اسب رموک، اسب رمنده، موبیز، پالونه، آرد بیز

معنی : سرند، غربال، الک، اسب چموش، فراری، فرار معانی دیگر : اسب رموک، اسب رمنده، موبیز، پالونه، آرد بیز

bolter

<hr> معنی : قطعه کوچک و گردی از هر چیزی <hr> معانی دیگر : توده ی گردی از هر چیز (مثلا غذای جویده شده)، نواله، لقمه، (پزشکی) ماده ی حاجبی که برای سرخرگ نگاری وارد رگ می کنند

معنی : قطعه کوچک و گردی از هر چیزی معانی دیگر : توده ی گردی از هر چیز (مثلا غذای جویده شده)، نواله، لقمه، (پزشکی) ماده ی حاجبی که برای سرخرگ نگاری وارد رگ می کنند

bolus

<hr> معنی : بمب، نارنجک، بمباران کردن <hr> معانی دیگر : بمب انداختن، سیلندر یا ظرف حاوی گاز فشرده، مخزن، (پزشکی - رادیو درمانی) سیلندر عایقدار و زرهی که حاوی مواد رادیواکتیو (تابشی) است، (امریکا - عامیانه) ناکامی، شکست کامل (به ویژه در مورد نمایش و فیلم و غیره)، با عدم موفقیت کامل مواجه شدن، رجوع شود به: bombshell، (زمین شناسی - گدازه ی گوی سانی که با فشار انفجاری از دهانه ی آتشفشان پرتاب گردد) بمب گدازه ای، (فوتبال امریکایی) پاس بلند به جلو، نفت مخزن

معنی : بمب، نارنجک، بمباران کردن معانی دیگر : بمب انداختن، سیلندر یا ظرف حاوی گاز فشرده، مخزن، (پزشکی - رادیو درمانی) سیلندر عایقدار و زرهی که حاوی مواد رادیواکتیو (تابشی) است، (امریکا - عامیانه) ناکامی، شکست کامل (به ویژه در مورد نمایش و فیلم و غیره)، با عدم موفقیت کامل مواجه شدن، رجوع شود به: bomb

bomb

<hr> معنی : بمباران کردن، بتوپ بستن <hr> معانی دیگر : به توپ بستن، (با توپ و خمپاره و غیره ولی نه با سلاح سبک) گلوله باران کردن، به باد انتقاد یا پرسش (و غیره) گرفتن، (فیزیک اتمی) هسته های اتمی را در معرض جریان ذرات اتمی قرار دادن (به منظور ایجاد استحاله ((تبدیل هسته ای)))، خردیزه باران کردن

معنی : بمباران کردن، بتوپ بستن معانی دیگر : به توپ بستن، (با توپ و خمپاره و غیره ولی نه با سلاح سبک) گلوله باران کردن، به باد انتقاد یا پرسش (و غیره) گرفتن، (فیزیک اتمی) هسته های اتمی را در معرض جریان ذرات اتمی قرار دادن (به منظور ایجاد استحاله ((تبدیل هسته ای)))، خردیزه باران کردن

bombard

<hr> معنی : توپچی، بمب افکن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) توپچی، زنبورک چی، (نیروی هوایی) سرنشین هواپیمای بمب افکن که کارش هدف گیری و رها سازی بمب است، بمب انداز، بمب افکن شخص

معنی : توپچی، بمب افکن معانی دیگر : (قدیمی) توپچی، زنبورک چی، (نیروی هوایی) سرنشین هواپیمای بمب افکن که کارش هدف گیری و رها سازی بمب است، بمب انداز، بمب افکن شخص

bombardier

<hr> معنی : بمباران <hr> معانی دیگر : بمباران

معنی : بمباران معانی دیگر : بمباران

bombardment

<hr> معنی : جنس پنبهای گزافه گویی، مبالغه، سخن بزرگ یا قلنبه، کتان، عبارت سازی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: پنبه، پنبک) گزافه گویی، سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و توخالی، سخن پرطمطراق، جنس پنبه ای مج، گزافه گویی

معنی : جنس پنبهای گزافه گویی، مبالغه، سخن بزرگ یا قلنبه، کتان، عبارت سازی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: پنبه، پنبک) گزافه گویی، سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و توخالی، سخن پرطمطراق، جنس پنبه ای مج، گزافه گویی

bombast

<hr> معنی : قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) گزافه گویی، وابسته به سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و تو خالی، پرطمطراق، قلمبه سلمبه

معنی : قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) گزافه گویی، وابسته به سخن یا نوشته ی خوش ظاهر و تو خالی، پرطمطراق، قلمبه سلمبه

bombastic

<hr> معنی : هواپیمای بمب افکن، بمب انداز <hr> معانی دیگر : (هواپیما) بمب افکن

معنی : هواپیمای بمب افکن، بمب انداز معانی دیگر : (هواپیما) بمب افکن

bomber

<hr> معنی : بمب، امر تعجب اور <hr> معانی دیگر : هر چیز شگفت آور و ناگهانی، رجوع شود به: bomb

معنی : بمب، امر تعجب اور معانی دیگر : هر چیز شگفت آور و ناگهانی، رجوع شود به: bomb

bombshell

<hr> معنی : شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی <hr> معانی دیگر : کلام شیرین و بجا، سخن گزیده، pl شوخی

معنی : شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی معانی دیگر : کلام شیرین و بجا، سخن گزیده، pl شوخی

bon mot

<hr> معنی : روش خوب، خوش نژاد، اشرافی <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، شیک پوشی، پیروی از مد، حسن رفتار، ادب، مبادی آداب بودن، pl روش خوب، رفتار از روی نزاکت وطبق اداب معموله

معنی : روش خوب، خوش نژاد، اشرافی معانی دیگر : (فرانسه)، شیک پوشی، پیروی از مد، حسن رفتار، ادب، مبادی آداب بودن، pl روش خوب، رفتار از روی نزاکت وطبق اداب معموله

bon ton

<hr> معنی : علاقمند بزندگی خوب، عشرت طلب <hr> معانی دیگر : (فرانسه) خوشگذران (کسی که از خوراک و مشروب خوب و تجملات وافر لذت می برد)، تن پرور، pl علاقمند بزندگی خوب مخصوصا علاقمندبه غذای خوب، عشرت طلب

معنی : علاقمند بزندگی خوب، عشرت طلب معانی دیگر : (فرانسه) خوشگذران (کسی که از خوراک و مشروب خوب و تجملات وافر لذت می برد)، تن پرور، pl علاقمند بزندگی خوب مخصوصا علاقمندبه غذای خوب، عشرت طلب

bon vivant

<hr> معنی : سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه <hr> معانی دیگر : (فرانسه) سفر به خیر، سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه

معنی : سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه معانی دیگر : (فرانسه) سفر به خیر، سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه

bon voyage

<hr> معنی : جدی، واجد شرایط، باحسن نیت <hr> معانی دیگر : واقعی، بی تقلب، بی غش، اصیل

معنی : جدی، واجد شرایط، باحسن نیت معانی دیگر : واقعی، بی تقلب، بی غش، اصیل

bona fide

<hr> معنی : ثروت باد اورده، منبع عایدی مهم، رگه بزرگ طلا یا نقره <hr> معانی دیگر : رونق، بهروزی، دستیابی ناگهانی به ثروت و موفقیت، (کان شناسی) رگه یا انباشته ای غنی از سنگ معدنی، رگه ی پربار

معنی : ثروت باد اورده، منبع عایدی مهم، رگه بزرگ طلا یا نقره معانی دیگر : رونق، بهروزی، دستیابی ناگهانی به ثروت و موفقیت، (کان شناسی) رگه یا انباشته ای غنی از سنگ معدنی، رگه ی پربار

bonanza

<hr> معنی : شیرینی، اب نبات فرنگی <hr> معانی دیگر : آب نبات، شکلات

معنی : شیرینی، اب نبات فرنگی معانی دیگر : آب نبات، شکلات

bonbon

<hr> معنی : کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانتنامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد ومیثاق، رهن کردن، تضمین کردن <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که به هم وصل کند یا بچسباند یا سفت کند یا مهار کند) قید، بست، پیوند، همبست، همگر، (جمع) غل و زنجیر، پاوند، هرچیز که مردم را به هم نزدیک کند، همبسته کردن، به هم چسباندن، وصل کردن، به هم بستن، بست زدن به، تعهد، التزام، عهد، پیمان، وظیفه، میثاق، (اقتصاد) ورقه ی قرضه، اوراق قرضه صادر کردن، وامبرگه، رهن، وام مسکن، (قدیمی) اسارت، زندانی بودن، چسبش، رجوع شود به: bond paper، (شیمی) نیرویی که اتم های مولکول یا فلز را همبسته نگه می دارد، واحد توانایی همبسته شدن معادل یک اتم هیدروژن (در فرمول های شیمی به صورت خط کوتاه یا نقطه نشان داده می شود)، (بازرگانی) تعهد رسمی نگهدارنده ی کالا مبنی بر این که مالیات های مربوطه پیش از فروش کالا پرداخت خواهد شد، تعهد نامه، (قدیمی) ضامن، متعهد، به قید تعهد یا تکفل آزاد کردن، (سنگ تراشی) با هم جور کردن سنگ های دیوار و غیره، جور کردن آجر یا قطعات چوب به طوری که هم خوش طرح و هم محکم باشد، (مهجور) بنده، زرخرید، غلام، هرچیزی که شخص را مقیدسازد، معاهده، تضمین نامه یاتعهدنامه دائر به پرداخت وجه

معنی : کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانتنامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد ومیثاق، رهن کردن، تضمین کردن معانی دیگر : (هرچیزی که به هم وصل کند یا بچسباند یا سفت کند یا مهار کند) قید، بست، پیوند، همبست، همگر، (جمع) غل و زنجیر، پاوند، هرچیز که مردم را به هم نزدیک کند، هم

bond

<hr> معنی : اسارت، بردگی، بندگی <hr> معانی دیگر : بیگاری

معنی : اسارت، بردگی، بندگی معانی دیگر : بیگاری

bondage

<hr> معنی : ضمانت شده، امانتی، تضمین دار، کفالت دار <hr> معانی دیگر : تضمین شده، ضمانت دار، دارای اجازه ی رسمی، ملتزم، بایستکار، دارای ضامن

معنی : ضمانت شده، امانتی، تضمین دار، کفالت دار معانی دیگر : تضمین شده، ضمانت دار، دارای اجازه ی رسمی، ملتزم، بایستکار، دارای ضامن

bonded

<hr> معنی : دارای صاحب سهام قرضه، دارنده وثیقه یا کفالت، ضمانت دار <hr> معانی دیگر : دارنده اوراق قرضه (که از سوی دولت یا شرکت ها و غیره منتشر می شود)، وامبرگه دار

معنی : دارای صاحب سهام قرضه، دارنده وثیقه یا کفالت، ضمانت دار معانی دیگر : دارنده اوراق قرضه (که از سوی دولت یا شرکت ها و غیره منتشر می شود)، وامبرگه دار

bondholder

<hr> معنی : غلام، برده، رعیت <hr> معانی دیگر : نوکر، (پسر یا مرد) بیگار، زرخرید، بنده، (در نظام فئودال) رعیت

معنی : غلام، برده، رعیت معانی دیگر : نوکر، (پسر یا مرد) بیگار، زرخرید، بنده، (در نظام فئودال) رعیت

bondman

<hr> معنی : سهام <hr> معانی دیگر : بازرگانى : اوراق بهادار

معنی : سهام معانی دیگر : بازرگانى : اوراق بهادار

bonds

<hr> معنی : غلام، بنده، زر خرید، برده بدون مزد و اجرت <hr> معانی دیگر : کسی که رسما متعهد بود (معمولا به خاطر بدهی) مدت معینی بیگاری و نوکری کند، برده، غلام، بنده، برده بدون مزد واجرت، زر خرید

معنی : غلام، بنده، زر خرید، برده بدون مزد و اجرت معانی دیگر : کسی که رسما متعهد بود (معمولا به خاطر بدهی) مدت معینی بیگاری و نوکری کند، برده، غلام، بنده، برده بدون مزد واجرت، زر خرید

bondservant

<hr> معنی : کفیل، ضامن، غلام، برده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bondman

معنی : کفیل، ضامن، غلام، برده معانی دیگر : رجوع شود به: bondman

bondsman

<hr> معنی : کنیز، کلفت زر خرید، زن زر خرید <hr> معانی دیگر : کنیز، زن زر خرید، کلفت زر خرید

معنی : کنیز، کلفت زر خرید، زن زر خرید معانی دیگر : کنیز، زن زر خرید، کلفت زر خرید

bondwoman

<hr> معنی : استخوان بندی، استخوان، عظم، گرفتن یا برداشتن، درخواست کردن، خواستن، تقاضا کردن <hr> معانی دیگر : (جمع) بدن (زنده یا مرده)، لاش، ماده ی استخوان مانند، (کاربرد غیردقیق) عاج، استخوانی، ساخته شده از استخوان، (در لباس های زنانه ی قدیمی) استخوان شکم بند، طاس (طاس نرد)، تاس، استخوان گوشت را درآوردن، (خودمانی) سخت و باشتاب مطالعه کردن (مثلا برای امتحان) (معمولا با up)، (جمع) استخوان بندی، اسکلت، تخته های پهنی که در نمایش های مذهبی برای ایجاد صدا به هم می زنند، رجوع شود به: bone white، (بیشتر در مورد شکم بندهای قدیمی زنان) با استخوان محکم و سفت کردن (معمولا استخوان نهنگ)، استخوان کوبیده ی حیوانات که در ساختن برخی چینی های ظریف و همچنین کود و خوراک دام کاربرد دارد، با گرد استخوان کود دادن

معنی : استخوان بندی، استخوان، عظم، گرفتن یا برداشتن، درخواست کردن، خواستن، تقاضا کردن معانی دیگر : (جمع) بدن (زنده یا مرده)، لاش، ماده ی استخوان مانند، (کاربرد غیردقیق) عاج، استخوانی، ساخته شده از استخوان، (در لباس های زنانه ی قدیمی) استخوان شکم بند، طاس (طاس نرد)، تاس، استخوان گوشت را درآوردن، (خود

bone

<hr> مایه ی نفاق، موضوع دعوا، مایه نفاق

مایه ی نفاق، موضوع دعوا، مایه نفاق

bone of contention

<hr> معنی : ادم احمق و کودن، ادم کله خر <hr> معانی دیگر : خیلی خشک، خشکیده، (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق

معنی : ادم احمق و کودن، ادم کله خر معانی دیگر : خیلی خشک، خشکیده، (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق

bonehead

<hr> معنی : خبط، اشتباه مضحک <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق، (امریکا - خودمانی) اشتباه احمقانه، خطای خرکی، اشتباه لپی

معنی : خبط، اشتباه مضحک معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کله خر، بی مخ، احمق، (امریکا - خودمانی) اشتباه احمقانه، خطای خرکی، اشتباه لپی

boner

<hr> معنی : شکسته بند <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) اشتباه احمقانه، خطای خرکی، اشتباه لپی، شکسته بند (بدون پروانه ی کسب رسمی)، شکسته بند

معنی : شکسته بند معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) اشتباه احمقانه، خطای خرکی، اشتباه لپی، شکسته بند (بدون پروانه ی کسب رسمی)، شکسته بند

bonesetter

<hr> معنی : اتش بازی، اتش بزرگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) تب بر، اذان الحمار (انواع گیاهان خانواده ی composite به ویژه eupatorium perfoliatum که گل های سفید و خوشه ای می دهد و در طب گیاهی کاربرد دارد)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، بزرگ آذر، آتش بازی

معنی : اتش بازی، اتش بزرگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) تب بر، اذان الحمار (انواع گیاهان خانواده ی composite به ویژه eupatorium perfoliatum که گل های سفید و خوشه ای می دهد و در طب گیاهی کاربرد دارد)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، ب

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد