<hr> معنی : غذا، خوراکی، سگ خپله <hr> معانی دیگر : (امریکا-خودمانی) غذا، هنگام غذا، نوعی سگ میانه اندام که جثه ای عضلانی و پشم پر پشت قهوه ای یا سیاه دارد (نام رسمی آن: chow chow)

معنی : غذا، خوراکی، سگ خپله معانی دیگر : (امریکا-خودمانی) غذا، هنگام غذا، نوعی سگ میانه اندام که جثه ای عضلانی و پشم پر پشت قهوه ای یا سیاه دارد (نام رسمی آن: chow chow)

chow

chow down

<hr> معنی : نوعی ابگوشت <hr> معانی دیگر : (خوراکپزی) آبگوشت ماهی یا صدف

معنی : نوعی ابگوشت معانی دیگر : (خوراکپزی) آبگوشت ماهی یا صدف

chowder

<hr> معنی : مجموعه، منتخبات، قطعات منتخب، قطعات برگزیده <hr> معانی دیگر : (نادر)، مجموعه ای از قطعات ادبی و کلمات قصار که در آموزش زبان خارجی به کار رود، جنگ زبان آموز، قطعات برگزیده برای نواموزان زبان بیگانه

معنی : مجموعه، منتخبات، قطعات منتخب، قطعات برگزیده معانی دیگر : (نادر)، مجموعه ای از قطعات ادبی و کلمات قصار که در آموزش زبان خارجی به کار رود، جنگ زبان آموز، قطعات برگزیده برای نواموزان زبان بیگانه

chrestomathy

<hr> معنی : تدهین، روغن امیخته با بلسان <hr> معانی دیگر : (در برخی کلیساهای مسیحی)، روغن آمیخته با بلسان (که در مراسم غسل تعمید و غیره به کار می رود)، مرهم

معنی : تدهین، روغن امیخته با بلسان معانی دیگر : (در برخی کلیساهای مسیحی)، روغن آمیخته با بلسان (که در مراسم غسل تعمید و غیره به کار می رود)، مرهم

chrism

<hr> معنی : مسیح، عیسی <hr> معانی دیگر : حضرت عیسی مسیح (نام کامل او: jesus the christ یا jesus christ)

معنی : مسیح، عیسی معانی دیگر : حضرت عیسی مسیح (نام کامل او: jesus the christ یا jesus christ)

christ

<hr> معنی : تعمید دادن، نام گذاری کردن <hr> معانی دیگر : (هنگام تعمید) نام مسیحی دادن، (در مورد کشتی و ساختمان و غیره) نامگذاری کردن، برای اولین بار به کار بردن، گشودن، (با دادن غسل تعمید و عضویت در کلیسا) مسیحی کردن، نام گذاری کردن هنگام تعمید

معنی : تعمید دادن، نام گذاری کردن معانی دیگر : (هنگام تعمید) نام مسیحی دادن، (در مورد کشتی و ساختمان و غیره) نامگذاری کردن، برای اولین بار به کار بردن، گشودن، (با دادن غسل تعمید و عضویت در کلیسا) مسیحی کردن، نام گذاری کردن هنگام تعمید

christen

<hr> معنی : مسیحیت، عالم مسیحیت، جامعه مسیحیت <hr> معانی دیگر : مسیحیان، ترسایان

معنی : مسیحیت، عالم مسیحیت، جامعه مسیحیت معانی دیگر : مسیحیان، ترسایان

christendom

<hr> معنی : مراسم تعمید ونامگذاری بچه <hr> معانی دیگر : (کلیسای مسیحی) مراسم غسل تعمید و نامگذاری کودک، گرایش به دین مسیح

معنی : مراسم تعمید ونامگذاری بچه معانی دیگر : (کلیسای مسیحی) مراسم غسل تعمید و نامگذاری کودک، گرایش به دین مسیح

christening

<hr> معنی : مسیحی <hr> معانی دیگر : عیسوی، ترسا، نصرانی، (عامیانه) آدم خوب و محترم، دارای خصالی که توسط عیسی تاکید شده (مانند محبت و عاطفه و گذشت و افتادگی)، وابسته به عیسی و تعالیم و مذهب او، اسم خاص مذکر

معنی : مسیحی معانی دیگر : عیسوی، ترسا، نصرانی، (عامیانه) آدم خوب و محترم، دارای خصالی که توسط عیسی تاکید شده (مانند محبت و عاطفه و گذشت و افتادگی)، وابسته به عیسی و تعالیم و مذهب او، اسم خاص مذکر

christian

<hr> معنی : مسیحیت، دین مسیحی <hr> معانی دیگر : دین مسیح، مسیحیان، ترسایان

معنی : مسیحیت، دین مسیحی معانی دیگر : دین مسیح، مسیحیان، ترسایان

christianity

<hr> معنی : مسیحی کردن، عیسوی کردن <hr> معانی دیگر : به دین مسیح در آوردن

معنی : مسیحی کردن، عیسوی کردن معانی دیگر : به دین مسیح در آوردن

christianize

<hr> معنی : کریسمس، عید نوئل، عیدمیلاد مسیح <hr> معانی دیگر : زاد روز حضرت عیسی (بیست و پنجم دسامبر)، عید میلاد مسیح (christmas day هم می گویند)

معنی : کریسمس، عید نوئل، عیدمیلاد مسیح معانی دیگر : زاد روز حضرت عیسی (بیست و پنجم دسامبر)، عید میلاد مسیح (christmas day هم می گویند)

christmas

<hr> معنی : اتفاقی، رنگی، پر رنگ <hr> معانی دیگر : وابسته به رنگ، رنگین، فامدار، فامین، کروماتیک، - گون، رنگ آغشته، فام آگین، (زیست شناسی) رنگ پذیر، فام گیر، تصادفی

معنی : اتفاقی، رنگی، پر رنگ معانی دیگر : وابسته به رنگ، رنگین، فامدار، فامین، کروماتیک، - گون، رنگ آغشته، فام آگین، (زیست شناسی) رنگ پذیر، فام گیر، تصادفی

chromatic

<hr> معنی : علم رنگ شناسی <hr> معانی دیگر : (شناخت علمی رنگ ها برحسب نوع و میزان تیرگی و روشنی و غیره) رنگ شناسی

معنی : علم رنگ شناسی معانی دیگر : (شناخت علمی رنگ ها برحسب نوع و میزان تیرگی و روشنی و غیره) رنگ شناسی

chromatics

<hr> معنی : وابسته برنگ نگاری، رنگ نگار <hr> معانی دیگر : وابسته برنگ نگاری، رنگ نگار

معنی : وابسته برنگ نگاری، رنگ نگار معانی دیگر : وابسته برنگ نگاری، رنگ نگار

chromatographic

<hr> معنی : رنگ نگاری، جدا کردن عناصر رنگی از هم <hr> معانی دیگر : (رنگ شناسی - شیمی) رنگ نگاری، فام نگاری

معنی : رنگ نگاری، جدا کردن عناصر رنگی از هم معانی دیگر : (رنگ شناسی - شیمی) رنگ نگاری، فام نگاری

chromatography

<hr> معنی : رنگ دانه کرومیوم، رنگ زرد فرنگی، اب ورشو <hr> معانی دیگر : (فلزشناسی) کروم، کرومیم (به ویژه در ورشوکاری یا آبکاری فلزات)، برخی از ملح های کرومیم (که در رنگرزی و دباغی کاربرد دارند)، رنگدانه یا رنگیزه ی کرومیم، ملح کروم زدن به (مثلا در رنگرزی)، کروم پوش کردن، (با کروم) آبکاری کردن، روکش کردن، ترکیب کروم، اب ورشو <hr> chrome_ پسوند:، رنگ، فام، گون، عامل رنگزنی [urochrome]

معنی : رنگ دانه کرومیوم، رنگ زرد فرنگی، اب ورشو معانی دیگر : (فلزشناسی) کروم، کرومیم (به ویژه در ورشوکاری یا آبکاری فلزات)، برخی از ملح های کرومیم (که در رنگرزی و دباغی کاربرد دارند)، رنگدانه یا رنگیزه ی کرومیم، ملح کروم زدن به (مثلا در رنگرزی)، کروم پوش کردن، (با کروم) آبکاری کردن، روکش کردن، ترکیب

chrome

<hr> معنی : کروم، کرومیوم، فلزی سخت وخاکستری رنگ <hr> معانی دیگر : (شیمی) کروم، کرومیم (نشان آن: cr، وزن اتمی: 51/996، عدد اتمی: 24، نقطه ی ذوب: 1875c، نقطه ی جوش: 2680c)

معنی : کروم، کرومیوم، فلزی سخت وخاکستری رنگ معانی دیگر : (شیمی) کروم، کرومیم (نشان آن: cr، وزن اتمی: 51/996، عدد اتمی: 24، نقطه ی ذوب: 1875c، نقطه ی جوش: 2680c)

chromium

<hr> معنی : کروموسوم، رنگین تن <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) رنگین تن، کروموزوم، فامتن

معنی : کروموسوم، رنگین تن معانی دیگر : (زیست شناسی) رنگین تن، کروموزوم، فامتن

chromosome

<hr> معنی : سخت، دیرینه، شدید، مزمن، گرانرو <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مزمن، دیرین، کهنه، همیشگی، دایم، وابسته به خوی و عادت، عادی، کهنه کار، سابقه دار، وخیم، جدی، بیمار مزمن، کسی که دچار مرض دیرپای است، (انگلیس - خودمانی) بسیار بد، کند

معنی : سخت، دیرینه، شدید، مزمن، گرانرو معانی دیگر : (پزشکی) مزمن، دیرین، کهنه، همیشگی، دایم، وابسته به خوی و عادت، عادی، کهنه کار، سابقه دار، وخیم، جدی، بیمار مزمن، کسی که دچار مرض دیرپای است، (انگلیس - خودمانی) بسیار بد، کند

chronic

<hr> معنی : تاریخچه، شرح وقایع بترتیب تاریخ <hr> معانی دیگر : وقایع نامه، رویداد نامه (شرح رویدادها به ترتیب زمان وقوع و بدون تفسیر)، فهرست رویدادها، رویدادشمار، داستان، سرگذشت، (به صورت رویدادنامه) نگاشتن، بازگو کردن، شرح وقایع بترتیب تاری

معنی : تاریخچه، شرح وقایع بترتیب تاریخ معانی دیگر : وقایع نامه، رویداد نامه (شرح رویدادها به ترتیب زمان وقوع و بدون تفسیر)، فهرست رویدادها، رویدادشمار، داستان، سرگذشت، (به صورت رویدادنامه) نگاشتن، بازگو کردن، شرح وقایع بترتیب تاری

chronicle

<hr> معنی : ماده تاریخ، نشان دادن سنوات تاریخی <hr> معانی دیگر : گاه نگاره، گاه شماره، آنچه که توسط گاه نگار ثبت شده باشد، ماده تاری

معنی : ماده تاریخ، نشان دادن سنوات تاریخی معانی دیگر : گاه نگاره، گاه شماره، آنچه که توسط گاه نگار ثبت شده باشد، ماده تاری

chronogram

<hr> معنی : الت سنجش فواصل زمانی، گاه سنج <hr> معانی دیگر : (انواع ابزاری که برای اندازه گیری و ثبت زمان های بسیار کوتاه به کار می روند) گاه نگار، ثانیه شمار، گاه شمار

معنی : الت سنجش فواصل زمانی، گاه سنج معانی دیگر : (انواع ابزاری که برای اندازه گیری و ثبت زمان های بسیار کوتاه به کار می روند) گاه نگار، ثانیه شمار، گاه شمار

chronograph

<hr> معنی : بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی، وابسته به زمانسنجی، بترتیب وقوع، ترتیب زمانی و قوع <hr> معانی دیگر : بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی

معنی : بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی، وابسته به زمانسنجی، بترتیب وقوع، ترتیب زمانی و قوع معانی دیگر : بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی

chronologic

<hr> معنی : بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی، وابسته به زمانسنجی، بترتیب وقوع، ترتیب زمانی و قوع <hr> معانی دیگر : وابسته به گاهشناسی، سنوی، زمانی، تقویمی، گاهشمارانه، وابسته به رویدادنگاری و ذکر وقایع به ترتیب تاریخ رویداد آنها، زمان بندی، ترتیب زمانی (chronologic هم می گویند)، دارای تسلسل تاری

معنی : بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی، وابسته به زمانسنجی، بترتیب وقوع، ترتیب زمانی و قوع معانی دیگر : وابسته به گاهشناسی، سنوی، زمانی، تقویمی، گاهشمارانه، وابسته به رویدادنگاری و ذکر وقایع به ترتیب تاریخ رویداد آنها، زمان بندی، ترتیب زمانی (chronologic هم می گویند)، دارای تسلسل 

chronological

<hr> معنی : گاه شناسی، تاریخ شماری، شرح وقایع بترتیب زمانی، علم ترتیب تاریخ <hr> معانی دیگر : (ذکر رویدادها به ترتیب تاریخ وقوع) گاهشماری، رویداد نگاری، زمان بندی، تعیین تاریخ رویداد چیزی، گاه فهرست

معنی : گاه شناسی، تاریخ شماری، شرح وقایع بترتیب زمانی، علم ترتیب تاریخ معانی دیگر : (ذکر رویدادها به ترتیب تاریخ وقوع) گاهشماری، رویداد نگاری، زمان بندی، تعیین تاریخ رویداد چیزی، گاه فهرست

chronology

<hr> معنی : زمان سنج، کرونومتر، گاه شمار، وقتنگار، گاه نگار <hr> معانی دیگر : (ساعت بسیار دقیق برای زمان سنجی مسابقات و تجربیات علمی و غیره) گاه سنج، ثانیه شمار

معنی : زمان سنج، کرونومتر، گاه شمار، وقتنگار، گاه نگار معانی دیگر : (ساعت بسیار دقیق برای زمان سنجی مسابقات و تجربیات علمی و غیره) گاه سنج، ثانیه شمار

chronometer

<hr> معنی : گاه شماری، وقت سنجی بطریق علمی، علم قیاس زمان <hr> معانی دیگر : سنجش علمی و دقیق زمان، گاه سنجی، گاه نگاری، ثانیه شماری

معنی : گاه شماری، وقت سنجی بطریق علمی، علم قیاس زمان معانی دیگر : سنجش علمی و دقیق زمان، گاه سنجی، گاه نگاری، ثانیه شماری

chronometry

<hr> معنی : زمان سنج، گاه شمار، لحظه شمار <hr> معانی دیگر : دستگاه سنجش زمان های بسیار کوتاه، زمان کاو، گاه بین

معنی : زمان سنج، گاه شمار، لحظه شمار معانی دیگر : دستگاه سنجش زمان های بسیار کوتاه، زمان کاو، گاه بین

chronoscope

<hr> معنی : جنین، شکوفه، جوانه، شفیره حشرات <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) نوچه، بادامه، کریسالیس، شفیره ی طلایی، زرگون (حشره ای که بین مرحله ی لیسه larva و مرحله بلوغ است و در درون پیله cocoon قرار دارد - pupa هم می گویند)، پیله، پوشینه، chrysalid : شفیره حشرات

معنی : جنین، شکوفه، جوانه، شفیره حشرات معانی دیگر : (جانورشناسی) نوچه، بادامه، کریسالیس، شفیره ی طلایی، زرگون (حشره ای که بین مرحله ی لیسه larva و مرحله بلوغ است و در درون پیله cocoon قرار دارد - pupa هم می گویند)، پیله، پوشینه، chrysalid : شفیره حشرات

chrysalis

<hr> معنی : گل داودی، مینای طلایی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل داودی (انواع گیاهان جنس chrysanthemum از خانواده ی composite)، گل این گیاه

معنی : گل داودی، مینای طلایی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل داودی (انواع گیاهان جنس chrysanthemum از خانواده ی composite)، گل این گیاه

chrysanthemum

<hr> معنی : یاقوت سبز، زبرجد سبز، الیوین <hr> معانی دیگر : زبرجد زیتونی (olivine هم می گویند)

معنی : یاقوت سبز، زبرجد سبز، الیوین معانی دیگر : زبرجد زیتونی (olivine هم می گویند)

chrysolite

<hr> معنی : عقیق سبز، یکجور یاقوت زرد <hr> معانی دیگر : (گوهر شناسی) عقیق سبز (که سنگی نیمه بهادار است)

معنی : عقیق سبز، یکجور یاقوت زرد معانی دیگر : (گوهر شناسی) عقیق سبز (که سنگی نیمه بهادار است)

chrysoprase

<hr> معنی : درونزمین، ساکن زیرزمین <hr> معانی دیگر : تیره و اسرارآمیز، وابسته به خدایان وارواح عالم اسفل

معنی : درونزمین، ساکن زیرزمین معانی دیگر : تیره و اسرارآمیز، وابسته به خدایان وارواح عالم اسفل

chthonic

<hr> معنی : چاق، گوشتالو <hr> معانی دیگر : چاق و چله، گرد و قلمبه، لمتر، گومبل، لنبه، تپل، خپله، پهن رخسار

معنی : چاق، گوشتالو معانی دیگر : چاق و چله، گرد و قلمبه، لمتر، گومبل، لنبه، تپل، خپله، پهن رخسار

chubby

<hr> معنی : مرغک، جانم، جوجه مرغ تکان <hr> معانی دیگر : افکندن، پرتاب کردن، (خودمانی) دور انداختن، ول کردن، (انگلیس - عامیانه - در مورد نامزد یا دوست پسر و دختر) ترک مراوده کردن، (عامیانه) بیرون کردن، به طور ملایم زدن، (با دست یا انگشت) زیر چانه ی کسی زدن (به نشان محبت)، نوازش زیر چانه، (خودمانی - معمولا با up) قی کردن، (قصابی) شقه ی گوشت گاو (از گردن یا شانه یا چند دنده ی بالا)، رجوع شود به: cluck، گیره ای که مته را در ماشین نگه میدارد، عزیزم، انگلیس جوجه مرهتکان، صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود

معنی : مرغک، جانم، جوجه مرغ تکان معانی دیگر : افکندن، پرتاب کردن، (خودمانی) دور انداختن، ول کردن، (انگلیس - عامیانه - در مورد نامزد یا دوست پسر و دختر) ترک مراوده کردن، (عامیانه) بیرون کردن، به طور ملایم زدن، (با دست یا انگشت) زیر چانه ی کسی زدن (به نشان محبت)، نوازش زیر چانه، (خودمانی - معمولا با u

chuck

<hr> معنی : خندیدن، پیش خود خندیدن، بادهان بسته خندیدن <hr> معانی دیگر : هرهر خندیدن، خنده ی نخودی کردن، آرام خندیدن

معنی : خندیدن، پیش خود خندیدن، بادهان بسته خندیدن معانی دیگر : هرهر خندیدن، خنده ی نخودی کردن، آرام خندیدن

chuckle

<hr> معنی : دهاتی، روستامنش <hr> معانی دیگر : (انگلیس - محلی) آدم زمخت و بی ادب، رجوع شود به: chug، بی تربیت

معنی : دهاتی، روستامنش معانی دیگر : (انگلیس - محلی) آدم زمخت و بی ادب، رجوع شود به: chug، بی تربیت

chuff

<hr> معنی : ترشرو، بی تربیت، چاق و چله، کوتوله و چاق <hr> معانی دیگر : (محلی) خپله، چاق و گرد، کوتوله وچاق مثل خوک، عبوس

معنی : ترشرو، بی تربیت، چاق و چله، کوتوله و چاق معانی دیگر : (محلی) خپله، چاق و گرد، کوتوله وچاق مثل خوک، عبوس

chuffy

<hr> معنی : صدای لوکوموتیو <hr> معانی دیگر : چاگ چاگ کردن، پت پت کردن، (در لوکوموتیوهای قدیمی که با بخار کار می کردند) صدای چاگ چاگ ماشین دودی، صدای پف پف، صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود

معنی : صدای لوکوموتیو معانی دیگر : چاگ چاگ کردن، پت پت کردن، (در لوکوموتیوهای قدیمی که با بخار کار می کردند) صدای چاگ چاگ ماشین دودی، صدای پف پف، صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود

chug

<hr> معنی : دوست، هم اطاق، باهم زندگی کردن، رفیق بودن، خوشامد گویی کردن <hr> معانی دیگر : دوست صمیمی، هم قران، دوست جون جونی، دوست صمیمی بودن (معمولا با: up)، خیلی گرم گرفتن با، (در اصل) هم اتاق، هم اتاق شدن یا بودن، هم خوابگاه، (ماهی و جانوران نرم تن که ماهیگیران خرد می کنند و بر آب می پاشند تا ماهی های بزرگتر جلب شوند) چوم، صمیمی

معنی : دوست، هم اطاق، باهم زندگی کردن، رفیق بودن، خوشامد گویی کردن معانی دیگر : دوست صمیمی، هم قران، دوست جون جونی، دوست صمیمی بودن (معمولا با: up)، خیلی گرم گرفتن با، (در اصل) هم اتاق، هم اتاق شدن یا بودن، هم خوابگاه، (ماهی و جانوران نرم تن که ماهیگیران خرد می کنند و بر آب می پاشند تا ماهی های بزرگ

chum

<hr> معنی : یار، محکوم، صمیمی، خوش مشرب <hr> معانی دیگر : دوست مانند، گرم، گرم گیر

معنی : یار، محکوم، صمیمی، خوش مشرب معانی دیگر : دوست مانند، گرم، گرم گیر

chummy

<hr> معنی : کنده، تکه بزرگ <hr> معانی دیگر : کنده (چوب)، (عامیانه) ساده لوح، احمق، (در خطاب دوستانه) بی شعور!

معنی : کنده، تکه بزرگ معانی دیگر : کنده (چوب)، (عامیانه) ساده لوح، احمق، (در خطاب دوستانه) بی شعور!

chump

<hr> معنی : تکه، کنده، مقدار قابل توجه، تکه بزرگ یا کلفت و کوتاه <hr> معانی دیگر : (در مورد گوشت و چوب و قند و غیره) تکه، شقه، قطعه، قلمبه، بریده (اگر کوتاه و کلفت باشد)، سهم عمده، قطعه ی بزرگ، تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه درمورد سنگ وی&nbsp; وچوب

معنی : تکه، کنده، مقدار قابل توجه، تکه بزرگ یا کلفت و کوتاه معانی دیگر : (در مورد گوشت و چوب و قند و غیره) تکه، شقه، قطعه، قلمبه، بریده (اگر کوتاه و کلفت باشد)، سهم عمده، قطعه ی بزرگ، تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه درمورد سنگ وی وچوب

chunk

<hr> کوتاه و کلفت، خپله، ستبر سینه و عضلانی، دارای تکه های بزرگ، قلمبه سلمبه، خپله وچاق

کوتاه و کلفت، خپله، ستبر سینه و عضلانی، دارای تکه های بزرگ، قلمبه سلمبه، خپله وچاق

chunky

<hr> معنی : من من کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، زیر لب گفتن، غر زدن

معنی : من من کردن معانی دیگر : (انگلیس)، زیر لب گفتن، غر زدن

chunter

<hr> معنی : کلیسا، کلیسایی، روحانی، در کلیسا مراسم مذهبی بجا اوردن <hr> معانی دیگر : کنشت، هر یک از فرقه های مسیحی، رهبران هر فرقه ی مسیحی، سازمان مذهبی، مذهب، وابسته به کلیسا و دین، مراسم مذهبی (که در کلیسا اجرا شود)، عالم مسیحیت، حرفه ی کشیشی، اعضای کلیسا

معنی : کلیسا، کلیسایی، روحانی، در کلیسا مراسم مذهبی بجا اوردن معانی دیگر : کنشت، هر یک از فرقه های مسیحی، رهبران هر فرقه ی مسیحی، سازمان مذهبی، مذهب، وابسته به کلیسا و دین، مراسم مذهبی (که در کلیسا اجرا شود)، عالم مسیحیت، حرفه ی کشیشی، اعضای کلیسا

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد