<hr> معنی : مربوط به تحسین وتمجید <hr> معانی دیگر : ستایش آمیز، ستایشگرانه، تمجیدآمیز، پر حمد و ثنا، تحسین آمیز

معنی : مربوط به تحسین وتمجید معانی دیگر : ستایش آمیز، ستایشگرانه، تمجیدآمیز، پر حمد و ثنا، تحسین آمیز

laudatory

<hr> معنی : خنده، صدای خنده، خندان بودن، خندیدن، خنده کردن <hr> معانی دیگر : مایه ی خنده، تمسخر، دست اندازی، خنده به ریش کسی، (عامیانه - جمع) تفریح و خنده، سرگرمی و شادی، خنده و سرگرمی، مورد تمسخر قرار دادن، به ریش کسی خندیدن، دست انداختن، خنده آمیز، شاد، مسرور، خندان، از خنده... شدن

معنی : خنده، صدای خنده، خندان بودن، خندیدن، خنده کردن معانی دیگر : مایه ی خنده، تمسخر، دست اندازی، خنده به ریش کسی، (عامیانه - جمع) تفریح و خنده، سرگرمی و شادی، خنده و سرگرمی، مورد تمسخر قرار دادن، به ریش کسی خندیدن، دست انداختن، خنده آمیز، شاد، مسرور، خندان، از خنده... شدن

laugh

<hr> معنی : خندیدن <hr> معانی دیگر : 1- خندیدن به، مورد خنده و تمسخر قرار دادن، به ریش کسی خندیدن، مورد استهزا قرار دادن، 2- توجه نکردن به، نشنیده گرفتن، گوش نکردن

معنی : خندیدن معانی دیگر : 1- خندیدن به، مورد خنده و تمسخر قرار دادن، به ریش کسی خندیدن، مورد استهزا قرار دادن، 2- توجه نکردن به، نشنیده گرفتن، گوش نکردن

laugh at

<hr> معنی : مضحک، خنده دار، خنده اور <hr> معانی دیگر : خنده آور، قابل تمسخر، مسخره

معنی : مضحک، خنده دار، خنده اور معانی دیگر : خنده آور، قابل تمسخر، مسخره

laughable

<hr> معنی : خندان <hr> معانی دیگر : خنده، خنده خندان a laughing face چهرهی خندان a laughing brook جویباری فرحبخش

معنی : خندان معانی دیگر : خنده، خنده خندان a laughing face چهرهی خندان a laughing brook جویباری فرحبخش

laughing

<hr> معنی : گاز خندهاور <hr> معانی دیگر : گاز بیهوشی (اکسید نیتروس که در بیهوشی به کار می رود و استنشاق آن گاهی موجب خنده و سرشادی می شود)، گاز خنده آور

معنی : گاز خندهاور معانی دیگر : گاز بیهوشی (اکسید نیتروس که در بیهوشی به کار می رود و استنشاق آن گاهی موجب خنده و سرشادی می شود)، گاز خنده آور

laughing gas

<hr> معنی : مسخره، سخره، سخریه، مایه خنده <hr> معانی دیگر : مایه ی خنده، مضحکه، مورد تمسخر

معنی : مسخره، سخره، سخریه، مایه خنده معانی دیگر : مایه ی خنده، مضحکه، مورد تمسخر

laughingstock

<hr> معنی : قاه قاه خنده، خنده، صدای خنده بلند <hr> معانی دیگر : صدای خنده، سرشادی، نشاط، تمایل به خنده

معنی : قاه قاه خنده، خنده، صدای خنده بلند معانی دیگر : صدای خنده، سرشادی، نشاط، تمایل به خنده

laughter

laughter is the best medicine

<hr> معنی : به آب انداختن کشتی، شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن <hr> معانی دیگر : (موشک و غیره) پرتاب کردن (از کشتی هواپیمابر و غیره)، (ضربه یا مشت و غیره) زدن، وارد آوردن، (کشتی و زیر دریایی و غیره) به آب انداختن، (معمولا با: out یا forth) به دریا رفتن، آغاز کردن، پرداختن به، دست زدن به، (کسی را) به کاری گماشتن، (در آغاز کردن کسب و غیره) به کسی کمک کردن، اقدام به کار تازه ای کردن، دست به کار شدن (معمولا با: out یا forth)، (با: into) سرگرم کاری شدن، غرق در کاری شدن، پرتاب، به آب اندازی، افکنش، مبادرت، پرتابش، (به ویژه پرتاب های فضایی) وابسته به پرتاب، پرتابی، پرتابشی، افکنشی، افکندن، هوا کردن، به هوا فرستادن، (سلاح آتشین) آتش کردن، قایق موتوری (بی سقف یا نیمه سقف)، به اب انداختن کشتی، مامور کردن

معنی : به آب انداختن کشتی، شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن معانی دیگر : (موشک و غیره) پرتاب کردن (از کشتی هواپیمابر و غیره)، (ضربه یا مشت و غیره) زدن، وارد آوردن، (کشتی و زیر دریایی و غیره) به آب انداختن، (معمولا با: out یا forth) به دریا رفتن، آغاز کردن، پرداختن به، دست

launch

<hr> (برای پرتاب موشک و غیره) سکوی پرتاب، پرتابگاه (launching pad هم می گویند)

(برای پرتاب موشک و غیره) سکوی پرتاب، پرتابگاه (launching pad هم می گویند)

launch pad

<hr> معنی : حمله کننده، پرتاب کننده، وسیله پرتاب <hr> معانی دیگر : منجنیق، پرتابگر، - انداز

معنی : حمله کننده، پرتاب کننده، وسیله پرتاب معانی دیگر : منجنیق، پرتابگر، - انداز

launcher

<hr> معنی : سکوی پرتاب موشک <hr> معانی دیگر : سکوی پرتاب موشک

معنی : سکوی پرتاب موشک معانی دیگر : سکوی پرتاب موشک

launching pad

<hr> معنی : شستن، گازری کردن، شسته شدن <hr> معانی دیگر : (جامه و ملافه و غیره) شستن، شستن و اتو کردن، اتوشویی کردن، تحمل شسته شدن را داشتن، (خوب) شسته شدن، (پولی که از راه نامشروع به دست آمده: از مجرای چند حساب بانکی و کاسبی گذراندن تا سرچشمه ی آن پنهان بماند) پول شویی کردن، پول رد گم کنی کردن، اتو کشیدن، شستشو

معنی : شستن، گازری کردن، شسته شدن معانی دیگر : (جامه و ملافه و غیره) شستن، شستن و اتو کردن، اتوشویی کردن، تحمل شسته شدن را داشتن، (خوب) شسته شدن، (پولی که از راه نامشروع به دست آمده: از مجرای چند حساب بانکی و کاسبی گذراندن تا سرچشمه ی آن پنهان بماند) پول شویی کردن، پول رد گم کنی کردن، اتو کشیدن، شست

launder

<hr> معنی : گازر، لباس شوی <hr> معانی دیگر : لباس شوی، گازر

معنی : گازر، لباس شوی معانی دیگر : لباس شوی، گازر

launderer

<hr> معنی : ماشین رخت شویی، دستگاه لباسشویی خود کار <hr> معانی دیگر : رختشوی خانه ی سلف سرویس (کوچک)، گازرگاه کوچک، لباسشویی سکه ای

معنی : ماشین رخت شویی، دستگاه لباسشویی خود کار معانی دیگر : رختشوی خانه ی سلف سرویس (کوچک)، گازرگاه کوچک، لباسشویی سکه ای

launderette

laundering

<hr> معنی : لباس شوی زن <hr> معانی دیگر : (زن) رختشوی (washerwoman هم می گویند)

معنی : لباس شوی زن معانی دیگر : (زن) رختشوی (washerwoman هم می گویند)

laundress

<hr> معنی : خشکشویی، لباسشویی، رختشوی خانه، رختهای شستنی <hr> معانی دیگر : (نادر) رختشویی، گازری، (مغازه ای که در آن ماشین های رختشویی برای استفاده ی مشتریان موجود است) لباسشویی، رخت شوی گاه، گازرگاه، (در خانه) رخت شورخانه، جای رختشویی، لباس ها و ملافه ها و غیره که باید شسته شود (یا شده است)، لباسهای شستنی

معنی : خشکشویی، لباسشویی، رختشوی خانه، رختهای شستنی معانی دیگر : (نادر) رختشویی، گازری، (مغازه ای که در آن ماشین های رختشویی برای استفاده ی مشتریان موجود است) لباسشویی، رخت شوی گاه، گازرگاه، (در خانه) رخت شورخانه، جای رختشویی، لباس ها و ملافه ها و غیره که باید شسته شود (یا شده است)، لباسهای شستنی

laundry

<hr> (عامیانه) فهرست کلی، فهرست اجمالی، فهرست بررسی نشده

(عامیانه) فهرست کلی، فهرست اجمالی، فهرست بررسی نشده

laundry list

<hr> معنی : گازر، کارگر لباسشوی مرد <hr> معانی دیگر : کارمند رختشوی گاه

معنی : گازر، کارگر لباسشوی مرد معانی دیگر : کارمند رختشوی گاه

laundryman

<hr> معنی : جایزهدار، ملک الشعراء، برجسته، اراسته ببرگ غار <hr> معانی دیگر : (تاج یا حلقه ی گل برای روی سر) از برگ غار، از برگ بو، دهمستی، (برای بزرگداشت و افتخار) دارای تاج برگ غار، (به ویژه در میان شاعران) برجسته، مرشد، سرور، رجوع شود به: poet laureate، ستوده، بزرگوار، پر افتخار، (قدیمی) مورد تجلیل و تکریم قرار دادن

معنی : جایزهدار، ملک الشعراء، برجسته، اراسته ببرگ غار معانی دیگر : (تاج یا حلقه ی گل برای روی سر) از برگ غار، از برگ بو، دهمستی، (برای بزرگداشت و افتخار) دارای تاج برگ غار، (به ویژه در میان شاعران) برجسته، مرشد، سرور، رجوع شود به: poet laureate، ستوده، بزرگوار، پر افتخار، (قدیمی) مورد تجلیل و تکریم 

laureate

<hr> معنی : برگ بو، درخت غار، با برگ بویا برگ غار اراستن <hr> معانی دیگر : شاخ و برگ این گیاه (به ویژه به صورت حلقه یا تاج که یونانیان به برندگان و قهرمانان و بزرگان ادب و هنر می دادند)، (جمع) افتخار، سرفرازی، ناموری، نیک نامی، (قدیمی) بزرگداشت کردن، افتخار دادن، قرین افتخار و سر بلندی کردن، تاج افتخار بر سر کسی گذاشتن، (گیاه شناسی) غار، دهمست (انواع گیاهان جنس laurus که همیشه سبز بوده و برگ های براق و خوشبو دارند به ویژه the poets laurel یا laurus nobilis)، (جمع) پیروزی، فتح، (گیاه شناسی) وابسته به دهمستان یا غاران (تیره ی lauraceae و راسته ی laurales که دو لپه ای هستند)، مقام ملک الشعرایی دادن به، برگ غار که نشان افتخاربوده است

معنی : برگ بو، درخت غار، با برگ بویا برگ غار اراستن معانی دیگر : شاخ و برگ این گیاه (به ویژه به صورت حلقه یا تاج که یونانیان به برندگان و قهرمانان و بزرگان ادب و هنر می دادند)، (جمع) افتخار، سرفرازی، ناموری، نیک نامی، (قدیمی) بزرگداشت کردن، افتخار دادن، قرین افتخار و سر بلندی کردن، تاج افتخار بر سر 

laurel

laurel berry

laurel tree

<hr> معنی : گدازه، مواد مذاب اتشفشانی، توده گداخته اتشفشانی <hr> معانی دیگر : (آتشفشان) گدازه

معنی : گدازه، مواد مذاب اتشفشانی، توده گداخته اتشفشانی معانی دیگر : (آتشفشان) گدازه

lava

<hr> معنی : انجدان رومی، شستشوی معده یازخم <hr> معانی دیگر : (پزشکی) شستشو (شکم یا روده ها یا سینوس ها و غیره)، شویش، شستشو دادن زخم

معنی : انجدان رومی، شستشوی معده یازخم معانی دیگر : (پزشکی) شستشو (شکم یا روده ها یا سینوس ها و غیره)، شویش، شستشو دادن زخم

lavage

<hr> معنی : شستشو <hr> معانی دیگر : (پزشکی) شستشو (به ویژه شستشوی معده و غیره)

معنی : شستشو معانی دیگر : (پزشکی) شستشو (به ویژه شستشوی معده و غیره)

lavation

<hr> معنی : دستشویی، مستراح <hr> معانی دیگر : آبریزگاه، مستراح (اتاقکی که خلا و دستشویی دارد)، (انگلیس) صندلی مستراح سیفون دار

معنی : دستشویی، مستراح معانی دیگر : آبریزگاه، مستراح (اتاقکی که خلا و دستشویی دارد)، (انگلیس) صندلی مستراح سیفون دار

lavatory

<hr> معنی : چکیدن، کشیدن، شستشو کردن، ریختن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم)، استحمام کردن، جاری بودن در امتداد چیزی، (اسکاتلند) پس مانده، ته مانده

معنی : چکیدن، کشیدن، شستشو کردن، ریختن معانی دیگر : (شعر قدیم)، استحمام کردن، جاری بودن در امتداد چیزی، (اسکاتلند) پس مانده، ته مانده

lave

<hr> معنی : اسطو خودوس عادی، بنفش کمرنگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) استوقدوس (جنس lavandula از خانواده ی mint که از آن روغن خوشبویی به نام روغن استوقدوس oil of lavender می گیرند)، برگ و گلبرگ این گیاه که خوشبو بوده و آن را در کیسه های کوچک و غیره برای معطرسازی نگه می دارند، (رنگ) ارغوانی، گلناری، عطر سنبل

معنی : اسطو خودوس عادی، بنفش کمرنگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) استوقدوس (جنس lavandula از خانواده ی mint که از آن روغن خوشبویی به نام روغن استوقدوس oil of lavender می گیرند)، برگ و گلبرگ این گیاه که خوشبو بوده و آن را در کیسه های کوچک و غیره برای معطرسازی نگه می دارند، (رنگ) ارغوانی، گلناری، عطر سنبل

lavender

<hr> معنی : لگن، تغار، حوضچه، سنگاب، طشت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) تشت بزرگ (برای استحمام)، آب یا هر چیز پاک کننده، (انواع گیاهان دریایی که خوراکی و درشت و نوار مانند از جنس porphyra و تیره ی bangiaceae) لاور، اب انبار

معنی : لگن، تغار، حوضچه، سنگاب، طشت معانی دیگر : (قدیمی) تشت بزرگ (برای استحمام)، آب یا هر چیز پاک کننده، (انواع گیاهان دریایی که خوراکی و درشت و نوار مانند از جنس porphyra و تیره ی bangiaceae) لاور، اب انبار

laver

<hr> معنی : خوشی، شوخی، روش زندگی، قزلاخ، چکاوک و گونه های مشابه ان، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن، شوخی کردن، دست انداختن <hr> معانی دیگر : = lark

معنی : خوشی، شوخی، روش زندگی، قزلاخ، چکاوک و گونه های مشابه ان، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن، شوخی کردن، دست انداختن معانی دیگر : = lark

laverock

<hr> معنی : حراج، سخاوتمند، اسراف کردن، افراط کردن، ولخرجی کردن <hr> معانی دیگر : فراوان، زیاد، بسیار، بیش از حد، اسراف آمیز، مسرفانه، مفرط، گزاف کارانه، گشاده دست، بی مضایقه، دست و دل باز، افراط (در مصرف یا کاربرد)، (با: on یا upon) بی دریغ خرج کردن یا دادن، گشاده دستی کردن، هرزگساری کردن، ولخرج، افراط کار، فراوانی، وفور، ولخرجی

معنی : حراج، سخاوتمند، اسراف کردن، افراط کردن، ولخرجی کردن معانی دیگر : فراوان، زیاد، بسیار، بیش از حد، اسراف آمیز، مسرفانه، مفرط، گزاف کارانه، گشاده دست، بی مضایقه، دست و دل باز، افراط (در مصرف یا کاربرد)، (با: on یا upon) بی دریغ خرج کردن یا دادن، گشاده دستی کردن، هرزگساری کردن، ولخرج، افراط کار، 

lavish

<hr> معنی : فراوانی، وفور، ولخرجی <hr> معانی دیگر : اسراف

معنی : فراوانی، وفور، ولخرجی معانی دیگر : اسراف

lavishness

<hr> معنی : قانون، ضابطه، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی، بربست، داتا، تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن <hr> معانی دیگر : دادیک، علم حقوق، دستگاه دادگستری، محاکم عدالت، قانون و دادگاه، قانون علمی یا طبیعی، هر اصلی که پیروی از آن بهتر است، (ریاضی و منطق) قاعده، بنداد، (اغلب: the) حرفه ی وکلا و قضات، (الهیات) احکام الهی، قوانین الهی و دینی، شریعت، شرع، (انگلیس - مسابقات و بازی ها و غیره) فرجه، آوانس، (عامیانه) عارض شدن، به دادگاه علیه کسی شکایت کردن، دعوی حقوقی کردن

معنی : قانون، ضابطه، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی، بربست، داتا، تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن معانی دیگر : دادیک، علم حقوق، دستگاه دادگستری، محاکم عدالت، قانون و دادگاه، قانون علمی یا طبیعی، هر اصلی که پیروی از آن بهتر است، (ریاضی و منطق) قاعده، بنداد، (اغلب: the) حرفه ی وکلا و قضات، (الهیات) احکام ا

<hr> معنی : محکمه <hr> معانی دیگر : دادگاه قضایی

معنی : محکمه معانی دیگر : دادگاه قضایی

law court

<hr> معنی : احکام دهگانه موسی <hr> معانی دیگر : قانون موسی (رجوع شود به: mosaic law)، pentateuch احکام دهگانه موسی

معنی : احکام دهگانه موسی معانی دیگر : قانون موسی (رجوع شود به: mosaic law)، pentateuch احکام دهگانه موسی

law of moses

<hr> معنی : یاغی، متمرد، قانون شکن <hr> معانی دیگر : آدم خطاکار، قانون ـ فقه : قانون شکن

معنی : یاغی، متمرد، قانون شکن معانی دیگر : آدم خطاکار، قانون ـ فقه : قانون شکن

lawbreaker

<hr> معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی <hr> معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

lawful

<hr> معنی : شارع، مقنن، قانون گزار، واضع اییننامه <hr> معانی دیگر : قانون گذار، دادیک گر

معنی : شارع، مقنن، قانون گزار، واضع اییننامه معانی دیگر : قانون گذار، دادیک گر

lawgiver

<hr> معنی : یاغی <hr> معانی دیگر : هرج و مرج، هر کی هر کی، بلبشو، بی قانون، غیرقانونی، نادادیک، نامشروع، قانون شکن، متمرد، خلافکار، بی قانونی

معنی : یاغی معانی دیگر : هرج و مرج، هر کی هر کی، بلبشو، بی قانون، غیرقانونی، نادادیک، نامشروع، قانون شکن، متمرد، خلافکار، بی قانونی

lawless

<hr> معنی : بی قانونی <hr> معانی دیگر : غیر قانونی بودن، نامشروعی، تمرد، هرزگی

معنی : بی قانونی معانی دیگر : غیر قانونی بودن، نامشروعی، تمرد، هرزگی

lawlessness

<hr> معنی : قانون گزار <hr> معانی دیگر : قانون گذار، نماینده ی مجلس، عضو قوه ی مقننه، مقنن

معنی : قانون گزار معانی دیگر : قانون گذار، نماینده ی مجلس، عضو قوه ی مقننه، مقنن

lawmaker

<hr> معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف <hr> معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

lawn

<hr> معنی : ماشین چمن زنی، چمن چین <hr> معانی دیگر : (دستگاه) چمن زن، ماشین چمن زنی، چمن چین

معنی : ماشین چمن زنی، چمن چین معانی دیگر : (دستگاه) چمن زن، ماشین چمن زنی، چمن چین

lawnmower

<hr> معنی : دعوی، مرافعه، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه <hr> معانی دیگر : (حقوق) دادخواهی، مرافعه ی دادگاهی

معنی : دعوی، مرافعه، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه معانی دیگر : (حقوق) دادخواهی، مرافعه ی دادگاهی

lawsuit

<hr> معنی : مدافع، فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، شارع، وکیل دادگستری <hr> معانی دیگر : وکیل دعاوی، ملا

معنی : مدافع، فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، شارع، وکیل دادگستری معانی دیگر : وکیل دعاوی، ملا

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد