<hr> معنی : خمیدگی، انحناء، خم سازی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: flection، flection : خمیدگی

معنی : خمیدگی، انحناء، خم سازی معانی دیگر : رجوع شود به: flection، flection : خمیدگی

flexion

<hr> معنی : جمع کننده، عضله خم کننده، عضله خمکننده <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - ماهیچه ای که کار آن خم کردن اندام هایی مثل دست و پا است) خم گر، خمشگر، خم کننده، تا کننده

معنی : جمع کننده، عضله خم کننده، عضله خمکننده معانی دیگر : (کالبدشناسی - ماهیچه ای که کار آن خم کردن اندام هایی مثل دست و پا است) خم گر، خمشگر، خم کننده، تا کننده

flexor

<hr> معنی : مارپیچ، پیچاپیچ، نرم، پیچ وخم دار، موجی <hr> معانی دیگر : قوس دار، کنگره دار، لرزان، پر تکان

معنی : مارپیچ، پیچاپیچ، نرم، پیچ وخم دار، موجی معانی دیگر : قوس دار، کنگره دار، لرزان، پر تکان

flexuous

<hr> معنی : نرم، موجی <hr> معانی دیگر : پیچاپیچ، پیچ وخم دار، مارپیچ

معنی : نرم، موجی معانی دیگر : پیچاپیچ، پیچ وخم دار، مارپیچ

flexural

<hr> معنی : خم، خمیدگی، چین، انحناء <hr> معانی دیگر : خم شدگی (مثلا خم شدگی تیر سقف در اثر وزن زیاد)، انحنا، تاخوردگی

معنی : خم، خمیدگی، چین، انحناء معانی دیگر : خم شدگی (مثلا خم شدگی تیر سقف در اثر وزن زیاد)، انحنا، تاخوردگی

flexure

<hr> معنی : زن پرگو <hr> معانی دیگر : آدم سربه هوا، آدم شورتی

معنی : زن پرگو معانی دیگر : آدم سربه هوا، آدم شورتی

flibbertigibbet

<hr> معنی : تکان ناگهانی، سینما، تلنگر، ضربت اهسته و سبک با شلاق، قطع کردن، تکان دادن، بریدن <hr> معانی دیگر : (ضربه ی تند و سبک مثلا با شلاق یا کاغذ تاشده) نرمکوبه، نرمکوب، ضربه ی ملایم، (صدای این نوع ضربه) تق، تپ، (ضربه ی تند و ملایم زدن) نرم کوب کردن، یواش زدن (مثلا با تازیانه)، (با سرعت تکان خوردن یا به چپ و راست رفتن) جنبیدن، پرپر زدن، تند زدن، لکه، گوداب، خال، کک مک، خالچه، (خودمانی) فیلم (سینمایی)، vt ضربت اهسته و سبک با شلاق، n : movie : معمولا بصورت جمع سینما

معنی : تکان ناگهانی، سینما، تلنگر، ضربت اهسته و سبک با شلاق، قطع کردن، تکان دادن، بریدن معانی دیگر : (ضربه ی تند و سبک مثلا با شلاق یا کاغذ تاشده) نرمکوبه، نرمکوب، ضربه ی ملایم، (صدای این نوع ضربه) تق، تپ، (ضربه ی تند و ملایم زدن) نرم کوب کردن، یواش زدن (مثلا با تازیانه)، (با سرعت تکان خوردن یا به چ

flick

<hr> معنی : جنبش، سوسو، سوسو زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن <hr> معانی دیگر : (تند) باز و بسته کردن یا شدن، (تند) جنبیدن، (مانند شعله ی آتش در باد) لرزیدن، (نور یا سایه و غیره را) لرزاندن، پس و پیش بردن (به سرعت)، لرزش (شعله و سایه و غیره)، تکان تند، تندکوبه، احساس خفیف، نشانه ی ضعیف، (در پرده ی سینما یا صفحه ی تلویزیون و غیره) چشمک، چشمک زدن (تصویر)، (بیشتر در مورد پرندگان) بال زدن، (بال ها را) تند حرکت دادن، (جانورشناسی) دارکوب زرین (دارکوب بومی امریکای شمالی از جنس colaptes به ویژه c. auratus)

معنی : جنبش، سوسو، سوسو زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن معانی دیگر : (تند) باز و بسته کردن یا شدن، (تند) جنبیدن، (مانند شعله ی آتش در باد) لرزیدن، (نور یا سایه و غیره را) لرزاندن، پس و پیش بردن (به سرعت)، لرزش (شعله و سایه و غیره)، تکان تند، تندکوبه، احساس خفیف، نشانه ی ضعیف، (در پرده ی سینما ی

flicker

<hr> معنی : مثل نور سوسو <hr> معانی دیگر : لرزان، کورکوری، دراهتزاز، اشفته، پرپرزن

معنی : مثل نور سوسو معانی دیگر : لرزان، کورکوری، دراهتزاز، اشفته، پرپرزن

flickering

<hr> معنی : در حال پرواز، اگهی روی کاغذ کوچک، پروانه موتور، پره اسیاب، گردونه تیزرو <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیزی که پرواز می کند) پرنده، خلبان، پروازگر، (ترن و اتوبوس و غیره) تندرو، سریع السیر، (در پلکان سرراست) پله، اعلان (که با دست بین مردم پخش می شود)، آگهی (روی یک ورق کاغذ)، flyer : اگهی روی کاغذ کوچک

معنی : در حال پرواز، اگهی روی کاغذ کوچک، پروانه موتور، پره اسیاب، گردونه تیزرو معانی دیگر : (شخص یا چیزی که پرواز می کند) پرنده، خلبان، پروازگر، (ترن و اتوبوس و غیره) تندرو، سریع السیر، (در پلکان سرراست) پله، اعلان (که با دست بین مردم پخش می شود)، آگهی (روی یک ورق کاغذ)، flyer : اگهی روی کاغذ کوچک

flier

<hr> معنی : گریز، پرواز، سلسله، مهاجرت، عزیمت، یک رشته پلکان، کوچ کردن، پریدن، پرواز کردن <hr> معانی دیگر : طیران، پرواز گروهی (پرواز یک دسته از هر چیز مثلا پرنده یا پیکان یا هواپیما)، هم پروازی، هم پروازان، گله، (نیروی هوایی) رسد هوایی، یکان هوایی (بخشی از اسکادران)، هواپیمای مسافربری، (مجازی) اوجگیری، بلند پروازی، دوری پرواز، مسافت پرواز، برد پرواز، پلکان (به ویژه پلکان میان دو پاگرد) (بیشتر می گویند: a flight of stairs)، (ورزش) تقسیم بندی شرکت کنندگان برحسب مهارت و توانایی آنان، (به صورت دسته) پرواز کردن، فرار، مهاجرت مرغان یا حشرات، فرارکردن

معنی : گریز، پرواز، سلسله، مهاجرت، عزیمت، یک رشته پلکان، کوچ کردن، پریدن، پرواز کردن معانی دیگر : طیران، پرواز گروهی (پرواز یک دسته از هر چیز مثلا پرنده یا پیکان یا هواپیما)، هم پروازی، هم پروازان، گله، (نیروی هوایی) رسد هوایی، یکان هوایی (بخشی از اسکادران)، هواپیمای مسافربری، (مجازی) اوجگیری، بلند 

flight

<hr> (در هواپیمای مسافربری) مهماندار

(در هواپیمای مسافربری) مهماندار

flight attendant

<hr> معنی : بوالهوسی، تلون مزاج <hr> معانی دیگر : خلی

معنی : بوالهوسی، تلون مزاج معانی دیگر : خلی

flightiness

<hr> معنی : خل، دمدمی مزاج، بوالهوس، متلون المزاج <hr> معانی دیگر : سربه هوا، مل و مست، دمدمی، بوالهوسانه

معنی : خل، دمدمی مزاج، بوالهوس، متلون المزاج معانی دیگر : سربه هوا، مل و مست، دمدمی، بوالهوسانه

flighty

<hr> چرند، حرف بی معنی، مزخرف، من درآوردی، مجعول، مرد رندی، کلاه برداری، پشت هم اندازی، پاچه ورمالیدگی، دغلکاری، حقه بازی کردن، سرهم بندی کردن، سخن یاوه، هرزه درایی، گزاف گویی، فریب

چرند، حرف بی معنی، مزخرف، من درآوردی، مجعول، مرد رندی، کلاه برداری، پشت هم اندازی، پاچه ورمالیدگی، دغلکاری، حقه بازی کردن، سرهم بندی کردن، سخن یاوه، هرزه درایی، گزاف گویی، فریب

flimflam

<hr> معنی : ناک، سست، بی دوام، شل و ول <hr> معانی دیگر : (نازک و بدساخت و کم دوام) پیزری، زپرتی، پوشالی، سست و بی دوام، زود خراب شو، ناپایا، غیرموجه، ناپذیرفتنی، بیخودی، بی اثر، (انگلیس) کاغذ نازک (که سابقا نسخه های دوم و سوم را روی آن با کاغذ کاربن ماشین می کردند)

معنی : ناک، سست، بی دوام، شل و ول معانی دیگر : (نازک و بدساخت و کم دوام) پیزری، زپرتی، پوشالی، سست و بی دوام، زود خراب شو، ناپایا، غیرموجه، ناپذیرفتنی، بیخودی، بی اثر، (انگلیس) کاغذ نازک (که سابقا نسخه های دوم و سوم را روی آن با کاغذ کاربن ماشین می کردند)

flimsy

<hr> معنی : عدول کردن، لرزیدن، شانه خالی کردن، بخود پیچیدن، دریع داشتن <hr> معانی دیگر : (از شدت درد یا ترس) خود را عقب کشیدن، به خود لرزیدن، (از ترس) عضلات خود را منقبض کردن، جا خوردن، یکه خوردن، چندش، (از کار خطرناک یا مشکل و غیره) روی گرداندن، مضایقه کردن، امساک

معنی : عدول کردن، لرزیدن، شانه خالی کردن، بخود پیچیدن، دریع داشتن معانی دیگر : (از شدت درد یا ترس) خود را عقب کشیدن، به خود لرزیدن، (از ترس) عضلات خود را منقبض کردن، جا خوردن، یکه خوردن، چندش، (از کار خطرناک یا مشکل و غیره) روی گرداندن، مضایقه کردن، امساک

flinch

<hr> معنی : تراشه، خرده شیشه وامثال ان، قطعات شکسته، خش <hr> معانی دیگر : خرده

معنی : تراشه، خرده شیشه وامثال ان، قطعات شکسته، خش معانی دیگر : خرده

flinders

<hr> معنی : پرتاب، جفتک پرانی، انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن <hr> معانی دیگر : (با شدت) انداختن، پرتاب کردن، (ناگهان یا با شدت) - شدن، - کردن، (شدیدا) دستخوش کردن یا شدن، (ناگهان یا با شدت دست یا پا یا سر خود را) تکان دادن، جنبیدن، جنباندن، (با شدت و حرارت) اقدام کردن، (با شتاب) انجام دادن، کنار گذاشتن، (معمولا با: out) لگد پراندن (اسب و غیره)، افکنش، دوران خوشگذرانی (عیاشی یا خوشی)، رقص تند، رقص شاد، عشق بازی کوتاه مدت، شیدایی زودگذر

معنی : پرتاب، جفتک پرانی، انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن معانی دیگر : (با شدت) انداختن، پرتاب کردن، (ناگهان یا با شدت) - شدن، - کردن، (شدیدا) دستخوش کردن یا شدن، (ناگهان یا با شدت دست یا پا یا سر خود را) تکان دادن، جنبیدن، جنباندن، (با شدت و حرارت) اقدام کردن، (با شتاب) ا

fling

<hr> معنی : سنگ چخماق، چخماق، سنگ فندک، اتش زنه، چیز سخت، سنگ چخماقی، سنگ ریزه <hr> معانی دیگر : (مجازی - هرچیز سخت و سنگ مانند) سنگ، سنگ آتشزنه، مرو، چخماقی

معنی : سنگ چخماق، چخماق، سنگ فندک، اتش زنه، چیز سخت، سنگ چخماقی، سنگ ریزه معانی دیگر : (مجازی - هرچیز سخت و سنگ مانند) سنگ، سنگ آتشزنه، مرو، چخماقی

flint

<hr> معنی : بلور <hr> معانی دیگر : شیشه ی سخت (شیشه ی دارای اکسید سرب که درخشان بوده و ضریب انکسار آن زیاد است و در ساختن عدسی و ظرف های بلورین به کار می رود)، بلور سربی، ظرف بلور بلور

معنی : بلور معانی دیگر : شیشه ی سخت (شیشه ی دارای اکسید سرب که درخشان بوده و ضریب انکسار آن زیاد است و در ساختن عدسی و ظرف های بلورین به کار می رود)، بلور سربی، ظرف بلور بلور

flint glass

flint glass utensil

<hr> معنی : تفنگ سرپر چخماقی قدیمی <hr> معانی دیگر : تفنگ چخماقی، تفنگ سرپر چخماقی

معنی : تفنگ سرپر چخماقی قدیمی معانی دیگر : تفنگ چخماقی، تفنگ سرپر چخماقی

flintlock

<hr> معنی : سخت <hr> معانی دیگر : ساخته شده از سنگ آتشزنه، چخماقی، مرودار، چخماق مانند، سنگ چخماقی

معنی : سخت معانی دیگر : ساخته شده از سنگ آتشزنه، چخماقی، مرودار، چخماق مانند، سنگ چخماقی

flinty

<hr> معنی : تلنگر، ضربت سبک وناگهانی، جسور، گستاخ، پر رو، تلنگر زدن، از خود بیخود شدن <hr> معانی دیگر : (با یک حرکت تند) انجام دادن، شیر یا خط کردن، (سکه را) به هوا پراندن، ورق زدن، (صفحه ی کتاب و غیره را) برگرداندن، (تند و سطحی) زدن به، (با شلاق و غیره) یواش زدن، (کج و کوله) حرکت کردن، به این سو و آن سو رفتن، زیگ زاگ رفتن، معلق زدن، کله معلق، پشتک، (با: through) تند و سرسری نگاه کردن (به چیزی به ویژه حین ورق زدن)، (عامیانه) ذوق زده شدن، از خوشی معلق زدن، (عامیانه) جوشی شدن، از کوره دررفتن، اختیار از کف دادن (flip out هم می گویند)، ضربه ی تند و سبک، نرمکوبه، حرکت تند، پرتاب، فلیپ (مشروب حاوی شکر و تخم مرغ و ادویه و آبجو یا شراب)، (عامیانه) گستاخ، دهان دریده، سمج، adj : گستا

معنی : تلنگر، ضربت سبک وناگهانی، جسور، گستاخ، پر رو، تلنگر زدن، از خود بیخود شدن معانی دیگر : (با یک حرکت تند) انجام دادن، شیر یا خط کردن، (سکه را) به هوا پراندن، ورق زدن، (صفحه ی کتاب و غیره را) برگرداندن، (تند و سطحی) زدن به، (با شلاق و غیره) یواش زدن، (کج و کوله) حرکت کردن، به این سو و آن سو رفتن

flip

<hr> (امریکا - عامیانه) پشت صفحه ی گرامافون (و غیره)، بخش ثانوی (و کم اهمیت تر) هرچیز، پشت هرچیز، پشت هرچیز the flip side of this matter جنبهی معکوس این قضیه

(امریکا - عامیانه) پشت صفحه ی گرامافون (و غیره)، بخش ثانوی (و کم اهمیت تر) هرچیز، پشت هرچیز، پشت هرچیز the flip side of this matter جنبهی معکوس این قضیه

flip side

flip-flop

<hr> معنی : گستاخی، سرسری، بی ملاحظگی، چرب زبانی، سبکی <hr> معانی دیگر : لحن تمسخرآمیز، لودگی، لگام گسیختگی (در گفتار)، شوخ زبانی بیجا، تمسخر

معنی : گستاخی، سرسری، بی ملاحظگی، چرب زبانی، سبکی معانی دیگر : لحن تمسخرآمیز، لودگی، لگام گسیختگی (در گفتار)، شوخ زبانی بیجا، تمسخر

flippancy

<hr> معنی : گستاخ، پر حرف، سبک <hr> معانی دیگر : گستاخ و شوخ، لوده، (در گفتار) لگام گسیخته، حرف مفت زن، (به طور ناخوشایند) شوخی آمیز

معنی : گستاخ، پر حرف، سبک معانی دیگر : گستاخ و شوخ، لوده، (در گفتار) لگام گسیخته، حرف مفت زن، (به طور ناخوشایند) شوخی آمیز

flippant

<hr> معنی : باله شنا، کفش شنا <hr> معانی دیگر : (اندام پارو مانندی که برخی ماهی ها و نهنگ هاو غیره با آن شنا می کنند) باله، پرده یا عضو شنای حخیوانات دریایی

معنی : باله شنا، کفش شنا معانی دیگر : (اندام پارو مانندی که برخی ماهی ها و نهنگ هاو غیره با آن شنا می کنند) باله، پرده یا عضو شنای حخیوانات دریایی

flipper

<hr> معنی : حرکت تند و سبک، لاس، طنازی کردن، لاس زدن، عشقبازی کردن، اینسو و انسو جهیدن <hr> معانی دیگر : لاسیدن، لوندی کردن، عشوه گری کردن، کرشمه کردن، (با: with) به بازی گرفتن، بازی کردن با، (به طور نیمه جدی و سرسری) به کاری پرداختن، (با سرعت های ناموزون و یا به چپ و راست) حرکت کردن، (با بی قراری) جنبیدن، لولیدن، لول خوردن، حرکت تند، تکان، تکانه، آدم لاسی، اهل لاسیدن، پرکرشمه، (نادر) پرتاب کردن، (ناگهان) افکندن

معنی : حرکت تند و سبک، لاس، طنازی کردن، لاس زدن، عشقبازی کردن، اینسو و انسو جهیدن معانی دیگر : لاسیدن، لوندی کردن، عشوه گری کردن، کرشمه کردن، (با: with) به بازی گرفتن، بازی کردن با، (به طور نیمه جدی و سرسری) به کاری پرداختن، (با سرعت های ناموزون و یا به چپ و راست) حرکت کردن، (با بی قراری) جنبیدن، لو

flirt

<hr> معنی : لاس زنی <hr> معانی دیگر : لاس، لوندی، عشوه گری، کرشمه، عشق سطحی و سرسری

معنی : لاس زنی معانی دیگر : لاس، لوندی، عشوه گری، کرشمه، عشق سطحی و سرسری

flirtation

<hr> معنی : اهل لاس زنی <hr> معانی دیگر : لاسی، لوند، عشوه گر (flirty هم می گویند)

معنی : اهل لاس زنی معانی دیگر : لاسی، لوند، عشوه گر (flirty هم می گویند)

flirtatious

flirting

<hr> معنی : لاسی <hr> معانی دیگر : لاسی

معنی : لاسی معانی دیگر : لاسی

flirty

<hr> معنی : تند رفتن، نقل مکان کردن <hr> معانی دیگر : (به سرعت و آسانی) عبور کردن، تند گذشتن، (به آسانی و سرعت) پرواز کردن، بال زدن، به اهتزاز درآمدن، (اسکاتلند و شمال انگلستان) یواشکی تغییر مکان دادن، جا عوض کردن، (انگلیس - عامیانه) غفلتا رفتن (به ویژه برای فرار از طلبکاران)، جیم شدن، (امریکا - خودمانی) همجنس باز (مرد)

معنی : تند رفتن، نقل مکان کردن معانی دیگر : (به سرعت و آسانی) عبور کردن، تند گذشتن، (به آسانی و سرعت) پرواز کردن، بال زدن، به اهتزاز درآمدن، (اسکاتلند و شمال انگلستان) یواشکی تغییر مکان دادن، جا عوض کردن، (انگلیس - عامیانه) غفلتا رفتن (به ویژه برای فرار از طلبکاران)، جیم شدن، (امریکا - خودمانی) همجن

flit

<hr> معنی : تکه مکعب پیه نهنگ، دنده خوک نمک زده و خشک کرده، قاش کردن <hr> معانی دیگر : دنده ی خوک (نمک زده و خشک کرده)، (نجاری) برش طولی تنه ی درخت (که چوب را به صورت تیر یا تخته ی دراز در می آورد)، تیر سقف (که از به هم پیوستن یا به هم پیچ کردن دو یا چند تخته یا تیر درست می شود) (به آن flitch beam هم می گویند)، تکه

معنی : تکه مکعب پیه نهنگ، دنده خوک نمک زده و خشک کرده، قاش کردن معانی دیگر : دنده ی خوک (نمک زده و خشک کرده)، (نجاری) برش طولی تنه ی درخت (که چوب را به صورت تیر یا تخته ی دراز در می آورد)، تیر سقف (که از به هم پیوستن یا به هم پیچ کردن دو یا چند تخته یا تیر درست می شود) (به آن flitch beam هم می گویند

flitch

<hr> معنی : حرکت تند و سریع، پولک فلزی، پرپرزدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: flutter، آنچه که تند عبور می کند (رجوع شود به: flit)، سوسو زدن نور چراه، تلالوداشتن

معنی : حرکت تند و سریع، پولک فلزی، پرپرزدن معانی دیگر : رجوع شود به: flutter، آنچه که تند عبور می کند (رجوع شود به: flit)، سوسو زدن نور چراه، تلالوداشتن

flitter

<hr> معنی : نا توانی، اتومبیل ارزان، سر خوردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) اتومبیل قراضه و کوچک، ماشین لکنته، ناکامل وشکست

معنی : نا توانی، اتومبیل ارزان، سر خوردن معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) اتومبیل قراضه و کوچک، ماشین لکنته، ناکامل وشکست

flivver

<hr> معنی : جسم شناور بر روی اب، بستنی مخلوط با شربت و غیره، شناور، شناور ساختن، شناور شدن، شناور بودن، روی آب ایستادن <hr> معانی دیگر : (روی سطح آب یا نزدیک به سطح آب ماندن) شناور بودن یا شدن یا کردن، برآب ماندن، غوطه ور بودن یا شدن یا کردن، آگیشیدن، (در آب یا هوا یا گاز بدون بال زدن یا دست و پا زدن یا حرکت از خود) حرکت کردن، معلق بودن، نگون سار کردن یا شدن، (بدون هدف) در حرکت بودن، (از ذهن) گذشتن، (در مورد ارز) شناور کردن، (نرخ ارز را) آزاد گذاشتن، (اوراق قرضه و غیره) منتشر کردن، (موسسه ی بازرگانی و غیره) تاسیس کردن، (وام) ترتیب دادن، (آشامیدنی که بستنی در آن شناور است) فلوت، (نادر) زمین را از آب پوشاندن، (زمین را) پر از آب کردن، (هرچیزی که روی آب شناور می ماند) شناور، چوب پنبه (برای ماهیگیری و غیره)، کیسه ی هوا (مثلا در بدن ماهی)، (در فلاش مستراح و تانک آب و غیره) گوی شناور، (در ساحل دریا) تخته ی شناور (که از روی آن شیرجه می روند)، (برای جلوگیری از غرق شدن) کمربند نجات، حلقه ی نجات، سیلندر هوا (که هواپیما را قادر به نشستن روی آب می کند)، (در کارناوال و مراسم خیابانی) ارابه، نمایش جنبا، صحنه ی متحرک، ماله (برای پخش کردن و صاف کردن سیمان و گچ و غیره)، شناور ماندن، شناوری، تعلیق، آونگانی، آویزش (در آب یا هوا)، سوهان پهن، روی اب ایستادن، سوهان زدن، پرده دوم مجلس چهارم

معنی : جسم شناور بر روی اب، بستنی مخلوط با شربت و غیره، شناور، شناور ساختن، شناور شدن، شناور بودن، روی آب ایستادن معانی دیگر : (روی سطح آب یا نزدیک به سطح آب ماندن) شناور بودن یا شدن یا کردن، برآب ماندن، غوطه ور بودن یا شدن یا کردن، آگیشیدن، (در آب یا هوا یا گاز بدون بال زدن یا دست و پا زدن یا حرکت 

float

<hr> معنی : شناوری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: flotage، flotage شناوری

معنی : شناوری معانی دیگر : رجوع شود به: flotage، flotage شناوری

floatage

<hr> معنی : شناوری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: flotation، flotation : شناوری

معنی : شناوری معانی دیگر : رجوع شود به: flotation، flotation : شناوری

floatation

<hr> معنی : جسم شناور <hr> معانی دیگر : شخص یا چیزی که شناور است (رجوع شود به: float)، برآب مان، (امریکا) کسی که (به طور غیرقانونی) بیش از یک بار رای می دهد، خانه به دوش، سرگردان، کارگر موقت، (کارمند یا کارگری که ساعات و محل کارش بنا به میل کارفرما دایما در تغییر است) کارمند سیار، کارگر سیار، (بیمه نامه ای که شامل اموال منقول و متحرک است) بیمه ی مال سیار، گواهی نامه سهام دولتی یا راه اهن که بجای وثیقه بکار میرود، کسی که درچند محل بنحو غیرقانونی رای بدهد

معنی : جسم شناور معانی دیگر : شخص یا چیزی که شناور است (رجوع شود به: float)، برآب مان، (امریکا) کسی که (به طور غیرقانونی) بیش از یک بار رای می دهد، خانه به دوش، سرگردان، کارگر موقت، (کارمند یا کارگری که ساعات و محل کارش بنا به میل کارفرما دایما در تغییر است) کارمند سیار، کارگر سیار، (بیمه نامه ای که

floater

<hr> معنی : شناوری، متحرک بر روی اب، فاقد وسیلهاتصال، جابجا شده، شناور، متغیر <hr> معانی دیگر : آگیشیده، معلق، برآب مان، متحرک، سیار، جنبده، جنبان، در گردش، (مالیه) بدهی شناور (بدهی ناشی از امور جاری که موعد پرداخت آن مشخص نیست)، (پزشکی - خارج شده از محل خود) افتاده، لق، (مکانیک) نوسان کننده (به ویژه در دستگاه فنربندی و تعلیق اتومبیل)، آزاد، تکان گیر، مواج، فاقدوسیله اتصال درمورداستخوان جناه سینه

معنی : شناوری، متحرک بر روی اب، فاقد وسیلهاتصال، جابجا شده، شناور، متغیر معانی دیگر : آگیشیده، معلق، برآب مان، متحرک، سیار، جنبده، جنبان، در گردش، (مالیه) بدهی شناور (بدهی ناشی از امور جاری که موعد پرداخت آن مشخص نیست)، (پزشکی - خارج شده از محل خود) افتاده، لق، (مکانیک) نوسان کننده (به ویژه در دستگا

floating

<hr> معنی : شیرینی، جزیره شناور ومصنوعی <hr> معانی دیگر : آبخست شناور (توده ای از گیاهان انبوه دریایی که همچون جزیره برآب شناور است)

معنی : شیرینی، جزیره شناور ومصنوعی معانی دیگر : آبخست شناور (توده ای از گیاهان انبوه دریایی که همچون جزیره برآب شناور است)

floating island

<hr> معنی : هواپیمای دریایی، هواپیمای اب <hr> معانی دیگر : هواپیمای آب پیما، هواپیمای آبی

معنی : هواپیمای دریایی، هواپیمای اب معانی دیگر : هواپیمای آب پیما، هواپیمای آبی

floatplane

<hr> معنی : توده جمع شده، کلالهای از رشته های ظریف، جمع کردن <hr> معانی دیگر : (در ته نشینی و بارش شیمیایی و غیره) کرکینه، طره، طره شدن

معنی : توده جمع شده، کلالهای از رشته های ظریف، جمع کردن معانی دیگر : (در ته نشینی و بارش شیمیایی و غیره) کرکینه، طره، طره شدن

floc

<hr> معنی : انبوه، کاکل دار، کلالهای، دارای دسته های کرک یا پشم <hr> معانی دیگر : (پوشیده از کرک یا پرزهای ریز) کرکینه دار، پرزدار، کرکدار

معنی : انبوه، کاکل دار، کلالهای، دارای دسته های کرک یا پشم معانی دیگر : (پوشیده از کرک یا پرزهای ریز) کرکینه دار، پرزدار، کرکدار

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد