<hr> معنی : وارد شونده، به درون، داخل مرز <hr> معانی دیگر : درون سوی، به طرف داخل، عازم داخل، رجوع شود به: inbounds، محصور در حدود معینی

معنی : وارد شونده، به درون، داخل مرز معانی دیگر : درون سوی، به طرف داخل، عازم داخل، رجوع شود به: inbounds، محصور در حدود معینی

inbound

<hr> معنی : در کشیدن، استنشاق کردن، دمیدن، ملهم کردن، تنفس کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:، (نادر) inhale، فرو بردن

معنی : در کشیدن، استنشاق کردن، دمیدن، ملهم کردن، تنفس کردن معانی دیگر : رجوع شود به:، (نادر) inhale، فرو بردن

inbreathe

<hr> معنی : ذاتی، جبلی، فطری، غریزی <hr> معانی دیگر : درون زاد، مادرزادی، نهادی، سرشتی، درون زادگیری شده، وابسته به درون همسری (ازدواج با خویشان)، خویش آمیزانه، درون زاده، ایجاد شده بر اثر تخم کشی از موجودات هم تیره

معنی : ذاتی، جبلی، فطری، غریزی معانی دیگر : درون زاد، مادرزادی، نهادی، سرشتی، درون زادگیری شده، وابسته به درون همسری (ازدواج با خویشان)، خویش آمیزانه، درون زاده، ایجاد شده بر اثر تخم کشی از موجودات هم تیره

inbred

<hr> معنی : تولید کردن، بوجود اوردن، از جانوران همتیره تخم کشیدن، از یک نژاد ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی - در اثر عدم مبادله و تغییر اجتماعی یا اداری و غیره) کم توان شدن، حشر و نشر درون گروهی کردن، درون زاد گیری کردن، با خویشان ازدواج کردن، خویش آمیزی کردن، موجب شدن، پرورش دادن

معنی : تولید کردن، بوجود اوردن، از جانوران همتیره تخم کشیدن، از یک نژاد ایجاد کردن معانی دیگر : (مجازی - در اثر عدم مبادله و تغییر اجتماعی یا اداری و غیره) کم توان شدن، حشر و نشر درون گروهی کردن، درون زاد گیری کردن، با خویشان ازدواج کردن، خویش آمیزی کردن، موجب شدن، پرورش دادن

inbreed

<hr> معنی : درون همسری، تخم کشی از جانوران همتیره <hr> معانی دیگر : تولید و تناسل در میان هم نژادها

معنی : درون همسری، تخم کشی از جانوران همتیره معانی دیگر : تولید و تناسل در میان هم نژادها

inbreeding

<hr> معنی : نا معلوم، بی حساب، نا شمردنی، شمرده نشدنی <hr> معانی دیگر : بی شمار، فراوان، حساب نشدنی

معنی : نا معلوم، بی حساب، نا شمردنی، شمرده نشدنی معانی دیگر : بی شمار، فراوان، حساب نشدنی

incalculable

<hr> معنی : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی <hr> معانی دیگر : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی

معنی : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی معانی دیگر : گرماگرایی، گرما جویی، گرم شدگی

incalescence

<hr> معنی : گرما گرای <hr> معانی دیگر : (نادر) گرم شونده

معنی : گرما گرای معانی دیگر : (نادر) گرم شونده

incalescent

<hr> معنی : تاب امدن، از گرمای زیاد سفید شدن <hr> معانی دیگر : (در اثر گدازش پر نور شدن) دماشید دادن، دماشیدگر شدن، سپید شدن (و نور دادن در اثر حرارت)

معنی : تاب امدن، از گرمای زیاد سفید شدن معانی دیگر : (در اثر گدازش پر نور شدن) دماشید دادن، دماشیدگر شدن، سپید شدن (و نور دادن در اثر حرارت)

incandesce

<hr> معنی : روشنایی سیمابی، افروختگی <hr> معانی دیگر : نور سفید دادن

معنی : روشنایی سیمابی، افروختگی معانی دیگر : نور سفید دادن

incandescence

<hr> معنی : تابان، دارای نور سیمابی <hr> معانی دیگر : (نورانی در اثر حرارت زیاد) دماشیدگر، تابنده، ملتهب (رجوع شود به: luminescence)، پرنور، پرشید، شیدافشان، تفته

معنی : تابان، دارای نور سیمابی معانی دیگر : (نورانی در اثر حرارت زیاد) دماشیدگر، تابنده، ملتهب (رجوع شود به: luminescence)، پرنور، پرشید، شیدافشان، تفته

incandescent

<hr> معنی : طلسم، سحر، افسون، جادو گری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات <hr> معانی دیگر : ورد خوانی

معنی : طلسم، سحر، افسون، جادو گری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات معانی دیگر : ورد خوانی

incantation

<hr> معنی : نا توانی، عجز، بی لیاقتی <hr> معانی دیگر : عجز، ناتوانی، بی لیاقتی

معنی : نا توانی، عجز، بی لیاقتی معانی دیگر : عجز، ناتوانی، بی لیاقتی

incapability

<hr> معنی : ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل <hr> معانی دیگر : ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق

معنی : ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل معانی دیگر : ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق

incapable

<hr> معنی : از کار افتادن، ناتوان ساختن، سلب صلاحیت کردن از، ناقابل ساختن، بی نیرو ساختن، محجور کردن <hr> معانی دیگر : ناتوان کردن، ناقادر کردن، از کار انداختن

معنی : از کار افتادن، ناتوان ساختن، سلب صلاحیت کردن از، ناقابل ساختن، بی نیرو ساختن، محجور کردن معانی دیگر : ناتوان کردن، ناقادر کردن، از کار انداختن

incapacitate

<hr> معنی : نا توانی، محجوری <hr> معانی دیگر : محجوری، ناتوانی

معنی : نا توانی، محجوری معانی دیگر : محجوری، ناتوانی

incapacitation

<hr> معنی : عجز، عدم صلاحیت <hr> معانی دیگر : ناگنجایی، ناتوانی

معنی : عجز، عدم صلاحیت معانی دیگر : ناگنجایی، ناتوانی

incapacity

<hr> معنی : حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن <hr> معانی دیگر : محدود کردن، محصور کردن

معنی : حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن معانی دیگر : محدود کردن، محصور کردن

incarcerate

<hr> معنی : حبس بودن <hr> معانی دیگر : حبس بودن

معنی : حبس بودن معانی دیگر : حبس بودن

incarceration

<hr> معنی : رنگ قرمز گوشتی، گلگون کردن <hr> معانی دیگر : (به رنگ گوشت) قرمز، خون رنگ، گوشت فام

معنی : رنگ قرمز گوشتی، گلگون کردن معانی دیگر : (به رنگ گوشت) قرمز، خون رنگ، گوشت فام

incarnadine

<hr> معنی : مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی، صورت خارجی دادن، مجسم کردن <hr> معانی دیگر : (جسم به ویژه جسم انسانی دادن به) تن مند کردن، تناور کردن، متجسم کردن، گوشت مند کردن، حلول کردن، دیسمند کردن، شکل دار کردن، واقعیت دادن به، عینیت دادن، مظهر (چیزی) بودن، نماد بودن، نمونه ی چیزی، پیدایه، خون رنگ، گوشت فام، قرمز، تن مند، تندار، مجسم بصورت ادمی

معنی : مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی، صورت خارجی دادن، مجسم کردن معانی دیگر : (جسم به ویژه جسم انسانی دادن به) تن مند کردن، تناور کردن، متجسم کردن، گوشت مند کردن، حلول کردن، دیسمند کردن، شکل دار کردن، واقعیت دادن به، عینیت دادن، مظهر (چیزی) بودن، نماد بودن، نمونه ی چیزی، پیدایه، خون رنگ، گوشت ف

incarnate

<hr> معنی : تجسم، صورت خارجی <hr> معانی دیگر : مظهر، تجسد، (داشتن جسم و ظاهر انسانی) انسان دیسی، گوشت مندی، تناوری، تن مندی، (یزدان شناسی مسیحی) آبستن شدن حضرت مریم، (انسان یا حیوان) خدای تن مند

معنی : تجسم، صورت خارجی معانی دیگر : مظهر، تجسد، (داشتن جسم و ظاهر انسانی) انسان دیسی، گوشت مندی، تناوری، تن مندی، (یزدان شناسی مسیحی) آبستن شدن حضرت مریم، (انسان یا حیوان) خدای تن مند

incarnation

<hr> معنی : در جعبه گذاردن، در صندوق قرار دادن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: encase، اگر، مبادا، چنانچه، هرگاه، درصورتیکه

معنی : در جعبه گذاردن، در صندوق قرار دادن معانی دیگر : رجوع شود به: encase، اگر، مبادا، چنانچه، هرگاه، درصورتیکه

incase

<hr> معنی : بی پروایی، بی اعتنایی، بی ملاحظگی، بی احتیاطی <hr> معانی دیگر : بی زینشی

معنی : بی پروایی، بی اعتنایی، بی ملاحظگی، بی احتیاطی معانی دیگر : بی زینشی

incaution

<hr> معنی : بی پروا، بی احتیاط، بی ملاحظه <hr> معانی دیگر : ناپروا، نااستوارکار، سربهوا

معنی : بی پروا، بی احتیاط، بی ملاحظه معانی دیگر : ناپروا، نااستوارکار، سربهوا

incautious

incavate

<hr> معنی : اتش زا، اتش افروز <hr> معانی دیگر : (وابسته به آتش زدن عمدی مال و ملک) آتش افروزی، آتش افروزانه، آتشزا (مانند بمب و مواد محترقه)، نفاق انداز، آشوب انگیز، فتنه انگیز

معنی : اتش زا، اتش افروز معانی دیگر : (وابسته به آتش زدن عمدی مال و ملک) آتش افروزی، آتش افروزانه، آتشزا (مانند بمب و مواد محترقه)، نفاق انداز، آشوب انگیز، فتنه انگیز

incendiary

<hr> معنی : بخور خوشبو، تحریک کردن، خشمگین کردن، تهییج کردن، بخور دادن به <hr> معانی دیگر : بخور، گزدود، خوزم، دودآب، دود و بوی بخور، بوی خوش، تعریف و تحسین، ستایش، بخور دادن، عطر زدن، (اسفند و عود و عنبر و غیره) دود کردن، به خشم آوردن، عصبانی کردن، آتشی کردن، سوزاندن

معنی : بخور خوشبو، تحریک کردن، خشمگین کردن، تهییج کردن، بخور دادن به معانی دیگر : بخور، گزدود، خوزم، دودآب، دود و بوی بخور، بوی خوش، تعریف و تحسین، ستایش، بخور دادن، عطر زدن، (اسفند و عود و عنبر و غیره) دود کردن، به خشم آوردن، عصبانی کردن، آتشی کردن، سوزاندن

incense

<hr> معنی : انگیزه، مشوق، اتش افروز <hr> معانی دیگر : انگیزان، محرک، فتنه انگیز، موجب

معنی : انگیزه، مشوق، اتش افروز معانی دیگر : انگیزان، محرک، فتنه انگیز، موجب

incentive

<hr> معنی : اغاز کردن، بنیاد نهادن، در خود گرفتن <hr> معانی دیگر : (خوراک را) جذب کردن، درآشامیدن، گواریدن، (مهجور) آغازکردن، به عهده گرفتن

معنی : اغاز کردن، بنیاد نهادن، در خود گرفتن معانی دیگر : (خوراک را) جذب کردن، درآشامیدن، گواریدن، (مهجور) آغازکردن، به عهده گرفتن

incept

<hr> معنی : سر، اکتساب، اغاز، شروع، اصل، دریافت، درجه گیری، بستن نطفه <hr> معانی دیگر : آغاز، در زایش، تکوین، هستی دهی

معنی : سر، اکتساب، اغاز، شروع، اصل، دریافت، درجه گیری، بستن نطفه معانی دیگر : آغاز، در زایش، تکوین، هستی دهی

inception

<hr> معنی : نا معلومی، شک و تردید، عدمتحقق، نا امنی، ناپایداری زندگی <hr> معانی دیگر : شک، تردید، عدم اطمینان، نامطمئن بودن

معنی : نا معلومی، شک و تردید، عدمتحقق، نا امنی، ناپایداری زندگی معانی دیگر : شک، تردید، عدم اطمینان، نامطمئن بودن

incertitude

<hr> معنی : بی پایان، پیوسته، پی در پی، لاینقطع <hr> معانی دیگر : بی وقفه، ایست ناپذیر، ثابت، پایدار، دایم

معنی : بی پایان، پیوسته، پی در پی، لاینقطع معانی دیگر : بی وقفه، ایست ناپذیر، ثابت، پایدار، دایم

incessant

<hr> معنی : متصلا <hr> معانی دیگر : پیوسته، همیشه، دائما، لاینقطع، پی در پی

معنی : متصلا معانی دیگر : پیوسته، همیشه، دائما، لاینقطع، پی در پی

incessantly

<hr> زنای با محرم، زنای با محارم و نزدیکان

زنای با محرم، زنای با محارم و نزدیکان

incest

<hr> معنی : زانی با محارم <hr> معانی دیگر : وابسته به زنای با محرم، وابسته به جفت گیری جانوران از یک جنس

معنی : زانی با محارم معانی دیگر : وابسته به زنای با محرم، وابسته به جفت گیری جانوران از یک جنس

incestuous

<hr> معنی : اینچ <hr> معانی دیگر : (وزن یا طول و غیره) ناچیز، کم کم پیش رفتن، آهسته رفتن، ذره ذره جلو رفتن، (سنجه ی درازا برابر با یک دوازدهم فوت یا 2/54 سانتی متر) اینچ (مخفف آن: in - نشان آن: " )، (ایرلند و اسکاتلند) زمین دور افتاده، مقیاس طول برابر 45/2 سانتی متر

معنی : اینچ معانی دیگر : (وزن یا طول و غیره) ناچیز، کم کم پیش رفتن، آهسته رفتن، ذره ذره جلو رفتن، (سنجه ی درازا برابر با یک دوازدهم فوت یا 2/54 سانتی متر) اینچ (مخفف آن: in - نشان آن: " )، (ایرلند و اسکاتلند) زمین دور افتاده، مقیاس طول برابر 45/2 سانتی متر

inch

<hr> معنی : کم کم، بتدریج، رفته رفته، خرد خرد <hr> معانی دیگر : گره گره (by inchmeal هم می گویند)

معنی : کم کم، بتدریج، رفته رفته، خرد خرد معانی دیگر : گره گره (by inchmeal هم می گویند)

inchmeal

<hr> معنی : نیمه تمام، تازه بوجود امده، اغاز کردن، بنیاد نهادن <hr> معانی دیگر : نو آغاز، در شرف تکوین، ابتدایی، آغازین، نوپا، ناقص، کاستی دار، ناتمام، تنظیم نشده، ناآراست، نابسامان، نامنظم، تکوین نیافته، (حقوق) معوقه، معلق، آویخته، مشروط

معنی : نیمه تمام، تازه بوجود امده، اغاز کردن، بنیاد نهادن معانی دیگر : نو آغاز، در شرف تکوین، ابتدایی، آغازین، نوپا، ناقص، کاستی دار، ناتمام، تنظیم نشده، ناآراست، نابسامان، نامنظم، تکوین نیافته، (حقوق) معوقه، معلق، آویخته، مشروط

inchoate

<hr> معنی : سر <hr> معانی دیگر : آغاز، سرآغاز، مرحله ی اولیه، شروع، دست زنی، بنیاد گذاری

معنی : سر معانی دیگر : آغاز، سرآغاز، مرحله ی اولیه، شروع، دست زنی، بنیاد گذاری

inchoation

<hr> معنی : برخورد، انتشار، مشمولیت، وقوع، شیوع مرض، تعلق واقعی مالیات <hr> معانی دیگر : رویداد، میزان بروز، شیوع بیماری، (نور یا پرتابه یا فشنگ و غیره) برخورد به سطح، برتابش، تلاقی، بس رخداد، شیوع مر­، انتشار مر­، تلافی، تصادف

معنی : برخورد، انتشار، مشمولیت، وقوع، شیوع مرض، تعلق واقعی مالیات معانی دیگر : رویداد، میزان بروز، شیوع بیماری، (نور یا پرتابه یا فشنگ و غیره) برخورد به سطح، برتابش، تلاقی، بس رخداد، شیوع مر­، انتشار مر­، تلافی، تصادف

incidence

<hr> معنی : تصادف، حادثه، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، تلافی، روی داد، واقعه، حتمی وابسته، تابع، شایع <hr> معانی دیگر : اتفاق، پیشامد، رخداد، برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)، جزو، بخشی از، (حقوق) مشروط، منوط به چیزی دیگر، پی آیند، الزام آور، عارضی، عرضی، تبعی، ضمنی

معنی : تصادف، حادثه، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، تلافی، روی داد، واقعه، حتمی وابسته، تابع، شایع معانی دیگر : اتفاق، پیشامد، رخداد، برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)، جزو، بخشی از، (حقوق) مشروط، منوط به چیزی دیگر، پی آیند، الزام آور، عارضی، عرضی، تبعی، ضمنی

incident

<hr> معنی : عارضی، ضمنی <hr> معانی دیگر : جزئی، فرعی، (جمع) مخلفات، (با: to) لازمه، جزو، همایند، منضم، اتفاقی، پیشامدین، تابع، غیر مهم، لازم، ر&nbsp;دهنده، محتمل الوقوع

معنی : عارضی، ضمنی معانی دیگر : جزئی، فرعی، (جمع) مخلفات، (با: to) لازمه، جزو، همایند، منضم، اتفاقی، پیشامدین، تابع، غیر مهم، لازم، ر دهنده، محتمل الوقوع

incidental

<hr> برحسب اتفاق، پیشامدوار، ضمنا، اتفاقا، لزوما، بطور لزوم

برحسب اتفاق، پیشامدوار، ضمنا، اتفاقا، لزوما، بطور لزوم

incidentally

<hr> معنی : سو زاندن، خاکستر کردن، با اتش سوختن <hr> معانی دیگر : (سوزاندن و تبدیل به خاکستر کردن) خاکستر کردن یا شدن، جزغاله کردن یا شدن

معنی : سو زاندن، خاکستر کردن، با اتش سوختن معانی دیگر : (سوزاندن و تبدیل به خاکستر کردن) خاکستر کردن یا شدن، جزغاله کردن یا شدن

incinerate

<hr> معنی : تبدیل بخاکستر کردن <hr> معانی دیگر : سوزاندن

معنی : تبدیل بخاکستر کردن معانی دیگر : سوزاندن

incineration

<hr> (دستگاهی که می سوزاند و تبدیل به خاکستر می کند به ویژه زباله را) زباله سوز، خاکسترگر، کوره ای که اشغال یا لاشه مرده در ان سوزانده و خاکسترمیشود

(دستگاهی که می سوزاند و تبدیل به خاکستر می کند به ویژه زباله را) زباله سوز، خاکسترگر، کوره ای که اشغال یا لاشه مرده در ان سوزانده و خاکسترمیشود

incinerator

<hr> معنی : سر، مقدم، دیباچه، مقدمه، وضع مقدماتی ابتدایی، حالت نخستین، نادانئی <hr> معانی دیگر : incipiency وضع مقدماتی ابتدایی

معنی : سر، مقدم، دیباچه، مقدمه، وضع مقدماتی ابتدایی، حالت نخستین، نادانئی معانی دیگر : incipiency وضع مقدماتی ابتدایی

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد