جملات نمونه

<hr> معنی : سیب <hr> معانی دیگر : درخت سیب

معنی : سیب معانی دیگر : درخت سیب

apple tree

<hr> سس سیب، بی معنی، دری وری

سس سیب، بی معنی، دری وری

applesauce

applet

<hr> معنی : اسباب، الت، وسیله، اختراع، تعبیه <hr> معانی دیگر : اسباب یا ماشین (برای انجام کار بخصوصی)، یارافزار، دستگاه، اسباب برقی خانگی، کارافزار، تمهید

معنی : اسباب، الت، وسیله، اختراع، تعبیه معانی دیگر : اسباب یا ماشین (برای انجام کار بخصوصی)، یارافزار، دستگاه، اسباب برقی خانگی، کارافزار، تمهید

appliance

<hr> معنی : قابلیت اجراء، کاربستپذیری <hr> معانی دیگر : قابلیت اجراء

معنی : قابلیت اجراء، کاربستپذیری معانی دیگر : قابلیت اجراء

applicability

<hr> معنی : مناسب، خوب، خوش ایند، قابل اجراء، قابل اطلاق، کاربستپذیر، اجرا شدنی <hr> معانی دیگر : اطلاق پذیر، وارد، مربوط

معنی : مناسب، خوب، خوش ایند، قابل اجراء، قابل اطلاق، کاربستپذیر، اجرا شدنی معانی دیگر : اطلاق پذیر، وارد، مربوط

applicable

applicably

<hr> معنی : طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده <hr> معانی دیگر : درخواست دهنده، کارجو، کارخواه

معنی : طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده معانی دیگر : درخواست دهنده، کارجو، کارخواه

applicant

<hr> معنی : ضمیمه، استفاده، درخواست، کاربرد، استعمال، درخواست نامه، ممارست <hr> معانی دیگر : مالیدن به، زدن به، چیز مالیدنی یا زدنی (به ویژه دارو)، تقاضا، تقاضانامه، فرم، پشتکار، سعی، مداومت، ربط، اطلاق، وابستگی

معنی : ضمیمه، استفاده، درخواست، کاربرد، استعمال، درخواست نامه، ممارست معانی دیگر : مالیدن به، زدن به، چیز مالیدنی یا زدنی (به ویژه دارو)، تقاضا، تقاضانامه، فرم، پشتکار، سعی، مداومت، ربط، اطلاق، وابستگی

application

application form

application program

application program interface

applications

<hr> معنی : عملی، اعمال کردنی <hr> معانی دیگر : کاربردپذیری، استعمال پذیری، متناسب، صفت مقداری مانندsome یا every

معنی : عملی، اعمال کردنی معانی دیگر : کاربردپذیری، استعمال پذیری، متناسب، صفت مقداری مانندsome یا every

applicative

<hr> معنی : اعمال کننده، درخواست کننده <hr> معانی دیگر : دستگاه (برای به کار بردن دارو یا رنگ و غیره)، اسباب، وسیله، افشانه، به کار برنده، استعمال کننده، کاربر

معنی : اعمال کننده، درخواست کننده معانی دیگر : دستگاه (برای به کار بردن دارو یا رنگ و غیره)، اسباب، وسیله، افشانه، به کار برنده، استعمال کننده، کاربر

applicator

<hr> معنی : مناسب، قابل اجراء، قابل اطلاق، عملی، اعمال شدنی <hr> معانی دیگر : کاربردی، استعمالی، کاربسته

معنی : مناسب، قابل اجراء، قابل اطلاق، عملی، اعمال شدنی معانی دیگر : کاربردی، استعمالی، کاربسته

applicatory

<hr> معنی : عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته <hr> معانی دیگر : کاربردی، عملی (در مقابل: نظری یا ناکاربردی (theoretic(al)، بکار بردنی، بکاربرده شده

معنی : عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته معانی دیگر : کاربردی، عملی (در مقابل: نظری یا ناکاربردی (theoretic(al)، بکار بردنی، بکاربرده شده

applied

applied chemistry

applied mathematics

applied science

<hr> معنی : تقاضا کننده، اعمال کننده <hr> معانی دیگر : تقاضا کننده، اعمال کننده

معنی : تقاضا کننده، اعمال کننده معانی دیگر : تقاضا کننده، اعمال کننده

applier

<hr> معنی : تکه دوزی، نقاشی رنگ و روغن روی ظرف فلزی <hr> معانی دیگر : مورد استفاده قرار گرفته

معنی : تکه دوزی، نقاشی رنگ و روغن روی ظرف فلزی معانی دیگر : مورد استفاده قرار گرفته

applique

<hr> معنی : متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن <hr> معانی دیگر : زدن به، مالیدن به، (بر روی چیزی) پراکندن، به کار زدن، به کار بردن، پشتکار به خرج دادن، سعی و مراقبت کردن، (واژه یا عنوان و غیره) اطلاق کردن، مراجعه کردن، درخواست کردن از، درخواستنامه پر کردن، مناسب بودن، وارد بودن، مربوط بودن

معنی : متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن معانی دیگر : زدن به، مالیدن به، (بر روی چیزی) پراکندن، به کار زدن، به کار بردن، پشتکار به خرج دادن، سعی و مراقبت کردن، (واژه 

apply

apply for

apply to

applying

<hr> معنی : منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن <hr> معانی دیگر : برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، منصوب کردن یا شدن، (معمولا به صورت well-appointed) مزین، وعده کردن، (حقوق) تکلیف (ملک و غیره را) معلوم کردن، شامل حال بودن

معنی : منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن معانی دیگر : برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، منصوب کردن یا شدن، (معمولا به صورت well-appointed) مزین، وعده کردن، (حقوق) تکلیف (ملک و غیره را) معلوم کردن، شامل حال بودن

appoint

<hr> معنی : معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل <hr> معانی دیگر : 1- انتصابی (در مقابل انتخابی: elected)، گماشته 2- موعود، اراسته، مجهز

معنی : معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل معانی دیگر : 1- انتصابی (در مقابل انتخابی: elected)، گماشته 2- موعود، اراسته، مجهز

appointed

<hr> معنی : گماشته <hr> معانی دیگر : منصوب، گمارده شده، شخص گماشته

معنی : گماشته معانی دیگر : منصوب، گمارده شده، شخص گماشته

appointee

<hr> معنی : انتخابی، انتصابی <hr> معانی دیگر : گماشتی (در مقابل: انتخابی elective)

معنی : انتخابی، انتصابی معانی دیگر : گماشتی (در مقابل: انتخابی elective)

appointive

<hr> معنی : کار، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، منصب، وقت تعیین شده <hr> معانی دیگر : گماشتن، گمارش، نصب، (بر) گماشته، منصوب، وقت ملاقات، وعده ی ملاقات، وقت یا قرار قبلی، (جمع) اسباب، اثاثیه، مبل و وسایل منزل، شغل، پست، مقام، تعیین

معنی : کار، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، منصب، وقت تعیین شده معانی دیگر : گماشتن، گمارش، نصب، (بر) گماشته، منصوب، وقت ملاقات، وعده ی ملاقات، وقت یا قرار قبلی، (جمع) اسباب، اثاثیه، مبل و وسایل منزل، شغل، پست، مقام، تعیین

appointment

appointments

<hr> معنی : تقسیم کردن، تخصیص دادن، بخش کردن <hr> معانی دیگر : افراز کردن، تسهیم و تقسیم کردن، سرشکن کردن، حصه کردن، سهم دادن

معنی : تقسیم کردن، تخصیص دادن، بخش کردن معانی دیگر : افراز کردن، تسهیم و تقسیم کردن، سرشکن کردن، حصه کردن، سهم دادن

apportion

<hr> معنی : تقسیم، تسهیم، تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع <hr> معانی دیگر : افراز، تعیین سهم، تعیین حصه، تسهیم و تقسیم، سرشکن، حصه، بخش، توزیع (برحسب نسبت یا جمعیت و غیره)، تخصیص

معنی : تقسیم، تسهیم، تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع معانی دیگر : افراز، تعیین سهم، تعیین حصه، تسهیم و تقسیم، سرشکن، حصه، بخش، توزیع (برحسب نسبت یا جمعیت و غیره)، تخصیص

apportionment

<hr> معنی : مناسب، خوش ایند، بجا، در خور <hr> معانی دیگر : به مورد، به موقع، به هنگام، مربوط

معنی : مناسب، خوش ایند، بجا، در خور معانی دیگر : به مورد، به موقع، به هنگام، مربوط

apposite

<hr> معنی : بدل، عطف بیان، کلمه وصفی، لاحقه <hr> معانی دیگر : کنارهم گذاری، مقابل هم گذاری، همکناری، مجاورت، روبرو بودن، کلمه ء وصفی مثل hunter the peterکه در اینجا کلمه ء hunter وصف پطروس است

معنی : بدل، عطف بیان، کلمه وصفی، لاحقه معانی دیگر : کنارهم گذاری، مقابل هم گذاری، همکناری، مجاورت، روبرو بودن، کلمه ء وصفی مثل hunter the peterکه در اینجا کلمه ء hunter وصف پطروس است

apposition

<hr> معنی : عطف بیان، وصف، بدل، کلمه وصفی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) عطف بیان، وصفی

معنی : عطف بیان، وصف، بدل، کلمه وصفی معانی دیگر : (دستور زبان) عطف بیان، وصفی

appositive

<hr> قابل ارزیابی، قیمت کردنی، قابل تقویم

قابل ارزیابی، قیمت کردنی، قابل تقویم

appraisable

<hr> معنی : ارزیابی کردن، ارزیابی، تعیین قیمت، تقویم <hr> معانی دیگر : برآورد، ارزیابی (در بررسی میزان خسارت و یا تعیین ارزش چیزی)، تخمین، ارزشیابی، تعیین قیمت کردن، دید زدن

معنی : ارزیابی کردن، ارزیابی، تعیین قیمت، تقویم معانی دیگر : برآورد، ارزیابی (در بررسی میزان خسارت و یا تعیین ارزش چیزی)، تخمین، ارزشیابی، تعیین قیمت کردن، دید زدن

appraisal

<hr> معنی : تخمین زدن، ارزیابی کردن، دید زدن، تقویم کردن <hr> معانی دیگر : برآورد کردن، ارزشیابی کردن، ورانداز کردن

معنی : تخمین زدن، ارزیابی کردن، دید زدن، تقویم کردن معانی دیگر : برآورد کردن، ارزشیابی کردن، ورانداز کردن

appraise

<hr> معنی : ارزیابی <hr> معانی دیگر : ارزیابی

معنی : ارزیابی معانی دیگر : ارزیابی

appraisement

<hr> معنی : ارزیاب، تقویم کننده <hr> معانی دیگر : ارزیاب، تقویم کننده

معنی : ارزیاب، تقویم کننده معانی دیگر : ارزیاب، تقویم کننده

appraiser

<hr> معنی : قابل تحسین، محسوس، قابل ارزیابی <hr> معانی دیگر : سنجش پذیر، ارزیابی پذیر، قابل اندازه گیری، قابل ملاحظه

معنی : قابل تحسین، محسوس، قابل ارزیابی معانی دیگر : سنجش پذیر، ارزیابی پذیر، قابل اندازه گیری، قابل ملاحظه

appreciable

appreciably

<hr> معنی : قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن <hr> معانی دیگر : سپاسگزار بودن، ارزش قایل شدن، امتنان داشتن، ارزش چیزی را دانستن و از آن لذت بردن، (با نظر مساعد) ارزیابی کردن، (در مورد قیمت و ارزش) بالا رفتن یا بردن، ترقی کردن (در مقابل: depreciate)، قدردانی کردن از

معنی : قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن معانی دیگر : سپاسگزار بودن، ارزش قایل شدن، امتنان داشتن، ارزش چیزی را دانستن و از آن لذت بردن، (با نظر مساعد) ارزیابی کردن، (در مورد قیمت و ارزش) بالا رفتن یا بردن، ترقی کردن (در مقابل: depreciate)، قدردانی

appreciate

<hr> معنی : تقدیر، قدردانی، فهم، درک قدر یا بهای چیزی <hr> معانی دیگر : سپاسگزاری، امتنان، تشکر، (ارزش یا قیمت) ترقی، افزایش، بالا رفتن (در مقابل depreciation)، ارزیابی

معنی : تقدیر، قدردانی، فهم، درک قدر یا بهای چیزی معانی دیگر : سپاسگزاری، امتنان، تشکر، (ارزش یا قیمت) ترقی، افزایش، بالا رفتن (در مقابل depreciation)، ارزیابی

appreciation

<hr> معنی : قدردان، قدرشناس، مبنی بر قدردانی <hr> معانی دیگر : سپاسگزار، متشکر، حق شناسی

معنی : قدردان، قدرشناس، مبنی بر قدردانی معانی دیگر : سپاسگزار، متشکر، حق شناسی

واژه های حرف "a" - جملات نمونه