<hr> معنی : موزاییک کاری، فرش کف اطاق با چوب های مختلف <hr> معانی دیگر : (فرش کف اتاق و غیره که از چوب و به طرح های هندسی است) منبت کاری کف اتاق، منبت کاری

معنی : موزاییک کاری، فرش کف اطاق با چوب های مختلف معانی دیگر : (فرش کف اتاق و غیره که از چوب و به طرح های هندسی است) منبت کاری کف اتاق، منبت کاری

parquetry

parquetwork

<hr> معنی : خائن به مین، قاتل والدین، پدر کش <hr> معانی دیگر : پدر کشی، کشتن پدر یا مادر یا خویشاوند نزدیک، خائن به میهن

معنی : خائن به مین، قاتل والدین، پدر کش معانی دیگر : پدر کشی، کشتن پدر یا مادر یا خویشاوند نزدیک، خائن به میهن

parricide

<hr> معنی : هدف، طوطی، طوطی وار گفتن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) طوطی (راسته ی psittaciformes)، آدم مقلد، مانشگر

معنی : هدف، طوطی، طوطی وار گفتن معانی دیگر : (جانور شناسی) طوطی (راسته ی psittaciformes)، آدم مقلد، مانشگر

parrot

<hr> معنی : دفع کردن حمله حریف، دفع حمله، دورسازی، دور کردن، طفره رفتن <hr> معانی دیگر : (در مقابل ضربه یا فرود شمشیر و غیره) جا خالی دادن، دفع کردن، (پرسش یا انتقاد و غیره) طفره رفتن، (با زرنگی) بلا جواب گذاشتن، خود را به کوچه ی علی چپ زدن، از زیر سئوال در رفتن، جاخالی، دفاع، پدافند

معنی : دفع کردن حمله حریف، دفع حمله، دورسازی، دور کردن، طفره رفتن معانی دیگر : (در مقابل ضربه یا فرود شمشیر و غیره) جا خالی دادن، دفع کردن، (پرسش یا انتقاد و غیره) طفره رفتن، (با زرنگی) بلا جواب گذاشتن، خود را به کوچه ی علی چپ زدن، از زیر سئوال در رفتن، جاخالی، دفاع، پدافند

parry

<hr> معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن، جمله را تجزیه کردن <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) تجزیه کردن، (جمله یا عبارت یا واژه را از نظر دستوری) فراکافت کردن، تقطیع کردن، اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن

معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن، جمله را تجزیه کردن معانی دیگر : (دستور زبان) تجزیه کردن، (جمله یا عبارت یا واژه را از نظر دستوری) فراکافت کردن، تقطیع کردن، اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن

parse

<hr> معنی : پارسی، زبان پارسی دوره ساسانیان <hr> معانی دیگر : parsi پارسی، زرتشتی

معنی : پارسی، زبان پارسی دوره ساسانیان معانی دیگر : parsi پارسی، زرتشتی

parsee

<hr> معنی : خسیس، ممسک، صرفه جو <hr> معانی دیگر : خسیس، ممسک، صرفه جو

معنی : خسیس، ممسک، صرفه جو معانی دیگر : خسیس، ممسک، صرفه جو

parsimonious

<hr> معنی : خست، صرفه جویی، امساک، کم خرجی، خسیسی <hr> معانی دیگر : خست، امساک، صرفه جویی، کم خرجی

معنی : خست، صرفه جویی، امساک، کم خرجی، خسیسی معانی دیگر : خست، امساک، صرفه جویی، کم خرجی

parsimony

<hr> معنی : تجزیه <hr> معانی دیگر : تجزیه

معنی : تجزیه معانی دیگر : تجزیه

parsing

<hr> معنی : جعفری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جعفری (petroselinum hortense از خانواده ی umbel)

معنی : جعفری معانی دیگر : (گیاه شناسی) جعفری (petroselinum hortense از خانواده ی umbel)

parsley

<hr> معنی : هویج وحشی، زردک وحشی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زردک (pastinaca sativa از خانواده ی umbel که ریشه ی آن خوراکی است)

معنی : هویج وحشی، زردک وحشی معانی دیگر : (گیاه شناسی) زردک (pastinaca sativa از خانواده ی umbel که ریشه ی آن خوراکی است)

parsnip

<hr> معنی : کشیش بخش <hr> معانی دیگر : (کلیسای انگلیکان) کشیش کلیسای محل (rector هم می گویند)

معنی : کشیش بخش معانی دیگر : (کلیسای انگلیکان) کشیش کلیسای محل (rector هم می گویند)

parson

<hr> معنی : قلمرو کشیش بخش، مفر کشیش بخش <hr> معانی دیگر : خانه ی کشیش (که معمولا متعلق به کلیسا است)

معنی : قلمرو کشیش بخش، مفر کشیش بخش معانی دیگر : خانه ی کشیش (که معمولا متعلق به کلیسا است)

parsonage

<hr> معنی : جزء، قطعه، پاره، بخش، پا، نقطه، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر، تفکیک شدن، جدا شدن، تقسیم کردن، تفکیک کردن، جدا کردن <hr> معانی دیگر : قسمت، جز، بهر، ورشیم، دانگ، (بدن) عضو، اندام، (جمع) اندام های تناسلی و مقعد، شرمگاهان، (نمایش و موسیقی و غیره) نقش، رل، سهم، (معمولا جمع) ناحیه (نواحی)، سرزمین، منطقه، سو، طرف، جانب، پیمانه، گیروانه، برابر، استعداد، توانایی، جربزه، (شانه کردن گیسو) خط مو، فرق، (فرق) باز کردن، بخش کردن، (به قطعات مجزا) تقسیم کردن، جدا کردن یا شدن، منشعب کردن یا شدن، سوا کردن، نسبی، وابسته به یک بخش، تا اندازه ای، (معمولا با: from) عزیمت کردن، رهسپار شدن، مردن، (ریاضی) جز (اجزای) عدد، خرد، عنصراصلی، مکان، مقسوم

معنی : جزء، قطعه، پاره، بخش، پا، نقطه، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر، تفکیک شدن، جدا شدن، تقسیم کردن، تفکیک کردن، جدا کردن معانی دیگر : قسمت، جز، بهر، ورشیم، دانگ، (بدن) عضو، اندام، (جمع) اندام های تناسلی و مقعد، شرمگاهان، (نمایش و موسیقی و غیره) نقش،

part

<hr> معنی : شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن <hr> معانی دیگر : (در کاری) شرکت کردن، شریک شدن در، همباز شدن، انباز شدن، بهره گرفتن، (خوراک) سهم بردن، خوردن، دارا بودن، مشترکا داشتن

معنی : شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن معانی دیگر : (در کاری) شرکت کردن، شریک شدن در، همباز شدن، انباز شدن، بهره گرفتن، (خوراک) سهم بردن، خوردن، دارا بودن، مشترکا داشتن

partake

<hr> معنی : در طول زمین، باغچه گلکاری <hr> معانی دیگر : باغچه (به ویژه باغچه ای که راهروهای آن به صورت اشکال هندسی و غیره طرح ریزی شده باشد)، بخشی از تماشاخانه که پشت سرنوازندگان است

معنی : در طول زمین، باغچه گلکاری معانی دیگر : باغچه (به ویژه باغچه ای که راهروهای آن به صورت اشکال هندسی و غیره طرح ریزی شده باشد)، بخشی از تماشاخانه که پشت سرنوازندگان است

parterre

<hr> معنی : تناسل بکری، بکر زایی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) بکرزایی، ایجاد مولود بوسیله جنس مونک بدون عمل لقاح

معنی : تناسل بکری، بکر زایی معانی دیگر : (زیست شناسی) بکرزایی، ایجاد مولود بوسیله جنس مونک بدون عمل لقاح

parthenogenesis

<hr> معنی : پارتنون <hr> معانی دیگر : (معبد روی تپه ی آکروپلیس در آتن که در سده ی پنجم پیش از میلاد ساخته شده) پارتنون، پارتنون معبد خدای اتنا در اتن

معنی : پارتنون معانی دیگر : (معبد روی تپه ی آکروپلیس در آتن که در سده ی پنجم پیش از میلاد ساخته شده) پارتنون، پارتنون معبد خدای اتنا در اتن

parthenon

<hr> معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت <hr> معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

parthian

<hr> عمل یا حرف خصومت آمیز هنگام عزیمت، حمله در حال عقب نشینی، نیش آخر

عمل یا حرف خصومت آمیز هنگام عزیمت، حمله در حال عقب نشینی، نیش آخر

parthian shot

<hr> معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق <hr> معانی دیگر : چند رنگ، چند رنگه، رنگارنگ، الوان

معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق معانی دیگر : چند رنگ، چند رنگه، رنگارنگ، الوان

parti colored

<hr> معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به <hr> معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی) یک یا چند دندان مصنوعی که قابل در آوردن باشد (کمتر از یک دست دندان)

معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی

partial

<hr> معنی : طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری <hr> معانی دیگر : سوگیری، غرض ورزی، تبعیض، علاقه، دوستداری، دلبستگی

معنی : طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری معانی دیگر : سوگیری، غرض ورزی، تبعیض، علاقه، دوستداری، دلبستگی

partiality

<hr> معنی : طرفدارانه <hr> معانی دیگر : تا یک اندازه، اندکی، جز، در یک قسمت، فی الجمله، طرفدرانه

معنی : طرفدارانه معانی دیگر : تا یک اندازه، اندکی، جز، در یک قسمت، فی الجمله، طرفدرانه

partially

<hr> معنی : جدا کردنی، بخش پذیر، قابل افراز <hr> معانی دیگر : تقسیم پذیر، حصه کردنی

معنی : جدا کردنی، بخش پذیر، قابل افراز معانی دیگر : تقسیم پذیر، حصه کردنی

partible

<hr> معنی : شریک، سهیم، همراه، شرکت کننده، انباز <hr> معانی دیگر : همباشگر

معنی : شریک، سهیم، همراه، شرکت کننده، انباز معانی دیگر : همباشگر

participant

<hr> معنی : دخالت کردن، اشتراک داشتن، شریک شدن، شرکت کردن، مشارکت کردن، سهیم شدن <hr> معانی دیگر : همباش شدن، (نادر) دارا بودن، سهیم بودن یا شدن، سهم بردن، انباز شدن

معنی : دخالت کردن، اشتراک داشتن، شریک شدن، شرکت کردن، مشارکت کردن، سهیم شدن معانی دیگر : همباش شدن، (نادر) دارا بودن، سهیم بودن یا شدن، سهم بردن، انباز شدن

participate

<hr> معنی : شرکت کننده <hr> معانی دیگر : شرکت کننده

معنی : شرکت کننده معانی دیگر : شرکت کننده

participating

<hr> معنی : وابسته بوجه وصفی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به وجه وصفی (یا صفت فعلی)

معنی : وابسته بوجه وصفی معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به وجه وصفی (یا صفت فعلی)

participial

<hr> معنی : وجه وصفی، وجه وصفی معلوم، وجه وصفی مجهول، صفت مفعولی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) وجه وصفی، صفت فعلی

معنی : وجه وصفی، وجه وصفی معلوم، وجه وصفی مجهول، صفت مفعولی معانی دیگر : (دستور زبان) وجه وصفی، صفت فعلی

participle

<hr> معنی : ذره، لفظ، حرف، خرده، ریزه <hr> معانی دیگر : ریزک، ریزچه، فروهر، خش، خردیزه، پاریزه

معنی : ذره، لفظ، حرف، خرده، ریزه معانی دیگر : ریزک، ریزچه، فروهر، خش، خردیزه، پاریزه

particle

particles

<hr> معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق <hr> معانی دیگر : رنگارنگ، ابلق

معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق معانی دیگر : رنگارنگ، ابلق

particoloured

<hr> معنی : فقره، خصوصیات، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، دقیق <hr> معانی دیگر : اخص، بخصوص (در برابر: اعم یا کلی general)، جز به جز، (قدیمی) خصوصی، شخصی، فردی، دیر پسند، سختگیر، پایبند، جداگانه، منفرد، (منطق) گزاره ی جزئی، مخمص

معنی : فقره، خصوصیات، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، دقیق معانی دیگر : اخص، بخصوص (در برابر: اعم یا کلی general)، جز به جز، (قدیمی) خصوصی، شخصی، فردی، دیر پسند، سختگیر، پایبند، جداگانه، منفرد، (منطق) گزاره ی جزئی، مخمص

particular

<hr> معنی : دلبستگی بمرام خاصی <hr> معانی دیگر : خاص نگری، جزئی انگاری، آیین خرده نگر، آیین اصالت جز، اعتقاد باینکه نجات فقط برای برگزیدگان میسر است

معنی : دلبستگی بمرام خاصی معانی دیگر : خاص نگری، جزئی انگاری، آیین خرده نگر، آیین اصالت جز، اعتقاد باینکه نجات فقط برای برگزیدگان میسر است

particularism

<hr> معنی : خودمانی، جزئیات، خصوصیات، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته، بستگی بعقاید خاصی، دقت زیاد <hr> معانی دیگر : خصوصیت، ویژگی، جزئیت، دقت، توجه به جزئیات، موشکافی، دیر پسندی، سختگیری، پایبندی

معنی : خودمانی، جزئیات، خصوصیات، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته، بستگی بعقاید خاصی، دقت زیاد معانی دیگر : خصوصیت، ویژگی، جزئیت، دقت، توجه به جزئیات، موشکافی، دیر پسندی، سختگیری، پایبندی

particularity

<hr> معنی : شرح دقیق <hr> معانی دیگر : شرح دقیق

معنی : شرح دقیق معانی دیگر : شرح دقیق

particularization

<hr> معنی : با ذکر جزئیات شرح دادن <hr> معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، جز به جز شرح دادن، یک به یک نام بردن

معنی : با ذکر جزئیات شرح دادن معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، جز به جز شرح دادن، یک به یک نام بردن

particularize

<hr> معنی : منحصرا <hr> معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، مخصوصا، بالاخص، جز به جز، قلم به قلم، به طور مبسوط، مشروحا، به طور فوق العاده، یک کاره، یکجور مخصوص، بطرز مخصوص، جزبجز

معنی : منحصرا معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، مخصوصا، بالاخص، جز به جز، قلم به قلم، به طور مبسوط، مشروحا، به طور فوق العاده، یک کاره، یکجور مخصوص، بطرز مخصوص، جزبجز

particularly

<hr> معنی : بصورت ذره، دارای ذرات ریز <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای ذرات بسیار ریز، ریزچه ای، خردیزه ای

معنی : بصورت ذره، دارای ذرات ریز معانی دیگر : وابسته به یا دارای ذرات بسیار ریز، ریزچه ای، خردیزه ای

particulate

<hr> معنی : فراق، سرحد موی سر <hr> معانی دیگر : جدا سازی، تفکیک، مجزا سازی، (داده شده یا پرتاب شده یا گفته شده و غیره) درهنگام عزیمت، وداعی، خداحافظی، عزیمت، رهسپاری، رفتن، راهی شدن، مرگ، خط فاصل، محل جدا سازی، نقطه ی تفکیک، جدایی، مرخصی، جای تقسم، فرق، تجزیه

معنی : فراق، سرحد موی سر معانی دیگر : جدا سازی، تفکیک، مجزا سازی، (داده شده یا پرتاب شده یا گفته شده و غیره) درهنگام عزیمت، وداعی، خداحافظی، عزیمت، رهسپاری، رفتن، راهی شدن، مرگ، خط فاصل، محل جدا سازی، نقطه ی تفکیک، جدایی، مرخصی، جای تقسم، فرق، تجزیه

parting

<hr> معنی : حامی، طرفدار، پارتیزان، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند، طرفدارانه، خرافات پرست <hr> معانی دیگر : هوادار پر و پاقرص، حامی از جان گذشته، طرفدار دوآتشه، چریک، جنگجوی غیرنظامی، (هواداری) کورکورانه، تعصب آمیز، چریکی، پارتیزانی، (سده ی شانزدهم) تبرزین دسته بلند، partizan شمشیر پهن ودسته بلند، پیرو متعصب <hr> partisan(s) عضو نیروى پایدارى، جنگجوى غیر نظامى پارتیزان، عضو حزب قانون ـ فقه : حزبى

معنی : حامی، طرفدار، پارتیزان، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند، طرفدارانه، خرافات پرست معانی دیگر : هوادار پر و پاقرص، حامی از جان گذشته، طرفدار دوآتشه، چریک، جنگجوی غیرنظامی، (هواداری) کورکورانه، تعصب آمیز، چریکی، پارتیزانی، (سده ی شانزدهم) تبرزین دسته بلند، partizan شمشیر پهن ودسته بلند، پیرو مت

partisan

<hr> معنی : طرفداری <hr> معانی دیگر : هواخواهی، غیرت کشی، حمایت، تعصب

معنی : طرفداری معانی دیگر : هواخواهی، غیرت کشی، حمایت، تعصب

partisanship

<hr> معنی : جدا شده، قسمتی، جانبه، منقسم به قسمت های جدا جدا <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت ترکیب) جدا، بخش شده، چند بخشی، - جانبه، - سویه، بصورت پسوند جانبه

معنی : جدا شده، قسمتی، جانبه، منقسم به قسمت های جدا جدا معانی دیگر : (معمولا به صورت ترکیب) جدا، بخش شده، چند بخشی، - جانبه، - سویه، بصورت پسوند جانبه

partite

<hr> معنی : تقسیم، اپارتمان، تیغه، دیواره، حد فاصل، وسیله یا اسباب تفکیک، افراد، جدا کردن، تقسیم کردن، جزء بندی کردن، تقسیم به بخش های جزء کردن، تفکیک کردن <hr> معانی دیگر : تجزیه، برخش، جدایش، گسست، افراز، پارش، فرشیم، قسمت بندی، (هر چیزی که جدا یا مجزا می کند) دیواره، چینه، لاد، دیوارک، خانچه، بخش، اتاقک، محفظه، گنجانه، بخش کردن، تجزیه کردن، برخیدن، (با دیواره و غیره) مجزا کردن، خانه خانه کردن، مفروز کردن، (حقوق) تفکیک ملک (و دادن قباله ی سوا به کسانی که مشترکا مالک بودند)

معنی : تقسیم، اپارتمان، تیغه، دیواره، حد فاصل، وسیله یا اسباب تفکیک، افراد، جدا کردن، تقسیم کردن، جزء بندی کردن، تقسیم به بخش های جزء کردن، تفکیک کردن معانی دیگر : تجزیه، برخش، جدایش، گسست، افراز، پارش، فرشیم، قسمت بندی، (هر چیزی که جدا یا مجزا می کند) دیواره، چینه، لاد، دیوارک، خانچه، بخش، اتاقک، م

partition

<hr> معنی : جزء بندی شده <hr> معانی دیگر : جزء بندی شده

معنی : جزء بندی شده معانی دیگر : جزء بندی شده

partitioned

<hr> معنی : وابسته به جزء <hr> معانی دیگر : مجزا کننده، جداگر، تفکیک کننده، وابسته به تیغه یا دیواره یا تفکیک

معنی : وابسته به جزء معانی دیگر : مجزا کننده، جداگر، تفکیک کننده، وابسته به تیغه یا دیواره یا تفکیک

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد