<hr> معنی : مجرا، نای، کانال، اب گذر، مری، گلو <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، لوله ی مری (که دهان را به معده وصل می کند)، حلق، گردن

معنی : مجرا، نای، کانال، اب گذر، مری، گلو معانی دیگر : (کالبد شناسی)، لوله ی مری (که دهان را به معده وصل می کند)، حلق، گردن

gullet

<hr> معنی : ساده لوحی، زود باوری، گول خوری، فریب خوری <hr> معانی دیگر : ساده لوحی، گول خوری، فریب خوری، زود باوری

معنی : ساده لوحی، زود باوری، گول خوری، فریب خوری معانی دیگر : ساده لوحی، گول خوری، فریب خوری، زود باوری

gullibility

<hr> معنی : گول خور <hr> معانی دیگر : زودباور، زود فریب، ساده دل، خر، احمق، هالو، gullable گول خور

معنی : گول خور معانی دیگر : زودباور، زود فریب، ساده دل، خر، احمق، هالو، gullable گول خور

gullible

<hr> معنی : مجرا، ابکند، کاریز، زه کشی، ساطور، اب گذر، دره کوچک، راه آب، کارد، کندن، درست کردن <hr> معانی دیگر : دره ی باریک و ژرف (که در اثر سیلاب ایجاد شده)، سیلاب دره، آبکند، تنگ دره، تکاب، آبراهه، زهکش آب تاخت، سیلاب کند، کال، (انگلیس) چاقوی بزرگ، خنجر، راه اب

معنی : مجرا، ابکند، کاریز، زه کشی، ساطور، اب گذر، دره کوچک، راه آب، کارد، کندن، درست کردن معانی دیگر : دره ی باریک و ژرف (که در اثر سیلاب ایجاد شده)، سیلاب دره، آبکند، تنگ دره، تکاب، آبراهه، زهکش آب تاخت، سیلاب کند، کال، (انگلیس) چاقوی بزرگ، خنجر، راه اب

gully

<hr> معنی : جرعه، بلع، لقمه بزرگ، قورت، صدای حاصله از عمل بلع، فرو بردن، قورت دادن <hr> معانی دیگر : بلعیدن، فرو دادن (بردن)، هلپ هلپ خوردن، اوباشتن، بنگشیدن، لقمه، قلپ، بغض کردن، (برای جلوگیری از گریه یا بروز احساسات) آب دهان قورت دادن

معنی : جرعه، بلع، لقمه بزرگ، قورت، صدای حاصله از عمل بلع، فرو بردن، قورت دادن معانی دیگر : بلعیدن، فرو دادن (بردن)، هلپ هلپ خوردن، اوباشتن، بنگشیدن، لقمه، قلپ، بغض کردن، (برای جلوگیری از گریه یا بروز احساسات) آب دهان قورت دادن

gulp

<hr> معنی : صمغ، لثه دندان، انگم، قی چشم، درخت صمغ، چسب، چسباندن، گول زدن، وسیع کردن، با لثه جویدن، چسب زدن، صمغی شدن <hr> معانی دیگر : رزین، سقز، انگژه، ژد، زفت، زنج، رجوع شود به: gum tree، (پشت تمبر پست و در پاکت) چسب، ماده ی چسبناک، (نادر) لاستیک خالص، (آمریکا - به صورت جمع) گالش، چربی و گل و لای (در ماشین آلات و لوله و دودکش)، روغن ماشین که کثیف و سفت و چسبناک شده، گام، چربی و لای گرفتن یا تولید کردن، لثه، (در مورد اشخاص بی دندان) با لثه جویدن

معنی : صمغ، لثه دندان، انگم، قی چشم، درخت صمغ، چسب، چسباندن، گول زدن، وسیع کردن، با لثه جویدن، چسب زدن، صمغی شدن معانی دیگر : رزین، سقز، انگژه، ژد، زفت، زنج، رجوع شود به: gum tree، (پشت تمبر پست و در پاکت) چسب، ماده ی چسبناک، (نادر) لاستیک خالص، (آمریکا - به صورت جمع) گالش، چربی و گل و لای (در ماشین

<hr> معنی : امونیاک، امونیاکی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ammoniac

معنی : امونیاک، امونیاکی معانی دیگر : رجوع شود به: ammoniac

gum ammoniac

<hr> معنی : بامیه، ابگوشت بامیه، نوعی خاک گلی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: okra، سوپ بامیه (که دارای گوجه فرنگی و سبزی و گوشت نیز هست)، نوعی خاک رس دشت های غرب آمریکا که گل آن چسبناک است (gumbo soil هم می گویند)

معنی : بامیه، ابگوشت بامیه، نوعی خاک گلی معانی دیگر : رجوع شود به: okra، سوپ بامیه (که دارای گوجه فرنگی و سبزی و گوشت نیز هست)، نوعی خاک رس دشت های غرب آمریکا که گل آن چسبناک است (gumbo soil هم می گویند)

gumbo

<hr> معنی : پیله دندان <hr> معانی دیگر : (پزشکی و دندان پزشکی) آبسه ی لثه، ورم و چرک کردگی لثه (در اثر فساد دندان)

معنی : پیله دندان معانی دیگر : (پزشکی و دندان پزشکی) آبسه ی لثه، ورم و چرک کردگی لثه (در اثر فساد دندان)

gumboil

<hr> معنی : اب نبات <hr> معانی دیگر : نوعی آب نبات که مغز آن از ژله یا صمغ عربی و شکر است و پوسته ی رنگینی از قند دور آن را فرا گرفته است

معنی : اب نبات معانی دیگر : نوعی آب نبات که مغز آن از ژله یا صمغ عربی و شکر است و پوسته ی رنگینی از قند دور آن را فرا گرفته است

gumdrop

<hr> معنی : چسبنده، صمغی <hr> معانی دیگر : صمغ مانند، سفت و چسبناک، صمغ دار، پوشیده از صمغ

معنی : چسبنده، صمغی معانی دیگر : صمغ مانند، سفت و چسبناک، صمغ دار، پوشیده از صمغ

gummy

<hr> معنی : ظرفیت، ظرافت، ابتکار، عقل سلیم <hr> معانی دیگر : (در اصل) شعور، درایت، فراست، زرنگی

معنی : ظرفیت، ظرافت، ابتکار، عقل سلیم معانی دیگر : (در اصل) شعور، درایت، فراست، زرنگی

gumption

<hr> معنی : کاراگاه <hr> معانی دیگر : گالش، روکفشی لاستیکی، (جمع)کفش کتانی کف لاستیکی، (خودمانی) کارآگاه، detective : کاراگاه

معنی : کاراگاه معانی دیگر : گالش، روکفشی لاستیکی، (جمع)کفش کتانی کف لاستیکی، (خودمانی) کارآگاه، detective : کاراگاه

gumshoe

<hr> معنی : تفنگ، ششلول، تلمبه دستی، سرنگ امپول زنی و امثال ان، توپ، تیر اندازی کردن <hr> معانی دیگر : هرچیزی که به شکل سلاح آتشین باشد و یا کاری مشابه کار آن انجام دهد، (عامیانه) جانی مسلح، تیر انداختن، شکار کردن، برای تیر اندازی یا شکار رفتن، (عامیانه) باتیرزدن، اسلحه ی کمری، هفت تیر، تپانچه، مسلسل، (برای مخابره یا خیر مقدم) تیراندازی، (مسابقات) تیر شروع، شلیک آغاز، (مکانیک) تلمبه

معنی : تفنگ، ششلول، تلمبه دستی، سرنگ امپول زنی و امثال ان، توپ، تیر اندازی کردن معانی دیگر : هرچیزی که به شکل سلاح آتشین باشد و یا کاری مشابه کار آن انجام دهد، (عامیانه) جانی مسلح، تیر انداختن، شکار کردن، برای تیر اندازی یا شکار رفتن، (عامیانه) باتیرزدن، اسلحه ی کمری، هفت تیر، تپانچه، مسلسل، (برای م

<hr> معنی : سگ شکاری، سگی که به شکارچیان کمک میکند <hr> معانی دیگر : سگ شکاری (که شکارچی را در یافتن شکار یاری می دهد)، سگ شکاری، سگی که به شکارچیان کمک میکند

معنی : سگ شکاری، سگی که به شکارچیان کمک میکند معانی دیگر : سگ شکاری (که شکارچی را در یافتن شکار یاری می دهد)، سگ شکاری، سگی که به شکارچیان کمک میکند

gun dog

<hr> معنی : سنگ چخماق تفنگ <hr> معانی دیگر : چخماق تفنگ (که در سلاح های قدیمی برای محترق کردن باروت به کار می رفت)، چاشنی (تفنگ)، سنگ چخماق تفنگ

معنی : سنگ چخماق تفنگ معانی دیگر : چخماق تفنگ (که در سلاح های قدیمی برای محترق کردن باروت به کار می رفت)، چاشنی (تفنگ)، سنگ چخماق تفنگ

gun flint

<hr> معنی : سنبه <hr> معانی دیگر : سنبه

معنی : سنبه معانی دیگر : سنبه

gun stick

<hr> معنی : ناو کوچک توپدار <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناوچه ی توپدار

معنی : ناو کوچک توپدار معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناوچه ی توپدار

gunboat

<hr> معنی : باروت پنبه <hr> معانی دیگر : باروت پنبه

معنی : باروت پنبه معانی دیگر : باروت پنبه

guncotton

<hr> معنی : جنگ با تفنگ یا تپانچه <hr> معانی دیگر : (آمریکا) جنگ با هفت تیر، تپانچه جنگی

معنی : جنگ با تفنگ یا تپانچه معانی دیگر : (آمریکا) جنگ با هفت تیر، تپانچه جنگی

gunfight

<hr> معنی : تیر اندازی <hr> معانی دیگر : آتش، گلوله افکنی، شلیک، شلیک توپ، توپ بامدادیاشام، تیراندازی باتفنگ یاتوپ

معنی : تیر اندازی معانی دیگر : آتش، گلوله افکنی، شلیک، شلیک توپ، توپ بامدادیاشام، تیراندازی باتفنگ یاتوپ

gunfire

<hr> معنی : چخماق، وسیله اتشرسانی <hr> معانی دیگر : وسیله ی آتش رسانی در تفنگ های قدیمی، قفل گلنگدن، ضامن، در تفنگ چخماق

معنی : چخماق، وسیله اتشرسانی معانی دیگر : وسیله ی آتش رسانی در تفنگ های قدیمی، قفل گلنگدن، ضامن، در تفنگ چخماق

gunlock

<hr> معنی : سیاف، توپچی، دزد مسلح، تفنگ دار، تفنگساز <hr> معانی دیگر : (آمریکا) آدم مسلح، طپانچه دار، هفت تیر کش، جانی مسلح، گانگستر، آدم کش حرفه ای

معنی : سیاف، توپچی، دزد مسلح، تفنگ دار، تفنگساز معانی دیگر : (آمریکا) آدم مسلح، طپانچه دار، هفت تیر کش، جانی مسلح، گانگستر، آدم کش حرفه ای

gunman

<hr> معنی : مفرغ، فلز مرکب از مس و قلغ و روی <hr> معانی دیگر : نوعی برنز که در قدیم از آن لوله ی توپ می ساختند، هر نوع فلز یا آلیاژی که شبیه این نوع برنز است، مفره، مفره، فلزترکیب شده ازمس وقلع وروی

معنی : مفرغ، فلز مرکب از مس و قلغ و روی معانی دیگر : نوعی برنز که در قدیم از آن لوله ی توپ می ساختند، هر نوع فلز یا آلیاژی که شبیه این نوع برنز است، مفره، مفره، فلزترکیب شده ازمس وقلع وروی

gunmetal

<hr> معنی : مارماهی ریز، لبه بالایی دیوار کشتی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی گانل (از تیره ی pholidhae - بومی دریاهای سرد شمالی)، رجوع شود به: gunwale

معنی : مارماهی ریز، لبه بالایی دیوار کشتی معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی گانل (از تیره ی pholidhae - بومی دریاهای سرد شمالی)، رجوع شود به: gunwale

gunnel

<hr> معنی : توپچی، تفنگساز، شکارچی <hr> معانی دیگر : (ارتش)، تیرانداز، (نیروی دریایی آمریکا) افسر ویژه گر توپ و اژدر و موشک

معنی : توپچی، تفنگساز، شکارچی معانی دیگر : (ارتش)، تیرانداز، (نیروی دریایی آمریکا) افسر ویژه گر توپ و اژدر و موشک

gunner

<hr> معنی : تیر اندازی، توپخانه، علم توپخانه <hr> معانی دیگر : (ارتش)، توپخانه ی سنگین

معنی : تیر اندازی، توپخانه، علم توپخانه معانی دیگر : (ارتش)، توپخانه ی سنگین

gunnery

<hr> معنی : گونی، کیسه گونی <hr> معانی دیگر : پارچه ی گونی، فارسی است گونی

معنی : گونی، کیسه گونی معانی دیگر : پارچه ی گونی، فارسی است گونی

gunny

<hr> معنی : کیسه گونی <hr> معانی دیگر : کیسه ی گونی، گونی (gunnybag هم می گویند)

معنی : کیسه گونی معانی دیگر : کیسه ی گونی، گونی (gunnybag هم می گویند)

gunnysack

<hr> معنی : باروت <hr> معانی دیگر : گندک

معنی : باروت معانی دیگر : گندک

gunpowder

<hr> معنی : قاچاقچی اسلحه و مهمات <hr> معانی دیگر : قاچاقچی اسلحه و مهمات

معنی : قاچاقچی اسلحه و مهمات معانی دیگر : قاچاقچی اسلحه و مهمات

gunrunner

<hr> معنی : تیر، تیر اندازی، گلوله، زخم گلوله، تیر رس <hr> معانی دیگر : در رفتن گلوله، در کردن سلاح، وابسته به تیر و تیراندازی، برد اسلحه

معنی : تیر، تیر اندازی، گلوله، زخم گلوله، تیر رس معانی دیگر : در رفتن گلوله، در کردن سلاح، وابسته به تیر و تیراندازی، برد اسلحه

gunshot

<hr> معنی : توپچی، دزد مسلح، تفنگ دار، تفنگساز <hr> معانی دیگر : (آمریکا - خودمانی) هفت تیر کش، جانی مسلح

معنی : توپچی، دزد مسلح، تفنگ دار، تفنگساز معانی دیگر : (آمریکا - خودمانی) هفت تیر کش، جانی مسلح

gunslinger

<hr> معنی : لبه بالایی دیوار کشتی <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی) لبه ی عرشه ی ناو، لبه ی قایق، gunnel لبه بالایی دیوار کشتی

معنی : لبه بالایی دیوار کشتی معانی دیگر : (نیروی دریایی) لبه ی عرشه ی ناو، لبه ی قایق، gunnel لبه بالایی دیوار کشتی

gunwale

<hr> معنی : ماهی گول بچهزا، ماهی ابنوس <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) گاپی (ماهی رنگین و کوچک و زنده زای آبهای شیرین - بومی جزیره ی ترینیداد - نام لاتین: poecilia reticulata)

معنی : ماهی گول بچهزا، ماهی ابنوس معانی دیگر : (جانور شناسی) گاپی (ماهی رنگین و کوچک و زنده زای آبهای شیرین - بومی جزیره ی ترینیداد - نام لاتین: poecilia reticulata)

guppy

<hr> معنی : برق موجی از هوا <hr> معانی دیگر : (مهجور) جوش زدن (آب)، فوران کردن، غلغل، جوش، موج، صدای موج

معنی : برق موجی از هوا معانی دیگر : (مهجور) جوش زدن (آب)، فوران کردن، غلغل، جوش، موج، صدای موج

gurgitation

<hr> معنی : شرشر، غرغره کردن، شرشر کردن، جوشیدن <hr> معانی دیگر : (در مورد آب گونه ها) قل قل کردن، شریدن، شاریدن، (مثل چشمه) جوشیدن، غل غل، غرغره

معنی : شرشر، غرغره کردن، شرشر کردن، جوشیدن معانی دیگر : (در مورد آب گونه ها) قل قل کردن، شریدن، شاریدن، (مثل چشمه) جوشیدن، غل غل، غرغره

gurgle

<hr> معنی : سرباز اهل نپال <hr> معانی دیگر : گورکا (هر یک از مردمی که در کوه های نپال زندگی می کنند و در جنگاوری به ویژه در ارتش انگلیس شهرت دارند)، سرباز اهل نپال nepal

معنی : سرباز اهل نپال معانی دیگر : گورکا (هر یک از مردمی که در کوه های نپال زندگی می کنند و در جنگاوری به ویژه در ارتش انگلیس شهرت دارند)، سرباز اهل نپال nepal

gurkha

<hr> معنی : نوعی مای دارای های باله خاردار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:، نوعی ماهی دارای باله های خاردار

معنی : نوعی مای دارای های باله خاردار معانی دیگر : رجوع شود به:، نوعی ماهی دارای باله های خاردار

gurnard

<hr> معنی : معلم، معلممذهبی <hr> معانی دیگر : (معمولا با تمسخر) رهنما، رهبر، (در مذهب هندو) مرجع تقلید و ارشاد، مرشد، رهنمای روحانی، رهنمون، هیربد، هندی معلم

معنی : معلم، معلممذهبی معانی دیگر : (معمولا با تمسخر) رهنما، رهبر، (در مذهب هندو) مرجع تقلید و ارشاد، مرشد، رهنمای روحانی، رهنمون، هیربد، هندی معلم

guru

<hr> معنی : ریزش، جریان، جوش، تراوش، روان شدن، فواره زدن، جاری شدن <hr> معانی دیگر : (آبگونه ها) بافشار بیرون جهیدن، بیرون زدن، فوران کردن، (با احساسات مبالغه آمیز) بیان کردن، غلوکردن، جهش، جوشش، کاشک ریزی، خون روش شدید

معنی : ریزش، جریان، جوش، تراوش، روان شدن، فواره زدن، جاری شدن معانی دیگر : (آبگونه ها) بافشار بیرون جهیدن، بیرون زدن، فوران کردن، (با احساسات مبالغه آمیز) بیان کردن، غلوکردن، جهش، جوشش، کاشک ریزی، خون روش شدید

gush

<hr> معنی : احساساتی <hr> معانی دیگر : جوش زننده، تندجاری شونده، غرا، بیرون ریزنده، سرشار، اشکبار

معنی : احساساتی معانی دیگر : جوش زننده، تندجاری شونده، غرا، بیرون ریزنده، سرشار، اشکبار

gushing

<hr> معنی : مرغک، خشتک، بغل دم <hr> معانی دیگر : (خیاطی) مغزی، پشت بند، (مکانیک) نبشی، مفصل، میل بست، لچکی، صفحه ی فولادی اتصال، ورقه ی گونیایی، عقربک

معنی : مرغک، خشتک، بغل دم معانی دیگر : (خیاطی) مغزی، پشت بند، (مکانیک) نبشی، مفصل، میل بست، لچکی، صفحه ی فولادی اتصال، ورقه ی گونیایی، عقربک

gusset

<hr> معنی : خوشی، انفجار، خوش مزگی، خوش طعمی، تمایل، باد ناگهانی، تند باد، چشیدن <hr> معانی دیگر : وزش شدید (باد)، تند وزش، وزیدن، تند وزیدن، (خشم یا خنده) تجلی ناگهانی، (باران و آتش و صدا و غیره) رگبار، تنوره کشی، ترکیدن، (قدیمی) مزه، طعم، فوت، تفریح، مزمزه

معنی : خوشی، انفجار، خوش مزگی، خوش طعمی، تمایل، باد ناگهانی، تند باد، چشیدن معانی دیگر : وزش شدید (باد)، تند وزش، وزیدن، تند وزیدن، (خشم یا خنده) تجلی ناگهانی، (باران و آتش و صدا و غیره) رگبار، تنوره کشی، ترکیدن، (قدیمی) مزه، طعم، فوت، تفریح، مزمزه

gust

<hr> معنی : خوش مزه، چشیدنی <hr> معانی دیگر : چشیدنی

معنی : خوش مزه، چشیدنی معانی دیگر : چشیدنی

gustable

<hr> معنی : چشیدن، چشیدگی <hr> معانی دیگر : مزه کردن

معنی : چشیدن، چشیدگی معانی دیگر : مزه کردن

gustation

<hr> معنی : چششی، ذائقه ای <hr> معانی دیگر : خوشمزه

معنی : چششی، ذائقه ای معانی دیگر : خوشمزه

gustative

<hr> معنی : ذائقه ای، چشائی <hr> معانی دیگر : وابسته به چشایی (حس ذائقه)، چششی (gustative هم می گویند)، خوشمزه

معنی : ذائقه ای، چشائی معانی دیگر : وابسته به چشایی (حس ذائقه)، چششی (gustative هم می گویند)، خوشمزه

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد