مترادف و متضاد

<hr> معنی : رویه، فوقانی، بالایی، بالا رتبه، زبرین، بالاتر، بالا <hr> معانی دیگر : فرازین، علیا، فرازتر، بلندتر، رویی، (در) رو، شمالی، اخیرتر، نو، نوین، (جمع) جامه ی بالایی، بلوز، پیراهن، دندان بالا، دندان فوقانی، (کفش) رویه

معنی : رویه، فوقانی، بالایی، بالا رتبه، زبرین، بالاتر، بالا معانی دیگر : فرازین، علیا، فرازتر، بلندتر، رویی، (در) رو، شمالی، اخیرتر، نو، نوین، (جمع) جامه ی بالایی، بلوز، پیراهن، دندان بالا، دندان فوقانی، (کفش) رویه

upper

<hr> طبقه ی بالای اجتماع، اشراف، پولداران، وابسته به طبقات بالای اجتماع، وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان، زبرپایه

طبقه ی بالای اجتماع، اشراف، پولداران، وابسته به طبقات بالای اجتماع، وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان، زبرپایه

upper class

<hr> معنی : اقایی، دست بالا <hr> معانی دیگر : برتری، بالادستی، موقعیت خوب، اربابی، امتیاز

معنی : اقایی، دست بالا معانی دیگر : برتری، بالادستی، موقعیت خوب، اربابی، امتیاز

upper hand

<hr> مجلس سنا، مجلس لردان، مجلس فوقانی

مجلس سنا، مجلس لردان، مجلس فوقانی

upper house

<hr> معنی : از زیر مشت زدن <hr> معانی دیگر : (مشت بازی)، ضربه ی روبه بالا، دربازی بوکس مشتی که از زیر به چانه حریف زده شود از پایین ببالا

معنی : از زیر مشت زدن معانی دیگر : (مشت بازی)، ضربه ی روبه بالا، دربازی بوکس مشتی که از زیر به چانه حریف زده شود از پایین ببالا

uppercut

<hr> معنی : از اغاز، مافوق، برتر، رو، بالاترین، از بالا، از ابتدا <hr> معانی دیگر : فوقانی ترین، زبرین، فرازین ترین، بلندترین، برجسته ترین، مهم ترین، پراهمیت ترین، مهندترین، فرمندترین، ارجح ترین، برترین، اولی ترین، رجوع شود به: outermost

معنی : از اغاز، مافوق، برتر، رو، بالاترین، از بالا، از ابتدا معانی دیگر : فوقانی ترین، زبرین، فرازین ترین، بلندترین، برجسته ترین، مهم ترین، پراهمیت ترین، مهندترین، فرمندترین، ارجح ترین، برترین، اولی ترین، رجوع شود به: outermost

uppermost

<hr> معنی : مغرور، باد در خیشوم انداز <hr> معانی دیگر : (انگلیسی - عامیانه) رجوع شود به: uppity، فوقانی

معنی : مغرور، باد در خیشوم انداز معانی دیگر : (انگلیسی - عامیانه) رجوع شود به: uppity، فوقانی

uppish

<hr> (عامیانه) پرفیس و افاده، متکبر، uppish : مغرور

(عامیانه) پرفیس و افاده، متکبر، uppish : مغرور

uppity

<hr> معنی : بالا بردن، بلند کردن <hr> معانی دیگر : افراشتن، فرازاندن

معنی : بالا بردن، بلند کردن معانی دیگر : افراشتن، فرازاندن

upraise

<hr> معنی : بلند شدن، نصب کردن <hr> معانی دیگر : بالا بردن، افراشتن، بلند کردن، برپا کردن، ساختن، ارج گذاشتن، گرامی داشتن، معزز کردن، پرورش دادن، بارآوردن

معنی : بلند شدن، نصب کردن معانی دیگر : بالا بردن، افراشتن، بلند کردن، برپا کردن، ساختن، ارج گذاشتن، گرامی داشتن، معزز کردن، پرورش دادن، بارآوردن

uprear

<hr> معنی : راست، درست، عمودی، نیکو کار، راد، درست کار، قائم <hr> معانی دیگر : عمود، ستوار، شق، شق ورق، صاف، سیخ، شرافتمند، نجیب، شریف، محترم، نیک منش، راست کردار، نیک خو، فربود، ایستاده، ایستان، برپا، (فوتبال - معمولا جمع) تیر دروازه، مخفف: upright piano

معنی : راست، درست، عمودی، نیکو کار، راد، درست کار، قائم معانی دیگر : عمود، ستوار، شق، شق ورق، صاف، سیخ، شرافتمند، نجیب، شریف، محترم، نیک منش، راست کردار، نیک خو، فربود، ایستاده، ایستان، برپا، (فوتبال - معمولا جمع) تیر دروازه، مخفف: upright piano

upright

<hr> معنی : سر و صدا و اشوب کردن، برخاستن، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، ببالا رفتن <hr> معانی دیگر : خیزیدن، بلند شدن، مرتفع شدن، برجسته شدن، برخیزش، خیزش، طغیان، شورش، قیام، برمخ، شورش کردن، برمخیدن، قیام کردن، بالا رفتن، صعود کردن، قائم شدن، شق شدن، راست شدن، (صدا و غیره) بلند شدن، زیاد شدن، طلوع کردن

معنی : سر و صدا و اشوب کردن، برخاستن، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، ببالا رفتن معانی دیگر : خیزیدن، بلند شدن، مرتفع شدن، برجسته شدن، برخیزش، خیزش، طغیان، شورش، قیام، برمخ، شورش کردن، برمخیدن، قیام کردن، بالا رفتن، صعود کردن، قائم شدن، شق شدن، راست شدن، (صدا و غیره) بلند شدن، زیاد شدن، طلوع

uprise

<hr> معنی : خیز، بلوا، برخاستگی، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش، بالا رونده <hr> معانی دیگر : عصیان، برمخ، سربالایی، برخاست

معنی : خیز، بلوا، برخاستگی، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش، بالا رونده معانی دیگر : عصیان، برمخ، سربالایی، برخاست

uprising

<hr> معنی : غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه <hr> معانی دیگر : سر و صدا، خروش، جنجال، بانگ و فریاد، عربده جویی، های و هوی

معنی : غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه معانی دیگر : سر و صدا، خروش، جنجال، بانگ و فریاد، عربده جویی، های و هوی

uproar

<hr> معنی : پر سر و صدا، پر صدا، پر همهمه، پرغوغا <hr> معانی دیگر : پر جنجال، غریوآمیز، توام با قهقهه، قهقهه زنان

معنی : پر سر و صدا، پر صدا، پر همهمه، پرغوغا معانی دیگر : پر جنجال، غریوآمیز، توام با قهقهه، قهقهه زنان

uproarious

<hr> معنی : ریشه کن کردن، از ریشه کندن، برکندن، ازبن در اوردن <hr> معانی دیگر : آلاخون والاخون کردن، بی خانمان کردن، آواره کردن، از ریشه در آوردن، برانداختن

معنی : ریشه کن کردن، از ریشه کندن، برکندن، ازبن در اوردن معانی دیگر : آلاخون والاخون کردن، بی خانمان کردن، آواره کردن، از ریشه در آوردن، برانداختن

uproot

<hr> پستی و بلندی، فراز و نشیب، نشیب وفراز زندگی، صعود و افول اقبال

پستی و بلندی، فراز و نشیب، نشیب وفراز زندگی، صعود و افول اقبال

ups and downs

<hr> معنی : واژگونی، شکست غیر منتظره، نژند، ناراحت، اشفته، اشفته کردن، اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، واژگون کردن، چپه کردن <hr> معانی دیگر : یک وری کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، واژگون کردن یا شدن، (به پهلو) انداختن، آشکوخیدن، وارونه کردن، ناراحت کردن، حواس کسی را مختل کردن، نگران کردن، رنجاندن، برزخ کردن یا شدن، رنجیدن، عصبانی کردن یا شدن، دلخور کردن یا شدن، پکر کردن یا شدن، شکست (به ویژه شکست غیر مترقبه)، (به طور غیر منتظره) شکست دادن یا خوردن، مختل کردن، به هم زدن، نابسامان کردن یا شدن، به هم خوردن، اختلال، نابسامانی، زیر و رو شدگی، خرابی، به هم خوردگی (دل)، دل آشوبه، (معده) زیر و رو شدن، دچار دل به هم خوردگی شدن، موجب اختلال مزاج شدن، به هم خورده، رنجیده، آزرده، درواژ، چپه شدگی، یک وری شدگی، آشکوخیده، برگردانده، (در اصل) افراختن، افراشتن، قائم کردن، برپاکردن، ناراحتی، رنجش، رنجیدگی، دلخوری، پکری

معنی : واژگونی، شکست غیر منتظره، نژند، ناراحت، اشفته، اشفته کردن، اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، واژگون کردن، چپه کردن معانی دیگر : یک وری کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، واژگون کردن یا شدن، (به پهلو) انداختن، آشکوخیدن، وارونه کردن، ناراحت کردن، حواس کسی را مختل کردن، نگران کردن، رنجاندن، برزخ کردن یا

upset

<hr> معنی : خلاصه، نتیجه، سرانجام، حاصل، اخرین شماره <hr> معانی دیگر : پیامد

معنی : خلاصه، نتیجه، سرانجام، حاصل، اخرین شماره معانی دیگر : پیامد

upshot

<hr> معنی : بالا، بالاترین قسمت <hr> معانی دیگر : بخش بالایی، طرف بالا، فرازسوی، قسمت بالایی، فوقانی

معنی : بالا، بالاترین قسمت معانی دیگر : بخش بالایی، طرف بالا، فرازسوی، قسمت بالایی، فوقانی

upside

<hr> معنی : وارونه <hr> معانی دیگر : سر و ته، زیر و رو، پشت و رو، معکوس، واژگون

معنی : وارونه معانی دیگر : سر و ته، زیر و رو، پشت و رو، معکوس، واژگون

upside down

<hr> معنی : طبقه بالا، بالاخانه، ساختمان فوقانی، در اشکوب بالا، قسمت بالا <hr> معانی دیگر : (ساختمان) طبقه ی بالا، طبقه ی فوقانی، فرازاشکوب، در بالاخانه، وابسته به طبقه ی بالا، بالای پلکان، بالاخانه، د راطاقهای بالا

معنی : طبقه بالا، بالاخانه، ساختمان فوقانی، در اشکوب بالا، قسمت بالا معانی دیگر : (ساختمان) طبقه ی بالا، طبقه ی فوقانی، فرازاشکوب، در بالاخانه، وابسته به طبقه ی بالا، بالای پلکان، بالاخانه، د راطاقهای بالا

upstairs

<hr> معنی : مستقیم، سر راست، قائم، خوش هیکل، شرافتمند <hr> معانی دیگر : راست، شق و رق، رجوع شود به: upright

معنی : مستقیم، سر راست، قائم، خوش هیکل، شرافتمند معانی دیگر : راست، شق و رق، رجوع شود به: upright

upstanding

<hr> معنی : نوکیسه، ادم متکبر، تازه بدوران رسیده، روشن کردن، یکه خوردن <hr> معانی دیگر : تازه به دوران رسیده، ندید بدید، از جاجستن، ورجستن، روشن کردن موتور ماشین و غیره

معنی : نوکیسه، ادم متکبر، تازه بدوران رسیده، روشن کردن، یکه خوردن معانی دیگر : تازه به دوران رسیده، ندید بدید، از جاجستن، ورجستن، روشن کردن موتور ماشین و غیره

upstart

<hr> معنی : شمال ایالت نیویورک، وابسته به بخش شمالی ایالت <hr> معانی دیگر : بخش شمالی ایالت (به ویژه بخش شمالی ایالت نیویورک)

معنی : شمال ایالت نیویورک، وابسته به بخش شمالی ایالت معانی دیگر : بخش شمالی ایالت (به ویژه بخش شمالی ایالت نیویورک)

upstate

<hr> معنی : بالای رودخانه، مخالف جریان رودخانه، نزدیک به سرچشمه <hr> معانی دیگر : در خلاف جهت رودخانه، بالارود، علیا، خلاف جریان آب، واقع در قسمت علیای رودخانه، بالارود، در قسمت بالای نهر

معنی : بالای رودخانه، مخالف جریان رودخانه، نزدیک به سرچشمه معانی دیگر : در خلاف جهت رودخانه، بالارود، علیا، خلاف جریان آب، واقع در قسمت علیای رودخانه، بالارود، در قسمت بالای نهر

upstream

<hr> معنی : درک، فهم، دودکش، ادراک، بالاگیری، بلند سازی <hr> معانی دیگر : جذب (به طرف بالا)، در آشامش، بالاکشی، (لوله) هواکش، بادگیر

معنی : درک، فهم، دودکش، ادراک، بالاگیری، بلند سازی معانی دیگر : جذب (به طرف بالا)، در آشامش، بالاکشی، (لوله) هواکش، بادگیر

uptake

<hr> معنی : مقید <hr> معانی دیگر : عصبی، نگران، گرفته، ناراحت، درهم، (خودمانی)، کهنه پرست، امل

معنی : مقید معانی دیگر : عصبی، نگران، گرفته، ناراحت، درهم، (خودمانی)، کهنه پرست، امل

uptight

<hr> معنی : بالای شهر، واقع در محلات شمال شهر <hr> معانی دیگر : (معمولا آن بخش شهر که از مرکز تجاری دورتر است) بالا محله، بخش مسکونی شهر

معنی : بالای شهر، واقع در محلات شمال شهر معانی دیگر : (معمولا آن بخش شهر که از مرکز تجاری دورتر است) بالا محله، بخش مسکونی شهر

uptown

<hr> معنی : برگشت، تبدیل به احسن، تغییر وضع، چرخش ببالا <hr> معانی دیگر : ترقی، بالا گرفتن کار و کاسبی، چرخش یا قوس روبه بالا، فراز چرخی، به سوی بالا چرخیدن، برگشت بوضع بهتر، روبترقی

معنی : برگشت، تبدیل به احسن، تغییر وضع، چرخش ببالا معانی دیگر : ترقی، بالا گرفتن کار و کاسبی، چرخش یا قوس روبه بالا، فراز چرخی، به سوی بالا چرخیدن، برگشت بوضع بهتر، روبترقی

upturn

upturned

<hr> معنی : بالایی، روبترقی، روببالا، بطرف بالا <hr> معانی دیگر : فرازسوی، بالاسوی، زبرسوی، به طرف بالا، روبه بالا، صعودی، روبه ترقی، فرازین، به بالا، به بعد، سربالا، (معمولا با: of) بیش از، متجاوز از، upwards بالایی، بطرف بالا <hr> upward(s) بالا، سوی بالا

معنی : بالایی، روبترقی، روببالا، بطرف بالا معانی دیگر : فرازسوی، بالاسوی، زبرسوی، به طرف بالا، روبه بالا، صعودی، روبه ترقی، فرازین، به بالا، به بعد، سربالا، (معمولا با: of) بیش از، متجاوز از، upwards بالایی، بطرف بالا upward(s) بالا، سوی بالا

upward

<hr> سیر فرازین (از طبقات اجتماعی، اقتصادی پایین تر به بالاتر)، تحرک فرازسوی

سیر فرازین (از طبقات اجتماعی، اقتصادی پایین تر به بالاتر)، تحرک فرازسوی

upward mobility

<hr> معنی : بطرف بالا، بالایی، روبترقی، روببالا <hr> معانی دیگر : upward بالایی

معنی : بطرف بالا، بالایی، روبترقی، روببالا معانی دیگر : upward بالایی

upwards

<hr> معنی : خلاف جهت باد <hr> معانی دیگر : در جهت باد، موافق جریان باد، باد سوی

معنی : خلاف جهت باد معانی دیگر : در جهت باد، موافق جریان باد، باد سوی

upwind

<hr> معنی : اورانیوم <hr> معانی دیگر : (شیمی) اورانیم (عنصر شیمیایی سنگین و نقره فام و پرتوزا که دو نوع uranium-235 و uranium-238 آن کاربرد زیاد دارد- نشان: u، وزن اتمی: 238/03، شماره ی اتمی: 92، چگالی: 18/95، نقطه ی گداز: 1132/3 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 3818 درجه سانتیگراد)

معنی : اورانیوم معانی دیگر : (شیمی) اورانیم (عنصر شیمیایی سنگین و نقره فام و پرتوزا که دو نوع uranium-235 و uranium-238 آن کاربرد زیاد دارد- نشان: u، وزن اتمی: 238/03، شماره ی اتمی: 92، چگالی: 18/95، نقطه ی گداز: 1132/3 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 3818 درجه سانتیگراد)

uranium

<hr> معنی : ستاره شناسی، آسمان شناسی، مبحث اجرام سماوی و سیارات <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: astronomy، اسمان شناسی، مبحک اجرام سماوی و سیارات

معنی : ستاره شناسی، آسمان شناسی، مبحث اجرام سماوی و سیارات معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: astronomy، اسمان شناسی، مبحک اجرام سماوی و سیارات

uranology

<hr> معنی : خورشید، ستاره اورانوس <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) اورانوس، افسانه خدای اسمان فرزند زمین و پدرتیتان ها titans

معنی : خورشید، ستاره اورانوس معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) اورانوس، افسانه خدای اسمان فرزند زمین و پدرتیتان ها titans

uranus

<hr> معنی : شهر نشین، اهل شهر، وابسته بناحیه مسکونی مزروعی، مدنی، شهری <hr> معانی دیگر : وابسته به یا در شهر

معنی : شهر نشین، اهل شهر، وابسته بناحیه مسکونی مزروعی، مدنی، شهری معانی دیگر : وابسته به یا در شهر

urban

<hr> (امریکا) بازسازی شهری (به ویژه محلات فقیرنشین)

(امریکا) بازسازی شهری (به ویژه محلات فقیرنشین)

urban renewal

<hr> (گسترش بی رویه ی شهر و بلعیدن دهات اطراف) هرزه رویی شهری

(گسترش بی رویه ی شهر و بلعیدن دهات اطراف) هرزه رویی شهری

urban sprawl

<hr> معنی : مودب، مودبانه، مقرون به ادب <hr> معانی دیگر : با ادب، مبادی آداب، با نزاکت، خلیق

معنی : مودب، مودبانه، مقرون به ادب معانی دیگر : با ادب، مبادی آداب، با نزاکت، خلیق

urbane

<hr> معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری <hr> معانی دیگر : زندگی شهری، شهرزیستی، urbanity شهر نشینی

معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری معانی دیگر : زندگی شهری، شهرزیستی، urbanity شهر نشینی

urbanism

<hr> معنی : شهر نشین، کسیکه در شهر زندگی میکند <hr> معانی دیگر : شهرزی

معنی : شهر نشین، کسیکه در شهر زندگی میکند معانی دیگر : شهرزی

urbanite

<hr> معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری <hr> معانی دیگر : ادب، نزاکت، خضوع و خشوع، نیک رفتاری، urbanism شهر نشینی

معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری معانی دیگر : ادب، نزاکت، خضوع و خشوع، نیک رفتاری، urbanism شهر نشینی

urbanity

<hr> معنی : شهری سازی، اسکان در شهر <hr> معانی دیگر : شهری سازی، اسکان درشهر

معنی : شهری سازی، اسکان در شهر معانی دیگر : شهری سازی، اسکان درشهر

urbanization

<hr> معنی : شهری کردن، صیقلی کردن، مدنی کردن، مودب کردن <hr> معانی دیگر : شهرنشینی کردن، صاف کردن، تصفیه کردن

معنی : شهری کردن، صیقلی کردن، مدنی کردن، مودب کردن معانی دیگر : شهرنشینی کردن، صاف کردن، تصفیه کردن

urbanize

<hr> معنی : زنگوله، کوزهای، دارای شکم بزرگ و دهانه کوچک <hr> معانی دیگر : گلدان مانند، کوزه مانند، کوزه دیس، گلدانی

معنی : زنگوله، کوزهای، دارای شکم بزرگ و دهانه کوچک معانی دیگر : گلدان مانند، کوزه مانند، کوزه دیس، گلدانی

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد