مترادف و متضاد

<hr> معنی : پیچیده، حلقوی، هلالی <hr> معانی دیگر : به این شکل: s، اس شکل، سین دیس، دوهلالی، سی شکل، یک هلالی، مانندs، هلالی <hr> sigmoid(al) ماننده، ملتوی، نیم دایره

معنی : پیچیده، حلقوی، هلالی معانی دیگر : به این شکل: s، اس شکل، سین دیس، دوهلالی، سی شکل، یک هلالی، مانندs، هلالی sigmoid(al) ماننده، ملتوی، نیم دایره

sigmoid

<hr> معنی : اعلان، اثر، نشان، نشانه، صورت، علم، تابلو، رمز، علامت، ژست، ایت، امضاء، نشان گذاشتن، امضاء کردن، پاراف کردن، اشاره کردن <hr> معانی دیگر : نماد، (مغازه یا موسسه - راهنمایی رانندگی) تابلو، (جانور) ردپا، رد، جاپا، نمایه، پیش آگهی، پیش درآمد، هنایش، بنک، اشاره، نمار، امضا کردن، دستینه نهادن، نام خود را نگاشتن، (رسما) انتقال دادن، تفویض کردن، با زبان اشاره فهماندن، قرارداد امضا کردن، (رسما) به عهده گرفتن، دارای علامت یا تابلو کردن، علامت گذاری کردن، رجوع شود به: sign language، علامات زبان اشاره، (زبان و نگارش) ایما، نمودار، حرف، وات، انگ، نشانه ی بیماری، هم افت، (در هوا یا با دست برسینه) نشان صلیب کشیدن

معنی : اعلان، اثر، نشان، نشانه، صورت، علم، تابلو، رمز، علامت، ژست، ایت، امضاء، نشان گذاشتن، امضاء کردن، پاراف کردن، اشاره کردن معانی دیگر : نماد، (مغازه یا موسسه - راهنمایی رانندگی) تابلو، (جانور) ردپا، رد، جاپا، نمایه، پیش آگهی، پیش درآمد، هنایش، بنک، اشاره، نمار، امضا کردن، دستینه نهادن، نام خود ر

sign

<hr> زبان لال ها، زبان اشاره، زبان ایمایی، نمارگان، نشان زبان، زبان علامات، زبان مخصوص کرها، مکالمه با اشاره

زبان لال ها، زبان اشاره، زبان ایمایی، نمارگان، نشان زبان، زبان علامات، زبان مخصوص کرها، مکالمه با اشاره

sign language

sign of the cross

<hr> هر یک از دوازده برج منطقه البروج، نشان زودیاک

هر یک از دوازده برج منطقه البروج، نشان زودیاک

sign of the zodiac

<hr> 1- (رادیو و تلویزیون و غیره) پایان برنامه را اعلام کردن، به پخش خاتمه دادن 2- (خودمانی) صحبت خود را قطع کردن، از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن، درقمار جارفتن، پایان دادن به

1- (رادیو و تلویزیون و غیره) پایان برنامه را اعلام کردن، به پخش خاتمه دادن 2- (خودمانی) صحبت خود را قطع کردن، از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن، درقمار جارفتن، پایان دادن به

sign off

sign out

<hr> 1- رجوع شود به: 2 sign on- نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، به خدمت ارتش درآمدن

1- رجوع شود به: 2 sign on- نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، به خدمت ارتش درآمدن

sign up

<hr> معنی : راهنما، نشان، اخطار، علامت، سیگنال، اشکار، علامت دادن، با علامت ابلاغ کردن، با اشاره رساندن <hr> معانی دیگر : پیام، آژیر، اشاره، انگیزه، برجسته، سرآمد، چشمگیر، قابل توجه، اشاره کردن، مخابره کردن، مخابراتی، (نادر) نمونه، هر چیزی که به عنوان نشان به کار رود: چراغ قرمز، چراغ سبز، پرچم سفید، پرچم قرمز، (رادیو و تلویزیون و غیره) سیگنال، (رانندگی) راهنما زدن

معنی : راهنما، نشان، اخطار، علامت، سیگنال، اشکار، علامت دادن، با علامت ابلاغ کردن، با اشاره رساندن معانی دیگر : پیام، آژیر، اشاره، انگیزه، برجسته، سرآمد، چشمگیر، قابل توجه، اشاره کردن، مخابره کردن، مخابراتی، (نادر) نمونه، هر چیزی که به عنوان نشان به کار رود: چراغ قرمز، چراغ سبز، پرچم سفید، پرچم قرمز

signal

<hr> معنی : علامت دهنده <hr> معانی دیگر : علامت دهنده

معنی : علامت دهنده معانی دیگر : علامت دهنده

signaler

<hr> معنی : بر جسته کردن، با علامت ابلاغ کردن <hr> معانی دیگر : چشمگیر کردن، قابل توجه کردن، اعلام کردن، خبر دادن، آگاهی دادن، علم alam کردن، مشهود کردن

معنی : بر جسته کردن، با علامت ابلاغ کردن معانی دیگر : چشمگیر کردن، قابل توجه کردن، اعلام کردن، خبر دادن، آگاهی دادن، علم alam کردن، مشهود کردن

signalize

<hr> معنی : اشکارا، بطور برجسته <hr> معانی دیگر : به طور چشمگیر، به وضوح

معنی : اشکارا، بطور برجسته معانی دیگر : به طور چشمگیر، به وضوح

signally

<hr> معنی : دیدبان، متصدی علائم <hr> معانی دیگر : متصدی مخابرات، مخابراتچی، متصدی علائم، دیدبان

معنی : دیدبان، متصدی علائم معانی دیگر : متصدی مخابرات، مخابراتچی، متصدی علائم، دیدبان

signalman

<hr> معنی : صاحب امضاء، امضاء کننده، امضایی <hr> معانی دیگر : امضا کننده

معنی : صاحب امضاء، امضاء کننده، امضایی معانی دیگر : امضا کننده

signatory

<hr> معنی : اثر، دستینه، امضا، پاراف، امضاء، امضاء کردن، صحه، توشیح <hr> معانی دیگر : رقم، نشان ویژه، علامت مشخصه، (هر چیزی که به جای امضا به کار رود) مهر، عمل امضا کردن، رجوع شود به: theme song

معنی : اثر، دستینه، امضا، پاراف، امضاء، امضاء کردن، صحه، توشیح معانی دیگر : رقم، نشان ویژه، علامت مشخصه، (هر چیزی که به جای امضا به کار رود) مهر، عمل امضا کردن، رجوع شود به: theme song

signature

<hr> معنی : اعلان، لوحه، تخته اعلان <hr> معانی دیگر : (مغازه یا موسسه) تابلو، سرلوحه، (تبلیغ و غیره) تخته ی اعلانات، آگهی، تابلوی راهنما

معنی : اعلان، لوحه، تخته اعلان معانی دیگر : (مغازه یا موسسه) تابلو، سرلوحه، (تبلیغ و غیره) تخته ی اعلانات، آگهی، تابلوی راهنما

signboard

<hr> معنی : علامت دار، امضاء شده <hr> معانی دیگر : علامت دار، امضاء شده

معنی : علامت دار، امضاء شده معانی دیگر : علامت دار، امضاء شده

signed

<hr> معنی : امضاء کننده <hr> معانی دیگر : امضاء کننده

معنی : امضاء کننده معانی دیگر : امضاء کننده

signer

<hr> معنی : مهر، انگشتری خاتم دار، مهر کردن <hr> معانی دیگر : مهر امضا، خاتم، اثر این مهر بر کاغذ، جای مهر

معنی : مهر، انگشتری خاتم دار، مهر کردن معانی دیگر : مهر امضا، خاتم، اثر این مهر بر کاغذ، جای مهر

signet

<hr> معنی : معنی، اهمیت، مفهوم، مفاد، قدر <hr> معانی دیگر : مهندی، دربایی، بایستگی، چم، آرش، فحوا، مقصود

معنی : معنی، اهمیت، مفهوم، مفاد، قدر معانی دیگر : مهندی، دربایی، بایستگی، چم، آرش، فحوا، مقصود

significance

<hr> معنی : علامت، معنی دار، حاکی از، ژرف، مهم، عمده، قابل توجه <hr> معانی دیگر : مهند، دربایست، بااهمیت، کرامند، پرمعنی، چم دار، چشمگیر، قابل ملاحظه، (قدیمی) نشان، نماد (significancy هم می گویند)

معنی : علامت، معنی دار، حاکی از، ژرف، مهم، عمده، قابل توجه معانی دیگر : مهند، دربایست، بااهمیت، کرامند، پرمعنی، چم دار، چشمگیر، قابل ملاحظه، (قدیمی) نشان، نماد (significancy هم می گویند)

significant

<hr> معنی : معنی، اظهار، مفهوم، مفاد، تعیین، ابلاغ، نص صریح <hr> معانی دیگر : چم، آرش، ابلاه

معنی : معنی، اظهار، مفهوم، مفاد، تعیین، ابلاغ، نص صریح معانی دیگر : چم، آرش، ابلاه

signification

<hr> معنی : مهم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: significant، حاکی، دال، مشعر، معنی دار

معنی : مهم معانی دیگر : رجوع شود به: significant، حاکی، دال، مشعر، معنی دار

significative

<hr> معنی : حاکی بودن از، دلالت کردن بر، معنی کردن، باشاره فهماندن، معنی بخشیدن <hr> معانی دیگر : معنی دادن، چم داشتن، نشان دادن، حاکی بودن، مهند بودن، دربای بودن، مهم بودن، اهمیت داشتن

معنی : حاکی بودن از، دلالت کردن بر، معنی کردن، باشاره فهماندن، معنی بخشیدن معانی دیگر : معنی دادن، چم داشتن، نشان دادن، حاکی بودن، مهند بودن، دربای بودن، مهم بودن، اهمیت داشتن

signify

<hr> معنی : آقا، شخص محترم، مسیو <hr> معانی دیگر : (ایتالیایی) آقا، جناب (پیش از نام به کار می رود)، ایتالیا اقا

معنی : آقا، شخص محترم، مسیو معانی دیگر : (ایتالیایی) آقا، جناب (پیش از نام به کار می رود)، ایتالیا اقا

signor

<hr> معنی : خانم، بانوی محترمه <hr> معانی دیگر : (ایتالیایی) خانم، بانو، مادام، زن شوهر کرده، ایتالیا بانوی محترمه

معنی : خانم، بانوی محترمه معانی دیگر : (ایتالیایی) خانم، بانو، مادام، زن شوهر کرده، ایتالیا بانوی محترمه

signora

<hr> معنی : دوشیزه، مادموازل <hr> معانی دیگر : (ایتالیایی) دوشیزه، دختر خانم، ایتالیا دوشیزه

معنی : دوشیزه، مادموازل معانی دیگر : (ایتالیایی) دوشیزه، دختر خانم، ایتالیا دوشیزه

signorina

<hr> معنی : تابلو اعلان، تابلو راهنما، تیر حامل اعلان <hr> معانی دیگر : (تابلو) راهنمای رانندگی، تیر، علامت، تیر راهنما، نشانگاه

معنی : تابلو اعلان، تابلو راهنما، تیر حامل اعلان معانی دیگر : (تابلو) راهنمای رانندگی، تیر، علامت، تیر راهنما، نشانگاه

signpost

<hr> معنی : علف تازه مانده، قصیل سبز <hr> معانی دیگر : (دامداری) علوفه ی سیلو شده (ensilage هم می گویند)

معنی : علف تازه مانده، قصیل سبز معانی دیگر : (دامداری) علوفه ی سیلو شده (ensilage هم می گویند)

silage

<hr> معنی : خاموشی، ارامش، سکوت، خموشی، ارام کردن، ساکت کردن، خفه کردن، خاموش کردن <hr> معانی دیگر : بی آوایی، دم فروبندی، حرف نزدن، بی حرفی، (متن و غیره) ناگویایی، (مجازی) فرونشاندن، سرکوب کردن، مجبور به سکوت کردن، فراموشی، از نظر افتادگی، توپ های دشمن را از کار انداختن، (امر) سکوت !، فروگذاری، خاموش شدن

معنی : خاموشی، ارامش، سکوت، خموشی، ارام کردن، ساکت کردن، خفه کردن، خاموش کردن معانی دیگر : بی آوایی، دم فروبندی، حرف نزدن، بی حرفی، (متن و غیره) ناگویایی، (مجازی) فرونشاندن، سرکوب کردن، مجبور به سکوت کردن، فراموشی، از نظر افتادگی، توپ های دشمن را از کار انداختن، (امر) سکوت !، فروگذاری، خاموش شدن

silence

<hr> معنی : صدا خفه کن، ساکت کننده، خاموش کننده، فرونشاننده <hr> معانی دیگر : (آدم یا چیز) ساکت کننده، خاموش ساز، (ابزاری که صدای تپانچه را خفه می کند) صداخفه کن، صداگیر

معنی : صدا خفه کن، ساکت کننده، خاموش کننده، فرونشاننده معانی دیگر : (آدم یا چیز) ساکت کننده، خاموش ساز، (ابزاری که صدای تپانچه را خفه می کند) صداخفه کن، صداگیر

silencer

<hr> معنی : ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش <hr> معانی دیگر : بی سروصدا، آرام، بی سخن، کم حرف، کم سخن، لال، گنگ، بی زبان، بی توضیح، کم صدا، کم سروصدا، نهفته، مگوی، نگفتنی، غیر ملفوظ، ناملفوظ، ناآوا، آواناپذیر، خوابیده، غیرفعال، تعطیل، بدون نشانه، بی خبر، بی پیش آگاهی، ناگهانی، غافلگیر، (جمع) فیلم های صامت، ناگویا، غیرمتمایل به دادن اطلاعات یا به تبادل نظر

معنی : ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش معانی دیگر : بی سروصدا، آرام، بی سخن، کم حرف، کم سخن، لال، گنگ، بی زبان، بی توضیح، کم صدا، کم سروصدا، نهفته، مگوی، نگفتنی، غیر ملفوظ، ناملفوظ، ناآوا، آواناپذیر، خوابیده، غیرفعال، تعطیل، بدون نشانه، بی خبر، بی پیش آگاهی، ناگهانی، غافلگیر، (جمع

silent

<hr> شریک غیر فعال (که در سرمایه گذاری شرکت دارد ولی نه در مدیریت)، شریکی که تهیه سرمایه با اوست، شریک سرمایه رسان

شریک غیر فعال (که در سرمایه گذاری شرکت دارد ولی نه در مدیریت)، شریکی که تهیه سرمایه با اوست، شریک سرمایه رسان

silent partner

<hr> معنی : سنگ چخماق، اتش زنه <hr> معانی دیگر : شیشه ی پادگرما، شیشه ی مقاوم در برابر حرارت، سنگ سیلیس که دردندانسازی مصرف دارد

معنی : سنگ چخماق، اتش زنه معانی دیگر : شیشه ی پادگرما، شیشه ی مقاوم در برابر حرارت، سنگ سیلیس که دردندانسازی مصرف دارد

silex

<hr> معنی : شبح، نیمرخ، محیط مریی، نقاشی سیاه یکدست، بصورت نیمرخ سیاه نشان دادن <hr> معانی دیگر : به صورت سیاه نما یا سیاه رخ نشان دادن، تصویر سایه نما، سیه نما، سیه نیم چهر، نیم چهرسیاه، سیاه رخ، رجوع شود به: contour، نیمر، نیمر&nbsp; هر چیزی برنگ سیاه یا برنگ یکدست، بصورت نیمر&nbsp; سیاه نشاندادن

معنی : شبح، نیمرخ، محیط مریی، نقاشی سیاه یکدست، بصورت نیمرخ سیاه نشان دادن معانی دیگر : به صورت سیاه نما یا سیاه رخ نشان دادن، تصویر سایه نما، سیه نما، سیه نیم چهر، نیم چهرسیاه، سیاه رخ، رجوع شود به: contour، نیمر، نیمر هر چیزی برنگ سیاه یا برنگ یکدست، بصورت نیمر سیاه نشاندادن

silhouette

<hr> معنی : سیلیس، سیلیکا <hr> معانی دیگر : (دی اکسید سیلیسیم: sio2) سیلیکا

معنی : سیلیس، سیلیکا معانی دیگر : (دی اکسید سیلیسیم: sio2) سیلیکا

silica

<hr> معنی : سیلیکات، باسیلیکا یا سیلیس ترکیب کردن <hr> معانی دیگر : (شیمی) سیلیکات (ملح یا استر سیلیکا یا اسید سیلیسیک)

معنی : سیلیکات، باسیلیکا یا سیلیس ترکیب کردن معانی دیگر : (شیمی) سیلیکات (ملح یا استر سیلیکا یا اسید سیلیسیک)

silicate

<hr> معنی : ترکیب دو ظرفیتی سیلیکون <hr> معانی دیگر : (شیمی - ترکیب سیلیکن با ماده یا فلز دیگر) سیلیسید

معنی : ترکیب دو ظرفیتی سیلیکون معانی دیگر : (شیمی - ترکیب سیلیکن با ماده یا فلز دیگر) سیلیسید

silicide

<hr> معنی : سیلیس، سیلیکون، سیلیسیوم، عنصر شش بنیانی <hr> معانی دیگر : (شیمی) سیلیکن (عنصر غیر فلزی که در ترکیب با اکسیژن تبدیل به سیلیکا می شود - نشان: si، وزن اتمی: 28/086، شماره ی اتمی: 14، چگالی: 2/33، نقطه ی گداز: 1410 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 2355 درجه سانتیگراد - سابقا می گفتند: سیلیسیم)

معنی : سیلیس، سیلیکون، سیلیسیوم، عنصر شش بنیانی معانی دیگر : (شیمی) سیلیکن (عنصر غیر فلزی که در ترکیب با اکسیژن تبدیل به سیلیکا می شود - نشان: si، وزن اتمی: 28/086، شماره ی اتمی: 14، چگالی: 2/33، نقطه ی گداز: 1410 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 2355 درجه سانتیگراد - سابقا می گفتند: سیلیسیم)

silicon

<hr> معنی : پارچه ابریشمی، ابریشم، حریر، نخ ابریشم، لباس ابریشمی، پارچه ابریشم طبیعی، نخ ابریشم مخصوص طراحی <hr> معانی دیگر : ابریشمی، پرند، کژ، تخم ابریشم، پارچه ی ابریشمی، پرنیان، جامه ی ابریشمی، (جمع) اونیفورم ابریشمی (سوارکاران و برخی وکلا در دادگاه های انگلیس)، کرک یا الیاف ابریشم مانند (مانند تارهای عنکبوت یا ریش ذرت)، (ذرت) ریش درآوردن، کاکل درآوردن، ن&nbsp; ابریشم، ن&nbsp; ابریشم مخصوص طراحی

معنی : پارچه ابریشمی، ابریشم، حریر، نخ ابریشم، لباس ابریشمی، پارچه ابریشم طبیعی، نخ ابریشم مخصوص طراحی معانی دیگر : ابریشمی، پرند، کژ، تخم ابریشم، پارچه ی ابریشمی، پرنیان، جامه ی ابریشمی، (جمع) اونیفورم ابریشمی (سوارکاران و برخی وکلا در دادگاه های انگلیس)، کرک یا الیاف ابریشم مانند (مانند تارهای عنک

silk

<hr> معنی : براق، صاف، نرم، ابریشمی، حریری، ابریشم پوش، ابریشم نما کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) خوشایند، پرتجمل، ملایم، لطیف، پرندین، ملبس به ابریشم، ابریشم مانند، پرجلا

معنی : براق، صاف، نرم، ابریشمی، حریری، ابریشم پوش، ابریشم نما کردن معانی دیگر : (مجازی) خوشایند، پرتجمل، ملایم، لطیف، پرندین، ملبس به ابریشم، ابریشم مانند، پرجلا

silken

<hr> معنی : انواع جلبکهای لیفی نرم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: milkweed، milkweed : گ

معنی : انواع جلبکهای لیفی نرم معانی دیگر : رجوع شود به: milkweed، milkweed : گ

silkweed

<hr> معنی : کرم ابریشم، کرم پیله <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) کرم ابریشم (تیره ی bombycidae به ویژه گونه ی bombyx mori)، کرم ابریشم، کرم پیله

معنی : کرم ابریشم، کرم پیله معانی دیگر : (جانور شناسی) کرم ابریشم (تیره ی bombycidae به ویژه گونه ی bombyx mori)، کرم ابریشم، کرم پیله

silkworm

<hr> معنی : نرم، چاپلوسانه، ابریشمی، ابریشم نما <hr> معانی دیگر : ابریشم مانند، پرندسان، لطیف، براق

معنی : نرم، چاپلوسانه، ابریشمی، ابریشم نما معانی دیگر : ابریشم مانند، پرندسان، لطیف، براق

silky

<hr> معنی : پایه، سده، سیل، آستان در، تیر پایه، آستان، طوفان یا گرداب شدید، گسله بستری <hr> معانی دیگر : (نجاری و بنایی)، (سنگ چین یا الوار که دیوار یا ساختمان بر آن بنا شده) زیر بنا، زیرساز، بنلاد، (در) درگاه، تخته ی جلوی در، پله ی جلوی در، (پنجره) تاقچه ی جلو پنجره، تخته ی زیر پنجره، cill : استانه، استانه در، دارای استانه یاپایه نمودن

معنی : پایه، سده، سیل، آستان در، تیر پایه، آستان، طوفان یا گرداب شدید، گسله بستری معانی دیگر : (نجاری و بنایی)، (سنگ چین یا الوار که دیوار یا ساختمان بر آن بنا شده) زیر بنا، زیرساز، بنلاد، (در) درگاه، تخته ی جلوی در، پله ی جلوی در، (پنجره) تاقچه ی جلو پنجره، تخته ی زیر پنجره، cill : استانه، استانه د

sill

<hr> معنی : خریت، حماقت، نابخردی <hr> معانی دیگر : نادانی، ابلهی، سبک مغزی

معنی : خریت، حماقت، نابخردی معانی دیگر : نادانی، ابلهی، سبک مغزی

silliness

<hr> معنی : چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش <hr> معانی دیگر : بی فکر، غیر منطقی، فاقد کیفیت جدی یا خوشایند، لوس، بی مزه، ننر، نابخردانه، بی فکرانه، خنده دار، مضحک، ناجور، مسخره، (عامیانه) گیج، منگ، از حال رفته، (در اصل) ساده، ساده لوح، بی آزار، معصوم، بیچاره، ضعیف، بلادفاع، (نادر) کم عقل، بی شعور

معنی : چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش معانی دیگر : بی فکر، غیر منطقی، فاقد کیفیت جدی یا خوشایند، لوس، بی مزه، ننر، نابخردانه، بی فکرانه، خنده دار، مضحک، ناجور، مسخره، (عامیانه) گیج، منگ، از حال رفته، (در اصل) ساده، ساده لوح، بی آزار، معصوم، بیچاره، ض

silly

<hr> معنی : انبار غله، در سیلو گذاردن <hr> معانی دیگر : انبار علوفه، جاشدان، خنبه، سیلوی کوچک، سیلوی روستا (به سیلو می گویند: grain elevator)

معنی : انبار غله، در سیلو گذاردن معانی دیگر : انبار علوفه، جاشدان، خنبه، سیلوی کوچک، سیلوی روستا (به سیلو می گویند: grain elevator)

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد