city editor

<hr> (مجازی) بهشت، خلد برین، خدا شهر، ساختمان شهرداری، شهرداری (سازمان و ادارات آن)، بلدیه (municipality هم می گویند)

(مجازی) بهشت، خلد برین، خدا شهر، ساختمان شهرداری، شهرداری (سازمان و ادارات آن)، بلدیه (municipality هم می گویند)

city hall

<hr> معنی : شهری، رند <hr> معانی دیگر : منظره ی شهر، نمای شهر (به ویژه از هواپیما یا جای بلند)، صحنه ی شهری، (عامیانه) آدم شهری، (در نظر دهقانان) زرنگ، پرتدبیر (و تزویر)، مرد رند، زرنگ

معنی : شهری، رند معانی دیگر : منظره ی شهر، نمای شهر (به ویژه از هواپیما یا جای بلند)، صحنه ی شهری، (عامیانه) آدم شهری، (در نظر دهقانان) زرنگ، پرتدبیر (و تزویر)، مرد رند، زرنگ

city slicker

<hr> معنی : شهری، مدنی، اجتماعی <hr> معانی دیگر : وابسته به شهر و شهروندان و شهر زیستی، شاروندگان، کشوری

معنی : شهری، مدنی، اجتماعی معانی دیگر : وابسته به شهر و شهروندان و شهر زیستی، شاروندگان، کشوری

civic

civic law

<hr> معنی : تعلیمات مدنی، علوم مدنی <hr> معانی دیگر : (بخشی از علوم سیاسی که با امور مدنی و وظایف و امتیازات شهرزیستی و شهروندی سروکار دارد) تعلیمات مدنی

معنی : تعلیمات مدنی، علوم مدنی معانی دیگر : (بخشی از علوم سیاسی که با امور مدنی و وظایف و امتیازات شهرزیستی و شهروندی سروکار دارد) تعلیمات مدنی

civics

<hr> معنی : مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب <hr> معانی دیگر : وابسته به شهروندان و حقوق مدنی، شهر زیستی، کشوری (در مقابل لشکری)، نالشکری، با تربیت، نیک رفتار، مودبانه، با نزاکت، (حقوق) مدنی (در برابر: جزایی)، مدون

معنی : مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب معانی دیگر : وابسته به شهروندان و حقوق مدنی، شهر زیستی، کشوری (در مقابل لشکری)، نالشکری، با تربیت، نیک رفتار، مودبانه، با نزاکت، (حقوق) مدنی (در برابر: جزایی)، مدون

civil

<hr> معنی : دفاع غیر نظامی <hr> معانی دیگر : پدافند شهروندان

معنی : دفاع غیر نظامی معانی دیگر : پدافند شهروندان

civil defense

<hr> (رو در رویی با دولت یا قوانین دولتی بدون توسل به خشونت) نافرمانی شهروندان، مقاومت منفی و مسالمت آمیز

(رو در رویی با دولت یا قوانین دولتی بدون توسل به خشونت) نافرمانی شهروندان، مقاومت منفی و مسالمت آمیز

civil disobedience

<hr> معنی : مهندس راه وساختمان <hr> معانی دیگر : مهندس راه وساختمان

معنی : مهندس راه وساختمان معانی دیگر : مهندس راه وساختمان

civil engineer

<hr> معنی : عرف <hr> معانی دیگر : (حقوق) قانون مدون (در مقابل قانون عرف: common law که در کشورهای انگلوساکسون بیشتر مورد استفاده است)، حقوق مدنی (در برابر: جزایی)، قانون مدنی

معنی : عرف معانی دیگر : (حقوق) قانون مدون (در مقابل قانون عرف: common law که در کشورهای انگلوساکسون بیشتر مورد استفاده است)، حقوق مدنی (در برابر: جزایی)، قانون مدنی

civil law

<hr> (امریکا) حقوقی که طبق الحاقیه های سیزدهم و پانزدهم و نوزدهم قانون اساسی به همه ی شهروندان امریکا داده شده (حق رای و برابری در مقابل قانون و غیره)، شهرداد

(امریکا) حقوقی که طبق الحاقیه های سیزدهم و پانزدهم و نوزدهم قانون اساسی به همه ی شهروندان امریکا داده شده (حق رای و برابری در مقابل قانون و غیره)، شهرداد

civil rights

<hr> کارمند دولت، مستخدم کشوری (در مقابل لشکری)، مستخدم دولتی

کارمند دولت، مستخدم کشوری (در مقابل لشکری)، مستخدم دولتی

civil servant

<hr> معنی : خدمات کشوری، خدمات اجتماعی <hr> معانی دیگر : کارمندان کشوری، مستخدمان دولت (به جز ارتش و شهربانی)، خدمات کشوری غیر نظامی

معنی : خدمات کشوری، خدمات اجتماعی معانی دیگر : کارمندان کشوری، مستخدمان دولت (به جز ارتش و شهربانی)، خدمات کشوری غیر نظامی

civil service

<hr> معنی : جنگ داخلی <hr> معانی دیگر : درون جنگ، کارزار شهروندان یک کشور با یکدیگر، شهر جنگی

معنی : جنگ داخلی معانی دیگر : درون جنگ، کارزار شهروندان یک کشور با یکدیگر، شهر جنگی

civil war

<hr> معنی : شخص غیر نظامی، غیر نظامی <hr> معانی دیگر : (کسی که جزو ارتش یا شهربانی نباشد) غیرنظامی، نالشگری، شخصی

معنی : شخص غیر نظامی، غیر نظامی معانی دیگر : (کسی که جزو ارتش یا شهربانی نباشد) غیرنظامی، نالشگری، شخصی

civilian

<hr> معنی : مدارا، نزاکت، نجابت و رفتار خوب، تربیت، مردمی <hr> معانی دیگر : ادب، نیک رفتاری، مدنیت، معرفت، (معمولا جمع) رفتار یا سخن مودبانه

معنی : مدارا، نزاکت، نجابت و رفتار خوب، تربیت، مردمی معانی دیگر : ادب، نیک رفتاری، مدنیت، معرفت، (معمولا جمع) رفتار یا سخن مودبانه

civility

<hr> معنی : تمدن، مدنیت، فرهنگ، انسانیت <hr> معانی دیگر : شهرایی، شهر زیستی، شهرنشینی، فرهنگ و روش زندگی هر ملت، زیست روش، پالایش و تعالی فرهنگی و رفتاری، نیک آموختی و نیکرفتاری، فرهیختگی

معنی : تمدن، مدنیت، فرهنگ، انسانیت معانی دیگر : شهرایی، شهر زیستی، شهرنشینی، فرهنگ و روش زندگی هر ملت، زیست روش، پالایش و تعالی فرهنگی و رفتاری، نیک آموختی و نیکرفتاری، فرهیختگی

civilization

<hr> معنی : متمدن کردن، متمدن شدن <hr> معانی دیگر : متمدن کردن یا شدن، شهرا کردن، تعالی بخشیدن، تادیب کردن

معنی : متمدن کردن، متمدن شدن معانی دیگر : متمدن کردن یا شدن، شهرا کردن، تعالی بخشیدن، تادیب کردن

civilize

<hr> معنی : متمدن <hr> معانی دیگر : پیشرفته

معنی : متمدن معانی دیگر : پیشرفته

civilized

<hr> معنی : مودبانه <hr> معانی دیگر : باادب، ازروی ادب

معنی : مودبانه معانی دیگر : باادب، ازروی ادب

civilly

<hr> معنی : شیر بریده شده، دلمه شدن <hr> معانی دیگر : شیری که عمدا می گذارند قدری ترش ودلمه شود (bonny clabber می گویند)

معنی : شیر بریده شده، دلمه شدن معانی دیگر : شیری که عمدا می گذارند قدری ترش ودلمه شود (bonny clabber می گویند)

clabber

<hr> معنی : تق تق <hr> معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو چیز سخت، صدای تیز و ناگهانی، تق، تلق، تق کردن، تلق تلق کردن، تند و احمقانه حرف زدن، وراجی کردن، اسبابی که چنین صدایی را ایجاد کند، حرف خودمانی، گپ، صدای بهم خوردن دوتخته یا چیز دیگر

معنی : تق تق معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو چیز سخت، صدای تیز و ناگهانی، تق، تلق، تق کردن، تلق تلق کردن، تند و احمقانه حرف زدن، وراجی کردن، اسبابی که چنین صدایی را ایجاد کند، حرف خودمانی، گپ، صدای بهم خوردن دوتخته یا چیز دیگر

clack

<hr> معنی : ملبس، مزین <hr> معانی دیگر : (لباس) پوشیده، مزین به، (فلزکاری) فلز دارای روکش از فلزی دیگر، روکش دار، روکش شده، آبکاری شده، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: clothe، بازگشت شود به clothe ملبس

معنی : ملبس، مزین معانی دیگر : (لباس) پوشیده، مزین به، (فلزکاری) فلز دارای روکش از فلزی دیگر، روکش دار، روکش شده، آبکاری شده، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: clothe، بازگشت شود به clothe ملبس

clad

<hr> معنی : روکش فلزی، اب فلزی <hr> معانی دیگر : (فلزکاری) روکش کاری، روکش کردن فلزی با فلز دیگر، آبکاری

معنی : روکش فلزی، اب فلزی معانی دیگر : (فلزکاری) روکش کاری، روکش کردن فلزی با فلز دیگر، آبکاری

cladding

<hr> معنی : مدعی، ادعا، دعوی، مطالبه، ادعا کردن <hr> معانی دیگر : مدعی شدن، خواستن، طلب کردن، خواستار بودن، خواسته، حق، هر چیز مورد ادعا، (امریکا) زمینی که کوچ نشینان در آن کشت کرده و ازآن خود می دانستند، (بیمه) مبلغ خسارت (که به بیمه شده داده می شود)، طلب حق، استحقاق

معنی : مدعی، ادعا، دعوی، مطالبه، ادعا کردن معانی دیگر : مدعی شدن، خواستن، طلب کردن، خواستار بودن، خواسته، حق، هر چیز مورد ادعا، (امریکا) زمینی که کوچ نشینان در آن کشت کرده و ازآن خود می دانستند، (بیمه) مبلغ خسارت (که به بیمه شده داده می شود)، طلب حق، استحقاق

claim

<hr> معنی : مدعی، مطالبه کننده <hr> معانی دیگر : خواهان، خواستار، طلبکار، حق جوی

معنی : مدعی، مطالبه کننده معانی دیگر : خواهان، خواستار، طلبکار، حق جوی

claimant

claiming

claiming fine for a bloodshed

<hr> معنی : روشن بینی، بصیرت <hr> معانی دیگر : غیب بینی، نهان بینی

معنی : روشن بینی، بصیرت معانی دیگر : غیب بینی، نهان بینی

clairvoyance

<hr> معنی : نهان بین، روشن بین <hr> معانی دیگر : وابسته به نهان بینی یا روشن ضمیری، ژرف بین، روشن ضمیر، غیب بین، غیب گو

معنی : نهان بین، روشن بین معانی دیگر : وابسته به نهان بینی یا روشن ضمیری، ژرف بین، روشن ضمیر، غیب بین، غیب گو

clairvoyant

<hr> معنی : خسیس، گوشت صدف، حلزون دو ای کپه یا صدف خوراکی، بچنگال گرفتن، محکم گرفتن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی - انواع صدف های دوکفه ای که برخی در آب شیرین و برخی در آب شور زندگی می کنند) صدف، صدف صید کردن، صدف گیری کردن، (عامیانه) آدم کم حرف، کم سخن، حلزون دوکپه ای یا صدف خوراکی از جنس pecten

معنی : خسیس، گوشت صدف، حلزون دو ای کپه یا صدف خوراکی، بچنگال گرفتن، محکم گرفتن معانی دیگر : (جانورشناسی - انواع صدف های دوکفه ای که برخی در آب شیرین و برخی در آب شور زندگی می کنند) صدف، صدف صید کردن، صدف گیری کردن، (عامیانه) آدم کم حرف، کم سخن، حلزون دوکپه ای یا صدف خوراکی از جنس pecten

clam

<hr> معنی : اجتماعی در خارج، پیک نیک <hr> معانی دیگر : پیک نیک (معمولا کنار دریا) که طی آن صدف (یا ماهی و مرغ و غیره) را روی سنگ و آتش می پزند، خوراکی که بدین روش پخته می شود

معنی : اجتماعی در خارج، پیک نیک معانی دیگر : پیک نیک (معمولا کنار دریا) که طی آن صدف (یا ماهی و مرغ و غیره) را روی سنگ و آتش می پزند، خوراکی که بدین روش پخته می شود

clambake

<hr> معنی : بسختی بالا رفتن، با دست و پا بالا رفتن <hr> معانی دیگر : چهار دست و پا بالا رفتن، به سختی بالا رفتن از، بالا روی (با تقلا)

معنی : بسختی بالا رفتن، با دست و پا بالا رفتن معانی دیگر : چهار دست و پا بالا رفتن، به سختی بالا رفتن از، بالا روی (با تقلا)

clamber

<hr> معنی : اهسته رو، سرد ومرطوب، بی حرارت، تروچسبناک <hr> معانی دیگر : سرد و نامطلوب، تر و سرد، ناخوشایند (به خاطر تر و سرد بودن)، مانند پوست ماهی یا صدف

معنی : اهسته رو، سرد ومرطوب، بی حرارت، تروچسبناک معانی دیگر : سرد و نامطلوب، تر و سرد، ناخوشایند (به خاطر تر و سرد بودن)، مانند پوست ماهی یا صدف

clammy

<hr> معنی : غوغا، خروش، فریاد، سر و صدا، بانگ، طنین، مصرانه تقاضا کردن، غریو کشیدن <hr> معانی دیگر : هیاهو، جیغ و داد، داد و فریاد، همهمه و اعتراض، غریو، های و هوی، هیاهو کردن، غوغا کردن، (با سرو صدا) اعتراض کردن، طلبیدن، آشوبیدن، (انگلیس: clamour)، سرو صدای بلند و مداوم، فغان، clamour : بانگ

معنی : غوغا، خروش، فریاد، سر و صدا، بانگ، طنین، مصرانه تقاضا کردن، غریو کشیدن معانی دیگر : هیاهو، جیغ و داد، داد و فریاد، همهمه و اعتراض، غریو، های و هوی، هیاهو کردن، غوغا کردن، (با سرو صدا) اعتراض کردن، طلبیدن، آشوبیدن، (انگلیس: clamour)، سرو صدای بلند و مداوم، فغان، clamour : بانگ

clamor

<hr> معنی : پر سر و صدا، خروشان، مصر، پرخروش، جیغ ودادکن <hr> معانی دیگر : پر هیاهو، همهمه آمیز، غوغایی، پرغوغا، هیاهو آمیز، فغان آمیز، بلند و شکوه آمیز، پر صدا و اعتراض آمیز

معنی : پر سر و صدا، خروشان، مصر، پرخروش، جیغ ودادکن معانی دیگر : پر هیاهو، همهمه آمیز، غوغایی، پرغوغا، هیاهو آمیز، فغان آمیز، بلند و شکوه آمیز، پر صدا و اعتراض آمیز

clamorous

<hr> معنی : مصرانه تقاضا کردن، غریو کشیدن <hr> معانی دیگر : clamor : بانگ، غوغا، سروصدا

معنی : مصرانه تقاضا کردن، غریو کشیدن معانی دیگر : clamor : بانگ، غوغا، سروصدا

clamour

<hr> معنی : بند، گیره، پشت بند، انبرک، با گیره نگاهداشتن، با قید ومنگنه محکم بستن، محکم گرفتن <hr> معانی دیگر : (مکانیک) بست، چفت، ضامن، انبر، قید، پرس، گیرشگاه، با بست (یا گیره یا قید و غیره) به هم فشردن، گرفتن، محکم کردن، محکم گرفتن یا گیر انداختن، صدای پا، کرپ کرپ

معنی : بند، گیره، پشت بند، انبرک، با گیره نگاهداشتن، با قید ومنگنه محکم بستن، محکم گرفتن معانی دیگر : (مکانیک) بست، چفت، ضامن، انبر، قید، پرس، گیرشگاه، با بست (یا گیره یا قید و غیره) به هم فشردن، گرفتن، محکم کردن، محکم گرفتن یا گیر انداختن، صدای پا، کرپ کرپ

clamp

clams

<hr> معنی : دسته، قبیله، خاندان، طایفه، خانواده <hr> معانی دیگر : دودمان، ایل، (عامیانه) خانواده (به ویژه اگر بزرگ باشد)، گروهی از مردم که دارای منافع مشترک باشند، دار و دسته

معنی : دسته، قبیله، خاندان، طایفه، خانواده معانی دیگر : دودمان، ایل، (عامیانه) خانواده (به ویژه اگر بزرگ باشد)، گروهی از مردم که دارای منافع مشترک باشند، دار و دسته

clan

<hr> معنی : مخفی، زیر جلی <hr> معانی دیگر : (معمولا در مورد امور غیر قانونی) مخفی، خفیه، پنهان، نهفته، سری، غیرمشروع

معنی : مخفی، زیر جلی معانی دیگر : (معمولا در مورد امور غیر قانونی) مخفی، خفیه، پنهان، نهفته، سری، غیرمشروع

clandestine

<hr> معنی : صدای شیپور، صدای جرنگ جرنگ، صدای بهم خوردن اسلحه، صدا کردن <hr> معانی دیگر : صدای خوردن چکش به سندان، صدای دنگ یا جرنگ، (دنگ دنگ کنان) حرکت کردن، با سر و صدا حرکت کردن، به صدا در آوردن، دنگ دنگ کردن، چرنگیدن، جرنگیدن

معنی : صدای شیپور، صدای جرنگ جرنگ، صدای بهم خوردن اسلحه، صدا کردن معانی دیگر : صدای خوردن چکش به سندان، صدای دنگ یا جرنگ، (دنگ دنگ کنان) حرکت کردن، با سر و صدا حرکت کردن، به صدا در آوردن، دنگ دنگ کردن، چرنگیدن، جرنگیدن

clang

<hr> معنی : جرنگ جرنگ، طنین ناقوس ها <hr> معانی دیگر : (انگلیس: clangour)، صدای دنگ دنگ (به ویژه اگر مداوم باشد)، clangour : جرنگ جرنگ

معنی : جرنگ جرنگ، طنین ناقوس ها معانی دیگر : (انگلیس: clangour)، صدای دنگ دنگ (به ویژه اگر مداوم باشد)، clangour : جرنگ جرنگ

clangor

<hr> معنی : جرنگ جرنگ، طنین ناقوس ها <hr> معانی دیگر : clangor : جرنگ جرنگ

معنی : جرنگ جرنگ، طنین ناقوس ها معانی دیگر : clangor : جرنگ جرنگ

clangour

<hr> معنی : چکاچاک، چکاچاک کردن <hr> معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو جسم فلزی (کم طنین تر از clang)، دنگ، چکاچک، جرنگ، با چکاچاک حرکت کردن، با تلق تلوق حرکت کردن، جرنگیدن، صدای دنگ یا جرنگ کردن، چکاچاک صدای زنجیر

معنی : چکاچاک، چکاچاک کردن معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو جسم فلزی (کم طنین تر از clang)، دنگ، چکاچک، جرنگ، با چکاچاک حرکت کردن، با تلق تلوق حرکت کردن، جرنگیدن، صدای دنگ یا جرنگ کردن، چکاچاک صدای زنجیر

clank

<hr> معنی : دارای تعصب قبیلهای <hr> معانی دیگر : مشتاق رفت و آمد فقط با خاندان یا ایل خود، خاندانگرای، ایل گرای، وابسته به قبیله یا طایفه، دودمانی، ایلیاتی، پیوستگی ایلی

معنی : دارای تعصب قبیلهای معانی دیگر : مشتاق رفت و آمد فقط با خاندان یا ایل خود، خاندانگرای، ایل گرای، وابسته به قبیله یا طایفه، دودمانی، ایلیاتی، پیوستگی ایلی

clannish

<hr> معنی : پیوستگی ایلی <hr> معانی دیگر : دسته بندی قبیله ای، پیوستگی بخانواده خود

معنی : پیوستگی ایلی معانی دیگر : دسته بندی قبیله ای، پیوستگی بخانواده خود

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد