<hr> معنی : روپوش تختخواب، روتختی <hr> معانی دیگر : شمد

معنی : روپوش تختخواب، روتختی معانی دیگر : شمد

counterpane

<hr> معنی : هم کار، قرین، رونوشت، همتا، نقطه مقابل <hr> معانی دیگر : همدوش، همال، مکمل

معنی : هم کار، قرین، رونوشت، همتا، نقطه مقابل معانی دیگر : همدوش، همال، مکمل

counterpart

<hr> معنی : توطئه متقابل، دسیسه در برابر دسیسه <hr> معانی دیگر : توطئه ی متقابل، ضد توطئه

معنی : توطئه متقابل، دسیسه در برابر دسیسه معانی دیگر : توطئه ی متقابل، ضد توطئه

counterplot

<hr> معنی : نقطه مقابل، صنعت ترکیب الحان، اهنگ دم گیر یا جفت <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کنترپوان، کانتر پوینت (آمیختن دو یا چند آهنگ با تاکید بر ملودی)، این نوع موسیقی

معنی : نقطه مقابل، صنعت ترکیب الحان، اهنگ دم گیر یا جفت معانی دیگر : (موسیقی) کنترپوان، کانتر پوینت (آمیختن دو یا چند آهنگ با تاکید بر ملودی)، این نوع موسیقی

counterpoint

<hr> معنی : وزنه متقابل، نیروی متعادل کننده، نیروی مقاوم، حالت تعادل، وزن کردن، متقابل ساختن <hr> معانی دیگر : پارسنگ کردن، موازنه کردن، متعادل کردن، هم وزن کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، وزنه ی برابر، (نیرو یا توازن یا تاثیر) برابر ساز، تعدیل گر، خنثی کننده، ناکاراساز، برابری، تعادل، توازن، همسنگی، سنجیدن

معنی : وزنه متقابل، نیروی متعادل کننده، نیروی مقاوم، حالت تعادل، وزن کردن، متقابل ساختن معانی دیگر : پارسنگ کردن، موازنه کردن، متعادل کردن، هم وزن کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، وزنه ی برابر، (نیرو یا توازن یا تاثیر) برابر ساز، تعدیل گر، خنثی کننده، ناکاراساز، برابری، تعادل، توازن، همسنگی، سنجیدن

counterpoise

<hr> معنی : انقلاب متقابل، قیام بر ضد انقلاب <hr> معانی دیگر : ضد انقلاب

معنی : انقلاب متقابل، قیام بر ضد انقلاب معانی دیگر : ضد انقلاب

counterrevolution

<hr> معنی : جیرو، امضای ثانوی بر روی سند <hr> معانی دیگر : تصدیق امضا، امضای شخص دوم (که امضای نفر اول را تصدیق یا تضمین می کند)، امضای دوم، اسم شب، نشانی، اسم عبور، ظهر نویسی

معنی : جیرو، امضای ثانوی بر روی سند معانی دیگر : تصدیق امضا، امضای شخص دوم (که امضای نفر اول را تصدیق یا تضمین می کند)، امضای دوم، اسم شب، نشانی، اسم عبور، ظهر نویسی

countersign

<hr> معنی : مامور ضد جاسوسی <hr> معانی دیگر : جاسوس ضد جاسوس

معنی : مامور ضد جاسوسی معانی دیگر : جاسوس ضد جاسوس

counterspy

<hr> معنی : خنثی کردن، جبران کردن، برابری کردن با <hr> معانی دیگر : (بر ضد چیزی) مفید بودن، کارا بودن، کاری بودن

معنی : خنثی کردن، جبران کردن، برابری کردن با معانی دیگر : (بر ضد چیزی) مفید بودن، کارا بودن، کاری بودن

countervail

<hr> معنی : پارسنگ، وزنه تعادل، حالت تعادل، چربیدن بر <hr> معانی دیگر : همسنگ، وزنه ی متعادل کننده، سنجیدن، پارسنگ کردن

معنی : پارسنگ، وزنه تعادل، حالت تعادل، چربیدن بر معانی دیگر : همسنگ، وزنه ی متعادل کننده، سنجیدن، پارسنگ کردن

counterweight

<hr> معنی : کنتس <hr> معانی دیگر : (عنوان اشرافی غیرانگلیسی) کنتس (بانوی کنت که در انگلیس معادل است با: earl)

معنی : کنتس معانی دیگر : (عنوان اشرافی غیرانگلیسی) کنتس (بانوی کنت که در انگلیس معادل است با: earl)

countess

counting

<hr> رجوع شود به: natural number

counting number

<hr> معنی : بی شمار، ناشمرده <hr> معانی دیگر : شمارش ناپذیر، بسیار زیاد، بیمر

معنی : بی شمار، ناشمرده معانی دیگر : شمارش ناپذیر، بسیار زیاد، بیمر

countless

<hr> معنی : روستایی، روستا صفت <hr> معانی دیگر : (رفتار و ریخت) دهاتی، کشاورز مانند، کشاورزی

معنی : روستایی، روستا صفت معانی دیگر : (رفتار و ریخت) دهاتی، کشاورز مانند، کشاورزی

countrified

<hr> معنی : سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر، سامان، خاک، روستایی <hr> معانی دیگر : شار، میهن، وطن، زادبوم، ملت، مردم (کشور یا ایالت)، مردمان، شهروندان، ناحیه، پهنک، بوم، بوم و بر، (بخش دارای مزارع و دهات - مقابل شهر و حومه) بیرون شهر، برون شهر، دشت و صحرا، دهاتی، وابسته به دشت و صحرا، ییلاقی، دهگانی (دهقانی)، زادگاه، موطن، رجوع شود به: country music، (محلی) بومی، اهل محل

معنی : سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر، سامان، خاک، روستایی معانی دیگر : شار، میهن، وطن، زادبوم، ملت، مردم (کشور یا ایالت)، مردمان، شهروندان، ناحیه، پهنک، بوم، بوم و بر، (بخش دارای مزارع و دهات - مقابل شهر و حومه) بیرون شهر، برون شهر، دشت و صحرا، دهاتی، وابسته به دشت و ص

country

country mile

<hr> (موسیقی) موسیقی روستایی (که در اصل ویژه ی روستاییان جنوب شرقی و غربی ایالات متحده بوده و نوازندگان آن بیشتر سازهای زهی می زنند)، کانتری

(موسیقی) موسیقی روستایی (که در اصل ویژه ی روستاییان جنوب شرقی و غربی ایالات متحده بوده و نوازندگان آن بیشتر سازهای زهی می زنند)، کانتری

country music

<hr> معنی : هم میهن <hr> معانی دیگر : هموطن، روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)

معنی : هم میهن معانی دیگر : هموطن، روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)

countryman

<hr> معنی : حومه شهر، ییلاقات <hr> معانی دیگر : دشت و صحرا، بوم، بوم و بر، برون شهر، پالیزگان، روستاییان، دهگانان، قسمتی از بیرون شهر,حومه شهر

معنی : حومه شهر، ییلاقات معانی دیگر : دشت و صحرا، بوم، بوم و بر، برون شهر، پالیزگان، روستاییان، دهگانان، قسمتی از بیرون شهر,حومه شهر

countryside

<hr> معنی : هم میهن <hr> معانی دیگر : (زن) روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)، countryman : هم میهن

معنی : هم میهن معانی دیگر : (زن) روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)، countryman : هم میهن

countrywoman

<hr> معنی : بخش، شهرستان <hr> معانی دیگر : وابسته به بخش (یا county)، (در تقسیمات کشوری) بخش، (انگلیس و ایرلند) هریک از بخش هایی که کشور به آن تقسیم شده است و از نظر دادگستری و انتخاباتی و سیاسی و اداری واحد مجزایی محسوب می شود، دهیو، (امریکا) هریک از بخش هایی که اغلب ایالات به آن تقسیم شده اند و این بخش ها از نظر اداری و دادگستری و مالیات و آموزش و خدمات از خود مختاری نسبتا زیادی برخوردارند، (کانادا) هریک از بخش های برخی از استان ها که از نظر اداری واحد مجزایی محسوب می شود، (زلاندنو) بخش انتخاباتی در نواحی روستایی، بلوک (بلوکات)، (در اصل) قلمرو کنت (count)

معنی : بخش، شهرستان معانی دیگر : وابسته به بخش (یا county)، (در تقسیمات کشوری) بخش، (انگلیس و ایرلند) هریک از بخش هایی که کشور به آن تقسیم شده است و از نظر دادگستری و انتخاباتی و سیاسی و اداری واحد مجزایی محسوب می شود، دهیو، (امریکا) هریک از بخش هایی که اغلب ایالات به آن تقسیم شده اند و این بخش ها ا

county

county agent

<hr> معنی : کودتا، بر هم زدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه اگر ناگهان باشد) ضربه شست، شاهکار، موفقیت مشعشع، کار چشمگیر، کوبکار، (در اصل) ضربه، ضربت

معنی : کودتا، بر هم زدن معانی دیگر : (به ویژه اگر ناگهان باشد) ضربه شست، شاهکار، موفقیت مشعشع، کار چشمگیر، کوبکار، (در اصل) ضربه، ضربت

coup

<hr> معنی : کودتا <hr> معانی دیگر : کودتا کودتا

معنی : کودتا معانی دیگر : کودتا کودتا

coup d'etat

<hr> معنی : دلیجان کالسکه <hr> معانی دیگر : اتومبیل دو در، اتومبیل کوپ، کوپه یا اطاق داخل ترن و دلیجان و غیره

معنی : دلیجان کالسکه معانی دیگر : اتومبیل دو در، اتومبیل کوپ، کوپه یا اطاق داخل ترن و دلیجان و غیره

coupe

<hr> معنی : جفت، زن و شوهر، دوتا، نر و ماده، زوج، جماع کردن، جفت شدن، عمل امتزاج و جفت کردن، بهم بستن، وصل کردن، جفت کردن، پیوستن <hr> معانی دیگر : دو عدد، (عامیانه) چند، چند عدد، چند تا (گاهی بدون: of)، جفت شدن یا کردن، به هم پیوستن، به هم وصل کردن، همبند کردن، همبسته کردن، (هرچیزی که دو چیز را به هم جفت کند) بست، بند، پیوند، (برق و مکانیک) کوپل، کوپلاژ، گشتاور، کوپلاژ کردن، جفت گیری کردن، (قدیمی) زناشویی کردن

معنی : جفت، زن و شوهر، دوتا، نر و ماده، زوج، جماع کردن، جفت شدن، عمل امتزاج و جفت کردن، بهم بستن، وصل کردن، جفت کردن، پیوستن معانی دیگر : دو عدد، (عامیانه) چند، چند عدد، چند تا (گاهی بدون: of)، جفت شدن یا کردن، به هم پیوستن، به هم وصل کردن، همبند کردن، همبسته کردن، (هرچیزی که دو چیز را به هم جفت کند

couple

<hr> معنی : متصل کننده، بهم چسباننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیزی که وصل یا جفت کند مثلا: وسیله ی جفت کردن دو واگن راه آهن و یا ابزاری که دو کلید مشابه پیانو را به هم وصل کند) جفتگر، پیوند دهنده، رابط، جفت ساز

معنی : متصل کننده، بهم چسباننده معانی دیگر : (شخص یا چیزی که وصل یا جفت کند مثلا: وسیله ی جفت کردن دو واگن راه آهن و یا ابزاری که دو کلید مشابه پیانو را به هم وصل کند) جفتگر، پیوند دهنده، رابط، جفت ساز

coupler

<hr> معنی : دوبیتی <hr> معانی دیگر : (شعر) بیت

معنی : دوبیتی معانی دیگر : (شعر) بیت

couplet

<hr> معنی : اتصال، جفت کردن، جفت، سرپیچ، متصل کننده، جفت شدگی، جفت ساز، جالس <hr> معانی دیگر : جفت سازی، همبسته (بودن)، همبندی، (برق و مکانیک) بوش، کلاچ، کوپلاژ، گشتاور، کوپلینگ، پیوست، جفتگر، رجوع شود به: coupler

معنی : اتصال، جفت کردن، جفت، سرپیچ، متصل کننده، جفت شدگی، جفت ساز، جالس معانی دیگر : جفت سازی، همبسته (بودن)، همبندی، (برق و مکانیک) بوش، کلاچ، کوپلاژ، گشتاور، کوپلینگ، پیوست، جفتگر، رجوع شود به: coupler

coupling

<hr> معنی : کوپن <hr> معانی دیگر : (سهام و اوراق قرضه) قطعه، بریده، برگه (که مالک آن را بریده و برای دریافت سود یا بهره ارائه می دهد)

معنی : کوپن معانی دیگر : (سهام و اوراق قرضه) قطعه، بریده، برگه (که مالک آن را بریده و برای دریافت سود یا بهره ارائه می دهد)

coupon

<hr> معنی : یارایی، مروت، چیرگی، شجاعت، دلیری، جرات، رشادت، دلاوری <hr> معانی دیگر : گردی، پر دلی، یلی، تهور، (مهجور) تصمیم، اراده، روحیه

معنی : یارایی، مروت، چیرگی، شجاعت، دلیری، جرات، رشادت، دلاوری معانی دیگر : گردی، پر دلی، یلی، تهور، (مهجور) تصمیم، اراده، روحیه

courage

<hr> معنی : دلیر، شجاع، با جرات، مردانه <hr> معانی دیگر : دلاور، گرد، پر دل، یل، پر جرات، متهور، دلاورانه، شجاعانه، تهورآمیز

معنی : دلیر، شجاع، با جرات، مردانه معانی دیگر : دلاور، گرد، پر دل، یل، پر جرات، متهور، دلاورانه، شجاعانه، تهورآمیز

courageous

<hr> معنی : پیک، قاصد، چابک سوار نامهرسان <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد خبر مهم) پیک، قاصد (که با شتاب گسیل شود)، (سفارتخانه ها و امور دیپلماتیک) پیام رسان، (جاسوسی) رابط، خبررسان، (مسافرت) راهنما

معنی : پیک، قاصد، چابک سوار نامهرسان معانی دیگر : (به ویژه در مورد خبر مهم) پیک، قاصد (که با شتاب گسیل شود)، (سفارتخانه ها و امور دیپلماتیک) پیام رسان، (جاسوسی) رابط، خبررسان، (مسافرت) راهنما

courier

<hr> معنی : مسیر، روش، اصول، در طی، خط سیر، خط مشی، بخشی از غذا، اموزه، اموزگان، جریان، دوره، جهت، سمت، دنبال کردن، بسرعت حرکت دادن، چهار نعل رفتن <hr> معانی دیگر : پیشرفت، تحول، تطور، (زمان) طول، طی، در، راستا، روش (معمولی یا طبیعی)، جریان طبیعی، راه، روند، نحوه، طرز، تسلسل، زنجیرواری، پی درپی بودن، (هریک از بخش های خوراک که در وهله های مختلف کشیده می شوند) کرس، پرس، (آموزش) کلاس، آموزه، دوره ی آموزشی، زمین ورزش، تعقیب کردن، در پی رفتن، پیگرد کردن، دنبال رفتن، عبور کردن (از روی یا از میان چیزی)، گذشتن، جاری شدن، (تند) رفتن، کورس دادن، مسابقه دادن، (مسیری را) طی کردن، رجوع شود به: golf course، (در مسابقات رزمی قرون وسطی) برخورد، رو دررویی (مبارزان)، (معماری) ردیف آجر (یا سفال پشت بام و غیره)، رگ، (در کشتی های بادبانی) بادبان زیرین، (به ویژه در مورد تازی شکاری) کیش کردن، به تعقیب وا داشتن، باin درطی، درضمن

معنی : مسیر، روش، اصول، در طی، خط سیر، خط مشی، بخشی از غذا، اموزه، اموزگان، جریان، دوره، جهت، سمت، دنبال کردن، بسرعت حرکت دادن، چهار نعل رفتن معانی دیگر : پیشرفت، تحول، تطور، (زمان) طول، طی، در، راستا، روش (معمولی یا طبیعی)، جریان طبیعی، راه، روند، نحوه، طرز، تسلسل، زنجیرواری، پی درپی بودن، (هریک از

course

<hr> معنی : اسب تند رو <hr> معانی دیگر : (اسب) تندرو، تیز پای، بادپا، (جانورشناسی) تیزبال (انواع پرندگان کرانه زی افریقا و آسیای شرقی از تیره ی glareolidae)، سگ شکاری، سگ پیگرد

معنی : اسب تند رو معانی دیگر : (اسب) تندرو، تیز پای، بادپا، (جانورشناسی) تیزبال (انواع پرندگان کرانه زی افریقا و آسیای شرقی از تیره ی glareolidae)، سگ شکاری، سگ پیگرد

courser

<hr> معنی : عرصه، اظهار عشق، دادگاه، دیوان، دربار، بارگاه، حیاط <hr> معانی دیگر : محوطه ی میان چند ساختمان (courtyard هم می گویند)، (تنیس و والیبال و بسکتبال و غیره) زمین بازی، محوطه ی بازی، پهنه، محکمه ی قضایی، قاضی و هیئت منصفه، دادگاهی، آستان، درباری، درباریان، خواستگاری کردن، نامزد بازی کردن، عشقبازی کردن، دنبال چیزی رفتن، کوی (معمولا کوتاه و بن بست)، کوچه بن بست، (امریکا) متل (motor court هم می گویند)، چاپلوسی، تملق، چرب زبانی، لاده، شیره مالی، خواستاری، چاپلوسی کردن، تملق گفتن، شیره مالی کردن، ناز کشیدن، منت کشیدن، خواستار بودن، مهرورزی، (انگلیس - در شرکت های بزرگ) هیئت مدیره، گروه مدیران

معنی : عرصه، اظهار عشق، دادگاه، دیوان، دربار، بارگاه، حیاط معانی دیگر : محوطه ی میان چند ساختمان (courtyard هم می گویند)، (تنیس و والیبال و بسکتبال و غیره) زمین بازی، محوطه ی بازی، پهنه، محکمه ی قضایی، قاضی و هیئت منصفه، دادگاهی، آستان، درباری، درباریان، خواستگاری کردن، نامزد بازی کردن، عشقبازی کردن

court

<hr> معنی : محکمه <hr> معانی دیگر : دادگاه

معنی : محکمه معانی دیگر : دادگاه

court of justice

court-martial

<hr> معنی : خوشخو، خوشرفتار، با ادب، مودب، مودبانه، خوش معاشرت <hr> معانی دیگر : مبادی آداب، فروتن

معنی : خوشخو، خوشرفتار، با ادب، مودب، مودبانه، خوش معاشرت معانی دیگر : مبادی آداب، فروتن

courteous

<hr> معنی : فاحشه <hr> معانی دیگر : روسپی (به ویژه معشوقه ی اشخاص عالی رتبه)، تک پران، فاحشه (courtezan هم می نویسند)

معنی : فاحشه معانی دیگر : روسپی (به ویژه معشوقه ی اشخاص عالی رتبه)، تک پران، فاحشه (courtezan هم می نویسند)

courtesan

<hr> معنی : خوشخویی، مردمی، تواضع، ادب و مهربانی <hr> معانی دیگر : ادب، نزاکت، با ادبی، تعظیم و تکریم، احترام، (جمع) سلام و تعارف، تعارف، خوش و بش

معنی : خوشخویی، مردمی، تواضع، ادب و مهربانی معانی دیگر : ادب، نزاکت، با ادبی، تعظیم و تکریم، احترام، (جمع) سلام و تعارف، تعارف، خوش و بش

courtesy

<hr> معنی : دادگاه، کاخ دادگستری <hr> معانی دیگر : ساختمان دادگستری، ساختمانی که دادگاه(ها) در آن قرار دارد، (امریکا) ساختمان بخشداری (بخش: county)، کا&nbsp; دادگستری

معنی : دادگاه، کاخ دادگستری معانی دیگر : ساختمان دادگستری، ساختمانی که دادگاه(ها) در آن قرار دارد، (امریکا) ساختمان بخشداری (بخش: county)، کا دادگستری

courthouse

<hr> معنی : درباری، ندیم <hr> معانی دیگر : ملازم پادشاه

معنی : درباری، ندیم معانی دیگر : ملازم پادشاه

courtier

<hr> معنی : با وقار، خاصگی، مودب، شایسته دربار <hr> معانی دیگر : (در خور شاهان و دربارشان) آراسته و با وقار، والا منش، با ادب و فرهیخته، درباری، شاهانه، چاپلوسانه، سالوس گرانه، تملق آمیز، بطرز چاپلوسانه

معنی : با وقار، خاصگی، مودب، شایسته دربار معانی دیگر : (در خور شاهان و دربارشان) آراسته و با وقار، والا منش، با ادب و فرهیخته، درباری، شاهانه، چاپلوسانه، سالوس گرانه، تملق آمیز، بطرز چاپلوسانه

courtly

<hr> معنی : دادگاه، اطاق دادگاه <hr> معانی دیگر : اتاق دادگاه

معنی : دادگاه، اطاق دادگاه معانی دیگر : اتاق دادگاه

courtroom

<hr> معنی : اظهار عشق، معاشقه <hr> معانی دیگر : دوران عشقبازی یا مهرورزی، دوران نامزدی یا خواستگاری، دوران خواستاری، عشقبازی، نامزدبازی، خواستگاری

معنی : اظهار عشق، معاشقه معانی دیگر : دوران عشقبازی یا مهرورزی، دوران نامزدی یا خواستگاری، دوران خواستاری، عشقبازی، نامزدبازی، خواستگاری

courtship

<hr> معنی : حیاط <hr> معانی دیگر : چهاردیواری، درون سرا، اندرونی، حیاط محوطه محصور، حیاط

معنی : حیاط معانی دیگر : چهاردیواری، درون سرا، اندرونی، حیاط محوطه محصور، حیاط

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد