<hr> نادرست، غلط، خطا، اشتباهی، عوضی، نابجا، درست درک نشده، مورد سوتفاهم، اشتباه کرده

نادرست، غلط، خطا، اشتباهی، عوضی، نابجا، درست درک نشده، مورد سوتفاهم، اشتباه کرده

mistaken

<hr> معنی : آقا، سرکار، عنوانی مثل اقا <hr> معانی دیگر : (m بزرگ - معمولا می نویسند .mr - جلو اسم یا عنوان می آید) آقای، (m بزرگ - پیش از نام چیز یا محل و غیره) برجسته در، خبره در، (عامیانه) آقا، (عامیانه - با: the) شوهر، (m بزرگ - ارتش امریکا) عنوان رسمی که با آن افسران زیر را مخاطب قرار می دهند: دانشجوی دانشکده افسری زمینی، افسریار، ستوان یار، (نیروی دریایی) افسران مادون ناخدا سوم، اقا مختصر ان، mr است

معنی : آقا، سرکار، عنوانی مثل اقا معانی دیگر : (m بزرگ - معمولا می نویسند .mr - جلو اسم یا عنوان می آید) آقای، (m بزرگ - پیش از نام چیز یا محل و غیره) برجسته در، خبره در، (عامیانه) آقا، (عامیانه - با: the) شوهر، (m بزرگ - ارتش امریکا) عنوان رسمی که با آن افسران زیر را مخاطب قرار می دهند: دانشجوی دان

mister

<hr> معنی : غلط وقت گذاشتن، بیموقع گفتن <hr> معانی دیگر : بی موقع گفتن یا انجام دادن، وقت چیزی را بد تعیین کردن، نابهنگام انجام دادن یا حرف زدن

معنی : غلط وقت گذاشتن، بیموقع گفتن معانی دیگر : بی موقع گفتن یا انجام دادن، وقت چیزی را بد تعیین کردن، نابهنگام انجام دادن یا حرف زدن

mistime

<hr> معنی : دارواش، داروش <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دارواش، موخور (انواع گیاهان همیشه سبز جنس های phoradendron و viscum که انگل درخت هستند)، شاخه ی دارواش (که در آذین بندی خانه در ایام کریسمس کاربرد دارد)، دارواش album viscum

معنی : دارواش، داروش معانی دیگر : (گیاه شناسی) دارواش، موخور (انواع گیاهان همیشه سبز جنس های phoradendron و viscum که انگل درخت هستند)، شاخه ی دارواش (که در آذین بندی خانه در ایام کریسمس کاربرد دارد)، دارواش album viscum

mistletoe

<hr> معنی : بد ترجمه کردن، ترجمه غلط کردن <hr> معانی دیگر : اشتباه ترجمه کردن

معنی : بد ترجمه کردن، ترجمه غلط کردن معانی دیگر : اشتباه ترجمه کردن

mistranslate

<hr> معنی : دشنام دادن، بدرفتاری کردن <hr> معانی دیگر : رفتار زشت داشتن

معنی : دشنام دادن، بدرفتاری کردن معانی دیگر : رفتار زشت داشتن

mistreat

<hr> معنی : معشوقه، خانم، کدبانو، بانو، دلبر <hr> معانی دیگر : رئیس خانه، خانه دار، (زن) مدیر، سرپرست، ارباب، صاحب، نماد زن یا شهبانو که در زمینه ای سرآمد است، خانم سرخانه، موله، جانان، دلدار، (m بزرگ - مهجور - عنوان که پیش از اسم آورده می شد) خانم، سرکارخانم، علیا مخدره، (بیشتر در انگلیس) خانم معلم، (زن) آموزگار، یار

معنی : معشوقه، خانم، کدبانو، بانو، دلبر معانی دیگر : رئیس خانه، خانه دار، (زن) مدیر، سرپرست، ارباب، صاحب، نماد زن یا شهبانو که در زمینه ای سرآمد است، خانم سرخانه، موله، جانان، دلدار، (m بزرگ - مهجور - عنوان که پیش از اسم آورده می شد) خانم، سرکارخانم، علیا مخدره، (بیشتر در انگلیس) خانم معلم، (زن) آمو

mistress

<hr> معنی : محاکمه غلط <hr> معانی دیگر : (حقوق) دادرسی که به دلایل زیر باطل و مختومه اعلام می شود: اشتباه فاحش در حین محاکمه، فقدان صلاحیت دادگاه، عدم توافق اعضای هیئت منصفه، دادرسی پوچ وبی نتیجه

معنی : محاکمه غلط معانی دیگر : (حقوق) دادرسی که به دلایل زیر باطل و مختومه اعلام می شود: اشتباه فاحش در حین محاکمه، فقدان صلاحیت دادگاه، عدم توافق اعضای هیئت منصفه، دادرسی پوچ وبی نتیجه

mistrial

<hr> معنی : بدگمانی، اطمینان نکردن به، ظن کردن <hr> معانی دیگر : اعتماد نداشتن، سوظن داشتن، سواعتماد، نداشتن اعتماد، شک، ظن داشتن

معنی : بدگمانی، اطمینان نکردن به، ظن کردن معانی دیگر : اعتماد نداشتن، سوظن داشتن، سواعتماد، نداشتن اعتماد، شک، ظن داشتن

mistrust

<hr> معنی : بدگمان، بی اعتقاد <hr> معانی دیگر : بدگمان

معنی : بدگمان، بی اعتقاد معانی دیگر : بدگمان

mistrustful

mistune

<hr> معنی : مبهم، مه دار <hr> معانی دیگر : مه گرفته، مه آلود، مهی، تار، ناآشکار، مه مانند، مهسان

معنی : مبهم، مه دار معانی دیگر : مه گرفته، مه آلود، مهی، تار، ناآشکار، مه مانند، مهسان

misty

<hr> معنی : درست نفهمیدن، تد تعبیر کردن، سوء تفاهم کردن <hr> معانی دیگر : غلط فهمیدن، عوضی درک کردن، سو تعبیر کردن، کژ برداشت کردن

معنی : درست نفهمیدن، تد تعبیر کردن، سوء تفاهم کردن معانی دیگر : غلط فهمیدن، عوضی درک کردن، سو تعبیر کردن، کژ برداشت کردن

misunderstand

<hr> معنی : سوء تفاهم، اشتباه فهمیدن <hr> معانی دیگر : سوتفاهم، بدپی بردن، کژ برداشت، سو تعبیر، بد دریابی، عدم توافق، دعوا، اختلاف، ناسازگاری

معنی : سوء تفاهم، اشتباه فهمیدن معانی دیگر : سوتفاهم، بدپی بردن، کژ برداشت، سو تعبیر، بد دریابی، عدم توافق، دعوا، اختلاف، ناسازگاری

misunderstanding

<hr> معنی : سوء استعمال، بدکار بردن <hr> معانی دیگر : (واژه) کاربرد غلط، استعمال غلط، بد کاربرد، سوکاربرد

معنی : سوء استعمال، بدکار بردن معانی دیگر : (واژه) کاربرد غلط، استعمال غلط، بد کاربرد، سوکاربرد

misusage

<hr> معنی : سوء استفاده، بد رفتاری، بد بکار بردن <hr> معانی دیگر : غلط استعمال کردن، نابجا بکار بردن، سواستفاده کردن، استفاده ی نابجا کردن، سوکاربرد، بدکاربرد، کاربرد غلط، استعمال نادرست، حیف و میل

معنی : سوء استفاده، بد رفتاری، بد بکار بردن معانی دیگر : غلط استعمال کردن، نابجا بکار بردن، سواستفاده کردن، استفاده ی نابجا کردن، سوکاربرد، بدکاربرد، کاربرد غلط، استعمال نادرست، حیف و میل

misuse

<hr> معنی : کرم ریز، کرم پنیر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مایت (از زیر رده ی acari که از تنندویان یا arachnid های بسیار ریز می باشند که انگل جانور و گیاه و خوراک بوده و گاهی بیماری زا هستند)، مبلغ بسیار کم، پول ناچیز، چندرغاز، سکه ی کم ارزش، پشیز، رجوع شود به: bit

معنی : کرم ریز، کرم پنیر معانی دیگر : (جانورشناسی) مایت (از زیر رده ی acari که از تنندویان یا arachnid های بسیار ریز می باشند که انگل جانور و گیاه و خوراک بوده و گاهی بیماری زا هستند)، مبلغ بسیار کم، پول ناچیز، چندرغاز، سکه ی کم ارزش، پشیز، رجوع شود به: bit

mite

<hr> معنی : تاج، تاج اسقف <hr> معانی دیگر : کلاه: کلاه مطران، (عهد عتیق) کلاه روحانیون اعظم یهود، (یونان باستان) سرپوش زنانه، مقام مطران، مطرانی، (نجاری) پیوند فارسی، پیوند 45 درجه (miter joint هم می گویند)، رجوع شود به: miter square، mitre تاج

معنی : تاج، تاج اسقف معانی دیگر : کلاه: کلاه مطران، (عهد عتیق) کلاه روحانیون اعظم یهود، (یونان باستان) سرپوش زنانه، مقام مطران، مطرانی، (نجاری) پیوند فارسی، پیوند 45 درجه (miter joint هم می گویند)، رجوع شود به: miter square، mitre تاج

miter

<hr> معنی : تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، سبک کردن، تسکین دادن <hr> معانی دیگر : ملایم کردن یا شدن، آرام کردن یا شدن، تخفیف یافتن، تسکین دادن یا یافتن، سبک کردن یا شدن، (غلط مشهور) رجوع شود به: (militate (against

معنی : تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، سبک کردن، تسکین دادن معانی دیگر : ملایم کردن یا شدن، آرام کردن یا شدن، تخفیف یافتن، تسکین دادن یا یافتن، سبک کردن یا شدن، (غلط مشهور) رجوع شود به: (militate (against

mitigate

<hr> معنی : تقسیم غیرمستقیم هسته سلول، تسقیم غیر مستقیم، مرحلهتقسیم سلولی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) رشتمان، میتوز، زیست شناسی تقسیم هسته سلول بدوقسمت بدون کم شدن کرموزم ها

معنی : تقسیم غیرمستقیم هسته سلول، تسقیم غیر مستقیم، مرحلهتقسیم سلولی معانی دیگر : (زیست شناسی) رشتمان، میتوز، زیست شناسی تقسیم هسته سلول بدوقسمت بدون کم شدن کرموزم ها

mitosis

<hr> معنی : تاج اسقف <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: miter، miter تاج

معنی : تاج اسقف معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: miter، miter تاج

mitre

<hr> معنی : دستکش بلند، دستکش بیش بال <hr> معانی دیگر : دستکش بیس بال (که تودوزی نرم دارد و یک انگشتی است)، دستکش زنانه (معمولا طوری که از حدود آرنج تا کف دست و گاهی تا بخشی از انگشتان می رسد)، رجوع شود به: mitten، (امریکا - خودمانی) دست، دستکش بوکس (بیشتر می گویند: boxing glove)

معنی : دستکش بلند، دستکش بیش بال معانی دیگر : دستکش بیس بال (که تودوزی نرم دارد و یک انگشتی است)، دستکش زنانه (معمولا طوری که از حدود آرنج تا کف دست و گاهی تا بخشی از انگشتان می رسد)، رجوع شود به: mitten، (امریکا - خودمانی) دست، دستکش بوکس (بیشتر می گویند: boxing glove)

mitt

<hr> معنی : حکم بازداشت، حکم حبس <hr> معانی دیگر : (حقوق) حکم زندانی محکوم، انتقال

معنی : حکم بازداشت، حکم حبس معانی دیگر : (حقوق) حکم زندانی محکوم، انتقال

mittimus

<hr> معنی : مخلوط، امیزه، اختلاط، سرشتن، بهم زدن، درهم کردن، اشوردن، قاتی کردن، امیختن، مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : درآمیختن، آمیختن، مخلوط کردن یا شدن، آمیزاندن، شیدانیدن، آشوردن، هم زدن، ترکیب کردن، آمیزه کردن، آمیغ، معجون، آشفتگی، درهم و برهمی، بلبشو، هر نوشابه ای مانند سودا که با نوشابه ی الکلی آمیخته می شود، (عامیانه) آمیزه ی چیزهای ناجور، آش شله قلمکار، چیز قاتی پاتی، رجوع شود به: hybridize، (روی نوار ضبط و غیره نمایش یا اصوات را) به طور الکترونیکی آمیختن، هم گذاری کردن، هم گذاشت، عمل آمیختن، آمیزش، حشر، آمیختگی

معنی : مخلوط، امیزه، اختلاط، سرشتن، بهم زدن، درهم کردن، اشوردن، قاتی کردن، امیختن، مخلوط کردن معانی دیگر : درآمیختن، آمیختن، مخلوط کردن یا شدن، آمیزاندن، شیدانیدن، آشوردن، هم زدن، ترکیب کردن، آمیزه کردن، آمیغ، معجون، آشفتگی، درهم و برهمی، بلبشو، هر نوشابه ای مانند سودا که با نوشابه ی الکلی آمیخته می

<hr> معنی : مغشوش کردن <hr> معانی دیگر : 1- (خوب) درآمیختن، (حسابی) قاتی کردن 2- درهم و برهم کردن، آشفته کردن، قاتی پاتی کردن یا شدن، نامنظم کردن 3- (با: with)یکی را با دیگری اشتباه کردن، آشفتگی، درهم گوریدگی، ژولیدگی، درهم و برهمی، بلبشویی، اشتباه

معنی : مغشوش کردن معانی دیگر : 1- (خوب) درآمیختن، (حسابی) قاتی کردن 2- درهم و برهم کردن، آشفته کردن، قاتی پاتی کردن یا شدن، نامنظم کردن 3- (با: with)یکی را با دیگری اشتباه کردن، آشفتگی، درهم گوریدگی، ژولیدگی، درهم و برهمی، بلبشویی، اشتباه

mix up

mix-up

<hr> معنی : مخلوط، مختلط، درهم، امیخته، ممزوج، درهم ریخته، ناجنس، قاتی <hr> معانی دیگر : درآمیخته، آمیخته، دارای مواد خارجی، ناخالص، دارای اجزای ناجور یا ناهمسان، چند نژادی، (اجتماع) چند طبقه ای، جورواجور، وابسته به زن و مرد، قاتی پاتی، درهم و برهم، نابسامانی، سردرگمی

معنی : مخلوط، مختلط، درهم، امیخته، ممزوج، درهم ریخته، ناجنس، قاتی معانی دیگر : درآمیخته، آمیخته، دارای مواد خارجی، ناخالص، دارای اجزای ناجور یا ناهمسان، چند نژادی، (اجتماع) چند طبقه ای، جورواجور، وابسته به زن و مرد، قاتی پاتی، درهم و برهم، نابسامانی، سردرگمی

mixed

<hr> آش شله قلمکار، هرچیز قاتی پاتی، جورواجور

آش شله قلمکار، هرچیز قاتی پاتی، جورواجور

mixed bag

<hr> ازدواج آمیخته (زناشویی میان افراد دو نژاد یا ملیت یا مذهب مختلف)، پیوند مرمانی که از دو نژاد یا دو کیش باشند

ازدواج آمیخته (زناشویی میان افراد دو نژاد یا ملیت یا مذهب مختلف)، پیوند مرمانی که از دو نژاد یا دو کیش باشند

mixed marriage

<hr> معنی : مخلوط کن، امیزنده <hr> معانی دیگر : (آدم) خوش برخورد، معاشرتی، خوش سلوک، سر و زبان دار، مردم دار، (دستگاه برقی یا دستی برای مخلوط کردن اجزای خوراک) آمیزگر، (ماشین ویژه ی مخلوط کردن رنگ ها یا ملاط و غیره) همزن، مهمانی رقص یا جشن برای آشناسازی مردم با یکدیگر، (کسی که کارش درهم آمیختن صداها و هماهنگ کردن منابع صوتی یا بصری و ضبط آنها روی نوار و غیره است) هم گذار

معنی : مخلوط کن، امیزنده معانی دیگر : (آدم) خوش برخورد، معاشرتی، خوش سلوک، سر و زبان دار، مردم دار، (دستگاه برقی یا دستی برای مخلوط کردن اجزای خوراک) آمیزگر، (ماشین ویژه ی مخلوط کردن رنگ ها یا ملاط و غیره) همزن، مهمانی رقص یا جشن برای آشناسازی مردم با یکدیگر، (کسی که کارش درهم آمیختن صداها و هماهنگ 

mixer

<hr> معنی : خلط <hr> معانی دیگر : امیزش، مخلوط کردن، بهم زدن، امیختن علوم مهندسى : امیختگى معمارى : در هم ریختن

معنی : خلط معانی دیگر : امیزش، مخلوط کردن، بهم زدن، امیختن علوم مهندسى : امیختگى معمارى : در هم ریختن

mixing

<hr> معنی : ترکیب، مخلوط، امیزش، مخلوطی، امیزه، اختلاط، معجون، اشوره <hr> معانی دیگر : آمیزه، آمیغ، آشورده، آمیختگی، اختلاط و آشوردگی، آمیزش، امتزاج، (نخ یا پارچه که از الیاف گوناگون ساخته شده است) نخ آمیخته، پارچه ی آمیخته

معنی : ترکیب، مخلوط، امیزش، مخلوطی، امیزه، اختلاط، معجون، اشوره معانی دیگر : آمیزه، آمیغ، آشورده، آمیختگی، اختلاط و آشوردگی، آمیزش، امتزاج، (نخ یا پارچه که از الیاف گوناگون ساخته شده است) نخ آمیخته، پارچه ی آمیخته

mixture

<hr> معنی : واپسین بادبان کشتی دو دگلی <hr> معانی دیگر : miz(z)en واپسین بادبان کشتی، سه دگلی، واپسین دگل <hr> واپسین بادبان کشتی دو دگلی

معنی : واپسین بادبان کشتی دو دگلی معانی دیگر : miz(z)en واپسین بادبان کشتی، سه دگلی، واپسین دگل واپسین بادبان کشتی دو دگلی

mizen

<hr> معنی : واپسین بادبان کشتی دو دگلی <hr> معانی دیگر : mizen واپسین بادبان کشتی دو دگلی <hr> mizzen(mast) ورزش : دکل پشت دکل اصلى

معنی : واپسین بادبان کشتی دو دگلی معانی دیگر : mizen واپسین بادبان کشتی دو دگلی mizzen(mast) ورزش : دکل پشت دکل اصلى

mizzen

<hr> معنی : دگل عقبی کشتی دو دگله <hr> معانی دیگر : (کشتی) دکل سوم (از جلو کشتی)، بادبان پاشنه

معنی : دگل عقبی کشتی دو دگله معانی دیگر : (کشتی) دکل سوم (از جلو کشتی)، بادبان پاشنه

mizzenmast

<hr> معنی : باران ریز، بطور ریز باریدن <hr> معانی دیگر : (محلی)، نم نم باران

معنی : باران ریز، بطور ریز باریدن معانی دیگر : (محلی)، نم نم باران

mizzle

<hr> معنی : حفظی، وابسته به قوه حافظه، نام حفظی <hr> معانی دیگر : (کمک کننده به حافظه) یادافزا، یادآور

معنی : حفظی، وابسته به قوه حافظه، نام حفظی معانی دیگر : (کمک کننده به حافظه) یادافزا، یادآور

mnemonic

<hr> معنی : شکایت، ناله، زاری، زاری کردن <hr> معانی دیگر : ناله (صدای ممتد و حزن انگیز یا حاکی از درد)، ضجه، نیوه، ناله کردن، نیوه کردن، شکوه، مویه، مویه کردن، آه و زاری کردن، زاریدن، موییدن، شکوه کردن، آه و ناله کردن، با ناله گفتن

معنی : شکایت، ناله، زاری، زاری کردن معانی دیگر : ناله (صدای ممتد و حزن انگیز یا حاکی از درد)، ضجه، نیوه، ناله کردن، نیوه کردن، شکوه، مویه، مویه کردن، آه و زاری کردن، زاریدن، موییدن، شکوه کردن، آه و ناله کردن، با ناله گفتن

moan

<hr> معنی : خندق، خاکریز، خندق کندن <hr> معانی دیگر : خندق (کندک)، آلنگ

معنی : خندق، خاکریز، خندق کندن معانی دیگر : خندق (کندک)، آلنگ

moat

<hr> معنی : غوغا، جمعیت، انبوه مردم، ازدحام کردن <hr> معانی دیگر : مردم عادی، عوام الناس، خلق الله، توده ی مردم، مردم بی سروپا، اراذل و اوباش، چماق به دست ها، لات و لوت ها، غوغاگران، جماعت، گروه مردم، ازدحام، غلغله، گروه جنایتکار، دار و دسته ی بزهکاران، ازدحام و حمله کردن، غوغا کردن، سر کسی ریختن، به جایی ریختن، غلغله کردن

معنی : غوغا، جمعیت، انبوه مردم، ازدحام کردن معانی دیگر : مردم عادی، عوام الناس، خلق الله، توده ی مردم، مردم بی سروپا، اراذل و اوباش، چماق به دست ها، لات و لوت ها، غوغاگران، جماعت، گروه مردم، ازدحام، غلغله، گروه جنایتکار، دار و دسته ی بزهکاران، ازدحام و حمله کردن، غوغا کردن، سر کسی ریختن، به جایی ریخ

<hr> معنی : غوغا، خانه متحرک، قابل تحرک، قابل حرکت، متحرک، سیار <hr> معانی دیگر : جنبا، چمان (آنچه که خود حرکت می کند یا می توان آن را حرکت داد)، روان (مانند جیوه)، سیال، دگرگونی پذیر، متغیر، زود گرد، (وابسته به اجتماعی که در آن حرکت از یک طبقه به طبقه ی دیگر آسان است) وابسته به اجتماع سیال، جامعه ی جنبا، (وابسته به شخصی که دارد طبقه ی اجتماعی خود را تغییر می دهد) در حرکت، جنباگر، (انگلیس - عامیانه) ماشین دار، دارای اتومبیل، (تندیس گری - اثر هنری که از طریق نوسان نور یا جنبش اعضا یا آونگان بودن و غیره به نظر می رسد که در حال حرکت است) تندیس جنبانما، پیکره ی جنبانما، مجسمه ی متحرک نما، آویزه جنبان، آذین جنبان، (تندیس) جنبانما، متحرک نما، وابسته به جنبانمایی، قابل تحرک <hr> mobile_ پسوند، موتوری، جنبا، سیار [bookmobile یا snowmobile یا automobile]

معنی : غوغا، خانه متحرک، قابل تحرک، قابل حرکت، متحرک، سیار معانی دیگر : جنبا، چمان (آنچه که خود حرکت می کند یا می توان آن را حرکت داد)، روان (مانند جیوه)، سیال، دگرگونی پذیر، متغیر، زود گرد، (وابسته به اجتماعی که در آن حرکت از یک طبقه به طبقه ی دیگر آسان است) وابسته به اجتماع سیال، جامعه ی جنبا، (وا

mobile

<hr> (خانه ای که می توان مکان آن را تغییر داد) خانه ی جنبا، خانه ی متحرک، کاراوان، خانه متحرک، تریلی

(خانه ای که می توان مکان آن را تغییر داد) خانه ی جنبا، خانه ی متحرک، کاراوان، خانه متحرک، تریلی

mobile home

<hr> معنی : پویایی، تحرک، جنبایی <hr> معانی دیگر : جنبش، سیلان، روانی

معنی : پویایی، تحرک، جنبایی معانی دیگر : جنبش، سیلان، روانی

mobility

<hr> معنی : بسیج <hr> معانی دیگر : بسیج

معنی : بسیج معانی دیگر : بسیج

mobilization

<hr> معنی : بسیج کردن، تجهیز کردن، متحرک کردن <hr> معانی دیگر : جنبا کردن، سیار کردن، به حرکت درآوردن، بسیجیدن، آماده کردن، (لشکر) انگیختن

معنی : بسیج کردن، تجهیز کردن، متحرک کردن معانی دیگر : جنبا کردن، سیار کردن، به حرکت درآوردن، بسیجیدن، آماده کردن، (لشکر) انگیختن

mobilize

<hr> (خودمانی) عضو دار و دسته ی بزهکاران، گانگستر، غضو دسته جنایتکاران، کانگستر

(خودمانی) عضو دار و دسته ی بزهکاران، گانگستر، غضو دسته جنایتکاران، کانگستر

mobster

<hr> معنی : قهوه مکا، نوعی چرم نرم <hr> معانی دیگر : قهوه ی موکا (که در اصل محصول عربستان بود)، آمیزه ای از قهوه و شکلات، چرم مخا (چرم نرم و مخمل مانند گوسفند که از آن دستکش می سازند)، (رنگ) قهوه ای، شکلاتی

معنی : قهوه مکا، نوعی چرم نرم معانی دیگر : قهوه ی موکا (که در اصل محصول عربستان بود)، آمیزه ای از قهوه و شکلات، چرم مخا (چرم نرم و مخمل مانند گوسفند که از آن دستکش می سازند)، (رنگ) قهوه ای، شکلاتی

mocha

<hr> معنی : تمسخر، تقلیدی، تقلید در اوردن، دست انداختن، مسخره کردن، خندیدن، عقیم کردن، استهزاء کردن <hr> معانی دیگر : مچل کردن، (به ریش کسی) خندیدن، لاغیدن، ریشخند کردن، تقلید کسی را درآوردن، تو جلد کسی رفتن، ادای کسی را درآوردن، عرض اندام کردن، (برای مبارزه) قدعلم کردن، نقش برآب کردن، بی نتیجه کردن، (با: at) مورد استهزا قرار دادن، تحقیر کردن، مچل سازی، وانمودین، ظاهری (نه واقعی)، ساختگی، دروغین، کاذب، (انگلیس) امتحان تمرینی، آزمون آزمایشی، (شخص یا چیز) مورد تمسخر، مضحکه، اسباب خنده، ادا درآوری، تقلید درآوری، وابسته به خوراک که به تقلید از خوراک دیگر ساخته شده است، خوراک بدلی

معنی : تمسخر، تقلیدی، تقلید در اوردن، دست انداختن، مسخره کردن، خندیدن، عقیم کردن، استهزاء کردن معانی دیگر : مچل کردن، (به ریش کسی) خندیدن، لاغیدن، ریشخند کردن، تقلید کسی را درآوردن، تو جلد کسی رفتن، ادای کسی را درآوردن، عرض اندام کردن، (برای مبارزه) قدعلم کردن، نقش برآب کردن، بی نتیجه کردن، (با: at)

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد